eitaa logo
اشعار آیینی حسینیه
43هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
292 ویدیو
27 فایل
آدرس اینترنتی پایگاه حسینیه(مرجع تخصصی هیأت) http://hosseinieh.net آیدی خادم کانال: @addmin_roze کانال دوبیتی و رباعی: 👉 @dobeity_robaey فروشگاه حرز و انگشتر: 👉 @galery_rayan با کمالِ احترام، تبادل‌ و‌ تبلیغ #نداریم🙏🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
با گریه،با آه دمادم می نویسند در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند اندوه را با جوهر غم می نویسند این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر ع تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر ع آوای باران حضرت موسی بن جعفر ع دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر ع لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن از دردمندان توام درمان عطا کن بویِ دل‌انگیزِ بهارِ مَردُم ما نورِ چراغِ شام تارِ مَردم ما بودی همیشه در کنار مَردُم ما خیلی گره خورده است کار مَردُم ما گرچه گرفتاریم یا باب الحوائج امّا تو را داریم یا باب الحوائج خوشبخت چشمی که خودش را نیل کرده آیاتِ اشک آلوده ای تنزیل کرده پای بساطت سال را تحویل کرده بیچاره آنکه روضه را تعطیل کرده مشقِ بقای خضر،درسِ حوزه ی توست آب شفای خلق،اشکِ روضه ی توست جز ذکر "الله" لبت "بسمی" نداریم شیرین تر از نام شما اسمی نداریم با حرز تو از صدبلا قِسمی نداریم ما ترس از بیماریِ جسمی نداریم بیماری ما زندگی منهای روضه است راه علاجِ ما دو قطره چای روضه است چشم مرا تر کن زمان ربّناها لطفاً نگاهم کن میان این گداها پیچیده در هفت آسمان ها این صداها: یا "فاطمه معصومه"ها و یا "رضا" ها این خاک شد "ایرانِ" این خواهر_برادر جانِ همه قربانِ این خواهر_بردار دریای رحمت!ما به موج‌ات خو گرفتیم از هرکسی جز خاندانت رو گرفتیم در اوج بیماری ز تو دارو گرفتیم ما نسخه را از "ضامن آهو" گرفتیم صحن رضا جانِ شما دارالشفا شد پای ضریحش نُطقِ طفل لال وا شد موسایِ طور غم عصایت را شکستند با زجر تو قلب رضایت را شکستند نامردها دست دعایت را شکستند زیر لگدها ساق پایت را شکستند چیزی برای تو به جز ماتم نمانده نای مناجاتی برایت هم نمانده شیعه هنوز از غُصّه ات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد سِندیِ ملعون بد زبانش نیش دارد روی لبش دشنام قوم و خویش دارد با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی داغ حسن را کنج زندان می چشیدی در این قفس بال و پری دیدم؟ندیدم جز روضه چیز دیگری دیدم؟ندیدم زیر عبایت پیکری دیدم؟ندیدم جز استخوان لاغری دیدم؟ندیدم داغ تو ما را کُشت ای فرزند زهرا عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا با جوهر خون نامه ات توقیع گردید اندوه تو در روضه ها توزیع گردید آیه به آیه سوره ات تقطیع گردید بر تختِ‌پاره پیکرت تشییع گردید با این همه..،تو بی کفن ماندی؟نماندی آقا!بدون پیرهن ماندی؟نماندی اصلاً تنت آماج تیغ و نیزه ها شد؟! از پشت سر راس تو از پیکر جدا شد؟! آن‌گونه دور خیمه هایت شر به پا شد؟! ناموس تو راهیِ شامات بلا شد؟! پس هیچ دردی مثل درد کربلا نیست پس هیچ داغی داغ شاه سرجدا نیست شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
زندان، رواق روشنی شد، غرق نورت دیوارها، نمناک از شرم حضورت دهلیزها مستند، هنگام عبورت زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت این بندها، در بند زلف دلپذیرت موسای دربندی و هارون‌ها اسیرت یوسف، که ترس از تنگی زندان ندارد مصر وجود است او، غم کنعان ندارد نوح است و بیم از موج و از طوفان ندارد جان جهان است او، هراس جان ندارد عاشق، دلش دریاست، حتی کنج زندان آیینه‌ی دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت! هفت آسمان یک نقطه، در پهنای صبرت ای هفت شهر عشق، در معنای صبرت! زانو زدند ایوبها، در پای صبرت آقا! به این حجم از بلا، عادت ندارم باید بگویم، شاعرم، طاقت ندارم سنگینی شلاق و آن بازو؟ خدایا! زنجیر بر آن قامت دلجو؟ خدایا! چنگال زندانبان و آن گیسو؟ خدایا! خون و شکست طاق آن ابرو؟ خدایا! هر چند در دستان او، جام بلا بود از تشنگی، یک‌ریز یاد کربلا بود معصومه دلتنگ است، چشمانش به راه است فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟ پایان این قصه، گمانم اشتباه است یوسف می‌آید، روی تابوت است اما از اشک یاران، دجله، مبهوت است اما موسای ما، از طور سینا، بی‌عصا رفت این نوح، روی موجی از اشک و دعا رفت دردا! که با دُردانه‌ی زهرا، چه‌ها رفت تا پر کشید، اول دلش، پیش رضا رفت بی او، اگر چه عشق، مشکی‌پوش می‌شد، نور خدا بود او، مگر خاموش می‌شد؟ در بند بود و عالمی دربند اویند بسیاری از سادات، از پیوند اویند شهزادگان، فرزانگان، فرزند اویند هر گوشه، فرزندان دانشمند اویند وا می‌کند بر روی ما، بن‌بست‌ها را باب‌الحوائج شد، بگیرد دست‌ها را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
خدا از ما نگیرد منت باب‌الحوائج را غمِ او روضه‌ی او صحبت باب‌الحوائج را سر هر روضه‌ای که گریه کردم سفره‌ای دیدم خدا از ما نگیرد هیأت باب‌الحوائج را سرِ راهش گرفتم کاسه‌ام را کاسه‌ام پُر کرد گدا باید بداند عادت باب‌الحوائج را کریمان چشم بر راه‌اند چیزِ کم نباید خواست خدا پاینده دارد دولت باب‌الحوائج را  از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست اگر این خانه دارد برکت باب‌الحوائج را سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد خدا را شکر دارم حضرت باب‌الحوائج را برای قُرب لازم بود اگر ما سجده‌ای کردیم نگیرید از سرِ ما عزت باب‌الحوائج را وصیت کرده‌ام آنروز بگذارند بر چشمم کنارِ مُهرِ تربت ، تربت باب‌الحوائج را تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم نمی‌دانیم اما قیمت باب‌الحوائج را ** خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت نگاهِ دخترِ بی طاقت باب‌الحوائج را سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس می‌کرد یقینا زیر پایش قامت باب‌الحوائج را سیه چال آنقدر تاریک  زهرا هم نمی‌بیند  کبودی‌های روی صورت باب‌الحوائج را برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را حرامی کم نموده زحمت باب‌الحوائج را دعاکن زیر این زنجیرها شلاق‌ها غُل‌ها نبیند دختر او حالت باب‌الحوائج را نمی‌شد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود کسی زخمی نموده غیرت باب‌الحوائج را به روی تخته‌ای اُفتاده گِردش چار حمال است، اما شُکر نمی‌بیند رضایش غارت باب‌الحوائج را شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
🏴اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ، وَصَلِّ عَلَىٰ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَصِيِّ الْأَبْرارِ، وَ إِمامِ الْأَخْيارِ، وَعَيْبَةِ الْأَنْوارِ، وَوارِثِ السَّكِينَةِ وَالْوَقارِ، وَالْحِكَمِ وَالْآثارِ، الَّذِي كانَ يُحْيِي اللَّيْلَ بِالسَّهَرِ إِلَى السَّحَرِ بِمُواصَلَةِ الاسْتِغْفارِ، حَلِيفِ السَّجْدَةِ الطَّوِيلَةِ، وَالدُمُوعِ الْغَزِيرَةِ، وَالْمُناجاةِ الْكَثِيرَةِ... قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد عمری کبوتروار جلد مشهدم مشهد امیدوارانه همیشه پَر زدم مشهد هربار بعد از کاظمینش آمدم مشهد باب الحوائج خیرخواهانه دعایم کرد موسی بن جعفر آستان‌بوسِ رضایم کرد دل‌های مشتاقان همیشه آرزومندش در محشر فردا همه محتاج لبخندش او نیست در بند کسی، دنیاست در بندش اولاد من قربان این بابا و فرزندش عمری بدهکارم بدهکار رضاجانش شد بهترین سلطان عالم طفل دامانش سلطان هوای رعیت‌اش را بیشتر دارد ارباب از حال دل نوکر خبر دارد هرقدر که مهر و محبت این پسر دارد این رأفت‌اش را یادگاری از پدر دارد شمسی که خود می‌پرورد شمس‌الشموس این است در چشم خاص و عام " زین المجتهدین "  است موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود گنجینه‌ی جمع کمالات پیمبر بود او پنجمین ذریه‌ی زهرای اطهر بود جانم به معصومی که خود معصومه‌پرور بود مانند او اولاد او با آبرو هستند سادات ایران بیشتر از نسل او هستند از نسل زهرا از تبار " هاشم" اش خواندند گاهی " وفیّ"  گفتند و گاهی " قائم " اش خواندند اهل ادب، اهل تدبر عالمش خواندند میدانی اصلاً از چه بابت کاظمش خواندند؟ عمری به روی غیظ کردن بست چشم‌اش را حتی ندیده دشمن او نیز خشم‌اش را دارد نسیم مهرورزی عطر خوشبویش تنها تبسم می‌چکد از روی دلجویش سنی و شیعه گوید از اخلاق نیکویش هدیه فرستاده برای شخص بدگویش در هر قنوت خویش مردم را دعا می‌کرد با جمع بدگویانِ خود، اینگونه تا می‌کرد او با زبان حق در این عالم تکلم کرد حتی به روی دشمن خود هم تبسم کرد عمری به هر درمانده‌ای مولا ترحم کرد در پیشگاهش بُشر حافی دست و پا گم کرد این دستگیری‌ها به یُمنِ التفاتش بود احیای دل‌ها هم یکی از معجزاتش بود همراه علم و منطق و برهان امامت کرد بی مزد و منت بارها قصد هدایت کرد جای پدر از منظر اسلام صحبت کرد از پاسخ او بوحنیفه نیز حیرت کرد در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود از خردسالی نیز حلّال مسائل بود من خرج مدحش می‌کنم ابیات موزون را وقف وجودش می‌کنم طبع دگرگون را کی چشم پوشی می‌کنم این‌گونه مضمون را؟ باید که یادآور شوم اقرار هارون را جز او کسی آیینه‌ی موسی بن عمران نیست میراث‌دارِ دانش جمع رسولان نیست همچون پدر بر روی منبر درس دین می‌گفت با لحن زیبای امیرالمومنین می‌گفت تفسیری از فحوای آیات مبین می‌گفت شیخ الائمه مدح او را این چنین می‌گفت: قطعاً رحیم است و علیم است و حکیم است او مانند اجدادش کریم بن کریم است او ** افسوس اسیر دست جمعی بی‌مروت شد عمری از این زندان به آن زندان...اذیت شد سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد در هر سیه‌چالی مکرر هتک حرمت شد شلاق زندان‌بان او خیلی به او بد کرد لعنت به سندی، سندی بن شاهک نامرد هردفعه که راهی زندان بلا می‌شد از دخترش معصومه با حسرت جدا می‌شد در دخمه‌ای با درد غربت آشنا می‌شد ‌ از بی‌کسی هر روز دلتنگ رضا می‌شد آزرده از تنهایی و رنج مصائب بود شب تا سحر هم صحبتش تنها "مسیب" بود یک عده با نامهربانی خسته‌اش کردند با ضربه‌های ناگهانی خسته‌اش کردند با چوب‌های خیزرانی خسته‌اش کردند با ناسزا و بددهانی خسته‌اش کردند هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو می‌کرد بین قنوتش مرگ خود را آرزو می‌کرد مانند زهرا مادر خود درد پهلو داشت عمری نشان از تازیانه روی بازو داشت در صورت نیلی خود، زخمی به ابرو داشت مرثیه در لفافه می‌گویم؛ دو زانو داشت ساق شکسته در غل و زنجیر تا می‌خورد سیلی شبیه مادر خود بی هوا می‌خورد با اینکه رد سلسله بر پیکرش دارد شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد الحمدلله جای امنی دخترش دارد معصومه‌اش با چشم‌تر راهی زندان نیست در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
من که جلد بام شاه مشهدم دست بر دامان پُر مهرش زدم نان خوبان‌ می‌خورم گرچه بدم (مَن اَراد الله) خواندم آمدم سفره دار ما گدایان السلام کاظمین الغیظِ قرآن السلام هرکجا سخت آمده دنیا به ما گوشه‌ چشمی کردی ای آقا به ما یک علی دادی و‌یک‌ زهرا به ما جور شد پس فیض دقُّ الباب ما گرچه دورم ای صفای کاظمین طوس و قم‌ دارد هوای کاظمین گریه آوردم‌ که خوشحالم کنی می‌شود آیا سبک بالم کنی.. گر نشد صَفْوانِ جمالم کنی.. راضیم براینکه حمالم‌ کنی  دلخوشم‌ حمال کوی دلبرم بار زُوار شما را می‌برم تا نظر سمت کلافی می‌کنی بر گلیمت عرش بافی می‌کنی خوش بدی‌ها را تلافی می‌کنی بُشر مُطرب را تو حافی می‌کنی کاش ای آقا که ذره پروری یک سحر از کوچه‌ی ما بگذری بنده‌ی نفسیم ایمانی بده نسخه‌ی فوری درمانی بده یاد ما رسم مسلمانی بده سفره را وا کن به ما نانی بده انبیا هم مثل ما پشت درند نان خشکت را تبرک می‌برند ای فدای اشک‌های جاری ات داغ بر دل شد شب از بیداری ات بین‌ آن بیتوته ی اجباری ات دادْ زندانبان عجب دلداری ات یا مُخَلِّص گفتی و دل‌ْ زار شد مادرت بالا سرت تبدار شد هرکس آمد رد شد از روی عبا وای من ماندی به زیر دست و پا زیر لب گفتی امان از کربلا ذبح شد جدِّ غریبم بی هوا تا سواران بین خیمه تاختند عمه جانم‌ را زمین انداختند شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
