eitaa logo
°•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
983 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
491 ویدیو
55 فایل
•[ بـِـسْمِ رَبِّ الشُّهَدا ]• •{ڪانال شہید محمد ابراهیم همت}• 🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود،عَقْل عاشق مے شود،آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌷شهید مصطفی چمران🌷 @deltange_hemmat68 @shahidhemmat68 انِتقاد،پیشْنَهاد،پروفایلِ سفارشی
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️ #فرمانـــده... اینها روکه میگم☝️ بده نیروها تهیه کنند بعد بیان برای اعزام به جبهه‌ے فرهنگی!🍃 ۱)توکل ۲)توسل ۳)غیرت ۴)تهذیب نفس ۵)فرمایشات آقا واز همه مهمتر...اخلاص👌❤️ #شهیدمحمدابراهیم‌همت #فرمانده_لشڪر۲۷محمدرسول‌الله🌹 @hemmat_channel
🍃❤️ #فرمانـــده... اینها روکه میگم☝️ بده نیروها تهیه کنند بعد بیان برای اعزام به جبهه‌ے فرهنگی!🍃 ۱)توکل ۲)توسل ۳)غیرت ۴)تهذیب نفس ۵)فرمایشات آقا واز همه مهمتر...اخلاص👌❤️ #شهیدمحمدابراهیم‌همت #فرمانده_لشڪر۲۷محمدرسول‌الله🌹 @hemmat_channel
🍃🌺🍃 سلاح اصلے شهامت و غیرت شان بود؛🙂✌️ ♨️دشمـن از همین می‌ترسیـد ... نفر وسط ایستاده #شهیدهمت #فرمانده لشڪر # ۲۷محمدرسول‌الله ص🌹 ـ•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•ـ @hemmat_channel
32 🔰جنگ تمام شد.من خوشحال شدم از اینکه من دیگر به جبهه نخواهد رفت❌ اما بعد از جنگ بلافاصله دوره شروع شد و این خوشحالی من زیاد ادامه پیدا نکرد🙁 چون دو سه شب بعد تصویر منصور را از تلویزیون📺 دیدیم که گوینده اخبار🎙 اعلام کرد: با حکم امام خمینی (ره) به عنوان فرمانده نیروی هوایی🛩 منصوب شدند. 🔰خلاصه از این موضوع زیاد خوشحال نشدم😔 چرا که دوست داشتم شهید ستاری در برای این مملکت خدمت کنند. منصور 8 سال🗓 نیروی هوایی بود، طولانی ترین دوره ای که سابقه داشت کسی در در این سمت باقی بماند. 🔰هر وقت ماموریت می رفت من از زیر قرآن📖 ردش می کردم؛ آن روز به قدری عجله داشت که حتی صبر نکرد🚫 که از زیر قرآن ردش کنم. سورنا خواب بود. او را بوسید و رفت👤 ساعت 8 و نیم شب🌒 قرار بود منصور برگردد. من برای شام سوپ🍲 و کتلت درست کرده بودم. هر چقدر منتظر ماندم نیامد❌ ساعت 2و نیم⏰ بود که با دفتر فرماندهی تماس گرفتم📞 پرسیدم تیمسار کی می آیند⁉️ گفتند یک مقدار دارند. 🔰ساعت 11 و نیم صبح بود که به طور رسمی از رادیو📻 اعلام کردند تیسمار «منصور ستاری» فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران🇮🇷 به رسید🌷. پیکر منصور من کاملا سوخته بود. مدتی قرقی به حیاطمان می آمد و منصور هر شب برای او تکه گوشتی میگذاشت. روزی که خبر شهادت🕊 منصور را دادند بچه ها در حوض حیاط خانه مان پیکر را پیدا کردند. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
# سید_الشهدای_جبهه_ها خداوند زیباست و را دوست دارد و هرگز نمیگذارد ها ماندگار شوند # چشمان حاجی مصداق همین جمله بود.... همسرش میگفت:(روزی به ابراهیم گفتم زیباست وخدا زیبایی را برای خود میخواهد مطمئن باش این # چشم ها ماندنی نیستند.. راستش را بخواهی چشمانش عجیب خواستنی بود# نافذ و پر از نور معنویااات چه غوغایی میکرد درعملیات خیبر بود سردار بی سر جبهه شد خداوند چشمانش را برای خود قااب گرفت💔💔 آخر میدانی چشمان محمدابراهیم# گناه و معصیت ندیده بود ..چشمانی داشت که با آن فقط را میدید چشمان بارانی اش# هنگام سحر خدا را برای مشتاق تر میکرد.. حاجی راهکار شهادت را آموخته بود "اشک" راهکار شهادت است... او با چشمانش خدا را التماس میکرد وهمیشه یک حرف را میگفت:( علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.) و چه عاشقانه به وصل معشوق رسیدی..!❤️ راستی امام حسینت(ع) را دیدی؟! کمی از حسین(ع) برای ما بگو حاجی! کمی از مهدی زهرا(س) تعریف کن.. چه خبر است؟ خبری از یوسف زهرا(س) نیست؟ دیگر کم آوردیم بیسیم بزن حاجی منتظریم گیر کردیم در سیم خاردار نفس دنیا راه ارتباط ما با شما قطع شده💔وصل میخواهیم.. نشانه ای بفرست بلکه مارا به وصال بخوانی!! خواهرانت را دریاب.. برای ما دعا بخوان حاجی از دعاهایی که تو را به وصل به معشوق رساند برای ما دعا بخوان کمی# بوی خدا میخواهیم حاج همت برای ما هم التماااس کن اشکهایت خریدار دارد سلام نوکر را به ارباب برسان وبگو مرا هم بی سر و اربا اربا بخواهد نویستده: شیعه- گمنام تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۱/۱۲ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۷ 😞نحوه شهادت: اصابت گلوله توپ 💔محل شهادت: جزیره مجنون💔 🥀محل خاکسپاری : شهررضا🥀 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. 📝 متن خاکریز خاطرات ۱۰۳ ✍ فرمانده‌ی خاکی یعنی این ... : رفتم دستشویی و دیدم آفتابه‌ها خالیه. تا رودخانه‌ی هور فاصله‌ی زیادی بود و نزدیکتر هم آب پیدا نمی‌شد. زورم می آمد این همه راه رو برم برای پُر کردنِ آفتابه. به اطرافم نگاه کردم و یک بسیجی دیدم. بهش گفتم: دستت درد نکنه! میری این آفتابه رو آب کنی؟ بدون هیچ حرفی قبول کرد و رفت تا آب بیاره. وقتی برگشت ، دیدم آبی که آورده کثیفه. بهش گفتم: برادر جان! اگه از صد متر بالاتر آب برمی‌داشتی، تمیزتر بودا... دوباره آفتابه رو برداشت و رفت آبِ تمیز آورد. بعداً که اون بسیجی رو شناختم، شرمنده شدم. آخه ایشون آقا مهدی زین الدین بود؛ فرمانده‌ی لشکرمون.... ✍خاطره از زندگی سردار شهید مهدی زین‌الدین 📚منبع: کتاب آقا مهدی، صفحه ۹۹ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
. ‍ من همٺ هستم، اما فرمانده لشڪر نیستم . بهترین عكسم شاید همان تصویری باشد كه از شهید محمد ابراهیم همت و لبخندش به ثبت رساندم. من وصف شهید همت را خیلی شنیده بودم. خیلی دوست داشتم از نزدیك ایشان را ببینم. بعد از عملیات والفجر ۴ در پنجوین عراق كارت تردد گرفتم و با هماهنگی با وزارت ارشاد به منطقه رفتم. وقتی به پنجوین رفتم و متوجه شدم همت فرمانده لشكر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) است. از عمو حسن خواستم به من كمك كند تا همت را ببینم. گفت تو لباس نظامی نداری؟ باید لباس رزمی بپوشی. برای همین یك دست لباس نظامی به من داد. به من گفت برای دیدن همت هم باید صبر كنی تا فرصتی مغتنم پیش آید. مدتی گذشت. یك بار داشتم عكاسی می‌كردم كه متوجه شدم یك نفر كنار منبع آب وضو می‌گیرد و دو نفر هم كنارش ایستاده‌اند. جلو رفتم و سؤال كردم ببخشید آقای همت را می‌خواهم ببینم. گفت من همت هستم، اما فرمانده لشكر نیستم. من هم باور كردم و برگشتم. حین بازگشت یكی صدایم كرد و گفت بیا ایشان خود همت هستند. من برگشتم و به ایشان گفتم حاج آقا من دوست داشتم شما را زیارت كنم. شهید همت گفت همه این بچه‌ها از این رزمنده ۱۴ ساله گرفته تا آن رزمنده ۸۵ ساله همه آنها هستند و من از اینها درس می‌گیرم. اینها بچه‌های نازنینی هستند كه من در كنار آنها خیلی چیزها یاد می‌گیرم. بعد همین طور كه داشت برای رزمنده‌ها حرف می‌زد و تشكر می‌كرد و دست روی سینه‌اش گذاشت من همان لحظه از ایشان عكس گرفتم. عكسی كه بسیار معروف شد و مورد استفاده قرار گرفت. به عبارتی این عكس‌ها می‌سازند. راوی: اباصلت بیات http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌷 ⃣3⃣ 🔹 سه خیابان🛣 را پشت سر گذاشتیم تا رسیدیم به تنها حسینیه ی شهر. 🔸از زور سرما و خستگی. هل خوردیم داخل شبستان تا استراحت کنیم و فردا صبح ☀️به مدافعان خسته و کم تعداد شهر ملحق شدیم. هر کس به گوشه ای پناه برد. 🔹قبضه آر. پی. جی هفت ام را آرام روی زمین خواباندم و کف پهن شدم. 🔸فرمانده گروه قدم زد و خودش را رساند به من. دستی به ریش کشید و گفت: «چیه؟ چیزی کم و کسر داری!؟» 😏 با لحنی پر آب و تاب گفتم:  «ها قربون! اگه باشه لحاف و تشک، نباشه کیسه خواب. نبود پتو رنگی.»😜 🔹 خم شد و زد روی شانه ام و با لهجه مخلوط اصفهانی و شیرازی گفت:  «کاکو شیرازی خط که رفتیم می دم سنگر تو مبلمان کنن🛋. خوبس!»  🔸از جا بلند شدم و با شوخی احترام نظامی گذاشتم و گفتم:  «خوبس قربون!»  خندید و دور شد. 😄😄 😁 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f