عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت پنجم
همسرم مراقب فاطمه و غسان بود که سرگرم بازی بودند. من و ام غسان هم مشغول گفت و گو و خرید. نماز مغرب را در نمازخانه الماس شرق خواندیم. وقت برگشتن همسرم گفت: ترمه فروش دور حوض، خواست بعد نماز غسان را به مغازه اش ببریم. کنجکاو شدم. به مغازه اش رفتیم. مرد باصفایی بود. به ما گفت:
((داشتم نماز میخوندم. یهو دیدم این پسر اومد مهر برداشت شروع کرد نماز خوندن. همچین با جبروت و جدی سه رکعت نماز خوند دلم حال اومد. گفتم باید یه کادو به بهش بدم. خیلی قشنگ خوند. آدم کیف می کنه به خدا. بچه این جوری کمه. خوش به حال بابات. خوش به حال بابات.))
مغازه دار این ها را با بغض و گریه می گفت. تپش قلبم بالا رفته بود. ترمه فروش بین ترمه ها دنبال جانماز می گشت و هی میگفت: خوش به حال بابات.
فکر می کرد همسرم بابای غسان است. همسرم طوری که غسان نفهمد اشاره کرد: بابا ندارد. ترمه فروش دوباره بغض کرد. این دفعه من هم بغض کردم. همسرم هم. برخلاف ماکه آشکار حسمان را ابراز می کردیم ام غسان سریع رو به دیوارکرد. اشک هایش را پاک کرد و قوی برگشت. شاید این هم میوه مقاومت باشد. شادی ات را ابراز کن و غمت را پنهان. مردمان مقاومت اگر غمشان را پنهان نکنند، ته دل هم را خالی می کنند و دشمن شاد می شوند. اهل مقاومت با دریایی از غم لبخند می زند.
ام غسان ترمه ابریشمی به رنگ فیروزه ای روشن برای مادرش خرید. ترمه فروش از لهجه اش فهمید ایرانی نیست.
-اهل کجایی؟
- فلسطین
شاید باورتان نشود اما ترمه فروش دو سه بار دستش را روی قلبش کوبید و بی آنکه حرفی بزند دوباره گریه کرد. یک رومیزی ترمه هم یادگاری به ام غسان هدیه داد.
ادامه دارد....
✍ نفیسه یلپور
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
#پاییز_نگاری
ارسالی مخاطبین عزیز:
پاییز مثل یک کاتالوگ است.
خودت انتخاب می کنی برگ ها را چه رنگی ببینی.🧐
می توانی به برگ های عجولی که شتابان جان خود را فدای زیبایی پاییز کرده اند و سبزی خود را به رنگ های گرم فروخته اند، چشم بدوزی... .🍁
و اگر دلبسته ی طراوت بهاری، برگ هایی که دل دل می کنند و هنوز تسلیم پاییز نشده اند را بنگر... . 🍃
و اگر نه، نگاهت را به برگ هایی بدوز که بی خبر از پاییز، با قوت سبز مانده اند. انگار که تغییر فصل بر این ها اثرگذار نبوده... .🌲
من عاشق استقامت این سبز رنگ های لجبازم!
دوست دارم مثل این ها فکرم سبز باقی بماند.
دوست دارم هر چند بار که خزان، رنگ از ذهن ها شست و رنگ های جدید را با آب و تاب جای سبز تحفه آورد، من باز هم پختگی سبز تابستان را از دست ندهم.
من افکارم را نوری از آسمان می دانم.
این نور سبز را با هیچ نارنجی و سرخ و زرد دلفریبی عوض نمی کنم.
معبودم کمکم کن من باطراوت از سبزی که بخشیدی پاسداری کنم و جوانه بزنم ☘🌱
✍️خانم ستاری
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
عمق قلب
روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت ششم
شب پر باری شد. سوغاتی خریدیم، برای غسان لباس خریدیم، شهر بازی رفتیم و شام را در یک رستوران لبنانی خوردیم.
ام غسان در طعم غذا ها نکته سنج بود. میگفت این رستوران های لبنانی مشهد با آن مشتری های تعجب آورش از نظر تعداد، غذاهایشان درست و حسابی عربی نیست. نه شاورمایش شاورماست نه حمصش حمص. بابا غنوج را باید در غزه بخوری بفهمی بابا غنوج چیست.
-ان شاالله به زودی میایم غزه تا بفهمیم غذای عربی چه مزه میده. کنار ساحل باباغنوج بخوریم و شاورما.
این حرف ام غسان را کاملا قبول دارم. یادم می آید سالها پیش همسرم برای کاری به لبنان رفت. از آن جا یک کیلو باقلوا آورد وگفت: اینو از بهترین قنادی بیروت خریدم. خیلی گرون شد.
وقتی قیمتش را فهمیدم با ناراحتی گفتم:
-چرا خریدی؟ یک ممیز و چل قلندر. اینو به مادرشما بدم یا خودم. پولش یک پنجم پول کل سفرت شده.
-حالا بيا اينو با هم بخوریم از همین قنادی عربی سه راه ادبیات میرم براشون باقلوا لبنانی می خرم.
پیشنهاد خوبی بود. اولین باقلوا را که در دهانم گذاشتم چشمانم گرد شد. مزه بهشت می داد. هنوزم که هنوزاست طعمش زیر زبانم وول می خورد. بعدا که چند کیلو باقلوا از قنادی لبنانی مشهد خریدیم دیدم زمین تا آسمان فرق دارند. هم طعمشان هم قیمتشان.
ام غسان هم حق داشت. میگفت هیچ کدام از این غذا ها ادویه اصلی عربی را ندارند. ادویه خیلی مهم است.
همان شب آن ها را برای شام فردا دعوت کردم به خانه خودمان. گفتم از بین این غذا ها هر چه دوست داری بگو. تنبل درونم خوشحال بود که چون ادویه عربی نداریم و از آن مهم تر غذای عربی بلد نیستم بپزم، زحمت خرید غذا عربی روی دوش همسر جان می افتد. ام غسان هم نه گذاشت و نه برداشت:
- آش رشته
✍ نفیسه یلپور
ادامه دارد
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
🏝ایدهها از کجا میآیند؟
✨تا الان دوتا از مهمترین منابع تراوش ایدهها رو که صداها و تصاویر بودند، گفتیم.
اما موارد دیگری هم هست که در اخذ ایده تاثیر بسزایی دارد.
مثل:
📚کتابها؛
گاهی اوقات خواندن داستانها باعث ایده گرفتن میشود. چه بسیار از نویسنده هایی که از کتابهای داستانی یکدیگر ایدهی
موردنظر داستان جدید شان را گرفتهاند.
بعضی صحنهها و گفتگوهای داستانی منابع بسیار خوبی برای این منظور هستند.
🎬فیلمها؛
تماشای فیلم بعلت تصاویر بیشمار آن تاثیر زیادی در ذهن ایدهپرداز ما دارد.
🎷🎻موسیقی؛
موزیکهای بیکلام، چون باعث خیالپردازی و تحریک قوهی تخیل فرد میشوند، در رسیدن به ایدههای داستانی موثرند.»
☕️ ادامه دارد...
✍ انصاری زاده
#داستان_نویسی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