او که عطر نفسش را به بهاران می‌داد جام باران به لب خشک بیابان می‌داد همچو طوبای بهشتی که پراز عطر خداست شاخه اش جای گل سرخ، مسلمان می داد با سکوتش به جهان درسِ حیا می‌ آموخت صبر او حوصله بر موسیِ عمران می داد مثل خورشید که نورش همه جا می تابد با نگاهش به زن مُغنیه ایمان می داد صحن سجاده اش از غربت او بارانی موجِ اشکش خبر از روضه یِ پنهان می داد غل و زنجیر چه مستانه طوافش می‌کرد او که دستور به زنجیره ی کیهان می داد باوجــودِ ســتمِ وافـرِ زنــدانبانَش وقتِ افطار به او هم رطب و نان می داد نفسش رفت و کریمانه نفس داد به ما چه مسیحانه به این قوم عجم جان می داد خواست خاک عجم از عطر تنش پربشود همه ی هستی خود را که به ایران می داد می شکست آینه در محبس و انوارش را به قم و قبله ی شیراز و خراسان می‌داد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
رشته‌ی دل‌های عاشق پشت این در بسته شد بار ما از خانه‌ی موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح، معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد ** آن‌که از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه‌ها سربسته شد شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای امید همه ، ای چاره‌ی حیرانی‌ها ای دوای همه‌ی درد و پریشانی‌ها سفره‌ات کرد نمک‌گیر همه‌ دنیا را روضه‌ات راه نجات همه زندانی‌ها سیدی دست مریزاد ! رسیده یک عمر کرم ایل و تبار تو به ایرانی‌ها عاشقی در همه جا دردسری بود ولی ما رسیدیم از عشق تو به آسانی‌ها نَفَس گرم تو با آن زن بدکاره چه کرد؟ که گذشت از همه‌ی بی سر و سامانی‌ها قتلگاه آمده‌ای یا که به زندان آقا؟ ساق پایت چه شده؟ وای ازین جانی‌ها تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام چارده سال تو بودی و پریشانی‌ها یوسف فاطمه و تخته در و چار غلام کرده تغییر چرا رسم مسلمانی‌ها پیکرت روی زمین ماند، نماندند اما_ دختر و خواهر تو بین بیابانی‌ها ** سر جدت که جدا شد، همگی شیر شدند شمر آمد به حرم، کرد رجز خوانی‌ها شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟ زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست ** در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعاً دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم! این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟ اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست شاعر‌: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
موسای آل احمدم و برگزیده ام جای وصال، غربت و دوری خریده ام با اشتیاق جام بلا سر کشیده ام چون زینبم، حماسه ی صبر آفریده ام در قعر چاه، سِیر صعودی به من رسید رخسار زرد و چشم کبودی به من رسید از آن زمان که مرد یهودی به من رسید قدر تمام عمر، مصیبت چشیده ام امشب دوباره قلب مرا گردِ غم گرفت از درد هجر فاطمه ام گریه ام گرفت اصلا نباید آه مرا دستِ کم گرفت... ...چندی گذشته و پسرم را ندیده ام زنجیرها از این همه آزار خسته اند دیگر، تمام نافله هایم نشسته اند هر صبح و شام حرمت من را شکسته اند آن قدر، ناسزا من از این ها شنیده ام خورشیدِ خاک خورده ی هفتم شدم اگر این روزها به گریه تجسم شدم اگر در لابه لای جامه ی خود گم شدم اگر مانند شمع، در کف زندان چکیده ام من را به زورِ سلسله بسیار می کِشند تا آن سیاهچالِ دل آزار می کِشند از ساق پای درهم من کار می کِشند گودال تنگ و پیکر قامت خمیده ام؟! شِکوه ز داغ مستمر خود نمی کنم اصلا نظر به دردسر خود نمی کنم گریه بر آتش جگر خود نمی کنم گریان داغِ تشنه لبِ سر بریده ام ** با جسم چاک چاک، سری در بدن نداشت در زیر آفتاب، به تن یک کفن نداشت یک عمر، یادِ این که لباسی به تن نداشت با اشک و آه، جامه ی خود را دریده ام شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
غمی ویران‌تر از بغض گلو افتاده در جانش بزرگی که زبانزد بود در این شهر ايمانش کسی که از خلیفه تا گدای کوچه‌گرد شهر نمک‌پرورده بود از سفره‌های فضل و احسانش به حکمت، آیه آیه از لبش والعصر جاری بود به رحمت، هر سحر فوج ملک بودند مهمانش سكوت اشک زهرا بود و باید خواند دریایش شکوه نام حیدر بود و باید خواند طوفانش کسی از پشت این در دست خالی برنمی‌گردد مگر بخشیده باشد حضرت موسی دوچندانش به عطر ربنای جاری بین قنوت خود بهشتی آفریده گوشۀ تاریک زندانش نگاهش قبلهٔ خورشید و از زیبایی‌اش این بس، بگویم هست ماه آسمان آیینه‌گردانش ** دلش آشفته‌تر از تشنه کامی‌های عاشوراست عطش پشت عطش می‌ریزد از لب‌های عطشانش گلو می‌داند این بغض نفس‌گیر صدایش را که حتی کوه باشد، می‌کند این داغ ویرانش... شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
مادربزرگم خانه‌ای از جنس باور داشت آجر به آجر در دلش سوغات قمصر داشت کنج حیاط کوچکش باغ بزرگی بود گلدان به گلدان شعرهای روح پرور داشت   از بیت های بوستانش معرفت می‌ریخت بر شاخه‌‌ی سبز گلستانش کبوتر داشت بوی خوش گل‌های قالی بس که می‌پیچید چون بارگاهی بود که صحنی معطر داشت حتی به جای پرده، پرچم دلبری میکرد حتی به جای صندلی، آن خانه منبر داشت آن خانه‌ای که ابرها همسایه‌اش بودند از هر طرف رفتم به سمت آسمان در داشت از پنجره هم‌دست باران میشدم هر بار بال خیالم تا بلندای فلک پر داشت قطعا ملائک استجابت را می‌آوردند وقتی قنوت ناودان ها عطر کوثر داشت مادربزرگ دائم الذکرم سحر تا شام هر روز ختم چارقل را با سماور داشت همسایه ها حاجت روای خانه اش بودند روزی که نذر سفره‌ی موسی بن جعفر(ع) داشت صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس می‌زد قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت می‌گفت آن مردی که دنیایی اسیرش بود سجاده‌ای در کنج زندانی محقر داشت با اشک‌هایش پایه های عرش میلرزید در سجده‌ی نیمه شب خود صبح محشر داشت با یک اشاره خیر و شر را جابجا می‌کرد آنقدر که بدکاره‌ دست از کار خود برداشت هرگز نباید سر به خاک حجره بگذارد مردی که خاک مقدم او قیمت زر داشت زنجیرها حتی دخیل دست او بودند باب الحوائج با همه، لطفی برابر داشت مادربزرگم گریه کرد و شانه اش لرزید بغضی شکست و استکان از غم ترک برداشت مولای مظلوم و غریب شیعیان در بند ای کاش سلمان داشت و ای کاش قنبر داشت او روزه‌داری که طعام سفره اش غم بود او روضه‌داری که همیشه ذکر مادر داشت بر شانه‌ی شب پیکر خورشید را بردند تقدیر روی شانه‌هایش دُرّ و گوهر داشت پای گریز روضه خوان تا کربلا می‌رفت می‌گفت صد رحمت که مولا پیکرش سر داشت از بوریا و نعل تازه زود رد می‌شد از بس که در دل غیرت آل پیمبر داشت صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس می‌زد قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت گفتم که آن خانه چنان صحنی معطر بود باید بگویم چون حرم صحنی مطهر داشت شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
دوباره چنگ زدم دامن خراسان را به کاظمین رساندم صدای لرزان را برای حاجت کوچک نمی‌روم آن‌جا دریغ اگر که بگویم به او غم نان را منی که هیچ ندارم برای عرض ادب چه تحفه‌ای ببرم پیشکش کنم؟ جان را دو پادشاه به یک سرزمین نمی‌گنجند کنار هم به خدا دیده‌ام دو سلطان را که دیده در وسط آسمان دو تا خورشید؟ که دیده پا قدم آفتاب، باران را؟ ببین چه بخت بلندی! به دست کوتاهم گرفته‌ام منِ بی‌دست‌وپا دو دامان را ببین کسی که خودش میهمان زندان بود چه بی مضایقه دارد هوای مهمان را به چشم دیده اسیری‌ست در دل زندان به چشم دل به اسیری گرفته زندان را بر او که لحظه به لحظه مسافر عرش است گماشته‌ست چه دیوانه‌ای نگهبان را؟ براو چگونه اثر کرده زهر؟ در عجبم! که خلق در نفسش دیده‌اند درمان را "کریم" ترجمه‌ی دیگر "ابوالحسن" است که جمع دیده‌ام اطراف او فقیران را وداع با حرمش ساده نیست،‌ حق دارم عقب عقب بروم تا ته خیابان را ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای بنای حرم عدل و امان را بانی ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی تو اَمینُ‌اللَّهی و بر درِ بیتُ‌الشَّرَفت هست جبریل امین را شرف دربانی آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک، از تماشای رُخت دست دهد حیرانی تویی آن جلوه که تابید به موسی در طور تو مسیحایی و داری نفسی رحمانی تویی آن نوح، که خود روح نجاتی، هر گاه، گیتی از سیل حوادث بشود توفانی گردش چشم تو و گردش افلاک یکی‌ست نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی.. جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی از لب لعل تو، انوار هدایت جاری‌ست ای سحاب کرمت، در همه‌جا بارانی ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را می‌خوانند شجر طیبه در معرفت قرآنی حبس و تبعید به فتوای تو محبوب‌تر است، از قبول ستم و سلطۀ بی‌ایمانی بر در قاضی حاجات مناجات‌کنان عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی آفتابی و سفر می‌کنی از شرق به غرب عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی به پریشانی تو دجلۀ بغداد گریست ای نصیب تو همه بی‌سر و بی‌سامانی اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید نشود جلوۀ انوار الهی، فانی شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی تا مرا رخصت پابوس تو قسمت نشود منم و دست و گریبانِ غمی پنهانی.. «گر چه دوريم به یاد تو سخن می‌گوییم بُعد منزل نبود در سفر روحانی» با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد عوض گریه کند دیده گلاب‌افشانی به بَرَت آمده‌ام، تا ببرم فیضی از آن جذبۀ معنوی و جاذبۀ روحانی چه بخواهم؟ که تو خود حال مرا می‌بینی چه بگویم؟ که تو خود درد مرا می‌دانی * * که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسیِ تو در کالبد انسانی نظری کن که «شفق» مُحرم کوی تو شود ای بنای حرم عدل و امان را بانی! ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
آیینه صدق و صفا، موسی بن جعفر روح مناجات و دعا، موسی بن جعفر در بند، در تشویش، در طوفانِ ظلمت کشتی ما را ناخدا، موسی بن جعفر واشد گره از کار ما بی مزد و منت تا زیر لب گفتیم: یا موسی بن جعفر عاقبتش در دو جهان ختم به خیر است هرکس مسیرش شد "الی موسی بن جعفر" از ابتدا خورده گره حاجات شیعه با حضرت عباس؛ با موسی بن جعفر ذکر لب ما یک‌صدا: "جانم رضا جان" ذکر علی موسی الرضا: "موسی بن جعفر" در کنج زندان‌ها به صرف تازیانه افطار را می‌کرد وا، موسی بن جعفر کار خودش را کرد سِندی ابن شاهک جان داد با زهر جفا، موسی بن جعفر ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
همیشه سهم آب و نان ما چندین برابر بود چرا که رزق ما از سفره‌ی موسی‌بن‌جعفر بود اگر باب‌الحوائج خوانده می‌شد علتش این است، که با قلب شکسته مرهم دل‌های مضطر بود زن بدکار و بُشر حافی و مردان زندان‌بان به لطف او برای هرکسی ایمان میّسر بود عذاب شیعیان یا قعر زندان؟ انتخاب از او به دوشش بار جُرم دوستان تا روز محشر بود* اسیری که تمام مدت آزادی‌اش تنها زمان رفتن از زندان به یک‌ زندانِ دیگر بود امام مهربانِ مسلمین، افطار هر روزش به دست سندی‌بن‌شاهکِ ملعونِ کافَر بود اگرچه عاقبت آزاد شد، اما همه دیدند که بر یک تخته‌پاره در غل و زنجیر، پیکر بود به یاد مادرش افتاد هرکس دید جسمش را به او گفتند: "صارت کالخیال" از بس که لاغر بود ✍ * امام کاظم (علیه السلام) فرمودند: «إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِي» ترجمه: «خداوند متعال بر شیعه غضب کرد و مرا بین جان خودم و آنان مخیّر فرمود؛ پس به خدا قسم من با جان خودم، شیعیان را حفظ کردم» 📚کافی، ج ۱، ص ۲۶۰ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
کلامش واژه‌ واژه، خط به خط مثل پیمبر بود به وقت خطبه‌خوانی روی منبر نیز، حیدر بود چنان آئینه‌ی «وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظ» شد حِلمش که در خندیدنش آیات رحمانی مصوَّر بود ربود از خلق عالم دل به حُسن خُلق و ثابت کرد که تأثیر محبت بیشتر از زور و زیور بود کرامت داشت آن‌گونه که در هنگام بخشیدن غریب و آشنا در چشم او با هم برابر بود برای آب و نانت هم بخوان باب الحوائج را کسی که روزی عالم به یُمن او مقدر بود زبانِ روزه شب می‌کرد صبحش را میان بند و شب تا صبح بر روی لبش الله اکبر بود غلط گفتند زندانی شده؛ در اصل باید گفت که زندان خود اسیر حضرت موسی بن جعفر بود * * شکستند استخوانش را و رویش شد کبود اما تمام غصه‌اش از روضه‌ی پهلو و مادر بود خدارا شکر اگر کشتند، جسمش را کفن کردند خدارا شکر که رأس شریفش روی پیکر بود... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
