🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 248
با رفتن خبرنگار، از جا بلند میشوم و به حامد میگویم:
- همون خبرنگارهس که سیدحسین میگفت؟
حامد ولو میشود روی زمین و سر تکان میدهد.
شروع میکند به جا زدن فشنگ داخل خشاب و میگوید:
- تو بیدار بودی شیطون؟ خوب از زیرش در رفتیا!
به آرنجم تکیه میدهم و انگشت اشارهام را به علامت هشدار به سمت حامد میگیرم:
- حامد! یه وقت از دهنت نپره اینو بفرستی پیش من!
میخندد:
- باشه، من حواسم هست؛ ولی قول میدم نمیشه از دستش فرار کرد. تا همهمونو جلوی دوربین ننشونه و ازمون حرف نکشه ولکن نیست!
اخمهایم را در هم میکشم:
- اصلا کی به این اجازه داده دوربینش رو برداره و راه بیفته توی خط؟ مگه حفاظت بهش مجوز داده؟
حامد شانه بالا میاندازد و با فشار دست، فشنگ را وادار به رفتن داخل خشاب میکند:
- حتما مجوز داره که اجازه دادن تا اینجا بیاد. احتمالا از طرف صداسیماست، یا چه میدونم... این موسسههای فرهنگی.
چشمانم از خستگی میسوزند.
میخواهم دوباره دراز بکشم که صدایی از دور میشنوم؛ صدایی شبیه به هم خوردن پرههای بالگرد.
باد شدیدی چادر را تکان میدهد.
خواب از سرم میپرد. با حامد به سمت در چادر میرویم.
فقط گرد و خاک میبینم. این صحرا همینطوری پر از گرد و خاک است؛ وای به روزی که یک بالگرد بخواهد در آن بنشیند.
چشم چشم را نمیبیند. دستم را روی کلاهم میگذارم، با چفیه جلوی دهان و بینیام را میگیرم و سرفه میکنم.
سینهام سنگین شده و میسوزد. ناخودآگاه دست روی پانسمانش میگذارم و کمی به جلو خم میشوم.
حامد که او هم صورتش را با چفیه پوشانده، میپرسد:
- عباس خوبی؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
ببینید شما خودتون فرمودید ایشون یم فرد متعهد و مذهبی هستند. از طرفی به عنوان یک پدر، خوشبختی شما براشون بیشترین اهمیت رو داره. در نتیجه روی پیشنهاد ایشون فکر کنید؛ شاید انقدر هم که فکر میکنید بد نباشه. چون قرار نیست برید و بمونید؛ قراره برگردید.
تصمیمگیری درباره آینده شما بر عهده خودتونه؛ اما اینو بدونید که پدر قطعا به فکر صلاح شما هستند
فکر کنم خوبه که با یک مشاور صحبت کنید و ابعاد مختلف این مسئله رو دقیق بسنجید.
#پاسخگویی_فرات
سلام
یک کلاس آموزش نویسندگی هست که در مجموعه باغ انار برگزار میشه.
این آدرس کانال باغ انار هست:
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
درباره آثار هنرجوها، باید از خودشون بپرسم و اجازه بگیرم. اگر اجازه دادند چشم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
توی این لینک محتواهای رسانهای در رابطه با حاج قاسم هست با کیفیت بالا:
http://soleimani.heyat.co/graphic.html
#پاسخگویی_فرات
سلام
حامد اسم اصلی عباس رو میدونه؛ و جایی اگر کسی نباشه به همون اسم صداش میکنه.
___________
سلام.
انشاءالله که خیره...
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید منیره سیف
شهید سیدحسین دوازدهامامی
شهید امید اکبری
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲#استوری
کاش میشد که تو با معجزه ای برگردی...
#حاج_قاسم #سردار_دلها
#قهرمان #فاطمیه
#مه_شکن
https://eitaa.com/istadegi
#بسم_الله_قاصم_الجبارین
#فرات / قسمت دوم
ما را به سختجانیِ خود این گمان نبود...💔😞
محدثه حالش از همه بدتر بود. فکر کنم اصلا نتوانست بنویسد. خودم را هم یادم نیست؛ فقط یادم است برگه امتحانم خیس شده بود و اشک، جوهر خودکارم را پخش میکرد.
وقتی تلوتلوخوران از جلسه امتحان بیرون آمدم، محدثه را دیدم که داشت اشکهایش را با دستمال پاک میکرد. آمد سمت من و گفت: باید امتحان فردا و پس فردا لغو بشه. میخوایم بریم تشیع حاج...
نتوانست ادامه بدهد. کم آورد. بچهها را جمع کردیم و رفتیم آموزش. امتحان چه معنایی داشت وقتی همه با هم یتیم شده بودیم؟
میدانستم نمیتوانم برای تشیع بروم تهران یا کرمان. در خانه مادربزرگ بودم؛ فقط من بودم و مادرجان. حال پدربزرگم بد شده بود و برده بودندش بیمارستان؛ به من گفته بودند بیا کنار مادرجان باش که وقتی همه میروند بیمارستان، تنها نباشد و فکر و خیال نکند. میگفتند وقتی تو کنارش باشی آرامش دارد. چه آرامشی؟ چه فکر و خیالی؟ هیچکداممان یادمان نبود. نشسته بودیم مقابل تلوزیون و زار میزدیم برای حاج قاسم. منی که هیچوقت اجازه نداده بودم اعضای خانواده گریهام را ببینند، داشتم جلوی مادرجان گریه میکردم و مادرجانی که طاقت نداشت اشک روی صورت من ببیند، اصلا حواسش به من نبود.
جزوه امتحان هفته بعدم مقابلم باز بود و داشتم کلمه به کلمه تشییع حاج قاسم در اهواز را میخواندم. نه این که نخواهم درس بخوانم؛ نمیشد. کلمات جزوه را از پشت پرده اشک تار میدیدم و تا پلک میزدم که واضح شود، اشکها میچکید روی جزوه و جوهر نوشتهها را پخش میکرد.
هنوز هم وقتی آن لحظات را مرور میکنم، به این نتیجه میرسم که از این بدتر را در زندگیام نخواهم دید. هر اتفاق دیگری بیفتد، سختیاش به پای این لحظات نمیرسد. شاید من همانجا مُرده باشم؛ همانجا پای تلوزیون و دیدن تشییع حاج قاسم. واقعاً هم این دو سال زندگیِ بعد از حاج قاسم، زندگی نبود. فقط نفس میکشیدم؛ فقط شبیه زندهها بودم. این دو سال یک کابوس وحشتناک بود و سالهای بعدش هم هست؛ کابوسی که فقط دو راه برای رهایی از آن هست؛ یا شهادت و یا ظهور. وای خدای من... یعنی قرار است بیشتر از دو سال بعد از شهادت حاج قاسم زنده باشم؟ خدا نکند...
میگویند زمان همهچیز را حل میکند؛ اما داغ حاج قاسم از آن چیزهایی ست که زمان نه تنها سردش نمیکند، شعلهورترش میکند. دردش لحظه به لحظه بیشتر و بدتر حس میشود.
یک چیزی چسبیده بود به گلویم و رها نمیکرد؛ مثل الان. یک نفر دستش را گذاشته بود روی گلویم و فشار میداد. یک بغضی که هرچه گریه میکردم تمام نمیشد و نمیشود. الانی که اینها را مینویسم هم همینطورم. راه گلویم بسته است. نفسم تنگ است؛ سینهام میسوزد. پارسال، وقتی خبر ارتحال علامه مصباح را شنیدم هم همینطور شدم. تازه بغضم را مهار کرده بودم که بتوانم بیرون از اتاق و در جمع خانواده بنشینم؛ تازه گریههای پنهانیام تمام شده بود که خبر ارتحال علامه را خواندم. انگار یک زخمِ تازه دلمه بسته، دوباره خون باز کرده باشد... دیگر اشک نبود. خون بود که از قلبم میجوشید و روی صورتم جاری میشد. اینجاست که میگویند: آه از غمی که تازه شود با غمی دگر...
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
https://eitaa.com/istadegi
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_منیره_سیف 🌷
🔸تولد: ۱مهر۱۳۳۸، نهاوند، همدان
🔸شهادت: ۱۲شهریور۱۳۶۰، نهاوند، همدان
#فاطمیه
#حاج_قاسم
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
مهشکن🇵🇸
بسم رب الشهداء 🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸 🌷 #شهید_منیره_سیف 🌷 🔸تولد: ۱مهر۱۳۳۸، نهاوند، همدان 🔸شهادت: ۱۲شهر
بسم رب الشهداء
🔸 #لشگر_فرشتگان 🔸
🌷 #شهید_منیره_سیف 🌷
🔸تولد: ۱مهر۱۳۳۸، نهاوند، همدان
🔸شهادت: ۱۲شهریور۱۳۶۰، نهاوند، همدان
قبل از انقلاب دخترها باید بیحجاب به مدرسه میرفتند. به همین دلیل منیره فقط دوران ابتدایی را به مدرسه رفت و از ادامه تحصیل بازماند. با اوج گیری انقلاب، شور و اشتیاق منیره به اسلام، او را وارد فعالیتهای انقلابی کرد. عاشق امام بود. در تظاهرات شرکت میکرد، عکس امام را میآورد. اعلامیه پخش میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب، با شروع جنگ پدر و برادرش به جبهه رفتند. خواهر بزرگترش ازدواج کرده بود و منیره به عنوان بزرگ خانواده بود. درایت و مدیریتش در زندگی بسیار خوب بود. دقیق بود و به کارهای منزل رسیدگی میکرد. به مسائل دینیاش توجه خاصی داشت. با انضباط و مرتب بود. بسیار مهربان و خوشخنده بود و همه به خاطر این مهربانی جذبش میشدند و از او پیروی میکردند.
در مقابل کسانی که نسبت به امام و انقلاب مغرضانه رفتار میکردند، شجاعانه برخورد میکرد. نسبت به مسائل و اتفاقات روز بسیار آگاه بود و جریانها را دنبال میکرد.
منیره ۲۱ سالش بود که ازدواج کرد. خانواده همسرش خیلی اصرار داشتند که زودتر به منزل خودشان بروند. اما منیره از شهادت شهید بهشتی و ۷۲ تن بسیار ناراحت بود و میگفت: آمادگیاش را ندارم.
پدرش، چهره سرشناس و مذهبی نهاوند بود. از این جهت نسبت به خانواده آنها حساسیت زیادی بهوجود آمده بود. منافقین در منزلشان، نامههای تهدیدآمیز میانداختند اما منیره با آرامش خود، خانواده را آرام میکرد.
خواهرش میگوید:
قبل از شهادت منیره، نامههای تهدیدآمیز بیشتر شده بود. ۱۲ شهریور ۱۳۶۰ بود. ساعت ۸:۳۰ شب بود که همگی جهت صرف شام به آشپزخانه رفته بودیم. منیره در حیاط بود. مادرم رفت تا برای شام صدایش کند اما او اشتها نداشت و به خاطر شهادت شهیدان رجایی و باهنر ناراحت بود. با اصرار مادرم آمد اما دم در آشپزخانه نشست. ناگهان صدای خرد شدن شیشه را شنیدم. برگشتم تا نگاه کنم، شیشهها روی سر و گردنم ریخته بود و خون فوران میکرد. منیره گفت: «مادر، زینب.»
نارنجکی وسط سفره روی نان سنگک افتاده بود. فقط یادم است که منیره گفت: «نارنجک جنگی». اوضاع عجیبی شده بود، هر کسی فرار میکرد. صدای خرد شدن شیشهها میآمد. لامپهای خانه ترکیده بود و تاریکی مطلق بود. همزمان داخل خانه، کوکتل مولوتف انداختند. خانه پر از خاک، دود و خاکستر شده بود.
ناگهان صدای مهیبی شنیدم. مادرم میگفت: «بچهها نگران نباشید. چند تا شیشه خرد شده. همه اینها فدای سر امام.»
از دور، قلب منیره را میدیدم. یک تکه از قلبش بیرون زده بود و آخرین ضربانها را میزد. مغزش از گوشهایش بیرون زده بود. دستش از آرنج قطع شده بود. از شاهرگش به شدت خون فواره میزد و به اطراف میپاشید. همه بدنش پر از ترکش بود و گوشتهای تنش به دیوارها و سقف پرتاب شده بود. کوکتل مولوتف در موهای او گیر کرده و تا نیمه موهایش سوخته و فیتیله خاموش میشود. آثار دست خونیاش روی در نشان میداد که میخواست نارنجک را بیرون بیاندازد اما آن منافقین از خدا بیخبر پنجره را از آن طرف میبندند. منیره وقتی میبیند چارهای ندارد، خود را روی نارنجک میاندازد و منفجر میشود.
بعد از آن، خواهرم را با ماشین یکی از همسایهها بردیم. آن شب در سردخانه بود. یکی از خواهرانم بستری شد. من هم ترکش خورده بودم. همسرش از این خبر ناگوار شوکه شد و چند روز در بیمارستان بستری بود. خواهرم را ۴ بار کفن کردند و در نهایت با کفن خونی به خاک سپرده شد.
#فاطمیه
#سردار_دلها
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 249
سرم را تکان میدهم. بالگرد که مینشیند، همه کسانی که با فاصله ایستاده بودند و کلاهشان را در باد نگه داشته بودند، قدمی به جلو برمیدارند.
گرد و خاکها مینشنید و تازه میتوانم بالگرد را بهتر ببینم.
در بالگرد باز میشود و چندنفر از آن پایین میآیند که در میان گرد و خاک، چهرهشان را درست نمیبینم.
نقاب کلاهم را پایین میآورم؛ چون در میان جمع بچهها، همان خبرنگار را میبینم که با دوربینش فیلم میگیرد.
چفیه را هم طوری دور صورتم میبندم که چهرهام پیدا نباشد.
حامد که مثل من دارد قدم تند میکند و گردن میکشد که جلو را ببیند، ناگاه ناباورانه فریاد میکشد:
- حاج قاسمه! حاج قاسم اومده!
چند لحظه مغزم قفل میکند. حاج قاسم؟ کدام حاج قاسم؟
چندتا حاج قاسم داریم؟ نکند قاسم سلیمانی را میگوید؟
حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس...
دقت که میکنم، میبینمش.
مردی که شصت ساله بودنش را تنها از محاسن و موهای سپیدش میشود فهمید؛ مردی با قد متوسط و یک اورکت مشکی، شلوار شش جیب سبزرنگ و چفیه لبنانی زردی که آن را دور گردنش انداخته است.
مثل همیشه، متبسم و سرزنده.
خشکم زده است از این بیخبر آمدنش. بخاطر مسائل امنیتی، کمتر کسی خبردار میشود سردار الان دقیقا کجاست و کجا میخواهد برود.
برای من و کسانی که حاج قاسم را میشناسند، دیدن ایشان در خط اول نبرد با داعش چیز عجیبی نیست؛ اگر نمیآمد بیشتر جای تعجب داشت.
با این وجود نگران شدهام. خاک این صحرا، ریه سالم را بیمار میکند؛ چه رسد به ریههای حاج قاسم که از دوران جنگ هم زخم برداشتهاند و شیمیاییاند.
حاج قاسم میدود به سمت اردوگاه و از بالگرد دور میشود.
بالگرد هم که گویا کار دیگری ندارد، سریع از زمین بلند میشود تا هدف دشمن قرار نگیرد.
حاجی میان سرفههای خشک گاه و بیگاهش، با تکتک کسانی که دورش را گرفتهاند، مثل یک دوست قدیمی سلام و احوالپرسی میکند.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 250
با چشم دنبال خبرنگار میگردم.
لنز دوربینش به سمت حاج قاسم است؛ اما اصلا حواسش به دوربین نیست.
غرق شده است در تماشای حاج قاسم.
چهرهام را بیشتر میپوشانم.
میدانم باید چهره بسیاری از کسانی که دور حاج قاسم را گرفتهاند، تار شود.
مطمئنم حفاظت بعداً همین تذکرات را به خبرنگار خواهد داد و حتی شاید بعضی عکس و فیلمهایی که گرفته را پاک کند.
هنوز در بهت حضور ناگهانی حاج قاسمم؛ انقدر که یادم رفته جلو بروم و سلام کنم.
خودم را از میان جمع بچهها جلو میکشم و با دستپاچگی، دست بر سینه میگذارم:
- سلام حاجی!
حاج قاسم طوری لبخند میزند و نگاهم میکند که حس میکنم پسرش هستم.
صدای گرم و لهجه کرمانیاش را میان همهمه میشنوم:
- سلام پسرم. خسته نباشید.
فشار جمعیت هربار تعادلش را بهم میزند و باز هم سرفه میکند.
این جنس سرفهها را خوب میشناسم؛ سرفههایی که از یک ریه شیمیایی و تاولزده برمیخیزد.
بچه که بودم تا وقتی که بزرگ شدم، صدای همین جنس سرفهها که از اتاق پدر به گوشم میرسید، لالایی هر شبم میشد.
نمیدانم دقیقاً چندنفر نیرو در این اردوگاه هست؛ اما مطمئنم حاج قاسم به همه سلام میکند و با همه دست میدهد.
دست خودم نیست؛ یک چشمم به حاج قاسم است و یک چشمم به آدمهایی که دور حاج قاسم را گرفتهاند.
میترسم میان این بچههای پاک و مخلص، یک نخاله مثل سعد پیدا بشود.
از سویی، نگرانم که یک خمپاره یا موشک سرگردان، این اردوگاه را به عنوان مقصد انتخاب کند و...
زیر لب برای حاج قاسم آیهالکرسی میخوانم و به سمتش فوت میکنم.
در چهره حاج قاسم اما اثری از ترس نیست. به همان راحتی با بچهها صحبت میکند که انگار در کوچهها و محلههای امن شهر خودشان است نه در میدان جنگ.
اگر کلمه «امید» بخواهد در قامت یک انسان مجسم شود، آن انسان حتماً حاج قاسم است.
با هر قدمش در میان اردوگاه امید میپاشد.
به وضوح میتوان دید چهره بچهها از هم باز شده است و جان تازه گرفتهاند.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
روایتهای جانسوز شما از شهادت حاج قاسم...
خیلی ممنونم که برامون نوشتید.
انشاءالله دربرابر خون حاج قاسم شرمنده نباشیم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
ما نمیتونیم از خودمون انتظار داشته باشیم هیچ اشتباهی نکنیم.
آدم خوب آدمی نیست که هیچوقت اشتباه نمیکنه؛ بلکه آدمیه که وقتی اشتباه میکنه، پشیمون میشه و سعی میکنه جبرانش کنه.
آدمی که از عیب و نقصهاش ناراحته، و گناه اذیتش میکنه... چنین کسی قطعا مورد لطف خداست.
اگه خدا کسی رو دوست نداشته باشه و به حال خودش رهاش کرده باشه، میذاره هر کاری دلش بخواد بکنه و هیچوقت به فکر توبه نیفته.
ولی نیت توبهای که توی دل شماست، نشون دهنده اینه که خدا میخواد شما رو ببخشه.
اینم بدونید که ما با ثوابهایی که جمع میکنیم نمیریم بهشت. چون اگه بخوایم حساب کنیم، هرقدر هم که ثواب کنیم بازم به پای لطف و نعمتهای خدا نمیرسه. هرکس که میره بهشت، فقط با لطف خداست.
بزرگترین اشتباه ما اینه که روی ثوابها و کارهای خوبمون حساب کنیم. این باعث عُجب میشه و عجب هم همه کارهای خوب رو نابود میکنه.
اما اگه همیشه شرمنده خدا باشیم، و همیشه حس کنیم کاری نکردیم(که واقعا هم نکردیم)، از تکبر و عجب در امان میمونیم و دائما در حال توبهایم...
و خدا توبهکاران را دوست دارد...
#پاسخگویی_فرات
سلام
این فیلم رو ندیدم متاسفانه. ولی چشم، اگر پیدا کردم میذارم.
نه این کتاب نصفه نیست؛ بلکه حاج قاسم تا همینجا زندگینامه شون رو نوشتند. بیشتر درباره دوران کودکی و نوجوانی حاج قاسمه.
#پاسخگویی_فرات
💠 #بسم_الله_الرحمن_الرحیم 💠
💞 #زیارتنامه #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها💞
يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَةً، وَزَعَمْنا أَنَّا لَكِ أَوْلِياءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَصابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَأَتىٰ بِهِ وَصِيُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْناكِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ.
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللّٰهِ،السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِياءِ اللّٰهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللّٰهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّٰهِ؛
السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ، السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكِ وَعَلَىٰ رُوحِكِ وَبَدَنِكِ؛
أَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَىٰ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ، وَأَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ آذاكِ فَقَدْ آذىٰ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَمَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَمَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ لِأَنَّكِ بِضْعَةٌ مِنْهُ وَرُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ ، أُشْهِدُ اللّٰهَ وَرُسُلَهُ وَمَلائِكَتَهُ أَنِّي راضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَىٰ مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَيْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَكَفَىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جازِياً وَ مُثِيباً.
🌱به نیابت از:
شهید حاج قاسم سلیمانی
شهید فیروزه مژده
شهید سیدعلیرضا ستاری
شهید مسلم خیزاب
#فاطمیه
#حاج_قاسم
http://eitaa.com/istadegi