eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.8هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
725 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 و این برای خرید عروسی فاجعه بود. دستی زدم به پشتش. من – حاال نمی خواد نگران بشین . قول می دم براي خرید خیلی اذیت نکنم . نگاه پر از حرفش رو دوخت به چشمام . مامان – من نگران انتخابتم . لبخندم رو جمع کردم از بس جدي و با تردید این جمله رو گفت . آروم پرسیدم . من – یعنی چی ؟ مامان – تو مطمئنی این پسره رو دوست داري ؟ با تردید گفتم . من – چطور مگه ؟ شونه اي باال انداخت . مامان – آخه حس می کنم این پسره از تو مشتاق تره . دوباره با تردید گفتم . من – مگه ایرادي داره ؟ مامان – نه . مشتاق بودن اون ایرادي نداره . این کم اشتیاقی تو ایراد داره . متعجب گفتم . من – چرا ؟ با شک و تردید نگام کرد . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با شک و تردید نگام کرد. مامان – اگه یه بار عشق واقعی رو تجربه کنی متوجه می شی . نمی دونم چرا تو این دوره جوونا اینجوري ازدواج می کنن ! ابرو باال انداختم . من – چه جوري مثلاً؟ سري به حالت تأسف تکون داد . مامان – همینجوري دیگه . راحت و از روي دل سیري . نمیدونم والا. حالا اگه مطمئنی با بابات حرف بزنم . با حرف مامان رفتم تو فکر . همونجور هم سرم رو تکون دادم . من – آره با بابا حرف بزنین . بعد یاد مسافرت افتادم . من – راستی مامان ! می خوام یه دو سه روزي برم مسافرت ؟ با این حرفم مامان که سرش رو پایین انداخته بود و داشت قاشق ها رو شمارش می کرد ، سریع سرش رو باال آورد . مامان – با کی می خواي بري ؟ سرم رو کج کردم و با مظلومیت گفتم . من – تنها . اخمی کرد . مامان – نه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 اخمی کرد. مامان_نه. با التماس صداش کردم . من – مامان ! سري تکون داد . مامان – چرا با دوستات نمی ري ؟ من – حوصله شون رو ندارم . می خوام تنها باشم . به قول خودتون بیشتر به تصمیمم فکر کنم . مردد نگاهم کرد . مامان – کی تا حالا تنها جایی رفتی که این بار دومت باشه ؟ با جدیت اخم کردم . من – مامان . بیست و سه سالمه ها ! خیلی خونسرد جواب داد . مامان – می دونم ! از خونسردیش کفري شدم . من – کی می خواین قبول کنین بزرگ شدم و می تونم براي خودم تصمیم بگیرم ؟ مامان – الانم قبول دارم . ولی دلم آروم نمی گیره بذارم تنها جایی بري . کفري گفتم . من – چطور اگه با دوستام برم ایراد نداره ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من_چطور اگه با دوستام برم ایراد نداره؟ مامان – براي اینکه چند نفرین و مطمئنم اگر مشکلی برات پیش بیاد کسی پیشت هست . در ضمن می دونم خونه ي دوست و آشنا می رین . با اطمینان از کارم گفتم . من – خوب الانم می تونم خونه ي دوست و آشنا برم . هوم ؟ مامان مردد نگاهم کرد . مامان – به بابات می گم . اگر قبول کرد منم حرفی ندارم . پشت چشمی نازك کردم . من – من که می دونم اخر سر قبول می کنین . مامان سري به حالت تأسف تکون داد که نفهمیدم براي من بود یا براي خودشون . می دونستم قبول می کنن به خصوص که خودم تو دهنشون گذاشتم برم خونه ي دوست و آشنا . البته من دلم می خواست یه سر برم اصفهان ولی با اومدن اسم خونه ي دوست و آشنا باید قیدش رو می زدم . چون تواصفهان هیچ دوست و آشنایی نداشتیم . *** بابا با جدیت نگاهم کرد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ■سلام ای قرار دل بیقرار سلام ای طلوع شب انتظار ■طالبِ خونِ خدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ يابنَ مِصباح الهُدي، مَتى تَرانا وَ نَراكَ ■چه شود با تو كنیم گريه سرِ قبرِ حسين در مزار شهدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ ■مي زند تو را صدا از سرِ نيزه ها هنوز سرِ از بدن جدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ ■چه شود ببينیمتون كنارِ بين الحرمين سر و جان کنیم فدا، مَتى تَرانا وَ نَراكَ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ارواحنا فداه https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