زندان، رواق روشنی شد، غرق نورت دیوارها، نمناک از شرم حضورت دهلیزها مَستند، هنگام عبورت زنجیر، تسبیحی به دستان صبورت این بندها، در بند زلف دلپذیرت موسای دربندی و هارون‌ها اسیرت یوسف که ترس از تنگی زندان ندارد مصر وجود است او، غم کنعان ندارد نوح است و بیم از موج و از طوفان ندارد جان جهان است او، هراس جان ندارد عاشق دلش دریاست، حتی کنج زندان آیینه‌ی دنیاست، حتی کنج زندان ای هفت دریا، غرق در دریای صبرت! هفت آسمان یک نقطه، در پهنای صبرت ای هفت شهر عشق، در معنای صبرت! زانو زدند ایوب‌ها، در پای صبرت آقا! به این حجم از بلا عادت ندارم باید بگویم: شاعرم، طاقت ندارم سنگینی شلاق و آن بازو؟ خدایا! زنجیر بر آن قامت دلجو؟ خدایا! چنگال زندانبان و آن گیسو؟ خدایا! خون و شکست طاق آن ابرو؟ خدایا! هر چند در دستان او، جام بلا بود از تشنگی، یک‌ریز یاد کربلا بود معصومه دلتنگ است، چشمانش به راه است فهمیده‌اند انگار یوسف بی‌گناه است بر صورتش اما چرا ردی سیاه است؟ پایان این قصه، گمانم اشتباه است یوسف می‌آید، روی تابوت است اما از اشک یاران، دجله مبهوت است اما موسای ما از طور سینا بی‌عصا رفت این نوح، روی موجی از اشک و دعا رفت دردا! که با دُردانه‌ی زهرا، چه‌ها رفت تا پر کشید، اول دلش پیش رضا رفت بی او، اگر چه عشق مشکی‌پوش می‌شد، نور خدا بود او، مگر خاموش می‌شد؟ در بند بود و عالمی دربند اویند بسیاری از سادات، از پیوند اویند شهزادگان، فرزانگان، فرزند اویند هر گوشه، فرزندانِ دانشمند اویند وا می‌کند بر روی ما، بن‌بست‌ها را باب‌الحوائج شد، بگیرد دست‌ها را ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
ای امید همه! ای چاره‌ی حیرانی‌ها! ای دوای همه‌ی درد و پریشانی‌ها! سفره‌ات کرد نمک‌گیر همه‌ دنیا را روضه‌ات راه نجات همه زندانی‌ها سیدی دست مریزاد! رسیده یک عمر کرم ایل و تبار تو به ایرانی‌ها عاشقی در همه جا دردسری بود ولی ما رسیدیم از عشق تو به آسانی‌ها قتلگاه آمده‌ای یا که به زندان آقا؟ ساق پایت چه شده؟ وای ازین جانی‌ها تازیانه، غل و زنجیر، جسارت، دشنام چارده سال تو بودی و پریشانی‌ها یوسف فاطمه و تخته در و چار غلام کرده تغییر چرا رسم مسلمانی‌ها پیکرت روی زمین ماند، نماندند اما، دختر و خواهر تو بین بیابانی‌ها * * سر جدت که جدا شد، همگی شیر شدند شمر آمد به حرم، کرد رجز خوانی‌ها ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
رشته‌ی دل‌های عاشق، پشت این در بسته شد بار ما از خانه‌ی موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح، معبر بسته شد مُشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مُشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد * * آن‌که از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا، چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن، چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم، روضه‌ها سربسته شد... ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت چه قدر و منزلت و جلوه و جلالی داشت به پیش پرتو خورشید تیره‌گی محو است سپیده را چه غمی گر سیاه چالی داشت کجاست گر که عبایی از او فقط باقی است میان شور مناجات خود چه حالی داشت نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس که آن حقیقت روشن، دل زلالی داشت نبود غافل از اندیشه‌ی خداجویی به قدر فرصت گل‌ها اگر مجالی داشت به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم ز باغ سرخ شهادت، عجب مدالی داشت تمام زندگی او قیام بود و جهاد چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت ازآن دعا که به لب داشت در شب هجران امید روشنی و مژده‌ی وصالی داشت غمش زبس که مقدس بُوَد، «وفایی» گفت امین وحی خدا از غمش ملالی داشت ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
دلْ مبتلای حضرت موسی بن جعفر است دردْ آشنای حضرت موسی بن جعفر است بر اهل آسمان و زمین سروری کند هر کسی گدای حضرت موسی بن جعفر است باب الحوائج است و دو چشمم همیشه بر، دست عطای حضرت موسی بن جعفر است شد بی نیاز از همه کس، هر که روزی‌اش با بچه‌های حضرت موسی بن جعفر است اصلا برات کرببلا، کاظمین، نجف دست رضای حضرت موسی بن جعفر است زهرا نظر نموده بر آن‌کس که سینه‌اش ماتم‌سرای حضرت موسی بن جعفر است من آرزوی روضه‌ی رضوان نمی‌کنم تا روضه‌های حضرت موسی بن جعفر است حال زن یهودی بدکاره را ببین محو دعای حضرت موسی بن جعفر است بی حرمتی به ساحت زهرای مرضیه اوج بلای حضرت موسی بن جعفر است او را به روی لِنگه دری حمل می‌کنند این در نه جای حضرت موسی بن جعفر است روی فلک سیاه که زنجیر و غل هنوز بر دست و پای حضرت موسی بن جعفر است ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست هر، روزه‌اش با تازیانه می‌شود افطار در قعر زندان‌های هارون چیز بهتر نیست؟ زنجیرها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست خورشید را بر تخته‌ای کوتاه می‌بردند تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست * * در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعاً دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی، می‌خواست در محمل رَوَد؛ اما برادر نیست ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
او که عطر نفسش را به بهاران می‌داد جام باران به لب خشک بیابان می‌داد همچو طوبای بهشتی که پراز عطر خداست شاخه‌اش جای گل سرخ، مسلمان می‌داد با سکوتش به جهان درسِ حیا می‌‌آموخت صبر او حوصله بر موسیِ عمران می‌داد صحن سجاده‌اش از غربت او بارانی موجِ اشکش خبر از روضه‌یِ پنهان می‌داد غل و زنجیر چه مستانه طوافش می‌کرد او که دستور به زنجیره‌ی کیهان می‌داد با وجــودِ ســتمِ وافـرِ زنـدان‌بانَش وقتِ افطار به او هم رطب و نان می‌داد نفسش رفت و کریمانه نفس داد به ما چه مسیحانه به این قوم عجم، جان می‌داد خواست خاک عجم از عطر تنش پٌر بشود همه‌ی هستی خود را که به ایران می‌داد می‌شکست آینه در محبس و انوارش را به قم و قبله‌ی شیراز و خراسان می‌داد ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
قصد سفر کردم که باشد مقصدم مشهد عمری کبوتروار جلد مشهدم مشهد امیدوارانه همیشه پَر زدم مشهد هربار بعد از کاظمینش آمدم مشهد باب الحوائج خیرخواهانه دعایم کرد موسی بن جعفر آستان‌بوسِ رضایم کرد دل‌های مشتاقان همیشه آرزومندش در محشر فردا همه محتاج لبخندش او نیست در بند کسی، دنیاست در بندش اولاد من قربان این بابا و فرزندش عمری بدهکارم بدهکار رضاجانش شد بهترین سلطان عالم، طفل دامانش موسای اهل بیت بود از هرکسی سر بود گنجینه‌ی جمع کمالات پیمبر بود او پنجمین ذریه‌ی زهرای اطهر بود جانم به معصومی که خود معصومه‌پرور بود مانند او اولاد او با آبرو هستند سادات ایران بیشتر از نسل او هستند دارد نسیم مهرورزی عطر خوشبویش تنها تبسم می‌چکد از روی دلجویش سنی و شیعه گوید از اخلاق نیکویش هدیه فرستاده برای شخص بدگویش در هر قنوت خویش مردم را دعا می‌کرد با جمع بدگویانِ خود، اینگونه تا می‌کرد او با زبان حق در این عالم تکلم کرد حتی به روی دشمن خود هم تبسم کرد عمری به هر درمانده‌ای مولا ترحم کرد در پیشگاهش بُشر حافی دست و پا گم کرد این دستگیری‌ها به یُمنِ التفاتش بود احیای دل‌ها هم یکی از معجزاتش بود همراه علم و منطق و برهان امامت کرد بی مزد و منت بارها قصد هدایت کرد جای پدر از منظر اسلام صحبت کرد از پاسخ او بوحنیفه نیز حیرت کرد در کودکی تندیس درک و فهم کامل بود از خردسالی نیز حلّال مسائل بود همچون پدر بر روی منبر درس دین می‌گفت با لحن زیبای امیرالمؤمنین می‌گفت تفسیری از فحوای آیات مبین می‌گفت شیخ الائمه مدح او را این چنین می‌گفت: قطعاً رحیم است و علیم است و حکیم است او مانند اجدادش کریم بن کریم است او * * افسوس اسیر دست جمعی بی‌مروت شد عمری از این زندان به آن زندان... اذیت شد سهمش از این دنیا فقط درد و مشقت شد در هر سیه‌چالی مکرر هتک حرمت شد شلاق زندان‌بان او خیلی به او بد کرد لعنت به سندی، سندی بن شاهک نامرد هردفعه که راهی زندان بلا می‌شد از دخترش معصومه با حسرت جدا می‌شد در دخمه‌ای با درد غربت آشنا می‌شد ‌ از بی‌کسی هر روز دلتنگ رضا می‌شد آزرده از تنهایی و رنج مصائب بود شب تا سحر هم‌صحبتش تنها "مسیب" بود یک عده با نامهربانی خسته‌اش کردند با ضربه‌های ناگهانی خسته‌اش کردند با چوب‌های خیزرانی خسته‌اش کردند با ناسزا و بددهانی خسته‌اش کردند هرصبح و شب وقتی به سمت قبله رو می‌کرد بین قنوتش مرگ خود را آرزو می‌کرد با اینکه رد سلسله بر پیکرش دارد شکر خدا یک جای سالم در سرش دارد حالا که جمعی بی حیا دور و برش دارد الحمدلله جای امنی دخترش دارد معصومه‌اش با چشم‌تر راهی زندان نیست در هر دو پای دخترش خار مغیلان نیست ✍ 📝 | عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e