eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
538 ویدیو
76 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 20 خودکار را با شتاب روی میز رها کرد. برخورد نوک خودکار روی کاغذی که روی میز بود، آن را پر از نقاط آبی کرده بود. گالیا پوشه‌ای را روی لپ‌تاپش باز کرد. چند فایل اکسل، پرینت‌های حساب و اسناد و گزارش‌های مالی. یکی از فایل‌ها را باز کرد. لازم نبود اعداد و ارقام را بخواند. تک‌تک فایل‌ها داشتند فریاد می‌زدند که گالیا، حدود پانصد و شصت میلیون شِکِل از بودجه سازمان را در عرض پنج سال اختلاس کرده است؛ چیزی حدود صد و پنجاه میلیون دلار امریکا. گالیا حلقه نقره‌ای کلفتی که در انگشت اشاره‌اش بود را چندبار درآورد و سر جایش برگرداند. دندان برهم فشرد. این‌ها کار او نبود. نه این که دستش کج نباشد، ولی نمی‌خواست رزومه کاری‌اش را خراب کند و در چند قدمی رسیدن به ریاست، به دردسر بیفتد. یک نفر اما دقیقا می‌خواست گالیا به ریاست نرسد. برایش مدرک‌سازی کرده بود، شاید هم چندنفر این کار را انجام داده بودند. گالیا پوشه را بست و در ذهنش تمام کسانی که با آن‌ها کینه داشت را ردیف کرد. دانیال. چشمانش را بست و برهم فشار داد. چندبار با خودش تکرار کرد: اون مُرده. صدای دیگری در سرش گفت: اون می‌دونست. اون می‌دونست تو آمی رو کشتی. -نه نمی‌دونست. نمی‌دونست. نمی‌دونست. میان موهای بلندش چنگ زد. دکمه بالای پیراهنش را باز کرد و دندان بر هم فشار داد. باید رد پولِ دزدیده شده را می‌زد، قبل از این که کسی بفهمد. قبل از این که در دوقدمی رسیدن به قله سقوط کند. *** پزشک دستش را زیر چانه زده و تصویر سه‌بعدی ام.آر.آی سرم را روی مانیتور می‌چرخاند. روی تخت معاینه نشسته‌ام و بجای تصویر، به حالت چهره پزشک نگاه می‌کنم بلکه چیزی بفهمم. دانیال کنارم ایستاده و دستم را در دستش می‌فشارد. نمی‌دانم این فشار بخاطر اضطراب است یا برای دلگرمی دادن به من؛ اما از نوک انگشتانش نگرانی در جانم تزریق می‌شود. دانیال با چهره‌ای که در آن نگرانی موج می‌زند، به تصویر ام.آر.آی خیره است و با این که چیزی از آن نمی‌فهمد، دنبال یک نشانه برای امیدواری می‌گردد. هیچ‌وقت اینطوری ندیده بودمش. صدایش می‌لرزد. -مشکلی هست دکتر؟ پزشک سوال دانیال را نشنیده می‌گیرد و همچنان به تصویر ام.آر.آی خیره است. نمی‌دانم مغز کج و کوله من چه چیز جذابی برای دیدن دارد که پزشک از آن دل نمی‌کَنَد؟ دانیال به من نگاه می‌کند و لبخندِ لرزانی می‌زند. -نترس. نمی‌ترسم؛ حداقل به اندازه دانیال مضطرب نیستم. من از دم مرگ برگشته‌ام. بالاخره پزشک یک نفس عمیق می‌کشد و به سخن می‌آید. -ضربه‌ای که به سرت خورده سطحی بوده و خوب شده. خوشبختانه مشکلی نداری. به چهره ناباور من و دانیال نگاه می‌کند و لبخند می‌زند. ادامه دارد... قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
توی رمان‌های من دنبال زوج می‌گردید؟😐 پس هنوز منو خوب نشناختید🙄 عشق توی رمان‌های من بچگانه‌ترین چیزه😎
گویا اینترنت غزه کاملا قطع شده، و اسرائیل هم بیمارستان الشفاء رو که بزرگ‌ترین بیمارستان غزه ست و صدها نفر اطرافش پناه گرفتند تهدید کرده. لطفا برای مردم غزه دعا کنید، که دوباره فاجعه بیمارستان المعمدانی تکرار نشه... امن یجیب بخونید...
🚨 🔺 یکی از خبرنگاران الجزیره موفق شد از طریق پیامک با شبکه خود در ارتباط باشد. 🔹حال ما خوب نیست، همه جا اعضای بدن است، موشک‌ها بین پیر و جوان فرقی نمی‌گذارند و صدای بمباران جنون‌آمیز قطع نمی‌شود. 🤲 همسنگران عزیز از باب الدُّعا سِلاحُ المُومِن مردم مظلوم غزه را خیلی دعا کنید. _ دعای جوشن صغیر _ ختم اَمَّن یُجِیب المُضطَر _ ختم صلوات الهی بدم المظلوم،عجل لولیک الفرج🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بنده این صوت رو ندارم. توی کانال خود شهید فکر کنم بتونید پیداش کنید. https://eitaa.com/shahid_armanaliverdy
سلام برای چادر حسنا از روسری‌های بلند(۱۳۰ یا ۱۴۰) استفاده می‌کنم، لبنانی هم می‌بندم. مشکل باد و این که چادر به بدن آدم می‌چسبه رو هم که همه چادرها دارند. البته برای دانشگاه من از چادر عربی(عبا) استفاده می‌کنم، چون با حسنا اصلا نمی‌شه کوله انداخت. حسنا رو معمولاً جاهای رسمی‌تر می‌پوشم.
سلام بله، بنده همون پارسال از یکی از دوستان شهید پرسیدم و گفتند که انگشتر رو توی بیمارستان شکستند، چون انگشت شهید ورم داشته و نمی‌شده انگشتر رو از دستشون دربیارن.
مه‌شکن🇵🇸
🥀 یک چنین روزی، پنجم آبان، تو با چهره کبود و بدن پر از زخم روی تخت بیمارستان خوابیده بودی، با سطح هو
🥀✨ یک چنین صبحی، ششم آبان، توی بیمارستان یک ملاقاتی ویژه داشتی. دو روز بود که برایش انتظار می‌کشیدی. دو روز بود که تو انتظار می‌کشیدی برای آغوشش، دو روز بود که شهدا انتظار می‌کشیدند برای در آغوش گرفتن تو. شاید دور تختت حلقه زده بودند و دائم از هم می‌پرسیدند: پس آرمان کی می‌آید پیش ما؟ ما که چشم دلمان باز نشده؛ ولی شاید اهل دل اگر می‌دیدند، می‌فهمیدند که بیمارستان پر شده از ارواح شهیدان و فرشتگان. آمده بودند شهیدِ دهه هشتادی را ببینند. تو را نشان می‌دادند و می‌گفتند: همان طلبه‌ی بسیجیِ دهه هشتادی ست، همان جوان مومن متعبد حزب‌اللهی، همان که آقا نور چشمش است، همان که جان داد ولی به رهبرش توهین نکرد، همان که یک تنه جلوی هفتاد نفر ایستاد، همان که... و باز هم بی‌قرار می‌شدند و می‌پرسیدند: پس آرمان کی می‌آید پیش ما؟ روح خودت هم بی‌قرار بود. شاید تنها دلیل ماندنت این بود که می‌خواستی به پدر و مادر مهلت دل کندن بدهی. ولی آن صبح، ششم آبان، بالاخره مهمان ویژه‌ات آمد. همان که منتظرش بودی. همان که می‌خواستی جانت را تقدیمش کنی. جانت را توی دست نگه داشته بودی که بدهی به خودش. به خودِ خودش. به هرحال، او آمد. سیدالشهدا(علیه‌السلام) را می‌گویم. پای آخرین ماموریتت مهر تایید زد. در آغوشت گرفت...؟ نمی‌دانم. من فقط شنیده‌ام شهدا توی آغوشش جان می‌دهند. تن ارباًاربایت را در آغوش گرفت و برد. رفتی که نفس تازه کنی برای صبح ظهور. 🌱تو شهید شدی؛ یک چنین صبحی؛ ششم آبان...✨ ✍🏻 فاطمه شکیبا http://eitaa.com/istadegi