#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا
___________🍃
#تجربه_تبلیغی1 | پا به پای مخاطبان دینی
📌هدف از تبلیغ کار تربیتی است و کار تربیتی زمانبر است؛ چه خوب است که مبلغ در فصول تبلیغ، منطقه خود را ثابت نگه دارد تا بتواند اثربخشی خود را به صورت کامل اعمال کند.
✅در طول این ماه پر برکت، در جاهای مختلف و در قالبهای متفاوت، مباحث مهارتهای زناشویی را مطرح کردم. اقبال مردم را از سوالات و پیگیری و مشاوره هایی که می گرفتند متوجه می شدم. مهم ترین چیزی که توجهم را جلب می کرد این بود که فکر می کردم مسائل اولیه و به نظر خودم، دم دستی در این حیطه برای مردم مهم نبوده و یا تکراری باشد ولی اینگونه نبود.
✅نکته قابل توجه در تبلیغ این بود که وقتی سخنرانی شب قدر پیرامون سبک زندگی اهل بیت علیهم السلام در موضوع خوراک و پوشاک بود، مدیر سازمان تبلیغات شهرستان حرف جالبی زد که من را مصمم تر به ارائه این مطالب کرد و آن این بود که گفت: اینگونه صحبتها و موضوعات، خوب است متاسفانه این منطقه نگاهشان سنتی است و در شب قدر مطالب عمومی طلب می کنند و برای بیانش در این منطقه جرات می خواهد که ما نداریم.
✍ #محمد_مهدی_مرادی
#تبلیغ
#سبک_زندگی
#خاطره
#تمدن_اسلامی
#ماه_مبارک_رمضان
🌐rasanews.ir/002Yb9
🆔 @rasanews_agency
#باشگاه_نویسندگان_حوزوی_رسا
______________________🍃
#خاطره_نویسی طلاب |"مسابقه دو" همراه با عملیات انتحاری در عراق
📌به درب ورودی امامزاده رسیدیم، اما سه مأمور مسلح آماده شلیک رو به روی خودمان مشاهده کردیم و به محض دیدن اسلحهها این نوجوان روی زمین خوابید و دستش را بالای سرش گذاشت.
🔶همسفرهایی خاص
یکی که سنش از من بیشتر بود، اما یک مقدار از نظر عقلی ناقص بود و دومی هم نوجوانی هفده ساله که بیماری سختی را پشت سر گذاشته بود و البته هنوز هم کمی بیمار بود. با خودم گفتم حتما رزق همسفری حداقل تا نجف با این دو عزیز هست.
🔶ما هم با حالت نیمه گریان گفتیم بهخدا دویدن ما فقط برای مسابقه بود. رفتیم از تک تک این نیروهای نظامی عراقی معذرت خواهی کردیم و حتی یکی از نیروها حالش بد شده بود و با خودش میگفت اگر شلیک میکردم چه میشد؟ و بسیار ناراحت بود و هر چه تلاش کردیم عذر ما را نپذیرفت.
✍سید محیط حسینی کوهساری
#اربعین
#پیاده_روی
#خاطره
#داعش
#انتحاری
🌐rasanews.ir/002YvV
🆔 @rasanews_agency
😊 سلام و الاغ
#خاطره
در حال رانندگی، یه دفعه ماشینی با سرعت از کنارم رد شد و راننده با بوق ممتد داد زد:
هی الاغ حواست کجاست؟
پشت چراغ قرمر ایستاد.
منم رفتم کنارش ایستادم.
یواشکی با گوشه چشمش به من نگاه می کرد.
مستقیم بهش نگاه کردم و
گفتم: آقا می دونستی
الاغ ها ماده اند و خرها، نر ؟
تو باید به من می گفتی خر😳.
تازه ، اگه من الاغم، حتما تو هم حضرت سلیمانی چون الان داری زبان الاغ ها رو می فهمی که باهات حرف می زنم.
سوم این که اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم که بد رانندگی کردم.
لبخندی زد و سه بار گفت:
معذرت می خوام.
منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش.
با اشاره اون، هر دو تا کناری ایستادیم و الان که خیلی وقته با هم دوستیم یادمون نمیره که یک " الاغ" ما رو با هم آشنا کرد.
سوال : وقتی آخرش تو دادگاه با هم صلح می کنیم، خب چرا الان نه ؟
#جلال بی بی خانم
@Jalal_va_bibikhanom
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
#به_ما_بپیوندید
#خاطره
🔅 حرف اول و آخر آیت الله خوشوقت چه بود؟
اوایل دوران طلبگی ام بود. شور و حرارت خودسازی و طهارت نفس در آن دوران، معمولا غلیان می کند. هرکس به فکر راه و چاره ای برای خود است. همان زمان بود که آوازۀ مرحوم آیت الله آقای خوشوقت به گوشم رسیده بود. ایشان را در منزل آیت الله امجد دیده بودم. اما دوست داشتم تا از نزدیک به خدمتشان برسم و از راهنمایی های اخلاقی ایشان بهره ببرم. یک روز نزدیک غروب آفتاب بود که در حیاط حوزۀ علمیۀ چیذر نشسته بودم. دوست و برادر عزیزم حسین آقا رمضانی را دیدم که با موتور خودش وَر می رفت. یک موتور هوندا 100 که پس از مدتی خودم آن را از ایشان خریداری کردم. خدا مرا ببخشد که بابت پرداخت مقداری از پول آن، اگر اشتباه نکنم یک دوره تفسیر مجمع البیان یا المیزان به ایشان دادم. باقی پول را هم قرار بود قسطی پرداخت کنم، نمی دانم پرداخت کردم یا حسین آقا بخشید!
آن روز دَم غروب آفتاب دیدم حسین آقا تند و تند در حال آماده کردن موتور خود می باشد. معلوم بود که قصد رفتن به جایی را دارد. به ایشان گفتم: حسین جان! چه خبر؟ کجا؟ در پاسخ گفت: اگر خدا بخواهد می خواهم برای نماز مغرب و عشاء به مسجد آیت الله خوشوقت بروم. تا اسم حاج آقا را شنیدم، گفتم حسین من هم می آیم. اما فرصتی تا اذان نمانده، مگر می رسیم؟ ایشان با لبخند فرمود: ان شا الله می رسیم. هفده دقیقه تا اذان مانده بود. سوار موتور که شدم فقط چشم هایم را بستم. از محلۀ چیذر تا تقاطع خیابان آیت الله طالقانی و دکتر شریعتی را در هفده دقیقه طی کردیم. با شور و حرارت خاصی به شوق دیدار آیت الله خوشوقت و شرکت در نماز ایشان، بزرگراه ها و خیابان ها را به سرعت پشت سر گذاشتیم. به تقوای حسین آقا اعتماد داشتم که مراقب است تا در رانندگی برای دیگران ایجاد مزاحمت نکند. اما خدا می داند که بر سر من چه آمد! کلا در رانندگی ترسو هستم. به مسجد که رسیدیم به سرعت بین صفوف نماز جایی برای خودمان دست و پا کردیم. نماز که تمام شد، حاج آقا شروع به صحبت کرد. ابتدا، آیۀ 18 سورۀ حشر را خواندند: "ای کسانی که ایمان آوردهاید از مخالفت با فرمان خدا پرهیز کنید؛ و هر کس باید بنگرد که برای فردایش چه چیز از پیش فرستاده و از مخالفت با فرمان خدا پرهیزکنید که خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است"
با اشتیاق وصف ناپذیری دو زانو نشسته و به سخنان ایشان گوش می دادم. دائما منتظر بودم تا سخن خاصی بگوید. نکتۀ آن چنانی! حرفی از ملکوت و پشت پرده و از این حرف ها! بالاخره یک چیزی بگوید که در درونم تحولی ایجاد کند. این همه راه را با امیدی به اینجا آمده ایم. اما خبری نشد که نشد. فقط می فرمود: تقوا تقوا تقوا. هرسخنی که می گفت، آخرش به تقوا ختم می شد. به هرجا که می رفت دوباره به خانۀ تقوا بر می گشت. ای بابا این که نشد. این را که خودم می دانستم. این همه راه آمده ام که همین را بشنوم؟ از حالت دو زانو نشستن یک قدم عقب نشینی کردم و شدم چهار زانو. نگاهی به حسین انداختم، اما او در حال و هوای دیگری بود. ظاهرا حسین آقا فهمیده بود که: "در خانه اگر کس است یک حرف بس است." سخن همین است که حاج آقا می فرماید. اگر تقوا باشد چیزی کم نداریم. و اگر نباشد، چیزی نداریم. پس از اتمام جلسه با آرامش و بدون شور و حرارت به مدرسه برگشتم. حسین هم دیگر عجله ای نداشت با آرامش بیشتری رانندگی می کرد. من هم که پشت سر نشسته بودم به سخنان حاج آقای خوشوقت فکر می کردم.
✍ علیرضا نظری خرّم
#اخلاق #عرفان
#ماه_مبارک_رمضان
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
🖊خاطرات کمپ
✍️محسن عبدالله زاده، نویسنده حوزوی
یکی از کمپ ها برای تبلیغ میرفتیم یه حاج آقای پاکار و فعال داشت به نام حاج آقای رحیمی. از روز اول توی کارگاه آموزشی به مددجوها تاکید می کردم به حاج آقا رحیمی احترام کنید، محبت کنید، جلو مسولین حمایتش کنید و ... .
اوایل کمتر کسی توجه می کرد، توی مرحله بعدی شروع کردم از اختیارات و توانایی های حاج آقا رحیمی گفتن:
ترخیص ، ملاقات دادن، مرخصی دادن، تنبیه، تشویق، خدمتگزار شدن، پیگیری خانواده و ... همه دست آقای رحیمیه . حالا دیگه مددجوها میومدن دنبالم که چطوری با آقا رحیمی ارتباط بگیریم؟ منم یه جواب کوتاه و کلی داشتم: ببینید از چی خوشش میاد انجام بدین ، از چی بدش میاد ترکش کنین.
قضیه دعوت به نماز و روزه و .... میتونه همینجوری باشه، وقتی برای مخاطب روشن بشه، همه کاره عالم خداست، مقلب القلوب خداست، رزاق خداست، عزت و ذلت بدست خداست و ... . اونوقت خود مخاطب به جنب و جوش میفته چطور با این خدا ارتباط بگیرم. اینجا نماز واجب که هیچ، حرف از نماز شب و خلوت سحر میاد وسط...
#خاطره
#تبلیغ_مکتوب
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
.
💐گعده هنرمندان قدیمی حوزه این شکلی بود😊
◽️سال ۱۳۷۴ ،کرمانشاه ، منزل آیت الله نجومی
من در آن سالها بعنوان روحانی در اردوهای تابستانی دانش آموزی شرکت میکردم و نقش مربی ، پیش نماز و مبلغ را داشتم.
آن سال، این اردوها در شهر کرمانشاه برگزار شده بود و من با خانواده به این اردو رفته بودم.
حاج آقای حجتی هم [که در این تصویر کنار من است] همین نقش را داشت و دوتایی بعنوان روحانی اردو با بچه ها همکاری داشتیم.
در طول اقامت در کرمانشاه از جاهای مختلف شهر دیدن میکردیم از جمله یک روز طبق قرار رفتیم منزل آیتالله سید مرتضی نجومی که از علمای محبوب و برجسته و مشهور کرمانشاه بود و پایگاه مردمی داشت و خانه اش محل رفت و آمد و رسیدگی به دیگران بود. خانه اش پاتوقی بود برای محققین چون یک کتابخانه عظیم و غنی (به خصوص در حوزه کتابهای ادبی و هنری) در اختیار داشتند.
من به اتفاق [پسرانم] آقا یاسر و آقا جلال و آقای حجتی به منزل ایشان رفتیم.
صحبت کردیم و ایشون هم خاطراتی بیان کردند و نمونه هایی از خوشنویسی های خودشان را به ما نشان دادند؛آیت الله نجومی استاد خوشنویسی ثلث بودند.
ایشان با استقبال و خوشرویی از ما پذیرایی کردند و اجازه دادند که من وقت مفصلی بگذارم و از کتابخانه شان دیدن کنم و یادداشتهایی از کتابهایشان برداشت کنم.
خدا رحمتشان کند، در سال ۱۳۸۸ فوت کردند.
نفرات از سمت راست:آقای حجتی ، جواد محدثی ، آیت الله نجومی ، یاسر محدثی ، جلال محدثی.
🔰
#خاطره
#استاد_محدثی
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
3 خاطره مسجد.docx
31.1K
7️⃣ #خاطره #نخستین_اردوی_تولیدمحور_مدادالفضلاء
•┈┈┈••✾••┈┈┈• •┈┈┈••✾••┈┈┈•
🔸تن، مسجد و روح، حول جنین
✍️ اشرف پهلوانی قمی
سرم را به طرف صدایی که به صدای نوحه بیشتر شبیه بود چرخاندم. زن بیست و هفت هشتسالهای بالای سرم ایستاده بود. لبهای رنگپریدهاش را چندبار جنباند و حرفش را تکرار کرد. با نوک انگشت دست راستم به اتاق چهار اشاره کردم و گفتم:
- شما تختِ...؟
هنوز شماره را نگفته حرفم را تایید کرد و منتظر جواب سؤالش شد! نگاهی به پروندهاش انداختم
🔗متن کامل در پیوست پیام👆
🔸مجله نویسندگان حوزوی
🔹مجله افکار بانوان حوزوی
#کانون_مدادالفضلاء
#تحریه_مجتهده_امین
#سواد_رسانه_طلاب
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
دژاوو چیست؟
گاهی اوقات بعد از قرارگیری در یک موقعیت، احساس میکنید چنین چیزی را قبلا تجربه کردهاید یا این صحنه را دیدهاید. به چنین اتفاقی دژاوو یا آشناپنداری گفته میشود. از آنجایی که این یک احساس غیرمنتظره و زودگذر است، برخی از آن به عنوان اتفاقی مرموز، معنوی یا حتی فراطبیعی یاد میکنند.
برخی بر این باور هستند که دژاوو نشانهی یادآور تجربیات از زندگی گذشته است. افراد دیگری هم میگویند وقتی «خود برتر» که درون انسان را هدایت میکند، از تجربهی خود روی زمین آگاه میشود و در نتیجه این اتفاق رخ میدهد. بعضی هم تئوری جهانهای موازی را مطرح میکنند که گاهی اوقات به یکدیگر متصل میشوند یا روی هم میافتند و همین موضوع منجر به شکلگیری پدیدهی دژاوو میشود. تعدادی هم علت این پدیده را به اشتباه ماتریکس نسبت میدهند. این افراد میگویند ما در یک جهان شبیهسازی شده زندگی میکنیم و گاهی اوقات کدهای این جهان دچار مشکل میشوند.
اما تعدادی از محققان میگویند که این موضوع به نحوهی عملکرد مغز برمیگردد. مغز دائما حواس ما را اسکن میکند تا ببیند آیا چیزی که تجربه میکنیم آشنا هست یا نه. هنگامی که مغز یک محرک را آشنا تشخیص میدهد، ناحیهی متفاوتی از مغز به نام هیپوکامپ، خاطرهی مرتبط با صحنهی موردنظر را به یاد میآورد. بنابراین اگر چیزی آشنا تلقی شود ولی مغز نتواند خاطرهی مرتبط با آن را پیدا کند، ممکن است پدیدهی دژاوو اتفاق بیفتد.
✍️ صفحه پاورقی
#تداعی #خاطره #رؤیا
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN