﷽
#حدیث_داستانی
📍 نگرانی حضرت موسی(ع) نسبت به بعد از مرگ خود برای بچّۀ کوچکش ❗️
📌در کتب تاریخ می نویسند: حضرت موسی(ع) هم که از انبیای مرسل(ع) است، موقع وفاتش که شد، عزرائیل(ع) نزد او آمد. حضرت به او گفت: برای چه آمده ای؟ برای ملاقات آمدی یا برای قبض روح؟ گفت: برای قبض روح شما آمده ام. گفت: بسیار خوب؛ اجازه بده از خانواده ام خداحافظی کنم. عزرائیل(ع) گفت: من اجازه ندارم. حضرت گفت: اجازه بده سجده کنم. ملک الموت گفت: باشد، این مقدار را وقت دارید. حضرت سجده کرد و در سجده گفت: خدایا! به او امر کن که به من اجازه دهد تا با خانواده ام خداحافظی کنم. خدا هم دعای او را مستجاب کرد و به عزرائیل(ع) امر فرمود که به حضرت موسی(ع) مهلت دهد. بعد حضرت موسی(ع) رفت و اوّل با مادرش خداحافظی کرد. به مادرش گفت: می خواهم به سفر بروم. مادر پرسید: کجا؟ گفت: سفر آخرت! مادرش گریه کرد و با او خداحافظی کرد و با هم وداع کردند. آن حضرت نزد همسر و بچّه هایش آمد و با آن ها هم خداحافظی کرد. من در تاریخ این گونه دیدم که حضرت بچّۀ کوچکی داشت که شروع کرد به گریه کردن و حضرت موسی(ع) هم خودش به گریه افتاد. از ناحیۀ خداوند خطاب رسید: یا موسی! تو می خواهی اکنون به ملاقات ما بیایی، چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد: من برای این ها، وضعشان و این بچّه که مورد علاقۀ من است گریه می کنم. به او خطاب شد: یا موسی! عصایت را به دریا بزن. حضرت عصایش را به دریا زد و دریا شکافته شد. این کار سابقه هم داشت و حضرت موسی(ع) این کارها را می کرد. بعد حضرت عصایش را به سنگی زد و دید که کِرمی در دل سنگ است و دارد برگ سبزی را می خورد. خدا گفت: موسی!ربوبیّت مرا می خواهی ببینی؟ نگاه کن؛ ته دریا، در دل سنگ، کرم کوچکی هست، من دارم روزی اش را می دهم و حواسم به او هست؛ آن وقت بچّه تو را یادم برود؟ اینجا حضرت موسی(ع) به عزرائیل(ع) گفت: جانم را بگیر و مسئله تمام شد.
〰〰〰〰〰
📚 #سلوک_عاشورایی
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی
#توحیدی
#خاص
﷽
#اهل_بیت
#شیعه
#حدیث_داستانی
#خاص
#عبودیت
📍 جواب سؤال سهل بن حسن خراسانی امام از صادق (ع) که چرا قیام نمی کنید. ❗️
📌سهل بن حسن خراسانی خدمت امام صادق(ع) آمد، نشست و مقداری اظهار ارادت کرد. بعد هم با یک لحن اعتراض آمیز به حضرت عرض کرد: آقا! شما این همه علاقه مند و ارادتمند دارید؛ امامت و خلافت هم حقّ مسلم شما است؛ اگر قیام کنید، در خراسان، صد هزار نفر هستند که حاضرند با شمشیرها بیایند. چرا قیام نمی کنید؟ خلاصۀ حرفش این بود. حضرت برای اینکه مطلب را برای او خوب جا بیندازد، به خدمتکارش دستور داد که تنور را آتش کند. شعله ها بالا آمد. حضرت به او رو کردند و فرمودند: برو در تنور! آن شخص تا این حرف را شنید، یک مرتبه دست پاچه شد و گفت: آقا! قربانت بروم؛ می خواهی مرا بسوزانی؟ شروع کرد به عذرخواهی کردن که یابن رسول الله! چرا می خواهی مرا به آتش بسوزانی؟ مرا ببخشید. حضرت فرمودند: بخشیدم.
در همین زمان، هارون مکی با پای برهنه در حالی که نعلین هایش هم در دستش بود، وارد شد. حضرت به او فرمودند: نعلین هایت را بر زمین بگذار و به داخل تنور برو! هارون هم نعلین هایش را کنار تنور گذاشت و سریع به درون تنور رفت. بعد حضرت شروع کرد خیلی عادی با سهل بن حسن صحبت کردن که وضع خراسان چگونه است؟ او هم جواب می داد. حضرت بعد از دقایقی به سهل گفت: برو ببین وضع هارون داخل تنور چگونه است؟ بلند شد و نگاه کرد. آتش بالا می زند ولی او نشسته و اتّفاقی هم برایش نیفتاده است.
حضرت به هارون فرمودند: بیا بیرون! هارون بیرون آمد. بعد امام به سهل فرمودند: بگو ببینم در خراسانی چند نفرشان مثل هارون هستند؟ سهل گفت: آقا! به خدا قسم! یک نفر هم این طوری نیست! حضرت سؤالشان را تکرار کردند که یک نفر هم نیست؟ جواب داد:حتّی یک نفر هم نیست. این معروف است که حضرت به او فرمودند: اگر پنج نفر، تنها پنج نفر مثل این مرد داشتم، قیام می کردم.این قضیه را همه در تاریخ نوشته اند و معروف است. این روحیۀ تعبّد و تنسّک است. متعبّد «بی چون و چرا» می پذیرد. بحث ها کاملاً عملی است. من که اعتقاد دارم او امام است، هر چه بگوید، می گویم: چشم! اگر او بگوید: داخل تنور شو! بی معطّلی درون تنور می روم. بحث ما اینجا است. پایداری در دین، پایه اش تعبّد و تنسّک است. به هر مقدار متعبّد باشی به همان مقدار در دین پایداری خواهی کرد و به همان مقدار «دین داری» می کنی. وقتی می گویم: «تعبّد» منظورم نماز و روزه نیست. این یک چیز دیگر است. غرضم از تعبّد، خم و راست شدن نیست. من به خم و راست شدن و روزه گرفتن کاری ندارم. روحیه ای که بنده را به اطاعت محض و بی چون و چرای از مولایش وا می دارد، مدّ نظر است. این روحیه منشأ پایداری در دین است.
〰〰〰〰〰
📚 #سلوک_عاشورایی منزل پنجم
📕 #استقامت_و_پایداری
🏷 جلسه دهم
#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی