eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
542 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام قرار بود کسی شهید نشه ولی درباره فوت شدن حرفی نزده بودم 🙄 خدا نکنه، ان‌شاءالله پارت امشب رو طولانی‌تر می‌ذارم.
سلام لینک قسمت اول شهریور و همه رمان‌ها در پیام سنجاق شده هست. رمان‌ها ترتیب خاصی ندارند. ولی می‌تونید با این ترتیب بخونید: رفیق، خط قرمز، شهریور.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
خرّم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد آرزومند نگاری به نگاری برسد... شادی روح مادران شهیدی که به شهیدش
ملاقات مادر و پسر بعد از سال‌ها، در بهشت باید خیلی قشنگ باشه... کسانی که دوست دارند بنویسند، داستان ملاقات عباس و مادرش رو بنویسید. یا نه فقط عباس و مادرش، هر شهیدی که دوست دارید(می‌تونه واقعی نباشه حتی)... یا داستان حضرت ام‌البنین... تا روز وفات ایشون وقت دارید. بیاید باهم بنویسیم. من هم ان‌شاءالله می‌نویسم. برای دل مادران شهدا... مخصوصاً مادران شهدای مفقودالاثر...
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
ملاقات مادر و پسر بعد از سال‌ها، در بهشت باید خیلی قشنگ باشه... کسانی که دوست دارند بنویسند، داستان
یه نکته... تعدادی از مادران شهدا بودن، که در مراسم برائت از مشرکین سال ۶۶ در مکه شهید شدند... این ملاقات دیگه خیلی قشنگ می‌شه...
پیوست به متن قبل: بدزبانی‌ها در ساحت نوشتن سعید احمدی: نیش مار و کژدم، ویرانی زلزله، تب گرما و سوز سرما را می‌شود به تن و جان خرید؛ اما «بدزبانی‌»های یک نویسنده را هرگز. حوادث طبیعی به اقتضای طبیعت خود، شیرینی هم دارند؛ اما شلم‌شوربای نوشته‌های مو و رو ژولیده‌ی برخی، از جنس حوادث ناخواسته، ناگوار و تلخ است. دور از انتظار است که دانش‌آموخته‌ی حوزه یا دانشگاه از بدیهیات نگارشی زبان آموزشی رایج (فارسی) پرت و بیگانه باشد. کدام انباردار به نظم و انضباط انبار خود کاری ندارد؟ کدام فرمانده، جاسوس دشمن را میان سربازان خود جا می‌دهد؟ چه کشاورزی سیب‌زمینی و پیاز و گوجه و شلغم و خیار را یک‌جا و در هم می‌کارد؟ چه آشپزی مواد قورمه‌سبزی را توی قیمه می‌ریزد؟ نویسنده فقط آن نیست که کلمات را پشت سر هم بچیند و چشم خود را بر درست یا غلط بودن آن‌ها ببندد. هیچ نویسنده‌ای کمتر از معمار چیره‌دست مسجد شیخ لطف‌الله نیست. هیچ نویسنده‌ای از بافندگان زبردست و ریزه‌کار فرش پرسپولیس چیزی کم ندارد؛ اما با شرط و شروط خودش. هر که دو دم قیچی را به هم می‌زند پیرایش‌گر نیست. هر کس هم قلم به دست می‌گیرد نویسنده نیست. «درست‌نویسی» شرط اول و لازم نویسندگی است. کسی که درست می‌نویسد چیزی از احترام سرش می‌شود. وقتی برای خودت هم می‌نویسی به خودت، به چشم‌هایت، به سوادت و به فهم و درک و شعور خودت هم احترام بگذار. قلم حرمت دارد، نویسنده محترم است و خواننده حتی به اندازه‌ی یک نیم‌فاصله بی‌مقدار نیست. الفاظ رکیک و فحش‌های چاله‌میدانی را می‌شود هنرمندانه و زیرکانه لابه‌لای نوشته نشاند؛ اما اغلاط املایی، غلط‌های مشهور، بدترکیبی نگارش در ساحت واژه‌ها، جمله‌ها و بندها را هیچ جای دل‌مان نمی‌توانیم جا بدهیم. قلم‌به‌دستی که «خرد» را خورد، «مسائل» را مسایل، «رئیس» را رییس، «آثار» را اثرات، «مراسم» را مراسمات، «برای» را به‌خاطر، «همه» را تمام، «مسئله» را مساله، «گاهی» را گاهاً، دوم و سوم را دوماً و سوماً، «خواهش» را خواهشاً، «به‌ناچار» را ناچاراً «واژه‌ها» را واژه ها، «می‌شود» را می شود، «درباره» را در مورد، «استادان» را اساتید، «ثمربخش» را مثمرثمر، «عام‌الفیل» را سال عام‌الفیل، «گرایش‌ها» را گرایشات، «پیش‌نهادها» را پیش‌نهادات، «حواس» را حواس‌ها، «امور» را امورات، «اسلحه» را اسلحه‌ها می‌نگارد و ده‌ها نمونه از این دست را مثل سوزنی زهرآگین می‌کند توی چشم خواننده، به نوعی از بدزبانی و بی‌احترامی به «خود، قلم و مخاطب» دچار است.
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📙رمان امنیتی #شهریور 🌾 ✍️به قلم: #فاطمه_شکیبا قسمت 82 دانیال جز یک
🔰 🔰 📙رمان امنیتی 🌾 ✍️به قلم: قسمت 83 امدادگرها قطرات باران را از صورتشان پاک می‌کنند و بدون این که حرفی بزنند، برانکارد را می‌کشند به سمت آمبولانس. انگار با این که عادت دارند به این اتفاقات، باز هم از این که هیچ‌کاری از دستشان برنمی‌آید شرمنده‌اند. دو مرد از خانه بیرون می‌آیند، بازوی فاطمه را می‌گیرند و با او حرف می‌زنند تا برانکارد را رها کند. فاطمه همچنان التماس می‌کند: مامانمو احیاش کنین... مردها بالاخره فاطمه را جدا می‌کنند و می‌برند داخل خانه. بدنم بی‌حس شده و نمی‌توانم تکان بخورم. برانکارد را می‌گذارند داخل آمبولانس و درش را می‌بندند. مردم، کوچه باز می‌کنند تا آمبولانس رد شود و من همچنان، مبهوت و بی‌حس، به دیوار تکیه داده‌ام. صدای گفت و گوی همسایه‌ها را می‌شنوم و صدای باران را: - خدا رحمتش کنه. رفت پیش پسر شهیدش. - چه خانم نازنینی بود. هر وقت می‌دیدمش روحیه‌م باز می‌شد. - آزار نداشت که هیچ، خیرش به همه می‌رسید. - خوش به سعادتش. هم مادر شهید بود هم همسر شهید. - باورم نمی‌شه... صداش هنوز تو گوشمه. - پسرش مدافع حرم بود؟ - فکر کنم آره. - خوش به حالش. اول ماه رمضون مهمون خدا شد. زانوانم خم می‌شوند و کنار دیوار، سر می‌خورم روی زمین. آخرین پناهم را هم از دست دادم. من ماندم و یک دنیای بی‌رحم که به نابودی‌ام کمر بسته... دنیای بی مادر و بی عباس... *** -مامان دیدی بالاخره رفتی پیش عباست؟ سلام منو برسون مامان... عباسم مهمون داری... بابا مهمون داری... فاطمه با صدایی که از شدت گریه و شیون، شبیه ناله شده، این‌ها را می‌گوید و بقیه خواهر و برادرهایش را به گریه می‌اندازد. بیل با آهنگی موزون، در خاک فرو می‌رود، مشتی خاک برمی‌دارد و داخل قبر می‌ریزد. همه گریه می‌کنند جز من که همچنان مبهوت، چند قدمی قبر ایستاده‌ام و نگاه می‌کنم. تمام استخوان‌هایم یخ زده‌اند و ارتباط دستگاه عصبی‌ام با بدنم قطع شده. حتی دیگر اشکی ندارم که بتوانم گریه کنم. فقط با چشمانی که از شدت خشکی می‌سوزند، خیره‌ام به گرد و خاکی که بالای قبر بلند شده و کسانی که برایش زار می‌زنند. آسمان هم گوش تا گوش ابری ست؛ بدون آن که قطره‌ای ببارد. انگار مثل من، هرچه داشته را دیروز باریده و امروز مثل من، بهت‌زده به مادر عباس نگاه می‌کند که قرار است کنار پسرش آرام بگیرد. آوید چند قدم جلوتر از من ایستاده و بلند گریه می‌کند؛ مثل بقیه. باورم نمی‌شد چیزی در دنیا باشد که بتواند آوید را به گریه بیندازد؛ ولی مگر می‌شود مادر عباس را شناخت و برایش گریه نکرد؟ -به عباس بگو متاسفم که اینطور شد. بگو دلم براش تنگ شده... ... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/6820 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸🇮🇷
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 یا علی مددی...🏴 رمان امنیتی #خط_قرمز ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا "مادر
یادی کنیم از این وداع مادرانه... سلام بر ام‌البنین... سلام بر دل‌های سوخته مادران شهدا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خیر، چون بریده کتاب هست نه کتاب کامل