eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
977 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۳۸ 🥀🥀🥀 باز
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت ۱۳۹ 🥀🥀🥀🥀 با بچه ها مشغول صحبت شدم ..‌ بعد از چند دقیقه سید هم صحبتش رو با هادی و رضا تموم کرد اومد سمت ما .. خب خب بچه هاا .. سریع بیاید که همین الانم دیر شده ..‌ بچه ها ساکت شدند و تا حرفهای سید متوجه بشن .. خب ببینید بچه ها ..‌ فردا باید بریم تا مستقر بشیم بقیه بچه ها هم میرسن خب پس باید با امادگی کافی اونجا حاضر باشیم ... عزیزان سعی کنین کمترین خطا رو داشته باشین چون شما اونجا میشین الگوی بچه های دیگه .. خب امیر ، مهران و علی تازه وارد جمع بچه های جهادی شدن و فکر کنم اولین باره که داخل اردو حاضر میشن... پس خیلی بهشون کمک کنین و دست تنها نذاریدشون ... و اینکه سعی کنید تا حد امکان وسایل ضروری بردارید خب پس همه فردا اینجا اماده باشین.. بعد سید نگاهش رو دوخت به مهران خندید و گفت که سر ساعت حرکت کنیم .. تاخیر نداشته باشیم .. و برادر مهران .. به قول بچه ها نکاریمون یه موقع 😄😄 مهران خجالت زده دستی به موهاش کشید و سرشو انداخت پایین و گفت : چشم اقا سید ..‌ دیگه چوب کاریمون نکنین جو بچه هاا ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۳۹ 🥀🥀🥀🥀
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت ۱۴۰ 🥀🥀🥀 سید خندید و سری تکون داد .. بعد گفت خب بچه ها سفارش نکنم دیگه .. یا علی دوباره سرو صدای بچه ها بلند شد که هر کدوم از روی شوق با کنار دستی خودش صحبت میکرد .. من ، مهران و علی هم بلند شدیم رفتیم پیش رضا و سید که کمی دورتر ایستاده بودن و صحبت میکردن تا حالا اینقدر رضا رو جدی ندیده بودم در مقابل سید ایستاده بود با چاشنی اخم کمی که حاکی از تمرکزش روی حرفهای سید بود نکاتی رو یادداشت میکرد .. بعضی جاها نظر میداد و در مقابل حرفهای سید هم سری به عنوان تاکید تکون میداد ... چند دقیقه ای صبر کردیم که صحبت های سید و رضا تموم شد .. سید هم بعد از تاکید دوباره برای سر موقع حاضر بودن بچه ها خداحافظی کرد و رفت رضا رو صدا زدم و چند سوالی که برام پیش اومده بود پرسیدم .. بعدم با مهران و علی حرکت کردیم از فروشگاه سر راه مقداری وسیله خریدیم و سری به بی بی و فاطمه زدیم...‌ بعد هم بچه ها رو رساندم خونه هاشون خودمم رفتم فروشگاه و بعد از خریدن کوله و وسایل مورد نیاز ... رفتم سمت خونه تا برای فردا آماده بشم ... ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿🌸
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 #بسم_رب_عشق #تفحصم_کنید..... پارت ۱۴۰ 🥀🥀🥀
°•\ 🌿🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🥀 ..... پارت۱۴۱ 🥀🥀🥀🥀 صبح بعد از نماز ... وسایلم دوباره چک کردم و بعد از مطمئن شدن از بودن همه چیز ... کولمو برداشتم و رفتم پایین .. مامان و بابا هم بیدار بودن مامان سهیلا داشت میز صبحانه رو آماده میکرد .. وسایلمو گذاشتم کنار درب ورودی... رفتم به آشپزخانه و با کمک مامان یه میز صبحانه عالی چیدیم بابا رو صدا زدم .. دور هم نشستیم و با بسم الله شروع کردیم ... تا اینکه بابا پرسید : راستی امیر چند روز اونجا بین ؟ چقدر کارتون طول می کشه ؟؟ بابا جون دقیق نمیدونم .. سید هم می گفت معلوم نیست بستگی به شرایط داره .. حالا باید بریم اونجا شرایط و بچه ها رو ببینیم ببینیم چی میشه !! مامان سهیلا اومد بین حرفمون و گفت : امیر مواظب خودت باشی اونجا ها خب الانم تقریبا هوا داره سرد میشه چند تا وسیله و لباس برات آماده کردم یادت باشه اونا رو هم ببری .. آهان راستی ... چند تا لقمه و ساندویچ هم برای راهتون گذاشتم .. ببرین گرسنه نمونین ... چه کار یه آخه مادر من اسیری که نمی رم .. جنگم نیست اسمش همراهشه اردو آمادگی .. منم هر کار بقیه کردن انجام میدم .. کم کم باید خودمو آماده کنم دیگه .. ادامه_دارد 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f °•\ 🌿🌸
#شهیدهمت به روایت همسرش 1 #قسمت_سیزدهم ادامه 👈زندگی‌مشترک یک‌بار #حاجی سه شب🌒 به خانه نیامد. شب چهارم، حوالی ساعت دو نیمه شب بود که دیدم در خانه را می‌زنند🍃. دلم گواهی می‌داد که #حاجی است. وقتی در را باز کردم، دیدم کنار در ایستاده. سراپا گل‌آلود و با چهره‌ای خسته گفت:😢 «شرمنده‌ام. چند هفته است که تو را به این‌جا آورده‌ام و تنها رهایت کرده‌ام. حالا هم که با این سر و وضع به خانه برگشته‌ام.» برای من، دیدن او مهم بود و حالا که آمده بود، تمام غم و غصه‌ها رفته بود.🌸 روزهای ماه اسفند، در عین سختی، شیرین می‌گذشت. تا این‌که یک شب #حاجی به خانه آمد. بعد از حرفهای معمولی، کمی راجع به اوضاع و احوال منطقه صحبت کرد✌️. از لحنش فهمیدم که چه قصدی دارد. می‌خواست مرا به اصفهان برگرداند و داشت مقدمه‌چینی می‌کرد. هرچه اصرار کردم که بگذار بمانم، قبول نکرد😒. چاره‌ای نبود. دوری و فراق فرا رسیده بود.😞 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_چهاردهم #بسیجی‌ها هیچ وقت از خودش تعریف نمی‌کرد🍃. در مسایل مربوط به جنگ و جبهه، همیشه بسیجی‌ها را مهمترین عامل می‌دانست و خودش را در مقابل آنها هیچ می‌انگاشت و به حساب نمی‌آورد👌. از این‌طرف و آن‌طرف چیزهایی در مورد ایشان و تأثیر به سزایی که حضورش در جبهه داشت، شنیده بودم. یک ‌بار وقتی بعضی از این شنیده‌ها بر زبانم جاری شد🌸، رو کرد به من و گفت:«مواظب خودت باش. ما بندگان خدا خیلی چاپلوس هستیم😞. حرف آنهایی را که می‌نشینند و چاپلوسی می‌کنند، قبول نکن. این بسیجی‌ها هستند که جنگ را ادامه می‌دهند☝️ و بار اصلی جنگ روی دوش آنهاست. ما که این وسط کاره‌ای نیستیم.»🌹 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_پانزدهم نماز اول وقت زندگی مشترک من و #همت حدود دو سال و دو ماه بیشتر طول نکشید. ولی طی این مدت، شاید یک بار هم پیش نیامد که ما یک روز تمام با هم باشیم.🙂 بیشتر وقتها، 🌗نیمه شب به خانه می‌آمد و برای نماز صبح🌤 از منزل خارج می‌شد. زمان عملیات «مسلم‌بن‌عقیل، دو ماه بود که او را ندیده بودم. می‌گفت:فرصت نمی‌کنم که به خانه سربزنم. اگر می‌توانید شما بیایید باختران.🙁در آن موقع شهید محمد بروجردی فرمانده قرارگاه حمزه، تشریف برده بود ارومیه و ما توانستیم دو هفته در منزل او سکونت کنیم. قبل از عملیات، یک شب #حاجی به خانه آمد. سراپا خاک آلود بود. چشمانش از شدت بی‌خوابی ورم کرده و قرمز شده بود😞. فصل سرما بود و او به خاطر سینوزیت شدیدی که داشت احساس ناراحتی می‌کرد. وقتی وارد خانه شد دیدم می‌خواهد نماز بخواند. گفتم: «لااقل یک دوش بگیر و غذایی بخور و بعد نمازت را بخوان☹️.با حالت عجیبی گفت: من این همه خودم را به زحمت انداخته‌ام و با سرعت به خانه آمده‌ام که نماز اول وقت را از دست ندهم☺️ حالا چه‌طور می‌توانم نماز نخوانده غذا بخورم😒.آن شب به قدری از جهت جسمی در شرایط سختی بود که وقتی نماز را شروع کرد من پهلویش ایستادم تا اگر موقع نماز خواندن تعادلش به هم خورد، بتوانم او را بگیرم😪. با توجه به این‌که به سختی خود را سرپا نگه داشته بود و وقت زیادی هم برای نماز داشت با این حال حاضر نشد که فضیلت نماز اول وقت را از دست بدهد😊. #حاج_همت همیشه عمل به مستحبات را از واجبات اعمال خود می‌دانست؛ حال تصور کنید که در مورد واجبات چگونه عمل می‌کرد. #ادامه‌دارد... @hemmat_channel
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏51 🕌 نمازهای بی خدا، تخمه های پوک؛ 🕌🕌🕋🕋🕌🕌 ❓سؤال: به فرموده #قرآن يكي از راه هاي ك
🙏 های خدایی🙏2⃣5⃣ ☕️مثل استکان چای‼️ 🔹استکان چای را ببین! 🔸هر چه صاف است بالا، و هر چه تفاله پایین است؛ و این یعنی: 💠صاف اگر باشی بالا می روی. 📒تلنگر: رذائل اخلاقی همچون تفاله هایی موجب در جازدن و پائین ماندن میشوند باید هر چه زودتر به فکر درمان بود http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏2⃣5⃣ ☕️مثل استکان چای‼️ 🔹استکان چای را ببین! 🔸هر چه صاف است بالا، و هر چه تفاله
🙏 های خدایی🙏3⃣5⃣ 😎مثل دزد‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💥شیطان، دزد است، دزد، خانۀ خالی را نمی زند؛ اگر دور و برت پرسه می زند در تو چیزی دیده است. 💠پس، هم شاد باش! هم مراقب! http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 31 🔰وقتی #خواستگاری آمد با اینکه او را ندیده بودم، انگار سال‌ه
32 🔰جنگ تمام شد.من خوشحال شدم از اینکه من دیگر به جبهه نخواهد رفت❌ اما بعد از جنگ بلافاصله دوره شروع شد و این خوشحالی من زیاد ادامه پیدا نکرد🙁 چون دو سه شب بعد تصویر منصور را از تلویزیون📺 دیدیم که گوینده اخبار🎙 اعلام کرد: با حکم امام خمینی (ره) به عنوان فرمانده نیروی هوایی🛩 منصوب شدند. 🔰خلاصه از این موضوع زیاد خوشحال نشدم😔 چرا که دوست داشتم شهید ستاری در برای این مملکت خدمت کنند. منصور 8 سال🗓 نیروی هوایی بود، طولانی ترین دوره ای که سابقه داشت کسی در در این سمت باقی بماند. 🔰هر وقت ماموریت می رفت من از زیر قرآن📖 ردش می کردم؛ آن روز به قدری عجله داشت که حتی صبر نکرد🚫 که از زیر قرآن ردش کنم. سورنا خواب بود. او را بوسید و رفت👤 ساعت 8 و نیم شب🌒 قرار بود منصور برگردد. من برای شام سوپ🍲 و کتلت درست کرده بودم. هر چقدر منتظر ماندم نیامد❌ ساعت 2و نیم⏰ بود که با دفتر فرماندهی تماس گرفتم📞 پرسیدم تیمسار کی می آیند⁉️ گفتند یک مقدار دارند. 