eitaa logo
نویسندگان حوزوی
3.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
446 ویدیو
170 فایل
✍️یک نویسنده، بی‌تردید نخبه است 🌤نوشتن، هوای تازه است و نویسندگی، نان شب. 🍃#مجله_ی_نویسندگان_حوزوی معبری برای نشر دیدگاه نخبگان و اندیشوران #حوزویانِ_کنشگرِ_رسانه_ای 👇 ارتباط @Jahaderevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ امیر خندان نمیدانم این چه بیماری ای است که دچارش شده ایم، نه تنها دروغ های زیبا را دوست داریم، بلکه آن را می پذیریم و ترویج میدهیم.... در بین راهی، فیلم سینمایی در حال پخش بود.... مسافر بغل دستی ام به کنایه و اعتراض گفت، این چیه نشون میده؟!یه فیلم بذاره...این‌دروغ ها چیه!؟! با خنده پرسیدم: فیلم اکشن‌ واقعیت داره و حقیقته؟! کمی به فکر فرو رفت و گفت...نمیدونم...حالا اون هم دروغه ولی این هم دروغه... گفتم: من نمیدونم این فیلم دروغ هست و یا بر اساس واقعیت ساخته شده...ولی میدونم فرقی بین دروغ نیست.... داستان زندگانی ما هم همین است.... از دروغ های زیبا و کادو شده خوشمان می اید... داستان فیلم هم همین است هر چند در برخی موارد شاید داستان در بحث اطلاعات و شناسایی و ابزارشان، خالی از اغراق نباشد، ولی صحت اصل داستان محل خدشه نیست.... میدانیم که در عرصه نظامی، آنچه که نمایش داده می شود، یک‌ یا چند درجه کمتر از توانایی هاست.... راستی چرا دروغ فیلم های جاسوسی و امنیتی خارجی را بیشتر میپسندیم؟!؟ @delneveshtetalabe @howzavian 📢 فرصتی برای نشر دیدگاه نخبگان حوزه
🔅 مصباح دوستان بعد از چند سالی شلوغ کاری توی‌دورانِ تحصیلی راهنمایی و دبیرستان ، فصل جدید دانشجویی برایم شروع شد.سال ۸۹بود. اوایل دانشگاه هم همان شلوغ بازی ها ادامه داشت.فکر کنم آخرین شلوغ کاری هم یک برف بازی حسابی توی دانشگاه بود. کم کم شلوغ بازی ها، جای خودش را به گروه مطالعاتی و حلقه مباحثاتی داد. امین، از رفقای ارشد جامعه شناسی که از کارشناسی شیمی تغییر رشته داده بود، هم بحث خوبی بود...صبور، آرام،با سواد... بحث ها هم حول‌محور علوم انسانی‌بود؛ مثل ژاپن اسلامی، جنبش‌نرم افزاری، علوم انسانی اسلامی و.... غیر از امین رحمانی، حجت صیادی، رسول جوهری و دیگرانی هم بودند که مباحث جدید و جدی را مطرح می کردند. کم کم شوخی ها و خنده های سر کلاس، تبدیل شده بود به مباحث جدی تر که نشان از تفاوت عمیق نگاه ها بود... فصل‌ تضادها و تنافی ها،شروع شده بود.خاتمیت و جامعیت دین با آنچه که برخی از اساتید‌به عنوان«دین هم صدایی بین‌صداهاست» در تضاد علنی بود. برخی هم که خیلی شیک و مجلسی التقاط را تدریس میکردند... «غرب و تمدن غرب خوبی هایی داره، اسلام هم خوبی هایی ، و ما باید بین این ها جمع کنیم برای‌تمدن نوین».این بود کلام استادی که بعد از کلاس با او بحث کردم و با اشاره به کلمه التقاط، تلمیحا پذیرفت که بله!این نگاه متهم به التقاط است... 👈  خواندن بیشتر 👉 ✍ یادداشت‌های یک طلبه @HOWZAVIAN
سفر تبلیغی به استان کردستان، شهرستان قروه (محرم 1396) 💠 مِیهم سُفلی ✍ علی بهاری 🔸راننده خیلی تعارف کرد به خانه‌اش برویم. در تعارف‌هایش صداقت موج می‌زد اما وقتی قبول نکردیم، دیگر خیلی اصرار نکرد. خداحافظی کردیم و به مسجد رفتیم. کمی بعد، بچه‌های شیعه و سنی آمدند. مرتضی - همان دوستم که با عبا آمده و شبیه قاریان مصری شده بود - بچه‌ها را بر اساس مذهب، تفکیک کرد. گفت: «شیعه‌ها بیایید این طرف بهتون وضو و نماز یاد بدیم. سنی‌ها هم برن پیش ماهان یاد بگیرن.» ماهان، سنی‌بچه‌ای باهوش بود که اطلاعات مذهبی خوبی داشت. البته اطلاع بیشتر از مذهب، به معنای این نبود که ماهان الاهی‌دان یا فقیه بود؛ بلکه در جمعی که بسیاری نمی‌دانستند سنی‌اند یا شیعه، او می‌دانست چطور وضو بگیرد و نماز بخواند. 🔸آموزش نماز به کسی که هیچ نمی‌داند، کار بسیار سختی بود. خدا را صد هزار مرتبه شکر که مرتضی ابتدا، وضو را برای‌شان گفته و بار مرا سبک کرده بود. جایگاه مُهر را برایشان توضیح دادم و سپس از ضرورت نیت قبل از نماز گفتم. یکی‌یکی اذکار نماز را به صورت شمرده می‌گفتم و از آن‌ها می‌خواستم بعد از من آرام تکرار کنند. چند دقیقه‌ای طول کشید تا کلیات نماز را یاد گرفتند. باهوش‌ترها، زودتر یاد می‌گرفتند و بعدش به تنظیمات اصلی کارخانه برمی‌گشتند: لش‌بازی! 🔸کمی از کلاس گذشت که پسرکی به جمعمان اضافه شد. یکی از بچه‌ها گفت: «پاشو برو. تو سنی هستی» جواب داد: «نه به خدا شیعه‌ام» آن یکی گفت: «غلط کرده. دروغ میگه. سُنّیه» گفتم: «خودش داره میگه شیعه‌ام. تو چی میگی این وسط؟» جواب داد: «خودش حالیش نیست. من می‌دونم» نمی‌دانم چرا ناگهان صنف شریف رانندگان تاکسی‌ افتادم. پسرک با بغض گفت: «به خدا شیعه‌ام» ما هم اشکش را دلیل بر صداقتش گرفتیم. 🔸البته اگر هم واقعا شیعه نبود، اهمیتی نداشت. چون بچه‌ها اطلاعی از تفاوت‌های اعتقادی و فقهی دو مذهب نداشتند. بسیار سُنّی‌هایی که مسح می‌کشیدند و فراوان شیعیانی که پا می‌شستند.چند بار ذکرهای نماز را توضیح دادم. داشتم مطمئن می‌شدم کلیات را فهمیده‌اند که یکی از دو شیخ گروه صدایم کرد و گفت: «تو بیا با این جوون‌ها بشین. بچه ها رو بسپار به من. حوصله‌شون رو نداری» برای سلامتی پدر و مادرش دعا کردم و به جمع جوانان پیوستم. 🖊 سلسله خاطرات این نویسنده را اینجا بخوانید @HOWZAVIAN