چند ماه از ازدواجمان گذشته بود که همسرم لباس مقدس سربازی پوشید و رفت کرمانشاه. دوره آموزشیاش با ماه رمضان همزمان شده بود.
این غزل را همان سال برایش نوشتم.
خورشید را ز نور تو سرشار میکنم
مهتاب را به مدح تو وادار میکنم
هر صبح، هر سلام، هر آواز چلچله
آیینه را به نام تو بیدار میکنم
خوشنود باشد از تو خدا! از تو راضیام
هر شب دعای خیر تو بسیار میکنم ...
***
جان دادهام به عشق تو و جان گرفتهام
هر روز را به شوق تو تکرار میکنم
این جادههای شب زده را با شعاع نور
تا روز بازگشت تو هموار میکنم
گفتی که سیل اشک نباری بدون من
دارم خلاف میل تو رفتار میکنم!
دست خودم که نیست، ... دلم تنگ ِ تنگ ِ توست
ماهم! ببین بدون تو افطار میکنم ...
رمضان 1429 – مهر 1387
#فاطمه_معین_زاده
#غزل
#عاشقانه
#رمضان
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
حدیث سرخ
سکوت کردم و با چشم خیس می خوانم
شب است و باز نشستم حدیث می خوانم
حدیث سادهی سرخی که بر لبم جاریست
حدیث عشق عظیمی ست، گرچه تکراریست...
حدیث عشق عظیمی ست، پای تا سر سرخ
از آستان ازل تا قیام آخر سرخ
شب است و داغم و در دل گدازه ای دارم
خیال می کنم احساس تازه ای دارم
نشسته در دلم انگار رد پای شهید
دلم دوباره گرفته ست، در هوای شهید
*
الا شما که خدا انتخابتان کرده است!
قنوت ها! که خدا مستجابتان کرده است!
نه اینکه فکر کنم شب نشین دلهایید؛
شما و خاطره هاتان همیشه با مایید
هزار لعن به آنان که سردِ بی دردند
و نان
به خون گلوی شهید
تر کردند ...
همان خدانشناسانِ «یاخدا» بر لب
همان گروه مسلمان نمای لامذهب
غریبِ شرعِ حلال، آشنای عُرفِ حرام
اسیرِ مال و منال و شهیدِ جاه و مقام
حماسه های شب افروز یادشان رفته ست
امام جبهه دیروز یادشان رفته ست
چراغ باغ شهادت
خموش
افتاده ست ...
پیام سرخ شما
پشت گوش
افتاده ست ...
*
سکوت کردم و چشمم دوباره می بارد
به روی دامن شعرم ستاره می بارد
چقدر اشک بخواباند آتشِ دلمان؟
بعید نیست بگرید امام راحلمان...
*
در این زمانه یکی پله پله اوج گرفت
در آن میانه یکی را چه ساده موج گرفت...
یکی بریده نفس، سرفه های خردلی اش...
یکی برای همیشه اسیر صندلی اش...
یکی نه، بلکه هزاران دلیر جنگیدند
به اقتدای امام کبیر جنگیدند
اگر که چشم، اگر پا، اگر که دست و سری
به انقلاب خمینی شدند بال و پری
*
زمان گذشت و تن فتنه را سری دگر است
و
«چادر من» و
«چشم تو»
سنگری دگر است
زمان گذشت و زمین غرق شور و زمزمه ایست؛
امام جبهه اکنون
«امام خامنه ای»ست!
به حال و روز خودش، خصم، چاره ای بکند
اگر مراد دل ما اشاره ای بکند!
عنان حوصله مان را به باد اگر دادیم
سکوت و صبر تمام است، اوج فریادیم!
***
عزیز فاطمه! بنمای رخ که حیرانیم
در انتظار تو امّن یجیب می خوانیم
علی ظهورکَ عجّل ... الا امام غریب!
سپاه فتنه!
الیس غروبکم بقریب؟...
#فاطمه_معین_زاده
#مثنوی
#امام_امت
#امام_خمینی
#امام_خامنهای
#شهیدان
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
26.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از اوایل محرم، مشغول طراحی جزء به جزء کاراکترها و طراحی صحنهها و بعد متحرک سازی و تدوین و صداگذاری و ... بود.
حدود یک ماه طول کشید تا اینکه بالاخره آماده شد!
این یکی از قسمتهای مجموعه پویانمایی چند قسمتی پسرم آقامحمدجواد هست.
ببینید، لذت ببرید و ماشاءالله لا حول و لا قوه الا بالله بگید 😇😇
قسمت ویژه: علمدار
تقدیم به علمدار کربلا
آدرس کانال آقامحمدجواد: @hajaiim
آیدیش: @kahvazi
@janpanaah
هدایت شده از ~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
گردبادی عظیم در راه است ...
سنگ برچین و چفیه را پر کن
آن سوی این حصار، خانهی ماست!
پرت کن، کودک سه سالهی من!
خانه، تنهاترین بهانهی ماست ...
خانهمان یک حیاط پرگل داشت
چه اتاقی! چه طاق و ایوانی!
ظهر یک روز ... من چه میگویم؟
تو که آوارگی نمیدانی ...
پدرت با برادرت میگفت:
- « آه اگر نعره، بیاثر باشد!
دست بردار! در نمیبندد؛
پای دشمن که لای در باشد ... »
- «نه پدر! دست برنمیدارم
حنجرم را دریده میخواهم!
پای دشمن میان خانهی ماست؟
پای او را بریده میخواهم!
به شیوخ عرب امیدی نیست
زخم ِ سربسته، ملتهب شده است
بیش از این نیز انتظاری نیست !
درد ما «عادتِ» عرب شده است ... »
پدرت رفت و با برادر تو،
هر دوتاشان «خداپسند» شدند!
مدتی بعد، با تنی خونین
روی دستانمان بلند شدند ...
حال این روزهای من ابریست
من و تو ماندهایم و تنهایی
من ِ مادر دلم خوش است به تو
تو که امّید نسل فردایی!
تو که رویای نحس صهیون را
با دو دستت، بر آب خواهی کرد
با همین سنگ ساده، بر سرشان
خانهشان را خراب خواهی کرد!
سنگ برچین و چفیه را پر کن
پرت کن کودک سه سالهی من!
نعرهی بیامان بکش، شاید
با تو بالا رسید نالهی من ...
«گردبادی عظیم» در راه است؛
«نعره»هامان اگر بلند شود ...
غاصبان زیر کوه مدفونند؛
«سنگ» اگر روی «سنگ» بند شود !
#فاطمه_معینزاده
#شعر
#مقاومت
#غزه
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah
هدایت شده از ✨هیئت دخترانه نـــــــورا✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻بنویسید غزه؛💔
.
.
.
.
بخونید روضهی عاشورا 😢
روضه علی اصغر 😢
روضه آب 😢
روضه پیکرهای ارباً ارباً 😢😭
غزه شده کربلا، مهدی زهرا بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲
😭😭😭😭
♥️🌸⃟🍃
🖤هیئت دخترانه نورا
نوجوانان شهرستان خرمشهر
https://eitaa.com/joinchat/2002518515Cf5aa008ebc
هدایت شده از کانال حمید کثیری
توییتهایی فعال رسانهای آمریکایی را درباره اسرائیل ببینید ...
ترجمه توییت مشکیرنگ
👇👇
آنها در مورد عراق به شما دروغ گفتند.
آنها در مورد کووید به شما دروغ گفتند.
آنها در مورد روسیه گیت به شما دروغ گفتند.
آنها در مورد جنگ اوکراین به شما دروغ گفتند.
آنها در مورد نوزادان سر بریده به شما دروغ گفتند.
اما شما فکر میکنید آنها به شما حقیقت را میگویند که چه کسی بیمارستانی در غزه را بمباران کرد؟!
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
هدایت شده از ~ جـــــٰانْ پَنــــــــــــــٰاهْ ~
«از ما خجالت نکشید!»
درمانده و آواره و بیسرپناه، در خیابانها قدم میزد. خسته بود و گرسنه. تازه از زندان آزاد شده بود و هیچ آهی در بساط نداشت. در تمام آن سالهای حبس، فقط «زنده» بود و «زندگی» نمیدانست. باید دوباره زندگی و زیباییهایش را به خاطر میآورد و از اولین قدم شروع میکرد. تصمیم گرفت از کسی کمک بگیرد، اما از که؟ در این روزگار بیمروّت، میان کوچه و پس کوچههای این شهر هزار نقش و هزار رنگ، در دنیایی که هر کس سرگرم خویش است، چه کسی میتواند مأمن امن ابوهاشم باشد جز آن مرد؟ آن مولای مهربان ... آن جوان رعنا ... آن زیباروی پر ابهت ... نوادهی رسول خدا ... مولا حسن جان فرزند امام هادی که سلام خدا بر ایشان ... آری! جز او چه کسی میتوانست گشادهروی و گشاده دست، دستگیر ابوهاشم باشد؟ جز او چه کسی میتوانست چنین بارقهای از نور امید بر پیکر سرد و سیاه روزگار این آواره بتاباند و قلب افسرده و ناامیدش را گرمی و روشنی ببخشد؟
دلش گرم شد. مثل همان سالهای پیش، ایام جوانی و رونق و عزّت...
با خودش گفت: «نزد مولایم میروم. او مرا خواهد پذیرفت. صد دینار قرض میگیرم تا بشود نانی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و سرمایهی اندکی برای آغاز یک زندگی تازه... »
غرق در رویاهای شیرین، خود را در محضر امام یافت.
آن ابهت بینظیر، آن نگاه نافذ و جذّاب، آن چشمهای مهربان و صمیمی، چه لذتی داشت تماشای آن جمال بیمثال. چه خوش سخن میگفت... دلش میخواست زمان از حرکت باز میایستاد و او میتوانست این زیباروی زیباخصال را ساعتها به تماشا بنشیند. شرم حضور امام، تمام آنچه را که برای گفتنش نزد ایشان آمده بود، از خاطرش برد!
سلامی کرد و عرض ارادتی، بوسهای آکنده از عشق بر دستان مهربان امام زد و شرمگین و خجل، بی آنکه کلامی بگوید، از محضر ایشان مرخص شد!
در راه بازگشت، به حرفهای نگفته فکر میکرد و رویاهایی که در سر پرورانده بود، که ناگهان کسی از دور صدایش کرد: «آقا! ... آقا! ... بایستید لطفا! » ایستاد و با تعجب نگاه کرد به مردی که از جانب امام به سوی او میدوید...
کیسهای و نامهای به دست ابوهاشم داد و گفت: «مولایم اینها را برای شما فرستادهاند»
کیسه را باز کرد. مات و مبهوت به صد دینار درون کیسه چشم دوخت! اشکها امانش نمیدادند. در حالی که بی اراده پاهایش را به سمت بازار میکشاند، با چشمهایی غرق در اشک شرم و اشتیاق، نامه را گشود. یقین میدانست که این نوشتهی امام را تا ابد از خاطر نخواهد برد: « اگر حاجتی دارید، از ما خجالت نکشید ...»
منتشر شده در نشریه حرم
(آستان قدس رضوی)
شماره 627
#فاطمه_معینزاده
#داستان
#امام_حسن_عسکری(ع)
@janpanaah
.
.
دیشب سرودمش؛ تا صبح...
قرار بود در مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر مهمان نوزدهسالهی شهرمان، شهید گمنام، بخوانمش.
فرصت کم بود، نشد.
حیف که نشد...
شهید گمنام سلام ...
سلام مرحمِ بال و پرِ شکستهی ما
سلام برکتِ تسکینِ جانِ خستهی ما
سفر به خیر، جوانپهلوانِ ایرانی!
خوش آمدی به دلِ خرّمی و ویرانی...
خوش آمدی به دیارم، دیارِ خرمشهر
مگر که تازه کنی روزگارِ خرمشهر
الا شکیبِ دلِ بی شکیبِ آبادان
الا قرارِ دلِ بیقرارِ خرمشهر
ببر به عرشِ خدا، سوزِ آهِ مردم را
الا ستارهی دنبالهدارِ خرمشهر
مگر که سوزِ زمستان بخوابد و برسد
به یُمنِ مقدمِ پاکت، بهارِ خرمشهر...
اگر چه سخت، ولی باز مردِ میداناند
مجاهدانِ یلِ پایکارِ خرمشهر
به لطف شیرزنانِ غیورِ رستمزاد
خوشا که تازه شود روزگارِ خرمشهر!
خوش آن دمی که شود بخت، یار آبادان
خوش آن دمی که شود بخت، یار خرمشهر
قریبِ صبحِ سپیدیم، خستگی ممنوع!
ببین! به قلّه رسیدیم! خستگی ممنوع!
پرنده پَر نزند هم پرنده میماند!
امید در دلِ این شهر، زنده میماند!
اگر چه خصم، بسی نقشهها به سر دارد؛
ولی قطارِ جهان، مقصدی دگر دارد!
قسم به وعدهی حقی که میرسد از راه
خدا ارادهی تغییرِ مستمر دارد!
و کاخ ظلم و شرارت خراب خواهد شد
ولیّ عصر و زمان، عزمِ دفعِ شر دارد
بخوان دعای فرج را ، بخوان ز سوز دلت
دعای خستهدلان سوزِ بیشتر دارد
بخوان دعای فرج را، که یار در راه است؛
چه عزتی! چه شکوهی! خدا خبر دارد...
بخوان بجای شهید و بخوان برای شهید
بخوان دعای فرج را؛
دعا اثر دارد ...
#فاطمه_معینزاده
کلیک کنید ⬇️
@janpanaah