✋می آیم به پاس نگاه منتظر دختران شهدای مدافع حرم ________________ ✿مراسم شب‌دهم هیئت رزمندگان اسلام✿ ༺همراه با یادواره شـُـهـــدای مـدافـع‌حــرم شهرستان کاشان 🔰دوشنبه ۱۶مرداد ساعت ۲۰ 🔰مجموعه فرهنگی ورزشی شهدای بسیج کاشان https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔰🔰🔰🔰 دوستان عزیز توجه بفرمایید ان شالله ۵ شنبه همین هفته ۱۹ مرداد ماه کارگاه آموزشی با حضور استاد مهدوی ارفع برگزار خواهد شد . ⭕️ لطفا دوستان خودتون رو مطلع بفرمایید. ثبت نام @Zahra_1602 ☝️☝️☝️☝️☝️
دنيا سه روزه: ديروز كه ديگه بر نمي گرده امروز كه رو به پايانه ... فردا هم معلوم نيست باشيم يا نه... پس تا هستيم ياد هم باشيم ...🍃 ‌ ‌ ╭┈──────「🌿🖤」 ‌ ╰─┈➤ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
براےحالبهتر : '🌱 ⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰ ¹. نکات‌مثبت‌‌رویادداشت‌کن!📝˘˘ ². خودتو‌ببخش‌و‌از‌نوشروع‌‌کن!🕰˘˘ ³.با‌دوستاۍ‌کوشابرو‌بیا‌داشته‌باش!🤝˘˘ ⁴.نگرانی‌های‌بیجا‌و‌الکی‌رو‌نادیده‌بگیر!🌱˘˘ ⁵. با‌خدا‌حرف‌بزن!🌸˘˘ ⁶. لبخند‌رو‌فراموش‌نکن!🧡˘˘ ⁶.کتاب بخون🎀˘˘ ⁷.بخواب😴˘˘ •⋮🪐|💎𝒋𝒐𝒊𝒏⃟   ⇣ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
از خدا پرسیدند عزیزترین بندگان نزد تو چه کسانی هستند؟ خداوند لبخند زد و گفت آنها که میتوانند تلافی کنند اما به خاطر من میبخشند . . . https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ عَلِيٍّ اَلْمُرْتَضَى...🤚✨ ▫️سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین . سلام بر تو و بر روزی که  زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت در سرداب مقدس، ص610. اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🤲🌱 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی اوقات، خدا همه درها را میبندد و همه پنجره ها را قفل میکند. در آن اوضاع و احوال خوب است فکر کنید طوفانی بیرون برپاست و او میخواهد شما را نجات دهد ... وفقط سوی خدا باشی روزتون قشنگ❤️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دوستانی که همچنان میخوان دوره کارگاه مقدماتی مدیران گروه های دخترانه رو شرکت کنن 💢فقط تا امشب فرصت دارن برا ثبتنام ☺️ @zahra_1602
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید👆 🔸این ویدیو شب آخر هیئت ناشنوایان کاشان و آران بیدگل هست که در زورخانه پهلوان سعید طوقانی کاشان برگزار شد. 📌دقت کنین! روضه‌خوان وارد روضه می‌شود. مترجم‌ها فقط ترجمه می‌کنند، تا ناشنواها متوجه شوند. روضه‌خوان روضه می‌خواند. مترجمان ترجمه! روضه‌خوان روضه میخواند. مترجمان ترجمه! تا اینکه روضه‌خوان وارد قتلگاه می‌شود.😢 مترجم‌ها هم بغض‌شان می‌ترکد. ناخواسته دست از ترجمه می‌کشند! با دست سعی می‌کنند اشک‌هایشان را مخفی کنند و به ترجمه ادامه دهند. با دیدن اشک‌های مترجمان، ناشنوایان هم میفهمند مسیر روضه رو به کجاست! همه بر سر و سینه می‌زنند و تا ته روضه را از بر می‌خوانند. 🔸🔸🔸 🔹امسال ناشنوایان، خودشان هیئت و حسینیه برپا کردند و به سبک خودشان در عزای امام حسین علیه‌السلام عزاداری کردند. 🔹نریشن این ویدیو، برای ناشنوایان زیرنویس شده است. @zoorkhane_ir ‌ ╭┈──────「🌿🖤」 ‌ ╰─┈➤ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💠نخستین دوره مسابقات آوای آئینی سرود محتشم کاشانی 🎵ویژه گروه های سرود خواهر وبرادر 🔰با حضور داوران وشاعران مطرح شهرستان کاشان ⭐️همراه باجوایزویژه برای گروه های برتر 🧭۲۶مرداد۱۴۰۲ تالار شهر کاشان ⏱مهلت ثبت نام : ۱۵الی۲۲تیر ماه ◀️جهت ثبت نام وکسب اطلاعات بیشتر باشماره تماس های: ۰۹۱۳۵۹۶۹۴۶۳ وهمچنین ۰۹۰۴۴۴۶۳۰۷۴ تماس حاصل نمائید. 📑جهت دریافت آئین نامه مسابقات به آدرس زیر مراجعه نمائید. 👇👇👇👇👇 کانال ماه کاشان 👆👆👆👆👆 🆔 @mahekashan 🌙 https://eitaa.com/mahekashan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بابا با جدیت نگاهم کرد. بابا– با اینکه می دونم تا برسی از دلشوره و نگرانی هم من و هم مامانت حالی برامون نمی مونه ، ولی نمیخوام فردا پس فردا بگی ما نذاشتیم روي پاي خودت باشی . خیره بودم به لب هاش تا اجازه ي مسافرتم رو صادر کنه . کمی مکث کرد . نفس عمیقی کشید و ادامه داد . بابا – خواهر شوهر خاله ت مشهده . می تونی بري اونجا . یا برو یزد خونه ي دختر حاج آقا محمدي . البته خونه ي احمد هم هست . می خواي برو اونجا . حاج آقا محمدي و احمد آقا هر دو از دوستاي پدرم بودن . با هر دو هم رفت و آمد خونوادگی داشتیم . خیلی دلم می خواست برم یزد . خونه ي زهرا دختر حاج محمدي . ولی از اونجایی که خیلی مذهبی بودن و من نمی تونستم راحت باشم زود قیدش رو زدم. عمرا اگه می تونستم بیش از دو سه ساعت روسري رو تو خونه روسرم تحمل کنم . البته اگر میتونستم لباس بلند و پوشیده رو تحمل کنم . احساس خفگی بهم دست می داد . همیشه هم وقتی با خونواده ي حاج محمدي رفت و آمد داشتیم همین مشکل رو داشتم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 همیشه هم وقتی با خانواده‌ي حاج محمدي رفت و آمد داشتیم همین مشکل رو داشتم. البته اون موقع نهایت دو ساعت نیاز بود تحمل کنم . ولی وقتی قرار بود چند روزي خونه ي زهرا باشم غیر قابل تحمل می شد . اصلا فکر کردن هم بهش اعصابم رو به هم می ریخت . براي همین سریع در جواب بابا گفتم . من – یزد نمی رم . من رو که می شناسین نمی تونم محیط خونه شون رو تحمل کنم . بابا سري به علامت دونستن تکون داد . خوب دخترش بودم و بزرگم کرده بود . می دونست افکار و عقاید وعادت هام چه جوریه . با لحنی که مامان ناراحت نشه گفتم . من – خونه ي خواهر شوهر خاله حمیده هم نمی رم . مزاحمشون می شم . مامان چنان چپ چپ نگام کرد . میدونست از اونا خوشم نمیاد . چپ چپ نگاه کردنشم براي این بود که داشتم دروغ می گفتم . از نگاهش خنده م گرفت . ولی با کنترل خنده م ادامه دادم . من – ببخشید دروغ گفتم . خب می دونین دیگه چرا اونجا نمیخوام برم ! می مونه همون خونه ي احمد آقا . می رم اونجا . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من_ ببخشید دروغ گفتم. خب میدونین دیگه چرا اونجا نمیخوام برم! میمونه همون خونه‌ی احمد آقا. میرم اونجا. باباسري تکون داد . بابا – باشه باهاش تماس می گیرم . می دونم خوشحال می شه . احمد آقا دوست دوران جوونی بابا بود . که چند سالی می شد با زن و بچه هاش ساکن کیش بودن . دختربزرگش ازدواج کرده بود . و دختر کوچیکش که یه سالی از من بزرگ تر ، هنوز مجرد بود . می دونستم با رفتن خونه شون بهم خوش می گذره . چون میتونستم از صبح برم گردش و تفریح . اونا هم مثل همیشه از مهمون نوازي کم نمی ذاشتن . هفته ي آخر فروردین بود و چون بیشتر مردم از تعطیلات برگشته بودن خیلی راحت بلیط گیر آوردم . بابا هم بااحمد آقا تماس گرفت و بهشون خبر داد یکشنبه عصر پرواز دارم. اول از همه با پویا تماس گرفتم و بهش گفتم دارم می رم کیش . اصلا خوشحال نشد . کلی هم غر زد که چرا زودتر بهش نگفتم و ازش نخواستم که باهام بیاد . ولی وقتی بهش اطمینان دادم براي مهمونی سمیرا می رسم کوتاه اومد . می دونستم چی تو سرش می گذره. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 میدونستم چی تو سرش می‌گذره. مخصوصا بهش مهمونی رو یادآوري کردم که کمتر غر بزنه . می خواستم تا می رم و بر می گردم با خیال مهمونی و نقشه اي که برام کشیده بود خوش باشه . * یه بار دیگه کیفم رو چک کردم . همه وسایل مورد نیازم رو برداشته بودم . رفتم سمت تختم و مانتوي قرمز نازکم رو برداشتم و تنم کردم . جلوي آینه ایستادم و جلوي موهام رو به سمت عقب بردم . کلیپس بزرگی زدم . بقیه ي موهام رو هم کنار صورتم ریختم . شال مشکیم رو هم انداختم روي سرم و کمی عقب بردمش . آرایشم رو هم براي بار اخر چک کردم و کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم . مامان و بابا هر دو کنار در منتظرم ایستاده بودن . بابا با دیدنم دسته ي چمدون رو گرفت و به دنبال خودش ازخونه خارجش کرد . * نگاهی به کارت پروازم انداختم . ردیف نه . صندلی اف . هواپیما یه بوئینگ کوچیک بود که توسط یکی از شرکت هاي هواپیمایی چارتر شده بود . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem