eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
575 ویدیو
78 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام. متاسفانه نخوندم.
۱۴ آبان ۱۴۰۰
سلام اول از همه این که استفاده تون از گوشی رو به ساعت‌های خاص محدود کنید. اینطوری هم نمازتون رو اول وقت می‌خونید و هم بیشتر به کارهاتون می‌رسید. مثلا یک ساعت صبح و یک ساعت شب از گوشی استفاده کنید و خارج از این ساعت ها گوشی رو جایی بذارید که بهش دسترسی سخت باشه. برای جلوگیری از تنبلی هم، هر روز صبح که بیدار می‌شید یه لیست از کارهایی که باید بکنید به ترتیب اولویت بنویسید.(من خودم این کار رو می‌کنم خیلی لذت‌بخشه) اگه کاری خارج از لیست بود، باید آخر از همه انجام بشه یا به لیست اضافه بشه. هرکاری رو که انجام می‌دید روش خط بکشید. خیلی لذت داره و احساس می‌کنید واقعا وقتتون صرف کار مفید شده. مخصوصاً که ببینید آخر روز همه یا بیشتر کارها خط خورده. ممکنه روزای اول خیلی موفق نباشید ولی ادامه بدید. کم‌کم موفق می‌شید. کتاب‌هایی که گفتید خوبن. کتاب زندگینامه بزرگان رو هم حتما بخونید تا انگیزه بگیرید. درباره هدف زندگی، باید هدف رو از خالق خودتون بپرسید نه من. قطعا خدایی که شما رو خلق کرده، هدف خلقت شما رو هم تعیین کرده. درباره ش تفکر کنید، قرآن رو مطالعه کنید. اگر من بگم فایده نداره، باید خودتون بهش برسید.
۱۴ آبان ۱۴۰۰
سلام والا می‌دونم گناه داره ولی تقصیر من چیه؟ همش تقصیر سعد بود!
۱۴ آبان ۱۴۰۰
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
📚 #معرفی_کتاب 📘 #عمار_حلب ✍نویسنده: #محمدعلی_جعفری نشر: #روایت_فتح عمار حلب خاطرات شهید محمدحسین محم
📚 📘 ✍🏻نویسنده: نشر: کتاب پیش‌رو، تحقیقاتی است که در خصوص تاریخ ادیان ابراهیمی جمع‌آوری شده است. این کتاب یک فرجام‌شناسی جریان‌های تاریخی است و برای شناخت بهتر شما از دین یهود و مسیح و همین‌طور اسلام به شما کمک می‌کند. 📖 به نظر می‌رسد اساسی‌ترین علت مخالفت یهود با عیسی(ع) نیز همین شهادت او درباره پیامبری موعود و نسل ونسب او بود؛ تا جایی که شاید اگر عیسی(ع) می‌پذیرفت که بگوید خود او پیامبر آخر و اعظم است؛ یهود او را به عنوان موعود اعظم و اکرم می‌پذیرفتند! ..@istadegi..
۱۴ آبان ۱۴۰۰
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 176 به سختی چشمانم را باز می‌کنم. سعد سریع نگاهش را می‌دزدد. نمی‌توانم چشمانم را باز نگه دارم. سرم درد می‌کند و گیج می‌رود. می‌پرسد: اتسمعنی؟(صدامو می‌شنوی؟) نفس عمیقی می‌کشم و آرام می‌گویم: ای...(آره.) چانه‌ام را رها می‌کند و از جایش بلند می‌شود. دوباره کلافه قدم می‌زند. سرم را به دیوار تکیه می‌دهم تا آرام بگیرد. هرچند جواب سوالم را می‌دانم، باز هم آن را از سعد می‌پرسم: لما أحضرتني إهنا؟ (چرا منو آوردی این‌جا؟) سعد جواب نمی‌دهد. عصبانی ست. دوباره سوالم را می‌پرسم. سعد برمی‌گردد و داد می‌زند: اخرس!(خفه شو!) صدایش در زیرزمین می‌پیچد. سعد پیشانی‌اش را با دست می‌پوشاند و دست به کمر می‌زند. انگار پشیمان است. می‌گویم: لما بعتني؟ بأی ثمن؟ (چرا من رو فروختی؟ به چه قیمتی؟) جواب نمی‌دهد، تندتند نفس می‌کشد. بعد برمی‌گردد و بدون این که به چشمانم نگاه کند می‌گوید: ما عندک خيار. قل ما يطلبونه منك. (چاره‌ای نداری. هرچی می‌خوان بهشون بگو.) چه پیشنهاد فوق‌العاده‌ای! به ذهن خودم نرسیده بود! کمیل هم مثل من پوزخند می‌زند و می‌گوید: این یارو با خودش چی فکر کرده؟ خیلی دلش خوشه انگار! باید مطمئن شوم سعد از هویت من خبر ندارد و لو نرفته‌ام. برای همین می‌پرسم: لما تعتقد أن عندی معلومات مهمة؟ (چرا فکر می‌کنی من اطلاعات مهم دارم؟) یک گوشه می‌نشیند و سرش را به دیوار تکیه می‌دهد. دستش را می‌گذارد روی پیشانی‌اش: علي إحضار أحدكم. لافرق بينك و بين عابس.(من باید یکی از شما رو می‌آوردم. تو و عابس فرقی ندارین.) نفس راحتی می‌کشم. دستور داشته یک نیروی دانه‌درشت ایرانی بیاورد و این سعادت قسمت من شده؛ اما از اول هدفش نبوده‌ام و هنوز نمی‌داند من نیروی اطلاعاتم. حامد را هم نماز نجاتش داد. اگر درحال نماز نبود حتماً جلوتر از من می‌رفت و گیر می‌افتاد. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
۱۴ آبان ۱۴۰۰
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 178 سرگیجه‌ام کمی بهتر است. چشمانم را دوباره می‌بندم و در ذهنم آموزش‌های ضدشکنجه‌ای که دیده‌ام را مرور می‌کنم. بچه‌ها تا الان حتماً فهمیده‌اند بلایی سرم آمده و دارند دنبالم می‌گردند. ناگاه سوالی در ذهنم جرقه می‌زند: وین انا؟ (من کجام؟) سعد ساکت است. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و باز هم پاسخ نمی‌گیرم. اگر هنوز در السعن باشم، ممکن است بتوانند پیدایم کنند. یعنی توانسته همان دیشب من را از شهر خارج کند؟ دوباره پلک بر هم می‌گذارم. کمیل می‌گوید: بی‌خیال. خونه‌پُرش اینه که شهید می‌شی میای پیش خودم. زیر لب می‌گویم: کاش همین‌طور باشه. سعد به ساعتش نگاه می‌کند. می‌دانم اگر ساعت را بپرسم هم جواب نمی‌دهد. سرش را می‌چرخاند به سمت من؛ اما چشمانش جای دیگری را نگاه می‌کند: سامحني سیدحیدر. اضطررت. (منو ببخش سیدحیدر. مجبور شدم.) بعد دوباره میان موهایش چنگ می‌اندازد: زوجتي مريضة. لم أستطع تحمل تكاليف العلاج. (زنم مریضه. هزینه درمانش رو نداشتم.) اگر واقعاً بخاطر این باشد، من می‌بخشمش؛ اما او به من خیانت نکرده، به کشورش خیانت کرده. می‌پرسم: لمن تعمل؟ (برای کی کار می‌کنی؟) - جبهۀالنصره. عالی شد. جبهۀالنصره با صهیونیست‌ها هم ارتباط تنگاتنگی دارد. می‌گویم: سامحتك. لكنني أعلم أنك لن تصل إلى الهدف کمان. سيقتلونك. (بخشیدمت؛ ولی می‌دونم تو هم به هدفت نمی‌رسی. تو رو می‌کشند.) سعد سرش را تکان می‌دهد. می‌دانم ترس جان خانواده‌اش را دارد. تشنه‌ام؛ اما دوست ندارم از سعد آب بخواهم. نمی‌دانم چقدر می‌گذرد؛ یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... ناگاه صدای باز شدن در می‌آید و بسته شدنش؛ صدای ناله لولاهای در. کمیل می‌گوید: اوه! صاحابش اومد! زیر لب زمزمه می‌کنم: بسم الله الرحمن الرحیم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
۱۴ آبان ۱۴۰۰
نظرات شما پیرامون رمان امشب شرمنده که اذیت می‌شید. ان‌شاءالله که دوست داشته باشید. هدفم اینه که بگم همین الانی که ما پای گوشی‌هامون نشستیم، چندتا عباس دارند توی شرایط مختلف برای امنیت ما تلاش می‌کنند و امنیت و آرامش مون حاصل چه اتفاقاتیه... پ.ن: من کاری به کارش ندارم که، همش تقصیر این سعده.
۱۴ آبان ۱۴۰۰
سلام ممنونم. نه، به اسارت حامد اشاره نمی‌کنم. ______________ سلام نمی‌شه خیلی روش حرف زد. جزو آموزش‌هایی هست که ماموران اطلاعاتی و امنیتی می‌بینند تا در صورت اسارت، آمادگی جسمانی و روحی رو برای مواجهه با شکنجه داشته باشند.
۱۴ آبان ۱۴۰۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۵ آبان ۱۴۰۰
سلام اینطور که بنده از یکی از افرادی که خودش در اون زمان بود شنیدم، آمریکا شاه رو تحویل ایران نمی‌داد تا محاکمه بشه. امام هم در یک سخنرانی حرفی زده بودند به این مضمون که آیا نمی‌شه ما یک اهرم فشار علیه آمریکا اعمال کنیم تا شاه رو تحویل بده؟ این اشاره امام، دانشجوها رو به فکر انداخت و لانه جاسوسی رو تسخیر کردند.
۱۵ آبان ۱۴۰۰