🔰ساعت 11 و نیم صبح بود که به طور رسمی از رادیو📻 اعلام کردند تیسمار «منصور ستاری» فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 به رسید🌷. پیکر منصور من کاملا سوخته بود. مدتی قرقی به حیاطمان می آمد و منصور هر شب برای او تکه گوشتی میگذاشت. روزی که خبر شهادت🕊 منصور را دادند بچه ها در حوض حیاط خانه مان پیکر را پیدا کردند. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
‍ #خاطرات_شهدا #از_شهدا_الگو_بگیریم 32 🔰جنگ تمام شد.من خوشحال شدم از اینکه #منصور من دیگر به جبه
33 ✨با غرولند بودم که به خاطر کار کنگره باید بعداز ظهرها هم توی بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری کار می‌کنی! ✨شهدا همیشه توی بودن، کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه، برای رضای خدا کار کن تا خودش جوابت رو بده. موقع خداحافظی، دستی زدم روی شانه اش؛ زود این هارو زیاد کن که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه، ستاره سرشونه . ✨ هر روز در می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم، آدمی که مدت ها باهم می کردیم، یک دفعه از این رو به آن رو شده بود. حرف های میزد. حال داشت، تا به هم می رسیدیم، ازش می خواستم کند ✨حتی با چند جمله یا یک نکته سفارش میکرد: هر روز بخون، حتی شده یه صفحه یا یه آیه. خیلی تو اثر می ذاره؛ اما وقتی می خونی تو هم اثر می ذاره. ✨سوره ی قیامت را دوست ‌داشت و زیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه ی اولش. می گفت: وقتی خدا می گه رو درست کرده، حس می کنی خدا همیشه دنبالت هست. باید خدا رو با تمام وجود کرد. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
1⃣ "تو هیچی نیستی" چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آماده‌ایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن. مخمصه‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این‌قدر بهت اهمیت می‌دن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجی‌هایی...». "شهید مهدی زین‌الدین" کتــاب 14 سردار، ص30-29 🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 امــام صـادق (علـــيه الســلام) در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شده‌اند. پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند. الکـــــــــــــــــــــــــافی، ج2، ص122 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏3⃣5⃣ 😎مثل دزد‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💥شیطان، دزد است، دزد، خانۀ خالی را نمی زند؛ اگر دور و ب
🙏 های خدایی🙏4⃣5⃣ 💦مثل قطره ها‼️ 🔹وقتی قطره ها بر آب می چکند ببین! هر کدام کار خود را می کنند... 💠کاش آدمی راه قطره را می گرفت، و هر کجا بود کار خود را می کرد و چشم به چشم دیگران نداشت. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏4⃣5⃣ 💦مثل قطره ها‼️ 🔹وقتی قطره ها بر آب می چکند ببین! هر کدام کار خود را می کنند.
🙏 های خدایی🙏5⃣5⃣ 🔸مثل شیشه عطر‼️ ➖➖➖➖➖➖➖ 🔶شیشه عطر سر بسته است و بموقع باز می شود... 💠کسی هم اگر عطر و بوی خدا را با خود داشته باشد بموقع چشم و زبان خود را می گشاید. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_شانزدهم نفرچهاردهم #حاج‌همت دفترچه🗒 کوچکی داشت که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان شهید او بود🍃. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود💔. یکی، دو ماه قبل از شهادت او، در اسلام‌آباد این دفترچه را دیدم👀، نام سیزده نفر در آن نوشته و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره💯 کشیده شده بود. پرسیدم: «این چهاردهمی کیه؟ چرا ننوشته‌ای؟» گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی.»🙂 فهمیدم که این‌جای خالی را برای نام خودش در نظر گرفته و دیر یا زود او نیز به دوستان شهیدش ملحق خواهد شد😞. آن روز فهمیدم که خود را آماده شهادت کرده است.🕊 راوی:همسرشهید #محمد_ابراهیم_همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#فرار_از_گناه_به_سبک_شهدا 1⃣ "تو هیچی نیستی" چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دو
2⃣ "دفترچه سفید" دفترچه‌ی کوچکی همیشه همراهش بود. بعضی وقت‌ها با عجله از جیبش در می‌آورد و علامتی در یکی از صفحات می‌گذاشت. می‌گفت: «اشتباهاتم رو توی این دفتر علامت می‌زنم». برایم عجیب بود که محمد‌رضا – اسوه‌ی تقوا و اخلاق بچه‌ها– آنقدر گناه داشته باشد که برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد. چند روز قبل از شهادتش به طور اتفاقی دفترچه‌اش را نگاه کردم. خوب که ورق زدم دیدم بیشترِ صفحاتِ دفتر، مثل قلبِ محمدرضا سفیدِ سفید است. "شهید محمدرضا ایستان" مجموعه رسم خوبان، کتــاب مبارزه با نفس، ص 36 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود حساب بكشيد پيش از آن كه به حساب شما برسند واعمال خود را وزن كنيد پيش از آنكه آن‌ها را بسنجند و براى روز قيامت خويشتن را آماده سازيد. وســـــــــائل الشـــــــــــیعه، ج16، ص 99 🌐 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌷" شهدا "🌷 اعتبار این مرز و بومند ، اعتبارمان را از پلاک‌ها پاک نکنیم😭 #کوچه_شهید #شهید_حذف_شدنی_نیست👍 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏5⃣5⃣ 🔸مثل شیشه عطر‼️ ➖➖➖➖➖➖➖ 🔶شیشه عطر سر بسته است و بموقع باز می شود... 💠کسی ه
🙏 های خدایی🙏6⃣5⃣ ☺️مثل مداد رنگی‼️ ➖➖✏️➖➖ 🔹اگر مداد رنگی ها دائم رنگ عوض می کردند هیچ نقاشی، نقاش نمی شد؛ و هیچ نقشی صورت نمی بست... 💠یکرنگ باشیم، مثل مداد تا نقش ها بیافرینیم مثل مداد. 👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی🙏6⃣5⃣ ☺️مثل مداد رنگی‼️ ➖➖✏️➖➖ 🔹اگر مداد رنگی ها دائم رنگ عوض می کردند هیچ نقاشی،
🙏 های خدایی 🙏7⃣5⃣ 🔻زخم زبان : - دست را که در آب بگذاری موج ایجاد می شود ! بعضی آدمها موج برمی دارند ؛ اخلاقشان عوض می شود . 👈با این تیپ آدم ها جز صمت (سکوت ) هیچ رفتاری نباید کرد ! یعنی اگر شما در آن لحظه دخالت کنی و ورود نمائی بدتر می شود که بهتر نمی شود ! این نسخه ای ست که امام رضا علیه السلام پیچیده ست ؛ 🔹امام رضاعلیه السلام فرمودند : اگر شما در یک چنین موقعیتی سکوت کنی و دخالت نکنی نه تنها او خوب می شود بلکه این نوسانی که پیدا کرده رفع می شود ؛ آن صفائی را که از دست داده برمی گردد ؛ بلکه حتی زمینه ی عشق و محبت او نسبت به شما هم خواهد شد ! 🔸امام رضا علیه السلام فرمودند : سکوت ، محبت را به دست می آورد ؛ بنابراین راهش آنگونه ای که از روایات و آیات می گیریم این است که این طور موقع ها آدمها باید صبر و تحمل کنند ! خود این سکوت شما ، سرعت گیر ست ! 🔹شما وقتی برخورد می کنی و جواب می دهی او تیزتر می شود و بیشتر ادامه می دهد ! مثل یک کارد؛ که شما وقتی به آن سوهان می زنی چون سوهان خشن ست سبب برنده تر شدن کارد می شود ! 🔸ولی وقتی نه ، شما با این کارد به نرمی برخورد کنی مثلا پنبه ای یا پشمی به این کارد بکشی کندتر می شود . اصلا این سکوت او را کند می کند ؛ برخلاف تصور بعضی ها که می گویند اگر جوابش را ندهیم پر رو تر می شود ؛ اینطور نیست ❗️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی 🙏7⃣5⃣ 🔻زخم زبان : - دست را که در آب بگذاری موج ایجاد می شود ! بعضی آدمها موج
🙏 های خدایی 🙏8⃣5⃣ 🎶‍ مثل نسیم 🎶 💠غنچه ها گل می شوند، یعنی باز و شکفته می شوند اما با کمک نسیم . و نسیم اگر چه بی مزد و بی منت گره از کار فروبسته غنچه ها می گشاید اما خود بی نصیب نمانده و خود نیز عطرآگین می شود . ♦️خوشا به احوال آن مردمی که مثل نسیم ، مثل باد بهار گره از کار خلق خدا می گشایند .. چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان تو همچو باد بهاری گرهگشا می باش 🔷 البته خود نیز بی بهره نمی مانند. بهره ی آنها همین بس که یا در کارشان گره نمی افتد، یا به چشم برهم زدنی گشوده خواهد شد . 🌺 نخواهی که باشی پراکنده دل پراکندگان را ز خاطر مهل🌺 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🙏 #تمثیل های خدایی 🙏8⃣5⃣ 🎶‍ مثل نسیم 🎶 💠غنچه ها گل می شوند، یعنی باز و شکفته می شوند اما با کمک نسی
🙏 های خدایی 🙏9⃣5⃣ 🌹مثل بوی گُل‼️ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 👋دستم بوي گل مي داد، مرا به جرم چيدن گل ملامت كردند!! 💠كسي اما فکر نکرد شايد گلي كاشته باشم. : در مورد افراد زود قضاوت نکنیم http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f ➡️✅مطلب را انتشار دهید...
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_هفدهم فــراق از این ‌که ما منتظر پایان جنگ بودیم دلگیر می‌شد😒. می‌گفت: «این خواسته و آرزوی مردم عادی است که عمق و ارزش واقعی جنگ را نمی‌فهمند. خداوند بنده‌اش را که خلق کرده او را در معرض آزمایش و امتحان قرار می‌دهد و امتحان در راحتی و راحت‌طلبی نیست، بلکه در سختی است.»☝️ با ناراحتی گفت: «این را مطمئن باش روزی که جنگ ایران و عراق تمام شود، آن روز اولین روز فراق ما خواهد بود.🙂 چرا که در آن صورت وضعیت فرق خواهد کرد. اگر الآن جنگ در این‌طرف مرز است، بعد از نابودی حکومت بعث عراق، جنگ به آن‌طرف مرزها کشیده می‌شود.»اینها، همه نشانه عشق او به شهادت بود🕊.برای او دو چیز مهم بود: «امام( رحمت الله علیه ) » و «شهادت.»💔یک ‌بار می‌گفت: «من دو آرزو دارم. اولین آرزویم شهادت است و دومی که مهمتر از آرزوی اولم است، این‌که لحظه‌ای بعد از امام نفس نکشم😞. همیشه در دعاهایم از خداوند درخواست کرده‌ام برای لحظه‌ای هم که شده، مرا زودتر از امام پیش خودش ببرد.»🕊🕊 راوی:همسرشهید #محمد_ابراهیم_همت #ادامه‌دارد... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 🔆دنیا مانند گردویی است بی مغز! 🌕ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا می‌ڪنند... به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد. یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، ◀️گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند... ✅ ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد. 🔅پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟! گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا می‌ڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت... 🔘 دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن می‌جنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه می‌رویم... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🦋 ❤️ 🍃🍁 💙🍃🦋
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 هدیه امام حسین(ع)به خانواده همت.... 💐مے‌خواستم برم زيارت (ع) . 🌿همسرم سه ماهه حاملـہ بود. التماس و كه منوهم ببر، مشكلـے پيش نمی آيد.هر جوری بود كرد. با خودم بردمش. 💐اما سختـے سفر به شـدّت مريضش ڪرد. وقتی رسيديم ، اول بردمش .    🌿دكتر گفت: احتمالا جنين . اگر هم هنوز باشه، اميدی نيست. چون علايم نداره. 😔   💐وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم .😍 🌿هرجوري كه ميتوانی منو برسون به .💔 💐زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار .تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌ای واسه .    🌿با حال شروع كرد به . بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در .💞 💐صبح كه براي بيدارش كردم. با خوشحالے بلند شُـد و گفـٺ: چه شيرينی بود. الان ديگہ مريضی ندارم. 🌿بعد هم گفت: توی خواب (حضرت زهرا"س") رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه زيبا رو گـذاشت توی .😍   💐بردمش پيش همون پزشك. 20 دقيقه‌ای معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه بود. ولی امروز كاملا و سالمه! اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو كرده؟ باور كردنے نيست، امكان نداره!؟ 😳   🌿خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، شد و رفت توے فڪـر.    💐وقتے به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم.محمد ابراهيم. « » 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
به روایت همسرش ‌1 رزق آخرت وقتی پیکر مطهر را تشییع کردند، همه دوستان و علاقه‌مندانش دور تابوت جمع شده بودند💔. یکی از دوستان صمیمی‌اش را در میان جمع دیدم. جلو رفتم سلام و علیک و احوالپرسی کردم🍃. پرسیدم: «شما وقت شهادت ، با ایشان بودید؟» گفت: «لحظه شهادت نه، ولی چند لحظه قبل از شهادت، چرا.»😔 گفتم: «آخرین باری که او را دیدی، چه وضعیتی داشت؟» گفت: «حدود نیم ساعت قبل از شهادت، آمد توی سنگر ما. می‌خواست به بچه‌ها سرکشی کند. شنیده بودم که چند روزی است چیزی نخورده و لحظه‌ای هم نخوابیده است.😞 چهره‌اش این مسأله را نشان می‌داد. خسته و گرفته بود و دیگر رمقی برایش نمانده بود. گفتم بیا چیزی بخور. شنیده‌ام چند روزی است غذایی نخورده‌ای. گفت: نمی‌خورم، خدا رزق دنیا را به روی من بسته است. من دیگر از این دنیا سهمی ندارم.😔 این حرف مرا متأثر کرد. تا به حال چنین سخنی از نشنیده بودم. دلم لرزید. این حرف رنگ و بوی دیگری داشت، بوی شهادت می‌داد😭. تمام رفتار، کردار و سخنان در آن لحظات، خبر از حادثه قریب‌الوقوعی می‌داد که دلمان را به لرزه درمی‌آورد.🍁 زیاد داخل سنگر نماند. بعد از این ‌که آن حرف را زد، رفت.»😔😢 راوی:همسرشهید . ... http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
لبخندهای صمیمی و🌸 رفاقت‌های خالصانه‌تان👌 آرزویی شـدہ اسـت برای ما قحطی زدگان معرفت...🌱 #رفاقت_تا_شهادت🕊 #دفاع_مقدس #شهیدمحمدابراهیم‌همّت #روزتون‌‌_متبرک‌_به‌_نگاه‌شهدا🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f