eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
917 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
45.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اجرای سرودگروه جنت الحسین پایگاه مقاومت بسیج مطهره به مناسبت شهادت حضرت رقیه درایستگاه بالاجنب منزل آقای گندمی به همت و همکاری جلسه خواهران بنت الزهرا روستای حسنارود 📆۱۴۰۲/۶/۳جمعه ✨هیئت دختران حاج قاسم 🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
تپه باستانی بابا قاسم در ۲۰ کیلومتری جنوب غربی نهاوند استان همدان، در ضلع شمالی روستای بابا قاسم قرار گرفته است و ارزش فراوانی در میان آثار باستانی این منطقه دارد. روی این تپه ویرانه‌هایی از یک قلعه اشکانی جای گرفته‌اند که به خرابه‌های قلعه سرسام گبری نیز شهرت دارند و از جاهای دیدنی نهاوند به شمار می‌آیند. همچنین روی بخش محدودی از تپه، تعدادی از ساختمان‌های اهالی دیده می‌شود. مسیر دسترسی به این تپه، از جاده فرعی نهاوند به روستای قاسم آباد می‌گذرد. با توجه به ارزش تاریخی، تپه باستانی بابا قاسم در تاریخ ۲۵ آبان ۱۳۸۷ با شماره ثبت ۲۳۶۸۴ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسید. 🇮🇷 😍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‼️مثلاً ♥️الان ♥️توی ♥️مسیر 🚩کربلا ♥️بودی... 🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
‏نوشته همتون یکیو دارین که یواشکی چکش می‌کنین ، من که هرچی فکر کردم چیزی جز یخچال به ذهنم نرسید .😢😂😂😂 😂😜😄😍😝😉😁🤣 🌐 @heyatjame_dokhtranhajgasem 😂😜😄😍😝😉😁🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حِس خـوبِ آࢪامــش🌱 ‌‌‌ اگر مشکلات شما در زندگی به بزرگی یک کشتی است؛ فراموش نکنید که نعمت هایتان به وسعت یک اقیانوس است خوشبختی از آن كسی است كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد چه آن زمان كه می دود و نمیرسد و چه آن زمان كه گامی برنداشته،خود را در مقصد می بیند. چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش نیست 🍀سلام صبحتون بخیر @heyatjame_dokhtranhajgasem
49.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂رونمایی از سرود جدید هیئت دهه نودی ها مع الحسین (علیه‌السلام) 🎙حاج ابوذر روحی 📿«ویژه اربعین» 🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | استعدادت رو پیدا کن 🔑 یک نکته‌کلیدی برای شما که می‌خواهید مثل ابوعلی‌سینا یا زکریای‌رازی شوید 🙄 شما برای کشف استعدادهای واقعی‌تون چکار کردید؟ 🖤@heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖همه چیز از احساس زیبا آغاز می شود. احساس و روحیه ی خوب، یک مغناطیس جذب بسیار قوی است.🧲 اگر فرشته ی زیبای درونت را از اسارت همه ی زنجیرهای بدبینی، غم، منفی نگری، دشمنی و ناتوانی آزاد کنی، کاملا رها میشوی و با قدرت جذبی که بدست می آوری به هر آنچه که بخواهی، میرسی! https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem ❤️🧡💛💚💙💜
