eitaa logo
🇮🇷مِه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
465 ویدیو
73 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اول از همه این که به روش نیارید و سرزنشش نکنید. دوم، درباره معرفی کتاب، کتاب نفس از بهزاد دانشگر می‌تونه خوب باشه. کتاب‌هایی مثل هوای من هم خوبن. ان‌شاءالله که حل میشه...ناراحت نباشید
سلام. متاسفانه نخوندم.
سلام اول از همه این که استفاده تون از گوشی رو به ساعت‌های خاص محدود کنید. اینطوری هم نمازتون رو اول وقت می‌خونید و هم بیشتر به کارهاتون می‌رسید. مثلا یک ساعت صبح و یک ساعت شب از گوشی استفاده کنید و خارج از این ساعت ها گوشی رو جایی بذارید که بهش دسترسی سخت باشه. برای جلوگیری از تنبلی هم، هر روز صبح که بیدار می‌شید یه لیست از کارهایی که باید بکنید به ترتیب اولویت بنویسید.(من خودم این کار رو می‌کنم خیلی لذت‌بخشه) اگه کاری خارج از لیست بود، باید آخر از همه انجام بشه یا به لیست اضافه بشه. هرکاری رو که انجام می‌دید روش خط بکشید. خیلی لذت داره و احساس می‌کنید واقعا وقتتون صرف کار مفید شده. مخصوصاً که ببینید آخر روز همه یا بیشتر کارها خط خورده. ممکنه روزای اول خیلی موفق نباشید ولی ادامه بدید. کم‌کم موفق می‌شید. کتاب‌هایی که گفتید خوبن. کتاب زندگینامه بزرگان رو هم حتما بخونید تا انگیزه بگیرید. درباره هدف زندگی، باید هدف رو از خالق خودتون بپرسید نه من. قطعا خدایی که شما رو خلق کرده، هدف خلقت شما رو هم تعیین کرده. درباره ش تفکر کنید، قرآن رو مطالعه کنید. اگر من بگم فایده نداره، باید خودتون بهش برسید.
سلام والا می‌دونم گناه داره ولی تقصیر من چیه؟ همش تقصیر سعد بود!
📚 📘 ✍🏻نویسنده: نشر: کتاب پیش‌رو، تحقیقاتی است که در خصوص تاریخ ادیان ابراهیمی جمع‌آوری شده است. این کتاب یک فرجام‌شناسی جریان‌های تاریخی است و برای شناخت بهتر شما از دین یهود و مسیح و همین‌طور اسلام به شما کمک می‌کند. 📖 به نظر می‌رسد اساسی‌ترین علت مخالفت یهود با عیسی(ع) نیز همین شهادت او درباره پیامبری موعود و نسل ونسب او بود؛ تا جایی که شاید اگر عیسی(ع) می‌پذیرفت که بگوید خود او پیامبر آخر و اعظم است؛ یهود او را به عنوان موعود اعظم و اکرم می‌پذیرفتند! ..@istadegi..
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 176 به سختی چشمانم را باز می‌کنم. سعد سریع نگاهش را می‌دزدد. نمی‌توانم چشمانم را باز نگه دارم. سرم درد می‌کند و گیج می‌رود. می‌پرسد: اتسمعنی؟(صدامو می‌شنوی؟) نفس عمیقی می‌کشم و آرام می‌گویم: ای...(آره.) چانه‌ام را رها می‌کند و از جایش بلند می‌شود. دوباره کلافه قدم می‌زند. سرم را به دیوار تکیه می‌دهم تا آرام بگیرد. هرچند جواب سوالم را می‌دانم، باز هم آن را از سعد می‌پرسم: لما أحضرتني إهنا؟ (چرا منو آوردی این‌جا؟) سعد جواب نمی‌دهد. عصبانی ست. دوباره سوالم را می‌پرسم. سعد برمی‌گردد و داد می‌زند: اخرس!(خفه شو!) صدایش در زیرزمین می‌پیچد. سعد پیشانی‌اش را با دست می‌پوشاند و دست به کمر می‌زند. انگار پشیمان است. می‌گویم: لما بعتني؟ بأی ثمن؟ (چرا من رو فروختی؟ به چه قیمتی؟) جواب نمی‌دهد، تندتند نفس می‌کشد. بعد برمی‌گردد و بدون این که به چشمانم نگاه کند می‌گوید: ما عندک خيار. قل ما يطلبونه منك. (چاره‌ای نداری. هرچی می‌خوان بهشون بگو.) چه پیشنهاد فوق‌العاده‌ای! به ذهن خودم نرسیده بود! کمیل هم مثل من پوزخند می‌زند و می‌گوید: این یارو با خودش چی فکر کرده؟ خیلی دلش خوشه انگار! باید مطمئن شوم سعد از هویت من خبر ندارد و لو نرفته‌ام. برای همین می‌پرسم: لما تعتقد أن عندی معلومات مهمة؟ (چرا فکر می‌کنی من اطلاعات مهم دارم؟) یک گوشه می‌نشیند و سرش را به دیوار تکیه می‌دهد. دستش را می‌گذارد روی پیشانی‌اش: علي إحضار أحدكم. لافرق بينك و بين عابس.(من باید یکی از شما رو می‌آوردم. تو و عابس فرقی ندارین.) نفس راحتی می‌کشم. دستور داشته یک نیروی دانه‌درشت ایرانی بیاورد و این سعادت قسمت من شده؛ اما از اول هدفش نبوده‌ام و هنوز نمی‌داند من نیروی اطلاعاتم. حامد را هم نماز نجاتش داد. اگر درحال نماز نبود حتماً جلوتر از من می‌رفت و گیر می‌افتاد. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 178 سرگیجه‌ام کمی بهتر است. چشمانم را دوباره می‌بندم و در ذهنم آموزش‌های ضدشکنجه‌ای که دیده‌ام را مرور می‌کنم. بچه‌ها تا الان حتماً فهمیده‌اند بلایی سرم آمده و دارند دنبالم می‌گردند. ناگاه سوالی در ذهنم جرقه می‌زند: وین انا؟ (من کجام؟) سعد ساکت است. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم و باز هم پاسخ نمی‌گیرم. اگر هنوز در السعن باشم، ممکن است بتوانند پیدایم کنند. یعنی توانسته همان دیشب من را از شهر خارج کند؟ دوباره پلک بر هم می‌گذارم. کمیل می‌گوید: بی‌خیال. خونه‌پُرش اینه که شهید می‌شی میای پیش خودم. زیر لب می‌گویم: کاش همین‌طور باشه. سعد به ساعتش نگاه می‌کند. می‌دانم اگر ساعت را بپرسم هم جواب نمی‌دهد. سرش را می‌چرخاند به سمت من؛ اما چشمانش جای دیگری را نگاه می‌کند: سامحني سیدحیدر. اضطررت. (منو ببخش سیدحیدر. مجبور شدم.) بعد دوباره میان موهایش چنگ می‌اندازد: زوجتي مريضة. لم أستطع تحمل تكاليف العلاج. (زنم مریضه. هزینه درمانش رو نداشتم.) اگر واقعاً بخاطر این باشد، من می‌بخشمش؛ اما او به من خیانت نکرده، به کشورش خیانت کرده. می‌پرسم: لمن تعمل؟ (برای کی کار می‌کنی؟) - جبهۀالنصره. عالی شد. جبهۀالنصره با صهیونیست‌ها هم ارتباط تنگاتنگی دارد. می‌گویم: سامحتك. لكنني أعلم أنك لن تصل إلى الهدف کمان. سيقتلونك. (بخشیدمت؛ ولی می‌دونم تو هم به هدفت نمی‌رسی. تو رو می‌کشند.) سعد سرش را تکان می‌دهد. می‌دانم ترس جان خانواده‌اش را دارد. تشنه‌ام؛ اما دوست ندارم از سعد آب بخواهم. نمی‌دانم چقدر می‌گذرد؛ یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... ناگاه صدای باز شدن در می‌آید و بسته شدنش؛ صدای ناله لولاهای در. کمیل می‌گوید: اوه! صاحابش اومد! زیر لب زمزمه می‌کنم: بسم الله الرحمن الرحیم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
نظرات شما پیرامون رمان امشب شرمنده که اذیت می‌شید. ان‌شاءالله که دوست داشته باشید. هدفم اینه که بگم همین الانی که ما پای گوشی‌هامون نشستیم، چندتا عباس دارند توی شرایط مختلف برای امنیت ما تلاش می‌کنند و امنیت و آرامش مون حاصل چه اتفاقاتیه... پ.ن: من کاری به کارش ندارم که، همش تقصیر این سعده.
سلام ممنونم. نه، به اسارت حامد اشاره نمی‌کنم. ______________ سلام نمی‌شه خیلی روش حرف زد. جزو آموزش‌هایی هست که ماموران اطلاعاتی و امنیتی می‌بینند تا در صورت اسارت، آمادگی جسمانی و روحی رو برای مواجهه با شکنجه داشته باشند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اینطور که بنده از یکی از افرادی که خودش در اون زمان بود شنیدم، آمریکا شاه رو تحویل ایران نمی‌داد تا محاکمه بشه. امام هم در یک سخنرانی حرفی زده بودند به این مضمون که آیا نمی‌شه ما یک اهرم فشار علیه آمریکا اعمال کنیم تا شاه رو تحویل بده؟ این اشاره امام، دانشجوها رو به فکر انداخت و لانه جاسوسی رو تسخیر کردند.
سلام راستش راهی جز همون دعا به ذهنم نمی‌رسه...چون دقیقاً در شرایط خانوادگی دوست شما نیستم. شاید حتی اگر جای شما باشم به پدر دوستتون حق بدم. ولی، گاهی اصرار بیش از حد روی یک چیز درست نیست؛ چون نمی‌دونیم واقعاً به صلاح ما هست یا نه. به نظرم بهتره دوستتون از خدا بخواد هر اتفاقی که به صلاحشون هست بیفته.
سلام ممنون از شما بابت این خاطره قشنگ. خدا شهید صدرزاده رو رحمت کنه. دوستان حتما کتاب قرار بی‌قرار که درباره این شهید هست رو بخونید.
سلام یه سری دلایل شخصی داشتم... و کلا دلم نمی‌خواد اسم واقعیم خیلی مطرح بشه.
سلام ایده خوبیه. چشم، سعی می‌کنم. اما ممکنه هرروز نتونم البته خیلی از کتاب‌ها قبلا معرفی شدند.
سلام ممنونم از شما. این راه رو نمی‌دونستم. البته آدرس اون کانال رو منتشر نمی‌کنم تا تبلیغش نشه. ولی کلا اگر دیدیم کانالی مشکلات محتوایی داره حتما گزارش می‌دیم.
سلام. اولا، هم عقل و هم آیات و روایات بر ضرورت تشکیل حکومت تاکید دارند. یعنی ما نمی‌تونیم در عصر غیبت بدون حکومت باشیم و ناگزیریم حکومت داشته باشیم (چون اصلا خیلی از احکام اسلامی طوری هستند که برای اجرای اون‌ها به یک نهاد حکومتی نیازه). خب، حکومت لازم داریم، می‌تونیم بریم زیر فرمان یک حکومت کافر یا حکومت وابسته به کفر(مثل زمان شاه)، که چنین حکومتی طاغوته و حکم اسلام رو اجرا نمی‌کنه پس منطقی نیست، و راه دوم اینه که خود مسلمان‌ها حکومت تشکیل بدند. این حکومت نه تنها طاغوت نیست، بلکه دقیقا مبارزه با طاغوت و سلطه طاغوته. درباره روایت، متن زیر رو مطالعه کنید:
این روایات از نظر مضمون متفاوت هستند و به چند گروه تقسیم می شوند. ۱. روایاتی که به طور مطلق هر نوع قیام و اقدام برای تشکیل حکومت را محکوم نموده و پرچمدار آن را طاغوت می داند مانند روایتی که امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند: «کل رایة ترفع قبل قیام القائم فصاحبها طاغوت یعبد من دون الله عزوّجل». هر پرچمی که قبل از قیام امام زمان ـ علیه السلام ـ بر افراشته شود پس صاحب آن طاغوت و پرستش کننده غیر خداوند عزوجل است این روایات دلالت بر جایز نبودن تشکیل حکومت و قیام برای آن ندارد زیرا به لحاظ اصل مناسبت حکم موضوع قیام کننده و پرچمدار محکوم به طاغوت بودن و پرستنده غیر خداست که مردم را به سوی خویش و راه غیر از راه خدا و رسول و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ فراخواند و دعوت او تناسبی با دعوت طواغیت و پرستنده های غیر خدا داشته باشد امّا اگر چنین قیام و یا پرچمی برای مبارزه با طاغوت و استقرار حاکمیت خدا و اطاعت از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و اهل بیتش باشد بدون تردید مشمول این روایات نخواهد بود».از این رو اطلاق این قبیل روایات از آنجا که مخالف با خطوط کلی قرآن و سنت معصومین ـ علیهم السلام ـ و ضرورت عقلی است قابل پذیرش نمی باشد و این همه آیات و روایاتی که ما در جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و احیای کلمه دین و اقامه حدود الهی داریم و اینها مخصوص زمان خاصی نیست، نشان می هد که جلوگیری از احیای دین، سخن نادرست و قابل پذیرش نیست، اگر در عصر غیبت حکومت دینی نباشد، لازمه اش حاکمیت قوانین غیر دینی و افراد ناصالح بر مردم مسلمان است که هیچ گاه خداوند و رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به چنین چیزی راضی نیستند». ۲. روایاتی که قیام های پیش از ظهور امام زمان ـ علیه السلام ـ را محکوم به شکست می داند. مانند روایتی که از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده که فرمودند: «ما خرج و لا یخرج منّا اهل البیت الی قیام قائمنا احدا لیدفع ظلما او ینعش حقا الا اصطلمته البلیّة و کان قیامه زیادة فی مکروهنا و شیعتنا». خارج نشد و خارج نمی شود از ما اهل بیت پیش از قیام قائم ما کسی برای دفع ظلمی یا گرفتن حقی، مگر آنکه به مصیبت و بلّیه دچار می شود و قیام او سبب زیاد شدن درد و رنج ما و شیعیان ما می گردد. این روایات نیز اولا مربوط به قیام هایی است که شرایط آن محقق نشده که محکوم به شکست است و شامل قیام هایی که شرایط آن مهیا می باشد، نمی شود، زیرا در غیر این صورت باید بپذیریم که حتی با وجود شرایط و مهیّا بودن آن نیز قیام مبارزه بر علیه ظلم وتشکیل حکومت دینی جایز نباشد که این همان گونه که گفته شد با خطوط کلی آیات و سنت معصومین ـ علیهم السلام ـ سازگار نیست. ثانیا: مضمون این روایات اخبار امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ به فراهم نبودن شرایط قیام و تشکیل حکومت دینی در آن شرایط بود. از این رو این روایات حمل بر ارشاد و رهنمودهایی شده که ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ برای جلوگیری از مشارکت یارانشان در فتنه ها و درگیری های بی ثمر و افتادن در معرکه های نافرجام بیان فرمود. قیام و شهادت ناگوار زید و یحیی و عدم موفقیت آنها شاهدی گویا بر این مسأله بود. ۳. روایاتی که از مشارکت شیعیان در قیام کسانی که از ائمه ـ علیهم السلام ـ پیروی نمی کنند، نهی نموده است در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ چنین نقل شده که فرمودند: «... ان اتاکم آت منا فا نظروا علی ای شی تخرجون و لا تقولوا خرج زید فانّ زیدا کان عالما و کان صدوقا و لم یدعوکم الی نفسه و انما دعاکم الی الرضا من آل محمد (ص) و لو ظهر لوفی بما دعاکم الیه انما خرج الی سلطان مجتمع لینقضه، فالخارج منّا الیوم الی ایّ شی یدعوکم الی الرضا من آل محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فنحن نشهدکم انّا لسنا نرضی به و هو یعصینا الیوم و لیس معه احد و هو اذا کانت الرایات و الالویة اجدر ان لا یسمع منّا...». اگر کسی نزد شما از سوی ما آمد پس این گونه بنگرید که بر چه چیزی قیام کرده اند و دیگران را به زید قیاس نکنید زیرا زید عالمی درستکار بود و شما را به خود دعوت نکرد او شما را به رضا از خاندان پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ دعوت کرد و اگر پیروز می شد به وعده اش وفا می کرد و شما را به سوی ما می خواند زید بر علیه سلطانی قیام کرد که مردم را دور خودجمع کرده تا حکومت او را نابود کند. پس کسی که خارج می شود به سوی چه چیزی می خواند شما را، شما را به رضای خاندان پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ دعوت می کند پس ما شاهد می گیریم شما را که ما راضی به آن نیستیم در حالی که امروز که یاری ندارد از ما اطاعت نمی کند و نافرمانی ما را می کند تا چه رسد به روزی که پرچم ها برای او بسته شود». این گروه از روایات به خوبی بیان گر مخالفت با قیام هایی است که اهداف آنها حاکمیت احکام اسلام نبوده و تنها به نام اهل بیت ـ علیهم السلام ـ شکل می گیرد، از این رو اگ
ر قیام برای از بین بردن قدرت و حاکمیت طواغیت باشد و برای دعوت به امامت اهل بیت ـ علیهم السلام ـ و استقرار حاکمیت احکام اسلام انجام پذیرد آن گونه که در قیام زید بود و شرایط آن فراهم باشد مورد تأیید و رضایت ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ است. ۴. روایاتی که مفاد آن انتظار فرج و ملازمت خانه و مترصد وقوع علائم ظهور و منع از مشارکت در هر قیامی است که قبل از تحقق این علائم باشد. مانند روایتی از حضرت علی ـ علیه السلام ـ که فرمودند: «الزموا الارض و اصبروا علی البلاء و لا تحرکّوا بایدیکم و سیوفکم فی هوی السنتکم و لا تستعجلوا بمالم یعجل الله کلم...». ملازم زمین باشید (قیام نکنید) و بر بلاها و مصیبت ها صبر کند و با دست ها و شمشیرهایتان درخواست زبانتان حرکت نکنید و در آنچه خداوند در آن برای شما تعجیل نکرده عجله نکنید و روایتی از امام باقر ـ علیه السلام ـ که فرمودند: «الزم الارض و لا تحرک یدا و لا رجلا حتی تری علامات اذکرها لک...». ملازم زمین باشد و دست و پایت را برای قیام حرکت نده تا علاماتی که برای تو ذکر می کنم ببینی سپس حضرت علامت های خروج حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ را بر شمردند. این گروه از روایات بیان گر قیام هایی است که مربوط به قیام حضرت مهدی ـ علیه السلام ـ است و شیعیان را از عجله کردن و هر قیامی را به عنوان قیام موعود تلقی کردن باز می دارد. و هیچ گونه دلالتی بر نهی از قیام و تشکیل حکومت اسلامی به منظور اجرای احکام اسلام و زمینه سازی برای قیام حضرت ندارد و چنین قیام هایی مورد نظر این روایات نیست. بنابراین با بررسی و ارزیابی این روایات روشن می شود که این روایات هیچ گونه دلالتی بر جایز نبودن تشکیل حکومت اسلامی در عصر غیبت به طور کلی نداشته و ناظر به موارد خاصی همچون فقدان شرایط وزمینه های قیام و تشکیل حکومت و انگیزه های نادرست و غیر الهی و مدعیان مهدویت می باشد. از این رو نمی توان بر اساس این روایات جایز نبودن تشکیل حکومت در عصر غیبت را به طور عام و کلی استفاده نمود و ادله عقلی و نقلی ضروری بودن تشکیل حکومت اسلامی را به واسطه این روایات کنار گذاشت، بلکه همان گونه که اشاره شد ضرورت تشکیل حکومت اسلامی مستند به ادله عقلی و نقلی روشن است و این روایات تنها ناظر به موارد خاص است.
سلام سپاسگزارم از شما اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام ان‌شاءالله بله.
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 179 زیر لب زمزمه می‌کنم: بسم الله الرحمن الرحیم. سعد از جایش بلند می‌شود و به طرف پله‌ها می‌رود. این‌بار هم دونفر آمده‌اند. برای این که فکر نکنند ترسیده‌ام، با آرامش سرم را تکیه می‌دهم به دیوار و چشم می‌بندم. اصلا انگار نه انگار! کمیل می‌گوید: دمت گرم، همین‌طوری ادامه بده. صدای گفت و گو می‌آید و یکی از صداها آشناست؛ همان مرد است. دارد از سعد می‌پرسد من به هوش آمده‌ام یا نه. از میان پلک‌هایم می‌بینمشان؛ هنوز همان کلاشِ سرنیزه‌دار دستش است. همان مرد اولی می‌آید به سمت من و مقابلم می‌نشیند. بوی تند عرقش می‌زند زیر بینی‌ام. یقه‌ام را چنگ می‌زند و مرا جلو می‌کشد؛ چشم در چشم. می‌غرد: شو اسمک؟(اسمت چیه؟) یک نیشخند اعصاب خوردکن – از همان‌ها که مخصوص کمیل بود – روی لب‌هایم نگه می‌دارم: سیدحیدر! یقه‌ام بیشتر در مشتش مچاله می‌شود، این بار به سمت دیوار هلم می‌دهد و به دیوار کوبیده می‌شوم. درد در سر و ستون فقراتم می‌پیچد و سرگیجه‌ام بدتر می‌شود؛ اما اجازه نمی‌دهم درد در چهره‌ام پیدا شود و باز هم می‌خندم. می‌غرد: مجوسی! و چند کلمه دیگر هم پشت هم ردیف می‌کند که معنایش را نمی‌فهمم؛ اما حتما فحش است دیگر! سعد دارد با مرد دومی حرف می‌زند؛ اما درست متوجه نمی‌شوم چه می‌گوید. مرد اولی دستش را روی گردنم فشار می‌دهد. میان دیوار و دست مرد گیر افتاده‌ام و راه نفسم هر لحظه تنگ‌تر می‌شود. چشمانم را روی هم فشار می‌دهم و سرم بیشتر درد می‌گیرد؛ اما باز هم می‌خندم. چشمانم سیاهی می‌رود. الان است که بیهوش بشوم. لبم را گاز می‌گیرم. دهانم را باز و بسته می‌کنم تا نفس بکشم؛ اما نمی‌توانم. انگار واقعا قصد دارد من را بکشد. کمیل شروع می‌کند به شهادتین خواندن: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمداً رسول الله... 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 180 می‌خواهم همراهش بخوانم؛ اما نمی‌توانم. صدای گفت و گوی سعد با مرد دوم بالا گرفته است. مرد اولی برمی‌گردد و به مرد و سعد نگاه می‌کند. دستانش از دور گردنم شل می‌شود؛ بعد هم من را رها می‌کند و می‌رود به سمت سعد و دوستش. ناخودآگاه با ولع تمام هوا را به سینه می‌کشم. همه‌جا را تار می‌بینم. گلویم می‌سوزد و سرفه امانم را می‌برد. خم می‌شوم روی سینه‌ام و سرفه می‌کنم. حالا سعد و دو مرد دیگر دارند واقعاً با هم دعوا می‌کنند. نگاهشان می‌کنم. انقدر بلند داد می‌زنند که متوجه نمی‌شوم چه می‌گویند. سرم سنگین است و هنوز سرفه‌ام بند نیامده. نامرد چقدر محکم فشار داد، معلوم نیست چه مرگش بود! کمیل می‌گوید: می‌خواست فقط یه زهر چشم ازت بگیره تا حساب کار دستت بیاد! بعد کنارم می‌نشیند و بازویم را می‌گیرد: نفس بکش داداش. چیزی نیست. می‌خواهم نفس بکشم؛ اما گلو و سینه‌ام می‌سوزد و هوا را پس می‌زند. کمیل سرم را در آغوش می‌گیرد و می‌بوسد. سردردم بهتر می‌شود. ته دلم به این فکر می‌کنم که اگر کمیل را نداشتم چکار می‌کردم؟ کمیل در گوشم زمزمه می‌کند: من و تو به هم قول دادیم تا تهش با هم باشیم مگه نه داداش؟ لبخند می‌زنم. کم‌کم نفسم برمی‌گردد سرجایش. دستانم درد می‌کنند؛ انگار خون در رگ‌های دستم ایستاده است و خواب رفته‌اند. دعوای سعد و آن دو مرد هنوز به نتیجه نرسیده است. نشنیده می‌توانم حدس بزنم سر پول دعواست. ناگاه مرد دوم سلاح کمری‌اش را درمی‌آورد و قبل از این که سعد بخواهد حتی فکر کند، گلوله‌ای میان ابروهای سعد می‌نشاند. پیشانی سعد از هم می‌پاشد و دراز به دراز می‌افتد روی زمین. لبم را می‌گزم. کاش عاقبتش این نمی‌شد. راستش با این که من را به دردسر انداخت، دلم برایش می‌سوزد. بوی خون سعد می‌زند زیر بینی‌ام و دلم در هم می‌پیچد. صورتش کلا بهم ریخته. مرد دوم اسلحه‌اش را غلاف می‌کند. نگاهم را از جنازه سعد می‌گیرم. مرد دوم می‌آید بالای سرم و کمی براندازم می‌کند، بعد می‌نشیند و چانه‌ام را میان دستانش می‌گیرد: سمعت عندک معلومات مفيدة. يجب نتحدث عن ذلك. (شنیدم اطلاعات خوبی داری. باید روش صحبت کنیم.) هم لحن حرف زدنش و هم چهره‌اش آرام‌تر از دیگری به نظر می‌رسد. احتمالاً مافوق مرد اولی ست و از او حرفه‌ای‌تر. فقط نگاه می‌کنم؛ با همان نیشخند معروف کمیل. می‌گوید: أتفهم؟(می‌فهمی؟) 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi