به انگشت عصا پیری اشارت میکند هردم
که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست یا اینجا...
آدمها دو دستهاند.
آنها که در پیری زیبا هستند و آنها که در پیری، زشت.
و عمیقاً بر این باورم که زیباییِ پیری، بسیار بسیار دلفریبانهتر است تا زیبایی جوانی. زیباییِ پیری، اکتسابی است. نور است. باید ذرهذره جمعش کنی. ولی زیبایی جوانی، ارثی است.
من، تماما، موافق ارجحیت تمامیِ حَسَنات و زیباییهای اکتسابی هستم.
خدایا مرا کاسبِ زیباییهای پیری کن.
به تاریخ دوستداشتنیترین بیستوچهارم بهمنماه.
مبارک باشی همیشه.
پ.ن: صورتتان در برف، به احتمالی آینهٔ پیریتان است. امتحانش کنید :)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و هشتمین کتاب ۱۴۰۱
#جزیرهٔ_سرگردانی
خانوم #سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمی
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی
بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی
یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا
بر شــــــــــــــــــــانهٔ لاالهالّااللهی....
#محمدرضا_معلمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
بی حسرت زندگی، سبک چون آهی بیآنکه به برگشت بخواهم راهـــی یک روز بهسوی تـــــــو میآرند مرا بر شـ
معلمی!
معلوم بود دارم باج میدم که مهلت تحویل یادداشت رو بیشتر کنی؟
@mimremeem1
181.4K
📚 #۱۴آبان_روز_آتش (گفتگو با انقلاب)
👤 #روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
صفحهٔ ۳۸
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
شصت و نهمین کتاب ۱۴۰۱
#۱۴آبان_روز_آتش
#روبرت_صافاریان
#نشر_مرکز
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
چهارشنبه بود. آخرین روزِ بازِ مدرسه، پیش از مبعثِ رسول. محمدِ مصطفی که جانِ منِ ناپاک، فدای او و خاندانش.
مدرسهٔ نبوی داشتیم. آن زنگ کلاس درس تعطیل میشد و بچهها به انتخاب خودشان، در یکی از کلاسهایی که مربوط به پیامبر و شخصیت و منش و سیرهٔ او بود شرکت میکردند.
من هم طبق معمول، از بیسوادیام چیزی نداشتم که بگویم. گفتم به بهانهٔ مبعث پیامبر، کتابی معرفی میکنم و جمعخوانیاش میکنیم و کیفش را میبریم. لذا عنوان کلاس شد: جمعخوانی کتاب قاف
با بچهها از اهمیتِ قافخوانی صحبت کردم. اهمیتِ خواندنِ از پیامبر و بعدها اگر ذوقش را داشتند، نوشتنِ از او.
دربارهٔ این صحبت کردیم که حواستان هست دارید متنِ قلمیشدهٔ هفت سدهٔ پیش را میخوانید و میفهمیدش؟ اعجاز زبان فارسی را میبینید؟
بخشهایی از کتاب را با خوانشِ شیرینِ یاسین حجازی شنیدیم و پیشنهادی دادم که شاید گوش شیطان کر، چندتاییشان عمل کنند. اینکه درست است که کتاب قاف قطور است و سنگین؛ اما اگر روزی فقط چهارصفحهاش را بخوانیم، به اسفند هزاروچهارصدودو نرسیده، تمامش کردهایم.
خدا را چه دیدید؟ شاید ما هم گوششیطانکر، روزی چندصفحهاش را خواندیم...
عیدتون مبااارکااا! 🌱🌱🌱
راستی!
از لذتهای همیشگیِ مدامِ من، همنام بودنِ با اوست!
فخرش را میفروشم :)
#قاف
#یاسین_حجازی
#قافخوانی
#مدرسه_نبوی
#متوسطه_مهرهشتم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
بعضی روزها بهقدری برکت دارند که حتا در لابلای روزمرّگی (که الهی برای هیچکس روزمرْگی نباشد) هم طعم شیرینش را میفهمید. طعمش، شبیه طعمِ بستنی ایتالیایی سنمارکو است. همانی که روبروی پارک قیطریه است. اسکوپِ طعمِ عسلش. برکت بعضی روزها همینقدر شیرین است.
خداحافظ ای سیاُمِ بهمنماهِ پُربرکت و بهیادماندنی؛ و سلام بر تو ای اسفندِ محبوب من. ای عسلیترین اسکوپِ ماههای پرودگار!
سلام!
اول اسفندماه هزاروچهارصدویک.
#برکت
#اسفند
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
4_6030527322199691568.mp3
4.05M
احمد ظاهر را به واسطهٔ #آیه شناختم. آیهٔ دوستداشتنیِ رمانم. رمانی که رها شده و نمیدانم آخر سر، راهش را به کدام سمتوسو خواهد کشاند.
امشب دیدم احمد ظاهر (خوانندهٔ افغانستانی)، شعری از فروغ را سالها پیش خوانده است.
گوشتِ تنم شد.
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
میرسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمهشب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعدها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام میماند به راه
فارغ از افسانههای نام و ننگ
🎙 خواننده: #احمد_ظاهر (۱۳۲۵ - ۱۳۵۸)
📕 شاعر: #فروغ_فرخزاد (۱۳۱۳ - ۱۳۴۵)
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از استاد فیاض بخش
1_905099973.mp3
6.15M
🔉 بشنوید| توصیهها و دستورات ویژه ماه شعبان
استاد فیاضبخش
👈 شرح این حدیث از پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «خدا رحمت کند آن کسی را که در ماه من، مرا کمک میکند.»
👈 دستورات ویژه ماه شعبان:
▫️مناجات شعبانیه
▫️صلوات هنگام زوال
▫️صلوات بر پیامبر(ص) و آل ایشان(ع)
▫️دعای کمیل
▫️فضیلت روزه ماه شعبان
▫️مراقبه
@jelvehnooralavi
014-Namahang-azizam-hossein2-www.ziaossalehin.ir-helali-asadollahi-128p-ht.mp3
10.62M
موندنیترین رفیق من امام حسین
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
جزیره سرگردانی-جواهری.jpg
2.32M
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور
برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
مورخ ۶ اسفند ۱۴۰۱
#جزیره_سرگردانی
#سیمین_دانشور
#نشر_خوارزمی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛ مورخ ۶
یا هو
یادداشتم برای کتاب #جزیره_سرگردانی نوشتهٔ #سیمین_دانشور
برای ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامه ایران؛
مورخ ۶ اسفند ۱۴۰۱
امید، عشق و اعتمادبهنفس!
نام سیمین دانشور با مشهورترین کتابش یعنی سووشون گره خورده است. اما بسا اگر در اینسالها نشر خوارزمی، کمی جاندارتر میبود و چاپ و پخش کتابهایش اوضاع درستتری میداشت، جزیرۀ سرگردانی بود که روی میز پرفروش کتابفروشیها جا خوش میکرد.
هستی نوریان، دختر جوانی است که در دهۀ سوم زندگیاش در نوسانی عاطفی بین مراد و سلیم سرگردان است. هستی و مراد دوستانی از دورۀ دانشگاه هستند. مراد، همانطور که از اسمش پیداست، دلخواه و مقصود اصلیِ هستی است. اما به واسطۀ تفکر مراد به زندگی و مولفههای وابسته به آن (نظیر عشق، ازدواج، رفاقت، دین و ...) که ناشی از نگاهِ ایدئولوژیک مراد است، رابطۀ محبتآمیز هستی و مراد به ازدواج نزدیک نمیشود. از طرفی مامانعِشی (عشرت)، سلیم را برای دخترش انتخاب میکند. سلیم، پسر یکی از دوستان مامانعشی است و متمم مراد است. سلیم، همانطور که از اسمش پیداست، خوشباور، آرام و مطیعِ دین است. چشمانی دارد که: «....چشمهای تبدار عجیبی داشت. درشت و شبیه حرف صاد. رنگ چشمها رنگی میان آبی و خاکستری بود که دورش سورمه کشیده باشند...» و هستی، درگیر همین چشمها میشود. داستان، در سال ماقبل انقلاب پیش میرود و هستی، ناخواسته وارد یک ماجرای مبارزاتی میشود و متوجهِ تعامل مراد و سلیم میشود و ناخودآگاه مثلثی بین هستی، مراد و سلیم شکل میگیرد. مثلثی که فقط هستی از روابط بین رئوسش به طور کامل آگاه است. اینطور به نظر میرسد که هستی، نمایندۀ خودِ سیمین دانشور در کتاب است. سرگردان بین پیدا کردن مسیر حقیقت و درست. و البته جایی در اواخر کتاب، سیمین از زبان خودش پاسخ هستی را میدهد که: «گریهها را بگذارید برای خلوتهایتان.... امید و عشق و اعتماد به نفس، کلید رمز همین سهتاست.» و این ماجرا یکی از مهمترین ویژگیهای کتاب است. اینکه سیمین، خودش یکی از شخصیتهای داستان است و کنش و واکنش دارد و و در پیشبرد داستان نقش دارد. گمان میکنم، یک نویسنده باید خیلی قَدَر باشد و خودش هم این قَدَربودن را مطلع باشد که بتواند با اعتماد به نفس، شخصیت حقیقی خودش را تبدیل به یک شخصیت داستانی در رمانش بکند. و اینکار از افراد زیادی بر نمیآید و حتما یکی از آنها سیمین است.
اگر شخصیتهای متعدد که گاهی باعث برهم خوردن تمرکز مخاطب میشود را نادیده بگیریم، جزیرۀ سرگردانی یک اثر موفق است. در طرح، شخصیتپردازی، زاویهدید، صحنهپردازی و روایت. اگر توانستید، حتما تهیهاش کنید. اگر هم نه، میتوانید از من قرض بگیرید.
https://irannewspaper.ir/sp-83/9/7122
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
چرا برنامه خوبا رو میریزید یکشنبهها؟! حالا کدومو بریم خب؟
اصلا چه معنی میدهد آدم در اسفندماه برود جلسه نقد و بررسی؟!
تا وقتی دستمال پارچهای و شیشههای کثیف و امرِ ازلی و ابدی خانهتکانی هست، کار اضافه چرا؟!
هفتادمین کتاب ۱۴۰۱
#۱۳داستان_کوتاه_از_سیزده_نفر
#مجموعه_نویسندگان
#نشر_سیزده
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
این قاب، برای من پر از معناست.
اینکه ساعت از یازده شب گذشته است و گوشیام هنوز ۴۷درصد شارژ دارد پر از معناست.
گوشیای که صبح و پیش از طلوع آفتاب از برق کشیده شده و هنوز ۴۷درصد شارژ دارد، برای من نشانهٔ یک روز بابرکت است که سرم در گوشی زیاد نچرخیده. حداقل یک ساعت و نیمش هم همزمان دیتا، جیپیاس و صفحهٔ گوشی روشن بوده در ترافیک برگشت.
روزهایی که در دقایق پایانی شب و در حال تنظیم کردن آلارم برای فردا هستم و عدد میانِ باطریِ بالای صفحه، زیاد است یک نفس راحت میکشم. که زیاد وقت تلف نکردهام. که بابرکت بوده است روزم.
عدد باطری گوشی من در آخر هر شب، رابطهٔ مستقیم دارد با سرحالیِ روحیام.
#تا_باد_چنین_بادا
شکر!
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
من، آدمِ به پایان نرساندنِ تصمیمهای اول فروردینی هستم. همانها که بعد از حول حالنا الی احسن الحال، روی یک کاغذ مینویسیم و میگذاریمش داخل کشوی میز تا ۳۶۵ روز بعد درش بیاوریم و دانهدانهٔ موارد را تیک بزنیم و به همت و ارادهٔ خودمان افتخار کنیم. من دقیقا آدمِ عملنکردن به این چکلیست هستم. غیر از سه مورد که توانستم موفق بشوم و به خودم متعهد بمانم، باقی قول و قرارهایم، راهی همان کشوی میزم شد و باقی ماند سر جایش.
اما آن سه مورد.
یکبار سال ۹۴ تصمیم گرفتم که یکسال نوشابه نخورم. میخواستم ببینم آیا انقدر اراده دارم که جلوی شکمِ بیصاحب را بگیرم یا نه؟ یکسال شد و دیدم گویا ارادهاش را دارم. خیالم راحت شد. از سال بعدش با علمِ داشتنِ ارادهٔ نخوردن نوشابه، به نوشابه خوردن ادامه دادم 😂
دومی و سومی برای امسال بود. یکی اینکه بالاخره ارشدم را دفاع کنم. که خب خیلی تحت تاثیر ارادهٔ من نبود. اگر دفاع نمیکردم اخراج میشدم :)
دیگری اما، خواندن ۷۵کتاب بود. به دلایل مختلف شخصی، لازم داشتم که دیوانهوار بخوانم. سال قبل حدود پنجاهوخوردهای کتاب خوانده بودم و میخواستم تعداد را افزایش دهم. تا امروز که دهم اسفند است، ۷۰تا را خواندهام. احتمالا این قول هم عملی میشود.
حالا اینهمه وراجی کردم که چه؟
که بگویم برای سال بعد، میخواهم یک تصمیمِ اولِ فروردینی دیگر بگیرم. با خودم گفتم شاید وجود چند هممسیر برای پیمودن سال ۱۴۰۲ بد نباشد. هممسیر اول و آخرم که پای کار است. اگر شما هم پایه بودید، بسمالله.
چند و چونش را تا شب همینجا میگذارم.
#هممسیر
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
انشاءالله میخواهیم در سال جدید، این #سهکتاب را همخوانی کنیم.
یعنی خواندن این سهکتاب را موازی و همزمان از اول فروردین آغاز کنیم و تا انتهای سال ادامهاش دهیم. سهکتاب برای یکسال.
چند نکته؛
#صفرم: تنها چیزی که ذرهای برایم اهمیت ندارد، تعداد گروهمان است. در حال حاضر دو نفر هستیم. و همین دو نفرِ باکیفیت برایم اتفاق دلنشینتریست تا جمع پرتعدادِ بیکیفیت.
#اول: منظورم از کیفیت، همراهی است. قرار است هر سهٔ این کتابها را بخوانیم. نه آنی که دلمان میخواهد. و مستمر و مداوم. یکسالِ تمام.
#دوم: چرا این سهکتاب؟ چون کتابهایی است که میخواستم در سال جدید بخوانم و از طرفی، جزو آن دسته کتابهایی هستند که ترجیح میدهم جرعهجرعه بنوشمشان، تا لاجرعه! و از طرفی کتابِ مطلوب حقیر میتواند که مطلوب شما نباشد. لذا حتما کامل دربارهٔ سهکتاب تحقیق کنید که شرمندهتان نشوم.
#سوم: این سهکتاب، رمان نیستند. ژانرهای متفاوتی هم دارند. یکی، شبهزندگینامهایست دربارهٔ رضاشاه. دیگری، گزیدهٔ سه متن متقدم، کلاسیک و تاریخی دربارهٔ زندگی پیامبر و سومی نامههای سیمین و جلال در سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۴.
#چهارم: اگر تمایل به حضور در جمع همخوانی سهکتاب دارید، نیاز به پرداخت هزینهای نیست. فقط باید حتما تا انتهای اسفندماه، این سهکتاب را تهیه کنید. (نسخهٔ چاپی یا الکترونیکی فرقی ندارد.)
#پنجم: سهم مطالعهٔ روزانهٔ هرکتاب برای اینکه در طول یکسال هر سهکتاب را تمام کنیم، از این قرار است👇
✅کتاب رضانام تا رضاخان: روزی یک یا دو صفحه
✅کتاب قاف: روزی سه صفحه
✅کتاب نامههای سیمین و جلال (جلد سوم): روزی دو صفحه
لذا ما روزانه ۶ یا ۷ صفحه مطالعه خواهیم کرد. از این جهت میگویم که تامل کنید با برنامهٔ شخصیتان همخوان است یا نه.
#ششم: اگر تمایل داشتید که قدم سر چشم من بگذارید، پیام بدهید که در گروه عضوتان کنم.
🆔: @mim_javaheri
اگر هم حس کردید ممکن است این اتفاق برای فرد دیگری مناسب باشد، این پیام را برایش بفرستید.
ارادت.
دعاگو و دعاجو.
مصطفا جواهری؛ که در میانهٔ سیسالگی ایستاده است.
#هممسیر
#سهکتاب
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
داشتم برای این کتابِ دوستداشتنی یادداشتی مینوشتم که دوباره خوردم به این قسمتش :)
📚#پرنده_به_پرنده
#مخهای_بزرگ_تاببرداشته!
#خواندنیهایم
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
[ هُرنو ]
36.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولش دو نفر بودیم. همان دو نفر همیشگی و ابدیازلی! با موتورِ هاگرید میخواستیم شروع کنیم.
یکی دو نفر اضافه شدند و قرار شد برویم سراغ فوردِ آبیرنگِ مدل آنجلیای خانوادهٔ ویزلی.
اما حالا تعدادمان اندکی از انگشتان دو دست بیشتر شده و دیگر در فورد خانواده ویزلی هم جا نمیشویم.
توفیق اجباری شد که برویم سراغ #اتوبوس_شوالیه. و خب داخل اتوبوس، برای همهمان همیشه جا هست.
چند روز دیگر شروع به شناختن همدیگر میکنیم. اینکه هرکداممان که و چه هستیم. عجلهای هم نداریم. قرار است یکسال، در کنار همدیگر، سه کتاب را نرمنرمک بخوانیم و پیش برویم.
الان، داخل #اتوبوس_شوالیه، همهمان جاگیر شدیم و داریم کمکم وسایلمان را سر جای خودش قرار میدهیم. اما اگر فکر میکنید که دوست دارید به جمع مسافران گروه #سهکتاب اضافه شوید، به من پیام دهید.
اتوبوس هجده روز دیگر راه میافتد. با شتاب همیشگیاش؛ تند و امن.
#هممسیر
#سهکتاب
#اتوبوس_شوالیه
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
سلام آقا.
راستش را بخواهید، من همیشه وَرِ نفهمام زورش بیشتر بوده است. الان هم نمیفهمم خیلی چیزها را. یکیاش همین شاد و شنگول بودن مردم.
چند روزی است که مغزِ لاکردارم بدجوری به پتپت افتاده است. که چرا تا حالا، یکبار هم که شده از آن بیخِ دلم، نخواستمتان. آخریاش همین دیشب بود. به شوخی به همسرم گفتم حالا امام زمان بگذارند چند وقت دیگر.
من همیشه نفهم بودهام. هیچوقت جدیجدی صدایتان نکردهام. هیچوقت ناموسی پای کار نبودم و کرورکرور از این هیچوقتهای دیگر دارم که خودتان بهتر از من بلدید و میدانید.
من همیشه نفهم بودهام. اما از بدبختی، یک چیزی را خوب میفهمم. آمدنِ شما، برای من یکی نفعی ندارد. اگر بیایید، کارم زار است و پتهام روی آب. اگر روبرویتان نایستم، کمِ کمش، مشغول یکقلدوقل خودم خواهم شد و همان ورِ نفهممام، هزار دلیل و استدلال و مزخرف میسازد و میبافد که کجا؟ امام کیست؟ زمان چیست؟ الکی خودت را درگیر نکن. عقلت پس چه؟
ورِ نفهمام، با همهٔ نافهمیاش، میداند که آمدن شما به ضرر من است. برای من یکی، امام زمانِ غایب و شیعهٔ قلابیِ از راه دور بودن، سودمندتر است.
امضا: همان پرمدعای دروغگوی روسیاهِ نادخِ همیشگی.
راستی.
میگویند امروز تولدتان است.
مبارکتان باشد.
گفتنِ «عجل لولیک الفرج» برای ور نفهم، دشوار است. اما تبریک تولد نه.
سایهتان بالای سرمان. بالاخره کرمِ باغچه هم زیر سایهٔ درخت زندگی میکند...
📌 لوکیشن: مسجد حضرت صاحبالامر؛ سامراء.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف