eitaa logo
🏴مه‌شکن🏴🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
480 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام فکر کنم امامزاده علی‌اکبر چیذر تهران باشه.. مهم اسم و رسم شهدا نیست. رفتن به مزار شهدا حال رو خوب می‌کنه حتی اگه معروف نباشند. ان‌شاءالله توفیقش رو پیدا کنید و برای ما هم دعا کنید
سلام ان‌شاءالله...شاید. _____________________ علیکم السلام. بله اشکال نداره
سلام ان‌شاءالله که خیره. ____________ سلام کتاب «من زندگی موسیقی» رو بدید بخونه.
سلام بله، شخصیت های داستان تا حد زیادی شبیه نویسنده میشن. اما اینطور هم نیست که من خیلی مغرور باشم و نشه باهام حرف زد. اتفاقاً اگر از دوستانم بپرسید می‌بینید توی جمع دوستان و خانواده خیلی اهل شوخی و بگو بخند هستم. ولی با غریبه‌ها سخت ارتباط می‌گیرم. و توی برخورد با غریبه‌ها و مخصوصاً نامحرم خیلی خشک و جدی برخورد می‌کنم. خیلی از دوستانم می‌گن ما اولین بار که تو رو دیدیم ازت ترسیدیم و فکر کردیم نمی‌شه باهات حرف زد ولی بعد که یکم صمیمی شدیم دیدیم اینطور نیست.
سلام بله واقعاً داشتن چنین رفقایی نعمته
سلام نظرات شما پیرامون رمان خط قرمز. ممنونم از لطف همه شما عزیزان🌿 فعلاً امکان زیاد کردن پارت‌ها نیست. هرشب دو صفحه در اختیار شما قرار می‌گیره که البته سعی دارم بیشترش کنم.
سلام بله، راستش خودم هم موقع نوشتن اون قسمت خیلی به رفاقت قشنگ‌شون غبطه خوردم. رفاقت خوبه اینطوری باشه که بعد از شهادت هم تموم نشه... ان‌شاءالله خدا توفیقش رو به همه ما بده
سلام بله، واقعا خودم هم دلم نیومد بیشتر از این اذیت بشه. ________________ سلام ان‌شاءالله موفق باشید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام بله، حیف بود. تازه درد این که تا پای شهادت بری و شهید نشی خیلی زیاد تره... ولی عباس هنوز کارای ناتموم داره... _________________ سلام ممنونم که وقت گذاشتید. لطف دارید. ببینید، دشمن از میلاد خواست باهاش همکاری کنه، میلاد هم با هماهنگی حاج حسین اطلاعات سوخته بهشون داد و در عوض اطلاعات گروه‌های تروریستی‌ای که بودند رو جمع‌آوری کرد و ریخت روی فلش و گذاشت توی عروسک دخترش. بعد که دشمن فهمید میلاد بهش اطلاعات سوخته داده، خواست میلاد رو توی اون تصادف بکشه. اما میلاد زودتر اطلاع داد که حاج حسین بره اون اطلاعات که روی فلش بود رو برداره.
سلام استاد که نیستم، ولی سر کلاس باید جدی بود. خارج از کلاس چشم🙂
سلام ممنونم. چشم، باید فرصت کنم بنویسم و مهم‌تر از اون، یادم بیاد.
سلام 🙂🙂🙂 دخترهای خوبی باشید تا بازم بگم بچه‌ها.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید... 🌷 نخستین بانوی شهیده تفحص شده 🔸پیکر مطهر شهیده فاطمه اسدی پس از ۳۷ سال در کوه‌های منطقه دیواندره کردستان تفحص شد. 🔹شهیده اسدی نخستین بانوی شهید تفحص شده کشور است که در دوران دفاع مقدس به دست ضد انقلاب به شهادت رسید.
سلام ممنونم از انتقاد شما🌿 بله، یکی از علت‌هاش حضور نامحرم در کانال هست. اگر دقت کنید خیلی ایموجی هم استفاده نمی‌کنم. اما یک علت دیگه ش هم اینه که در مقابل ابراز احساسات شدید، کلا مغزم فلج می‌شه و نمی‌دونم چی بگم. توی دنیای واقعی هم همینطورم. شما ببخشید به بزرگی خودتون🙂
سلام خیر مخصوص بانوان نیست؛ همه می‌تونن عضو بشن.
شخصیت حضرت عبدالعظیم حسنی "به مناسبت ۴ ربیع الثانی، سالروز ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی" 🔸 شخصیت جناب هم شخصیت علمی بود و هم شخصیت جهادی بود و هم اتبکاراتی داشته است. 🔸 مرحوم شیخ می گوید: ایشان خطب را جمع آوری کرد. 🔸 با این حساب، ایشان در حدود صد و هفتاد سال قبل از تألیف ، خطب امیرالمؤمنین را جمع اوری کرده است؛ این کارِ خیلی مهمی است. هیچ بعید نیست از نوشته ایشان استفاده کرده باشد. 🗓 ۱۳۸۲/۰۳/۰۵
📚 کتاب 📕 ✍️نویسنده: (بخش اول) عمیقاً اعتقاد دارم آدمی که تاریخ نخوانده باشد، راحت کلاه سرش می‌رود. برای همین است که هم خودم علاقه دارم به خواندن تاریخ – چه تاریخ معاصر ایران و چه تاریخ اسلام و تاریخ باستان – و هم دوستانم و اعضای خانواده را تشویق به خواندن تاریخ می‌کنم. تاریخ چیز جذابی ست؛ مخصوصاً جزئیاتش. دختر موشرابی را هم برای همین دوست داشتم؛ چون نقاط مهم تاریخ ایران را از زاویه‌ای نو روایت می‌کرد. عهدنامه گلستان، ماجرای حمله به سفارت روسیه و قتل گریبایدوف، جنبش تنباکو، ماجرای مشروطه و شهادت شیخ فضل‌الله نوری، حمله روس‌ها به حرم امام رضا علیه‌السلام، قیام گوهرشاد، کودتای بیست و هشت مرداد، تسخیر لانه جاسوسی، فتنه هشتاد و هشت و درنهایت، مدافعان حرم؛ همه این‌ها را با بیانی نو و شیرین روایت کرد و به نظرم لازم است هر ایرانی این حقایق تاریخی را بداند. با خواندن دختر موشرابی سرشار از حس غرور ملی خواهید شد؛ سرشار از عشق به ایران و شور ایستادگی در برابر بیگانه. پر می‌شوید از کینه بیگانه و شاهان و درباریان بیگانه‌پرست. برای همین است که می‌گویم این کتاب را بخوانید. نقطه قوت دیگر کتاب، قلم روان و شیرین آن است؛ مخصوصاً در قسمت‌های مربوط به قاجار که اندکی هم با طنز آمیخته شده و آن را جذاب‌تر می‌کند. با این وجود، این کتاب نقطه ضعف بزرگی دارد که نمی‌توان از آن چشم پوشید. در متن معرفی کتاب نوشته: "داستانی تاریخی از ایران و زندگی دختران ایران است. محمد حسین‌زاده در این کتاب از زندگی دختران این خاک گفته است. آن‌هایی که در تاریک و روشن تاریخ گم شده‌اند و در کوچه پس‌کوچه‌های داستان‌ها، صدایشان خاموش و ساکت شده است. او در این کتاب از دخترانی می‌گوید که گاه پرچمداران تغییراتی بزرگ و عظیم در تاریخ بودند و گاهی نیز خودشان قربانی شدند..." من فکر می‌کنم این جملاتی که در معرفی کتاب نوشته، دروغ محض است. راستش را بخواهید من در این کتاب اثری از دختران و زنان ایرانی ندیدم. اصلا قهرمان این کتاب دختران نبودند؛ قهرمان تاریخ و آن کسانی که تاریخ را ساختند، طبق معمول مردان بودند. دختران و زنان در این کتاب، صرفا موجوداتی ضعیف و بی‌اراده بودند؛ موجوداتی آسیب‌پذیر که باید در پستو پنهان شوند تا آسیب و گزندی به آن‌ها نرسد و نمی‌توانند جریان‌ساز و نقش‌آفرین باشند(شاید هم واقعاً نقش زنان در تاریخ ایران چیز مهمی نبوده است؟!!) این کتاب هشت فصل دارد: دختر قجری، دختر گرجی، دختر میرزا، دختر مشروطه، دختر نوغان، دختر شهرنو، دختر کرد و دخترموشرابی. در فصل دختر قجری، شما زنان حسود و خاله‌زنک حرم‌سرا را می‌بینید؛ دخترانی که قربانی جاه‌طلبی و هوس‌بازی شاهان می‌شوند و البته زنی به نام تاج‌الدوله که تنها هنرش، سیاست‌های زنانه است و نه بیشتر. در این فصل، قهرمان جوان باغیرت ترک است و عباس‌میرزا. این فصل جنگ‌های ایران و روس را روایت می‌کند؛ اما زنان این میان هیچ نقشی نداشته‌اند. فصل دختر گرجی، به ماجرای اسارت زنان مسلمان گرجی در سفارت روسیه و حمله به سفارت و قتل گریبایدوف اشاره دارد. این‌جا هم قهرمان داستان، زنان نیستند؛ بلکه قهرمان، میرزا مسیح مجتهدی و مردان ایرانی هستند که غیرتشان به جوش آمد تا زنان مسلمان را آزاد کنند. این‌جا هم شما اثری از نقش‌آفرینی زنان نمی‌بینید؛ بلکه آنچه می‌بینید، آسیب‌پذیری زنان و غیرت و سلحشوری مردان است! فصل دختر میرزا شاید نقطه درخشان کتاب باشد که اندکی بیشتر به انیس‌الدوله، همسر ناصرالدین‌شاه و تدابیر این خانم پرداخته است. این‌جا هم باز نقش اصلی را در قیام تنباکو مردها ایفا می‌کنند؛ اما زنان را هم در کنار مردان می‌بینیم که قلیان‌ها را می‌شکنند و برای جلوگیری از تبعید عالم بزرگ تهران، دست به تظاهرات می‌زنند. این‌جا انیس‌الدوله در یک حرکت تحسین‌آمیز، مقابل شاه می‌ایستد و می‌گوید: «همان کسی قلیان را حرام کرده که من را بر تو حلال کرده است.»؛ اما باز هم نقش و این حرکت را نمی‌توان پرچمداری و جریان‌سازی نامید. در فصل دختر مشروطه، عملاً شما هیچ اثری از زنان نمی‌بینید؛ فقط دختر سفیر انگلیس را می‌بینید که مشروطه‌خواهان را در سفارت انگلیس تهییج می‌کند(که نمی‌دانم از نظر تاریخی واقعیت دارد یا نه؟) و از سوی دیگر، دختر شهید شیخ فضل‌الله نوری را می‌بینید که برای پدرش عزادار است؛ همین. زنان هیچ کار مهم دیگری انجام نداده‌اند! (با این وجود محتوای این فصل محتوای خوبی‌ست و خواندنش واجب.) https://eitaa.com/istadegi
📚 کتاب 📕 ✍️نویسنده: (بخش دوم) فصل دختر نوغان نیز اندکی بیشتر به نقش زنان پرداخته. در ابتدا که حرف از حمله روس‌ها به حرم امام رضا علیه‌السلام می‌زند، شما اثری از نقش دختران نمی‌بینید جز دختری که قهرمان داستان عاشقش شده؛ فقط همین. یعنی این دختر کار مهمی انجام نداده. در ادامه اما وقتی به ماجرای کشف حجاب رضاخانی و قیام گوهرشاد اشاره می‌رسد، زنان و دخترانی هستند که در قیام گوهرشاد برای حفظ حجابشان به شهادت می‌رسند. باز هم پرداخت زیادی روی این مسئله نشده و قهرمان اصلی ماجرا یک مرد است. فصل دختر شهرنو هم که... واقعا خجالت‌آور و تاسف‌آور است. نویسنده می‌خواسته به نقش زنانِ فاسد شهرنو در کودتای بیست و هشت مرداد بپردازد؛ اما حتی از پس این کار هم بر نیامده و باز هم آنچه شما می‌بینید، نامردیِ شعبان بی‌مخ و جوانمردی طیب حاج‌رضایی ست. این‌جا هم بجز یک اشاره کوچک، هیچ‌کس به نقش زنان توجه نمی‌کند و سرتاسر فصل آنچه اهمیت دارد، شهید طیب حاج‌رضایی و غیرت اوست. فصل دختر کرد هم که فاجعه است؛ چون در این فصل همه چیز اهمیت دارد جز دختر کرد. این‌جا اشاره به نقش زنان صرفاً در همین حد است که دختری به دست یک مستشار آمریکایی به قتل رسیده و دولت پهلوی بدون محاکمه قاتل آمریکایی، از خون این دختر ایرانیِ کرد گذشته است. این دختر هیچ کاری نکرده و هیچ نقش مهمی نداشته؛ فقط مُرده است! در آخر؛ فصل دختر موشرابی که باز هم قهرمانش شخصیت اصلی داستان و دوستش رضا هستند. این فصل اشاره ناقص و کوچکی به وقایع سال هشتاد و هشت دارد. این‌جا دختر موشرابی فریب می‌خورد و به اشتباهش پی می‌برد؛ همین. از وقایع سال هشتاد و هشت جای پرداخت بیشتری داشت که نویسنده سریع از روی آن‌ها پرید و بعد اشاره کوتاهی به ماجرای مدافعان حرم که باز هم قهرمانش رضا بود که شهید شد و این‌جا هم هیچ اثر و ردی از نقش زنان و دختران نمی‌بینید. توصیه می‌کنم حتماً دختر موشرابی را بخوانید؛ صرفاً برای فهمیدن حقایقی از تاریخ ایران؛ اما در آن به دنبال نقش زنان و دختران نگردید. ای کاش نویسنده این رمان، مدعی نمی‌شد تاریخ زندگی دختران ایران را نوشته است و با این کلام، به شعور مخاطب و حیثیت دختران ایرانی توهین نمی‌کرد. ⚠️در آخر، اجازه بدهید تاریخ دختران ایران را خودِ ما دختران ایرانی بنویسیم تا مثل دختر موشرابی، به نام دختران و به کام مردان نشود و ما را به حاشیه تاریخ نرانند. همان‌طور که امام خامنه‌ای گفتند: زن در حاشیه تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث تاریخی قرار دارد. https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 187 حامد با دیدن من لبخند می‌زند: سلام پهلوون! خوبی؟ سعی می‌کنم لبخند بزنم؛ یک لبخند کج و کوله و صدای نخراشیده‌ای که از گلویم خارج می‌شود: سلام! به حاج رسول اشاره می‌کند و می‌گوید: ایشون مثل این که باهات کار داشتن. می‌شناسی‌شون؟ با حرکت سر، تایید می‌کنم. حاج رسول می‌گوید: اصلا نمی‌تونه منو نشناسه. چون عامل نصف دردسرهاش منم! دوباره همان لبخند کج و کوله؛ اما عمیق‌تر. حاج رسول و حامد می‌خندند. حامد می‌داند باید من و حاجی را تنها بگذارد. جلو می‌آید، خم می‌شود و پیشانی‌ام را می‌بوسد. زمزمه می‌کند: زود خوب شو! بوسه‌اش من را یاد کمیل می‌اندازد. از اتاق بیرون می‌رود و من می‌مانم و حاج رسول. حاجی صندلیِ کنار تخت را جلو می‌کشد و روی آن می‌نشیند. چند ثانیه نگاهم می‌کند و می‌گوید: تا خبرش رو شنیدم خودم رو رسوندم سوریه. دونفرشون که مُرده بودن، فقط یکی‌شون رو زنده دستگیر کردیم. نفس عمیقی می‌کشم. منتظر نگاهش می‌کنم. ادامه می‌دهد: من اول احتمال دادم شناسایی شده باشی؛ ولی خوشبختانه شناسایی نشدی. دوست دارم بگویم زحمت کشیدی حاج آقا، این را که خودم هم فهمیدم! منتظر می‌شوم حرفش را بزند: بیشتر احتیاط کن عباس. این بار خدا بهت رحم کرد؛ ولی اگه شناسایی شده بودی معلوم نبود چی می‌شد. خیره می‌شوم به سقف. دیگر می‌خواهد چه بشود؟ بی‌خیال. لبخند بی‌جانی می‌زنم و می‌گویم: ببخشید شمام اذیت شدید. لبخند می‌زند و دستش را می‌گذارد سر شانه‌ام: سال‌ها طول می‌کشه تا نیروهایی مثل تو تربیت بشن. از دست دادن نیروی انسانی خوب، خسارتش از هزارجور تسلیحات و تجهیزات بدتره. مواظب خودت باش. فقط بحث جون خودت مطرح نیست. می‌فهمی که؟ سرم را تکان می‌دهم. می‌گوید: حالت بهتره؟ درد که نداری؟ زخم بازویم درد می‌کند؛ اما مشکل دیگری ندارم بجز احساس ضعف. می‌گویم: خوبم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
🔰 🔰 یا علی مددی...💚 📕 رمان امنیتی ⛔️ ⛔️ ✍️ به قلم: قسمت 188 و سر می‌چرخانم به سمت بازویم که باندپیچی شده است. کمی تنه‌ام را بالا می‌کشم و می‌پرسم: الان کجام؟ -تدمر. السعن دیگه برات امن نبود. -خانواده‌م می‌دونن چی شده؟ حاج رسول قدم می‌زند به سمت پنجره و می‌گوید: پدرت تماس گرفت گفت سه چهار روزه ازت خبر نداره. منم گفتم حالت خوبه و نمی‌تونی فعلا تماس بگیری. نفس راحتی می‌کشم. خوب شد پدر و مادر نفهمیدند. سوال دیگری می‌پرسم: چطور پیدام کردین؟ برمی‌گردد به سمت من و شانه بالا می‌اندازد: اینو باید از رفیقت حامد بپرسی. بچه زرنگیه، همون شب حدس زده ممکنه اتفاقی برات بیفته. برای همین زود به فکر افتاده که پیدات کنه و دستور داده خروجی‌های شهر رو ببندن. اگه دیرتر اقدام می‌کرد، احتمالاً می‌بردنت مناطق تحت تصرفشون و الان داشتیم فیلم اعدام شدنت رو توی اینترنت می‌دیدیم. خودم هم خیلی به این فکر کردم. به این که چطور اعدامم می‌کنند؟ دیر یا زود؟ آن لحظه در چه حالی‌ام؟ اصلا تحملش را دارم؟ نفسم را بیرون می‌دهم. فعلاً که از بیخ گوشم رد شد. حاج رسول بالای تختم می‌ایستد و می‌گوید: من باید برم ایران؛ فقط می‌خواستم مطمئن بشم لو نرفته باشی. مواظب خودت باش، بیشتر احتیاط کن. دستی میان موهایم می‌کشد. پدرانه نگاهم می‌کند؛ با محبتی که هیچ‌وقت در چشمانش ندیده بودم. یاد حاج حسین می‌افتم. می‌گوید: فعلاً خیال شهادت به سرت نزنه، زوده. سعی می‌کنم بخندم؛ اما بغض گلویم را می‌گیرد. خسته‌ام. دلم برای کمیل تنگ شده است؛ برای مطهره، برای حاج حسین. برای رفقای شهیدم. می‌گویم: فکر شهادت همش توی سرمه، چون اگه شهید نشم می‌میرم. 🔗لینک قسمت اول رمان 👇 🌐https://eitaa.com/istadegi/1733 ⚠️ ⚠️ 🖋 💞 https://eitaa.com/istadegi
سرجوخه امشب رو دیدید؟ دقت کردید اون بنده خدایی که شهید شد اسمش عباس بود؟😢 انگار عباس‌ها همیشه مظلومند... خیلی مظلومانه شهید شد...💔