🌸 🌸 مواد لازم: 2 فنجون شکر 4 قاشق چایخوری سفیده تخم مرغ زده شده و رنگ خوراکی نصف فنجون شکر داخل ظرفی بریزین و مقدار کمی رنگ خوراکی اضافه کنین و به هم بزنین یک قاشق چایخوری سفیده تخم مرغ زده شده رو به کاسه اضافه کنین و بهم بزنین تا مواد شکل ماسه خیس بشه . مواد رو روی سطح صافی پهن میکنیم و با کمک دست و وردنه اون رو صاف میکنیم و در آخر قالب میزنیم و. مواد قالب رو باید ده دقیقه داخل فر قرار بدیم تا قندها سفت بشه 🎀 🌸 🎀 ✨ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem ❤️🧡💛💚💙💜
🔴 تصاویری که دیروز در گرفته شده. تنوعی از پوشش‌ها حتی با چادر. البته تعدادش بیشتر بود که در پست‌های بعدی ارسال می‌کنم و این تعداد را گزینش کردم. حدود نیم ساعت رفتم خرید در یک محله کوچک. من فکر می کنم حتی نسبت به شش ماه پیش هم، تعداد محجبه‌ها بیشتر شده است... شنیدم کسی در ایران گفته حجاب موضوعی قدیمی است و باید به روز بود☺️ واقعا فقط می‌شود لبخند زد... به روز ترین اتفاق دنیا گرایش به دین اسلام و مشخصا گرایش زنان به پوشش و است... 🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مردی چنین... میانه ی میدانم آرزوست... ✨🌱 🥀شهید محمد جواد تند گویان 🖤 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 نگاهش پر از حرف بود و من نمی فهمیدم حرفش رو . اومد نزدیک .شونه به شونه م ایستاد .سرش رو انداخت پایین . امیر مهدي – هر چی امر بفرمایین بر دیده ي منت . ولی باور کنین براي این بازي ؛ من ، بازیگر خوبی نیستم یه لحظه از حرفش جا خوردم . یعنی فهمید دارم اذیتش می کنم ؟ کمی خودم رو جمع و جور کردم . خیره به نیم رخش گفتم . من – کدوم بازي ؟ لب باز کرد جوابم رو بده که با صداي یکی از مرداي محلی هر دو سرمون رو چرخوندیم . - مهندس ! باید بمونید تا گروه امداد برسه . اگر امکانات نداشتن می بریمتون روستاي خودمون . مرد نزدیکمون شد . اسمش فتاح بود . خودش اینجوري گفته بود . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – ممنون . صبر می کنیم . آقا فتاح که لهجه ي جنوبی خاصی داشت گفت . فتاح - فکر کنم گرسنه باشین ، نه ؟ امیر مهدي نیم نگاهی به من انداخت و جواب داد . امیرمهدي – از دیشب چیزي نخوردیم . آقا فتاح سري تکون داد . فتاح - الان بچه ها رو می فرستیم براتون چیزي بیارن . گرچه که طول می کشه . ولی بهتر از گرسنگیه . امیرمهدي لبخندي زد . امیرمهدي – نیازي نیست . می تونیم بازم صبر کنیم . فتاح - راه دور نیست مهندس . تا رسیدن گروه امداد باید جون بگیرین . و رفت سمت سه تا مردي که باقی مونده بودن . می خواستم امیرمهدي رو بزنم . من که شب قبل به لطفش غذاي چندانی نخورده بودم . از لحظه اي هم که گرفتار گرگا شدیم به قدري انرژي از دست داده بودم که ناي ایستادن نداشتم . فقط به لطف اذیت کردن امیرمهدي جون تو تنم مونده بود . زیر چشمی نگاهی بهم انداخت . منم همچین چپ چپ نگاهش کردم که باعث شد کامل نگاهم کنه . امیرمهدي – چیزي شده ؟ پشت چشمی نازك کردم . من– انگار نه انگار زنتم . نباید ازم بپرسی گرسنه هستم یا نه ؟ ابرویی بالا انداخت . امیرمهدي – ببخشید . حواسم نبود . قري به گردنم دادم . من – خوبه خودت صیغه رو خوندي . لبخندي زد و نگاهش رو از صورتم گرفت . امیرمهدي – گفتم که ببخشید . کافی نبود ؟ لبخندي زدم . کافی بود . البته اگر می دونست چه نقشه ي توپی براش کشیدم ! بازم موندم چه نیروییه که وادارم می کنه اذیتش کنم ؟ اونم پسري که از دیرزو عصر تا اون موقع باور کرده بودم خوب بودن و پاك بودنش رو . فقط زیادي مثبت بود و شاید به همین دلیل می خواستم اذیتش کنم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من– خوبه خودت صیغه رو خوندي . لبخندي زد و نگاهش رو از صورتم گرفت . امیرمهدي – گفتم که ببخشید . کافی نبود ؟ لبخندي زدم . کافی بود . البته اگر می دونست چه نقشه ي توپی براش کشیدم ! بازم موندم چه نیروییه که وادارم می کنه اذیتش کنم ؟ اونم پسري که از دیرزو عصر تا اون موقع باور کرده بودم خوب بودن و پاك بودنش رو . فقط زیادي مثبت بود و شاید به همین دلیل می خواستم اذیتش کنم . دو تا از مردا راه افتادن . می خواستن برن برامون چیزي بیارن . آقا فتاح موند که تنها نباشیم . دوتا مرد هنوز ازمون دور نشده بودن که صداي " آخ " یکیشون بلند شد . آقا فتاح سریع رفت سمتشون . فتاح – چی شد ؟ مرد در حالی که دولا شده و با دست مچ پاش رو چسبیده بود گفت . مرد – فکر کنم بازم پیچ خورد . فتاح – الله اکبر . چرا مواظب نیستی ؟ این بار چندمه ؟ مرد سري تکون داد . از اخمش معلوم بود درد داره . با دست مچ پاش رو می مالید . مرد کناریش هم روي دو پا نشست و با دست مچ پاش رو گرفت . فتاح – می تونین تنها برین یا نه ؟ مردي که پاش درد می کرد گفت . مرد – می تونیم . مرد دوم بلند شد و رو به اقا فتاح گفت . مرد – اگر کمک کنی این تیکه رو رد کنیم بقیه ش رو خودمون می ریم . آقا فتاح سري تکون داد و رو کرد به ما . فتاح – مهندس من کمک کنم اینا این گردنه رو رد کنن . زود بر می گردم . امیرمهدي سري تکون داد . امیرمهدي – شما برو . وقتی از دیدمون خارج شدن نقشه اي که کشیده بودم تو ذهنم پر رنگ شد . لبخند خبیثی زدم . نگاهم رو دوختم به امیرمهدي که هنوز داشت به مسیر رفتنشون نگاه می کرد و تو ذهنم یه بار دیگه کاري که می خواستم بکنم رو مرور کردم . براي یه لحظه صورت پویا جلو چشمام ظاهر شد . اخمی کردم و تو دلم بهش توپیدم من فعلا زن امیرمهدي ام . تو برو تا بعد. و سعی کردم خط قرمزي بکشم رو تصویرش . امیرمهدي سرش رو پایین انداخت و می خواست بره سمت مرد مجروح که از روز پیش انگار تو کما بود . سریع دستم رو به سرم گرفتم و با صداي نازکی گفتم . من – آي .... چرخید به سمتم . امیرمهدي – چی شد ؟ چشمام رو ریز کردم و سعی کردم طبیعی بازي کنم . من – واي امیرمهدي . سرم داره گیج می ره . خودش رو بهم نزدیک کرد . امیر مهدی_ بشینین. حتما بخاطر گرسنگیه. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 دستم رو به سرم گرفتم و با صداي نازکی گفتم . من – آي .... چرخید به سمتم . امیرمهدي – چی شد ؟ چشمام رو ریز کردم و سعی کردم طبیعی بازي کنم . من – واي امیرمهدي . سرم داره گیج می ره . خودش رو بهم نزدیک کرد . امیرمهدي – بشینین . حتما بخاطر گرسنگیه. چشمام رو بستم . من – بله دیگه . حواست به من نیست . واي . نمی تونم بشینم ! امیرمهدي – سعی کنین بشینین . الان براتون پتو میارم که روش دراز بکشین . خوبه که باور کرد . ولی نمی خواستم اینجوري پیش بره . فکر کردم تا بگم سرم گیج میره بغلم می کنه یا حداقل دستم رو می گیره . ولی زهی خیال باطل ! این کی بود دیگه ؟ در همه حال مراعات می کرد . دیدم اگر بره دیگه نمی شه کاري کرد . چنگ زدم به کنار یقه ي لباسش . من – واي . نه . نمی تونم . کمکم کن . هول کرد . دو تا دستش رو با کمی فاصله از بدنم به صورت حائل درآورد. مثلا اینجوري می خواست کمکم کنه تا نیفتم . حرصم گرفت . واي که این همه مثبتی اعصابم رو ریخته بود به هم . رشته هاي عصب مغزم پیچید به هم . و چیزي تو ذهنم زنگ زد و من بدون فکر کردن به عاقبت کارم ، خودم رو انداختم توي حصارش و خودمو مماس دستش کردم . جوري که ناچار شد من رو بگیره آخ که ضربان قلبش رو خوب حس می کردم . تاپ ... تاپ . با ناز گفتم . من – واي . امیر مهدي . و سرم رو طوري روي شونه ش قرار دادم که نفس هام بخوره بهش. باز پویا تو ذهنم رنگ گرفت . و من با لجاجت پسش زدم . جایی براي پویا نبود . اگر این کار رو یکبار با پویا انجام می دادم عاقبتم می شد ،ازدواج بدون عقد کردن . و حالا داشتم برای مرد دیگه اي اینکار رو انجام می دادم بدون ذره اي نگرانی . چقدر قابل اطمینان بود امیرمهدي که من جرأت این کار رو پیدا کردم . منی که خونواده م به شدت به این چیزا حساس بودن . درسته مذهبی نبودیم ولی پدر و مادرم با همچین چیزایی اصلا موافق نبودن . تنها چیزي که باهاش مشکل نداشتن مدل لباس پوشیدنم بود و دوست شدنم با پسرا اونم به قصد ازدواج . یه دوستی سالم و بدون رابطه . صداي نفس هاي خاص امیرمهدي من رو متوجه موقعیتمون کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 درسته مذهبی نبودیم ولی پدر و مادرم با همچین چیزایی اصلا موافق نبودن . تنها چیزي که باهاش مشکل نداشتن مدل لباس پوشیدنم بود و دوست شدنم با پسرا اونم به قصد ازدواج . یه دوستی سالم و بدون رابطه . صداي نفس هاي خاص امیرمهدي من رو متوجه موقعیتمون کرد . صدایی ازش شنیده نمی شد جز صداي نفس هاش . که عمیق بود و پر شتاب . دستاش رو از دورم به صورت حائل بر نداشت . انگار یه جورایی مسخ شده بود و نمی تونست کاري انجام بده . می دونستم دارم باهاش چیکار می کنم . اینجور ادما حساس بودن . چون هیچ وقت هیچ تماسی با زن نداشتن . کمی خودم رو بالا کشیدم . می خواستم حسش رو تو این موقعیت ببینم. که خیلی زود باهام فاصله گرفت و بعد هم خیلی زود به سمت مخالفم چرخید و ازم دور شد . مات و مبهوت نگاهش کردم . با کلافگی دستاش رو روي صورتش گذاشت . دستاش رو به طرف پایین کشید و سرش رو به سمت آسمون بلند کرد . باز هم نفس هاي عمیق می کشید . پشت به من بود . ولی می تونستم حس کنم چه حالیه . نگاهی به ساعتش انداخت . آروم گفت . امیرمهدی – کی تموم می شه ؟ می دونستم منظورش مدت صیغه ست . یعنی انقدر در عذاب بود که دلش می خواست زودتر تموم بشه؟ ........... کلافه بود . و این رو تو تموم حرکاتش حس می کردم . من باعث این همه کلافگی بودم . با صداي آقا فتاح نگاه از راه رفتن کلافه‌ش گرفتم . فتاح – چی شده مهندس ؟ چرا نگرانی ؟ تازه برگشته بود . و از همون اول حال امیرمهدي رو فهمید . امیرمهدي نیم نگاهی به طرفم انداخت و جواب داد . امیرمهدي – چیزي نیست آقا فتاح . بعد هم براي اینکه آقا فتاح دیگه چیزي نپرسه رو کرد به من . امیرمهدي – بهتر شدین ؟ نادم از کاري که کرده بودم ، سري تکون دادم . من – بله . بهترم . نباید اون کار رو می کردم . بنده ي خدا ازم فرار کرد . چی کار می خواستم بکنم ؟ رفتم و گوشه اي نشستم . انگار فهمید ناراحتم که اومد و با فاصله ازم نشست . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 فتاح – چی شده مهندس ؟ چرا نگرانی ؟ تازه برگشته بود . و از همون اول حال امیرمهدي رو فهمید . امیرمهدي نیم نگاهی به طرفم انداخت و جواب داد . امیرمهدي – چیزي نیست آقا فتاح . بعد هم براي اینکه آقا فتاح دیگه چیزي نپرسه رو کرد به من . امیرمهدي – بهتر شدین ؟ نادم از کاري که کرده بودم ، سري تکون دادم . من – بله . بهترم . نباید اون کار رو می کردم . بنده ي خدا ازم فرار کرد . چی کار می خواستم بکنم ؟ رفتم و گوشه اي نشستم . انگار فهمید ناراحتم که اومد و با فاصله ازم نشست . نه اون حرفی زد و نه من . امیرمهدي رو نمی دونم تو چه فکري بود ولی من تموم مدت داشتم فکر می کردم اگر موفق می شدم کارم رو انجام بدم چی می شد ؟ به چی می رسیدم ؟ نهایتاً درمونده ش می کردم . بعد چی ؟ به قول امیرمهدي به چه نتیجه اي می رسیدم ؟ نگاهی به ساعت تو مچ دستش انداختم . تا زمانی که صیغه باطل می شد ، فقط دو سه دقیقه باقی مونده بود . عذاب وجدان داشتم . مادر و پدرم به من اعتماد داشتن ولی اگر می فهمیدن چه کاري انجام دادم بازم بهم اعتماد می کردن ؟ یا پویایی که می خواستم بهش جواب بله بدم ! چه فکري پیش خودش می کرد ؟ امیرمهدي راست می گفت . ما تو شرایط بد و براي کمک به هم محرم شدیم . امیرمهدي راست می گفت . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کاش دست‌های خالی‌مان به آستان اجابت، گره بخورد ای کاش زمزمه‌های مداوم دعای فرج، گره گشا بشود ای کاش این بغض گلوگیر و مداوم، راه باز کند ای کاش شما بیایید... ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام بروی ماهتون 🤚☺️ صبحتون زیبا همچون بهشت 🌱@heyatjame_dokhtranhajgasem
یه روزی پهلوان سعید و دوستاش آرزوشون بود، کوله ببندن و راهی کربلا بشن. پای این آرزوشون واستادن و کم نزاشتن. از جوون‌ مایه گذاشتن. تا راه کربلا باز بشه. حالا ما داریم به راحتی میریم زیارت. بی‌معرفتی نیست یاد اونا نباشیم؟ 🤔 🔸🔸 اگر شما راهی کربلا میشی، میتونی به یاد پهلوان سعید راهی بشی. این هدایا👆 واسه نوجوانانی هست که کوله‌شون رو دارن می‌بندن تا به نیابت از شهدا راهی کربلا بشن. اگر از این هدایا میخواین به «پهلوان ادمین سفر کاروان کربلا» پیام بدین: @pahlevansaeedkarbala (صرفا واسه همشهریان پهلوان سعید کاشانی‌های عزیز_ چون تا واسه بقیه پست بشه دیر میشه) @heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا