eitaa logo
هیئت جامع دختران حاج قاسم
1.6هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
897 ویدیو
21 فایل
﷽ 🌷بزرگترین تشکل دخترانه ی کاشان🌷 دبیرخانه تشکل های دخترانه دانش آموزی و دانشجویی باشگاه مخاطبین و ارتباط با ما : @h_d_hajghasem_120 تبادل و تبلیغ: @haj_Qasim_1398
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نگاهم کرد و من دلم پر از حس به همخوردگي و پیچ شد. نگاهم کرد و لرز به جونم انداخت که حس کردم مرد من راضي نیست. و چرا نمي دیدم این ارتباط برقرار کردن ساده با شوهرم رو ؟ بعد از چند ثانیه امیرمهدی دهن باز کرد تا غذاش رو بهش بدم و من این حرکتش رو تعبیر کردم به اینكه رضایت داده به حضور پویا. چقدر دلم مي خواست مي تونستم پویا رو تو خونه ی پایین مي دیدم . اما ترس از شنیدن چیزهایي که باعث بشه نتونم سرم رو جلوی خونواده ی امیرمهدی بالا بگیرم دلیلي بود برای اینكه ترجیح بدم تو خونه ی خودم پذیراش باشم. مي ترسیدم از گفته شدن گذشته ای که چندان درخشان نبود ... از مهمونیایي که آزاد بود در اونا هر کاری ... من مي ترسیدم از آش نخورده و دهن سوخته... با تموم این حرف ها بازم نتونستم خودم رو پشت لایه های چوبي در پنهون کنم که مبادا باد اون حرفا رو به گوش کسي نرسونه. ساعتي که پویا اومد فقط مامان طاهره خونه بود و من ازش خواستم تا در خونه شون رو باز بذاره . پویا رو به بالا راهنمایي کردم و خودم هم در خونه رو باز گذاشتم . اینجوری حس بهتری داشتم. بعد هم بي اعتنا به پویا اول به اتاق امیرمهدی رفتم و آروم کنارش نشستم . دست رو صورتش کشیدم و آروم گفتم: من –پویا اینجاست . بلند حرف مي زنم که بشنوی. لبخند محوی زد و دلم رو قرص کرد . عجب مُسَكِني بود لبخندش. به هال برگشتم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –پویا اینجاست . بلند حرف مي زنم که بشنوی. لبخند محوی زد و دلم رو قرص کرد . عجب مُسَكِني بود لبخندش. به هال برگشتم. پویا روی یكي از مبل های تكي نشسته بود و پای چپش رو انداخته بود روی پای راستش . آرنج دست راستش رو به دسته ی مبل تكیه داده و انگشتای مشت کرده ش رو زیر چونه گذاشته بود. به طرف آشپزخونه راه تند کردم که صداش باعث ایستادنم شد: پویا –بیا بشین . نیومدم چیزی بخورم . اومدم حرف بزنیم . وقت زیادی ندارم . فردا هم باید خودم رو معرفي کنم چقدر باعث خوشحالي بود حضور اندکش. نفسم رو به بیرون فوت کردم و رفتم درست مقابلش نشستم . حس دلشوره م رو به پستوهای ته دلم فرستادم و محكم بهش چشم دوختم. اونم خیره نگاهم کرد. وقتي دید چیزی نمي گم با حالت طلبكاری گفت : پویا –چیه ؟ باید تشكر کنم منو تو خونه ت راه دادی ؟ از همین اول نشون داد آدم تغییر کردن نیست . زندون هم نتونست این حس طلبكاریش رو کم کنه. پوزخندی زدم: من –نمي دونم . تو چي فكر مي کني ؟ شونه ای بالا انداخت: پویا –من هر جا دلم بخواد مي رم. من –هنوزم بعد از این همه مسئله و مشكلي که پشت سر گذاشتي ، خودخواه و پر توقعي. پوزخندی زد و کمي به جلو خم شد: پویا –اگه اینجوری بودم چرا عاشقم شدی ؟ یه زمان هایي توی زندگي آدم هست که دلش مي خواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زماني که حماقت هامون رو به رخمون مي کشن. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 یه زمان هایي توی زندگي آدم هست که دلش مي خواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زماني که حماقت هامون رو به رخمون مي کشن. دلم مي خواست پویا رو به تیربارون کنم . یا نه ... بدتر از اون .... زخمي روی بدنش ایجاد کنم و بعد روش نمك بپاشم و در نهایت با لذت به درد بردنش نگاه کنم . اونم با من همین کار رو کرده بود .. نكرده بود ؟ دهنم رو باز کردم و هوا رو با ولع به داخل ریه هام کشیدم و بعد با حرص به بیرون دادم . سعي کردم قبل از دادن جوابي که بخواد باز هم باعث ایجاد یه کینه ی دیگه بشه و دودش هم تو چشم خودم بره و هم اطرافیانم ، جلوی خودم رو بگیرم. آروم اما قاطع جواب دادم: من –چون یه روزی خودم هم همینجوری بودم. پویا –از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز ... تو از جنس اینا نیستي. منظورش امیرمهدی و خونواده ش بودن . چرا نمي دید که من با مارال گذشته یكي نیستم ؟ شال روی سرم رو مي دید ... مانتوی بلندم رو مي دید .. جوراب های مشكیم رو مي دید ... صورت بي آرایشم رو مي دید و باز این حرف رو مي زد. سری به تأسف تكون دادم. من –من دقیقاً از جنس همینا شدم که از تو بریدم. و چقدر تلاش داشتم با آرامش حرف بزنم که صدای بلندم و یا لحن تندم مي تونست جرقه ی آتیش دیگه ای باشه که زندگیم رو به بازی بگیره. پویا –چشمات رو بستي و شدی غلام حلقه به گوش اینا. من –اتفاقاً بر عكس .. چشمام رو باز کردم تا واقعیت رو ببینم. واقعیت این آدما خداست . نمي شه خدا رو انكار کرد . مسیر درست هم همینه . صداش تشر گونه شد: پویا –مسیر درست اینا لچك سَر کردنه ؟ من –مسیر درست اینا شناخت درست خداست. پویا –کِي خدا گفته مثل داهاتیا و امال پشت یه مشت پارچه خودتو قایم کني ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 🤚 مهدی جان ؛ راهی‌ام کن به راهت ؛ که هر چه راه غیر مقصدت بروم بیراهه است .... "یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ" ▪️یا فارس الحجاز ادرکنی ▫️اللهم عجل لولیک الفرج ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ ســـــلام رفقا جان✋ صبحتون بخیر🌺 ان شاالله شروع روزتون تـون عـشق به خداوند باشه و پایانش پر از خاطراتی زیبـا🌼 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام حسن مجتبی علیه السلام: بدانكه مردانگىِ قناعت و خرسندى، بيش از جوانمردىِ بخشش است. 🏴 شهادت کریم اهل بیت (ع)، حضرت امام حسن مجتبی (ع) را تسلیت می‌گوییم. https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 من –مسیر درست اینا شناخت درست خداست. پویا –کِي خدا گفته مثل داهاتیا و امال پشت یه مشت پارچه خودتو قایم کني ؟ نفس عمیقي کشیدم: من –اگه یه بار قرآن رو خونده بودی اینجوری حرف نمي زدی. باز هم پوزخند زد: پویا –جدی ؟دقیقاً کجاش از این حرفا زده ؟ من –برو بخون تا ببیني. پویا –حوصله ندارم بخونم . تو بگو. من –نه من اون آدمي هستم که انقدر تو شناخت خدا و کتابش تبحر داشته باشم که بتونم با قدرت بیانم ذهنت رو به سمتش ببرم و نه تو اون آدمي که دلش بخواد بشنوه و قبول کنه . تا وقتي تو منتظری با هر حرفم جبهه گیری کني همین آشه و همین کاسه. تكیه داد به پشتي مبل و اینبار پای راستش رو انداخت روی پای چپش : پویا –خسته ای ! وگرنه اون مارالي که من ميشناختم تا حرفش رو به کرسي نمي شوند کوتاه نمي اومد. من –خیلي وقته یاد گرفتم باید صبور باشم .مخصوصاً با این اتفاقات این چند ماه. سری تكون داد: پویا –پس واقعاً خسته ای. کلافه سری تكون دادم: من –نیستم . چرا انقدر اصرار داری ؟ پویا –هستي .. پرستاری از آدمي که هیچي نمي فهمه وهیچ قدرتي نداره حتي کنترل.... پریدم وسط حرفش و تشر زدم: من- درست حرف بزن . شوهر من همه چي رو مي فهمه . یواش یواش هم بهتر مي شه . یادت که نرفته مسبب همه ی اینا تویي ؟ جواب حرفای من نگاه خیره ش بود و سكوت ... که چند دقیقه ای طول کشید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 جواب حرفای من نگاه خیره ش بود و سكوت ... که چند دقیقه ای طول کشید. بعد به جلو خم شد . پاهاش رو از هم فاصله داد و تكیه گاه آرنج هر دو دست کرد . با صدای آروم ولي جدی که سعي داشت تأثیر حرفش رو دو چندان کنه گفت: پویا –من این گند رو به زندگیت زدم خودمم اومدم این گند رو جمع کنم. کمي اخم کرد: پویا –طلاقت رو بگیر . تا هر زماني که لازم باشه ساپورتت مي کنم حتي اگه دلت نخواد زنم بشي . همه چیز رو برات جبران مي کنم. اولش حس کردم اشتباه شنیدم. ولي نگاه جدیش بهم فهموند که اشتباهي در کار نیست . که هرچي شنیدم از دهن پویا خارج شده. خنده م گرفت . یه خنده ی عصبي که داشت سعي مي کرد روی لب هام نقش ببنده و من چقدر به خودم فشار آوردم که اینطور نشه. بي اختیار شروع کردم به تكون دادن پام . دیگه از یادم رفت امیرمهدی تو اتاقه و ميشنوه همه ی حرفامون رو. پر حرص گفتم: من –این الان یعني چي ؟ چي رو مي خوای ثابت کني ؟ پویا –اینكه هنوز علاقه ای ته مه های دلم مونده .... اگر اون روزا انقدر منو کوچیك نميکردی و این پسره رو تو سرم نمي کوبیدی اینجوری نمي شد. دلم مي خواست خفه ش کنم . دستی تو هوا تكون دادم: من –تو مریضي! پویا –من فقط مي خواست روی شما دوتا رو کم کنم . نمي خواستم انقدر بدبخت شي. کلماتش آتیشم مي زد. از کوره در رفتنم دست خودم نبود. به جلو خم شدم: من –الان منظورت اینه که مفلوك و بیچاره شدم ؟ هوم ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 به جلو خم شدم: من –الان منظورت اینه که مفلوك و بیچاره شدم ؟ هوم ؟ برگشتم و دوباره تكیه دادم . با جدیت و تُن صدای کمي بالا رفته بهش توپیدم: من –نه جناب ... من بدبخت نیستم . ایني که تو داری از دور میبیني و بهش مي گي بدبختي ، من دقیقاً وسطش ایستادم و بهش مي گم خوشبختي. اخمش بیشتر شد: پویا –حق تو نیست که تا آخر عمرت یه افلیجي که هیچي نمیفهمه رو بالا پایین کني . نمي ذارم حیف بشي. باز به جلو خم شدم و با فك سفت شده از عصبانیت گفتم: من- من عاشق همین افلیجم و بقیه ش هم به تو ربط نداره. پویا –این عاشقي نیست .. خریته. از حرص بلند شدم ایستادم: من –مي دوني مشكل تو چیه ؟ اینه که یا عاشقي بلد نیستي و یا عشق رو درست نشناختي. و یه لحظه حس کردم چیزی تو سرم منفجر شد و درونم رو آتیش زد. یه روزی همون مرد خوابیده روی تخت همین جمله رو به من گفت! از یادآوریش انگشت دستم بي اختیار روی لبهام قرار گرفت . اون داشت مي شنید تموم حرفامون رو . و چه حسي داشت وقتي مي شنید جمله ی خودش رو از زبون من ؟ چقدر گذشت تا من عاشقي یاد بگیرم و عاشقي کنم ؟ چه تاواني دادم بابت این یادگیری! چه روزهایي رو گذروندم تا به اینجا .. به این نقطه برسم ؟ راست گفتن که روزگار معلم بدیه ... که اول امتحان مي گیره و بعد درس مي ده. و من چقدر امتحان دادم تا یاد بگیرم! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چه روزهایي رو گذروندم تا به اینجا .. به این نقطه برسم ؟ راست گفتن که روزگار معلم بدیه ... که اول امتحان مي گیره و بعد درس مي ده. و من چقدر امتحان دادم تا یاد بگیرم! اشك ناجوانمردانه شهر چشمام رو محاصره کرد.پلك رو هم گذاشتم تا پویا اشكم رو به پای ضعفم نذاره . اشك رو با تموم وجود پس زدم وچشم باز کردم. رو به پویا با جدیت گفتم: من –برو پویا ... بلند شو برو ... مطمئن باش تو هم یه روزی عاشقي کردن یاد مي گیری. با دندوناش کمي لبش رو جوید و گفت: پویا –عاشقي کردن من اینجوریه .... تو از سر اینا زیادی هستی اخم کردم: من –برو پویا. پویا –نمي رم تا زماني که به خودت بیای و بفهمي داری وسط باتلاق دست و پا مي زني. من –وقتشه با عقلت زندگي دیگرون رو سبك سنگین کني . چشمات رو باز کن. پر حرص نفس کشید: پویا –تو از چیه این زندگي راضي هستي ؟ بدون لحظه ای تفكر گفتم: من –از همه چیش . از اینكه با شوهرم زیر یه سقف هستیم .. از اینكه نفس کشیدنش رو مي بینم .. از اینكه چشمای بازش همه ی زندگي منه ... از اینكه به عشقش تو این خونه کار ميکنم ... از اینكه هنوز سایه ش بالای سرمه ... همینا برای من کافیه ... حالا برو .. دیگه حرفي نمونده . بلند شد ایستاد: پویا –بیشتر فكر کن. من –من خیلي قبل فكرامو کردم و حالا دارم عملیش مي کنم. پویا –مي دونم پشیمون مي شي .. به هر حال ... هر وقت تصمیمت عوض شد بهم خبر بده . من رو حرفم هستم. پوزخندی زدم: من –تو فقط بلدی رو اشتباهاتت اصرار کني. اخم کرد و به سمت در رفت. کفش پوشید. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴تدابیر اربعین5⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰رعایت برخی آداب غذایی حین سفر (۱) ⓵⇐•در ابتدا و انتهای غذا نمک مزمز کنید ⓶⇐•غذا را خوب بجوید ⓷⇐•از درهم خوری و پر خوری پرهیز کنید ⚠️(درهم خوری و پرخوری منجر به پری بدن از خلط بلغم و سنگینی و کرختی می شود.) ⓸⇐•از خوردن آب، نوشابه، ماست، ترشی، و.. به همراه غذا خودداری کنید. ⓹⇐•افرادی که چاق هستند دارای طبع گرم و تر و یا سرد و تر هستند بیشتر باید مراقب پرخوری خود باشند. 💢افراد لاغر اندام باید در تعداد وعده های بیشتر، حجم های کم و قابل هضم غذا بخورند تا دچار ضعف نشوند 🔺بهتر است در طول سفر غذاهایی که غذائیت بالا دارند استفاده کنند مانند گوشت، تخم مرغ و... ⭕️نکته گرسنه ماندن طولانی درچنین سفرهایی مانند پر خوری میتواند مضر باشد در نتیجه به اندازه و به موقع و متناسب با طبع و مزاج غذا مصرف کنید. ✍ادامه دارد ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🏴تدابیر اربعین6⃣2⃣ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 🔰رعایت برخی آداب غذایی حین سفر(۲) ⓵⇐•وعده های غذایی باید در حالت آرامش و سکون و به حالت نشسته میل شود و بعد از آن مدتی استراحت کرد (ترجیحا به پهلوی راست نخوابید) ⓶⇐•بعد از غذا تا سبک شدن معده از حرکت کردن خودداری کنید. ⓷⇐•در زمان مصرف میان وعده ها که در حال حرکت هستید خوراکی های سبک و زود هضم استفاده کنید. ⓸⇐•در میان وعده ها از خشکبارهایی مانند، مویز، بادام، انجیر، استفاده کنید همچنین خوردن عسل، سویق گندم و جو متناسب طبع و مزاج میتواند مفید باشد. ⚠️خوردن خرما برای افرادی که گرم مزاج هستند در این هوای گرم ممکن است ایجاد حساسیت و کهیر و.. کند حتما متناسب با وضعیت مزاجی مصرف شود. ✍ادامه دارد.. ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
♦️۱۲ مهد و پیش دبستانی قرآنی بسیج 👏 ۱۵ سال سابقه درخشان در سطح شهرستان کاشان ⭐️ویژه نونهالان ۴ تا ۶ سال⭐️ ۱_حنانه: مسکن مهر ☎️ تلفن:۰۹۳۶۳۹۶۹۳۴۵ ۲_ رضوان: شهرک امیرالمومنین(ع) ☎️ تلفن:۰۹۱۳۳۹۴۶۴۱۷ ۳_گل نرگس:خیابان کارگر ☎️ تلفن:۰۹۱۶۲۸۳۸۷۲۷ ۴_شکوفه های عفاف: خیابان امام خمینی(ره) ☎️ تلفن:۰۹۳۷۲۸۵۰۵۵۴ ۵_سمیه: میدان جهاد، خیابان شهدای زیدی کوچه شهید دیم کار ☎️ تلفن:۰۹۳۰۷۶۱۶۲۶۴ ۶_ریحانه النبی: فاز۲ ناجی آباد، خیابان پاسگاه،جنب مسجد سیدالشهداء ☎️ تلفن:۰۹۱۳۶۴۶۲۷۳۷ ۷_ ام سادات: فاز۲ ناجی آباد، بلوار نارنجستان ☎️ تلفن:۰۹۱۳۰۳۰۴۱۸۹ ۸_شکوفه های ظهور: خیابان نطنز، کوچه محمدرسول الله ☎️ تلفن:۰۹۱۳۷۴۲۵۲۷۴ ۹_فاطمیه: بلوار ساحلی، انتهای خیابان شهید قربانزاده، جنب مسجد الزهرا ☎️ تلفن: ۰۹۳۰۰۵۰۵۲۳۱ ۱۰_ به سوی بهشت: شهرک ۲۲ بهمن ☎️ تلفن: ۵۵۲۷۲۱۹۹و ۰۹۰۵۵۰۴۰۳۴۴ ۱۱_ کوثر: طاهر آباد، روبروی ساختمان شهرداری ☎️ تلفن:۰۹۳۶۶۰۱۱۸۴۵ ۱۲_شکوفه های دانش: برزک ☎️ تلفن:۰۹۱۳۰۱۰۷۳۴۸ 📝مهلت ثبت نام ۱۵ تیر ۱۴۰۳ 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔹۱۲ مهد و پیش دبستانی قرآنی بسیج 👏۱۵ سال سابقه درخشان در سطح شهرستان کاشان ⭐️ویژه نونهالان ۴ تا ۶ سال⭐️ 🔸تحت مجوز موسسه طلوع نسل نور تهران 🔸کسب رتبه های متعدد نمونه استانی و ملی 🔸کیفی ترین استانداردهای آموزشی و تربیتی 🔸 کتب آموزشی مصوب 🔸مدیران و مربیان مجرب 🔸آموزش حضوری و مجازی 🔸بازیخانه و خدمات کودک 🔸ارائه گواهینامه معتبر پایانی 🔸 تسهیلات ویژه خانواده های سه فرزند به بالا 🔸تخفیف ویژه مشاوره فردی و خانوادگی 🔸طرف قرارداد با نهادها و سازمان ها 🤩۵۰ درصد تخفیف نسبت به تعرفه سال 📝 تمدید مهلت ثبت نام تا پایان مرداد ۱۴۰۳ 🔸اطلاعات بیشتر با شماره 📞۰۹۱۶۲۸۳۸۷۲۷ 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 پوزخندی زدم: من –تو فقط بلدی رو اشتباهاتت اصرار کني. اخم کرد و به سمت در رفت. کفش پوشید. دمپایي پا کردم. گفتم: من –واقعاً مي خوای جبران کني ؟ صاف ایستاد و همراه با تكون دادن سرش لبخند محوی زد من–پس یه کاری برام بكن. پویا –چیكار ؟ نفس عمیقي کشیدم: من –برای جبرانش .. همین الان که از در این خونه بیرون رفتي برای همیشه از زندگیم هم برو بیرون . اولش خیره نگاهم کرد . بعد یواش یواش ابروهاش به طرز بدی تو هم گره خورد. اومد حرفي بزنه که انگشت اشاره م رو روی بیني‌م قرار دادم و گفتم: من –هیش. و با همون انگشت به سمت پله ها اشاره کردم : من –برو. تموم حرصش رو سر پله ها خالي کرد و محكم قدم برداشت. پشت سرش روونه شدم تا با دستای خودم در رو پشت سرش ببندم و حس خوب رفتنش رو تو وجودم لبریز کنم. در آهني ورودی رو که باز کرد از فاصله ی بین بدنش و چهارچوب در ، ماشین خان عمو رو دیدم که ایستاد. پویا بدون خداحافظي به سمت ماشینش رفت. نگاهي به ماشین خان عمو کردم . اینجا چیكار داشت ؟ هنوز باباجون نیومده بود خونه! قبل از اینكه خان عمو پیاده بشه در عقب ماشنش باز و ملیكا پیاده شد. بي تفاوت ، نگاه ازش گرفتم و چرخیدم به سمتي که ماشین پویا بود . نشستنش تو ماشین و روشن کردنش تماماً با حرص بود. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي تفاوت ، نگاه ازش گرفتم و چرخیدم به سمتي که ماشین پویا بود . نشستنش تو ماشین و روشن کردنش تماماً با حرص بود. از ته دل دعا دعا مي کردم که رفتنش همیشگي باشه. با چشم خط رفتنش رو دنبال کردم که همون موقع با فشار دست هایي به شونه م به سمت عقب سكندری خوردم. گیج و مبهوت به ملیكایي نگاه کردم که صورتش یكپارچه خشم بود و دست هاش هنوز هم روی هوا معلق بود . به چه حقي من رو هل داده بود ؟ انقدر تو دقایق حضور پویا اعصابم افت و خیز داشت که نتونم حرکت ملیكا رو تحمل کنم . برای همین رو بهش توپیدم: من –چته ؟ به سمتم هجوم آورد و به سرعت باز هم به عقب هلم داد و فریاد زد: ملیكا –چمه ؟ دختره ی عوضي شوهرت رو اون بالا ول کردی اومدی داری با نامزد قدیمیت عشق مي کني آخه عوضي تو آدمي ؟ و بدو ن اینكه منتظر جواب مني که به زور تعادلم رو حفظ مي کردم ؛ باشه دستش رو بالا برد و با تموم قدرتي که نمي دونم از کجا آورد ، زد تو گوشم. برای یه لحظه حس کردم همه ی دنیا سكوت کرد و زمان ایستاد . گوشم قدرت شنواییش به صفر رسید . استخون گونه م داغ شد و پوست صورتم آتیش گرفت. بي اختیار هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و مبهوت نگاهش کردم. من رو زد ؟.... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 بي اختیار هر دو دستم رو روی صورتم گذاشتم و مبهوت نگاهش کردم. من رو زد ؟.... برای چند ثانیه بهش خیره شدم . آماده بود تا باز هم کارش رو تكرار کنه . انگار هنوز دلش خنك نشده بود. خیره بودنم رو صدای بلندی پایان داد. صدای بلندی پرسید: -چي شده ؟ و چقدر صداش به نرگس شباهت داشت. ملیكا پر خشم ، خیره تو چشمای ناباورم فریاد زد: ملیكا –چي شده ؟ ... از این خانوم بپرس که معلوم نیست با اون پسره اینجا داشت چه غلطي مي کرد ؟ صدای مامان طاهره ، پریشون و حیرت زده از پشت سرم شنیده شد که داشت تند خودش رو به ما مي رسوند: مامان طاهره –اینجا چه خبره ؟ قبل از مامان طاهره ، نرگس جلو چشمام ظاهر شد و با چشمای گشاد شده زل زد به دستم که روی صورتم بود. صدای خان عمو و بعد هم باباجون تو حیاط طنین انداخت. نرگس رو کرد به باباجون : نرگس –بابا! و همین حرف باعث شد باباجون به دو خودش رو به ما برسونه. دستم رو از روی صورتم برداشتم . مي خواستم غیر مستقیم به آدم های دورم نشون بدم ملیكا چیكار کرده و خوب موفق بودم چرا که "هین "گفتن نرگس رو شنیدم و بعد نگاه ناباور باباجون رو. باباجون به آني برگشت سمت خان عمو که نگاهش پایین بود و شماتت بار گفت: باباجون –ایشون دست رو عروس من بلند کردن ؟ و نفهمیدم خان عمو از شرم سرش رو بالا نیورد و یا برای چشم تو چشم نشدن با برادرش. ملیكا که خودش رو به حد کافي محق ميدونست شروع کرد به شونه و قفسه ی سینه ی من مشت زدن و گفتن: ملیكا –شما که نمي دونین من چي دیدم ؟ این کثافت داشت یه غلط اضافي مي کرد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 ملیكا –شما که نمي دونین من چي دیدم ؟ این کثافت داشت یه غلط اضافي مي کرد. مامان طاهره دست دور شونه م انداخت و من رو ذره ذره عقب مي کشید. نرگس سریع دست جلو آورد و دستای ملیكا رو گرفت: نرگس –چي مي گي تو ؟ درست صحبت کن. ملیكا به سمتش براق شد: ملیكا –به زن داداشت بگو که پسر آورده بود تو خونه. و همین حرف باعث فورانم شد . تهمتي بهم زد که بند بند وجودم رو لرزوند. پر خشم از رفتار و حرفاش ، دست مامان طاهره رو عقب زدم . از درون مي لرزیدم. مغزم فرمان خروش داد . نیم قدمي به سمت ملیكا جلو رفتم و با تموم قدرتم سرش فریاد زدم: من –ساکت باش . اینجا همه خبر داشتن من مهمون دارم. همه ساکت شدن . سكون برقرار شد. هیچكدوم این روی عصبي من رو ندیده بودن . باور نداشتن طوری فریاد بزنم که صدام تا ده تا خونه اون طرف تر هم شنیده بشه. و من اصلا ً پشیمون نبودم . چرا به نظرم یه سیلي حقش بود فقط و فقط به خاطر اون تهمت. صدای شكستن چیزی از خونه م باعث شد نگاه همه مون به سمت پنجره ی طبقه ی بالا کشیده بشه. دلم ریخت پایین . امیرمهدی رو تنها گذاشته بودم. مامان طاهره رو کنار زدم وبه سمت خونه دویدم . چطور از پله ها بالا رفتم رو نفهمیدم فقط یه چیز تو ذهنم زنگ مي خورد و اون اسم امیرمهدی بود. به اتاق رسیدم و مبهوت جلوی در ایستادم. لیوان آب روی میز کنار تخت ، افتاده و شكسته بود . امیرمهدی با دست هایي که کم تواني رو فریاد مي زدن سعي داشت خودش رو از تخت پایین بكشه و توجهي به پاهای بي حسش نداشت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔞 نگاه استعماری غرب به زن؛ این قسمت: اشک های گاگا 🔻 و خواننده مشهور آمريكايی که شرکت های و برای دست و پا می شکنند در مراسم فرش قرمز ELLE با یک کت و شلوار گشاد بر روی سن رفت و با چشمانی گریان گفت در غرب همه مرا به خاطر لباس‌های و می خواهند نه خودم.... 🔻به عنوان یکی از بازماندگان آزار جنسی، به عنوان یک زن که با درد مزمن زندگی می کند، ... 🖤https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem