eitaa logo
نویسندگان جریان
496 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
117 ویدیو
9 فایل
در جریان باشید. کانال انتشارات @jaryane_zendegi زیرنظر مجموعه فرهنگی تربیتی کتاب پردازان @ketabpardazan_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
"عمق قلب" 📜روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت چهارم ام غسان اهل فلسطین است. اهل خود خود غزه. ماجرای زندگی‌پر هیجان وعجیب غریبش را، این که چطور از حصار غزه فرار کرده و در ایران چه می کند، در کتاب تاوان عاشقی بخوانید. در قسمتی از این کتاب خواندم: برخی اهالی غزه فکر می کنند ایران به اسرائیل بمب می دهد. آتش گرفتم. هم می کشند و هم بازی روانی راه می اندازند. با خودم گفتم: اسرائیل قبل ساخت موشک رسانه ساخته که می تواند این طور خون را با شایعه ها بشویَد. بعد خواندن کتاب، همسرم با ام غسان ارتباط گرفت. وقتی فهمید می خواهد به غزه برگردد دعوتشان کردیم. میخواستیم خاطرات خوش ایرانش بیشتر شود. چون اگر برمی گشت غزه می توانست روشنگری کند. می توانست حقایق را بگوید، می توانست رسانه باشد. این شد که به بهانه تولد غسان دعوتشان کردیم. قرار بود روز اول برای خودشان باشند و هر جا دوست دارند بروند. عصر روز دوم برای خرید، آن ها را به الماس شرق بردیم. بوی زعفران و نبات و هل، آبی های فیروزه ای و درخشش نقره ها، قلم زنی ها و فرش های دست بافت، مس و ترمه، سفال و هزار نقش دیگر، مرا سر ذوق می آورد که با ام غسان از ایران بگویم. او هم هر از گاهی از مردمش و سبک‌ زندگی شان می گفت. زعفران و هل خرید با گردنبند فیروزه. به رفتار هایش دقت می کردم. غم کم نداشت اما در لحظه زندگی‌ می کرد. انگار موم کف دستش بود. می توانست افکارش را مدیریت کند. شاید این میوه مقاومت باشد. مردمی که با غم و فقر بزرگ می‌شوند اگر بخواهند غم پروری کنند دوام نمی آوردند. نمی توانند مقاومت کنند. ✍نفیسه یلپور ادامه دارد.... 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
می‌دانی عزیزترین! تقصیر زمان نیست که دائم نمی‌رسیم. تقصیر زمین است که خورنده است! زمین نه تنها ما را که هر چه ببلعد، در خود نگه می دارد و می‌پوساند. مگر اینکه بیایی که نمانیم! مانند دانه های امیدوار بشکافیم و جوانه بزنیم.🌱 مگر اینکه بیایی که زودتر برویم؛ تا شاید برسیم! ⁦✍️⁩مریم درانی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمق قلب روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت پنجم همسرم مراقب فاطمه و غسان بود که سرگرم بازی بودند. من و ام غسان هم مشغول گفت و گو و خرید. نماز مغرب را در نمازخانه الماس شرق خواندیم. وقت برگشتن همسرم گفت: ترمه فروش دور حوض، خواست بعد نماز غسان را به مغازه اش ببریم. کنجکاو شدم. به مغازه اش رفتیم. مرد باصفایی بود. به ما گفت: ((داشتم نماز میخوندم. یهو دیدم این پسر اومد مهر برداشت شروع کرد نماز خوندن. همچین با جبروت و جدی سه رکعت نماز خوند دلم حال اومد. گفتم باید یه کادو به بهش بدم. خیلی قشنگ خوند. آدم کیف می کنه به خدا. بچه این جوری کمه. خوش به حال بابات. خوش به حال بابات.)) مغازه دار این ها را با بغض و گریه می گفت. تپش قلبم بالا رفته بود. ترمه فروش بین ترمه ها دنبال جانماز می گشت و هی می‌گفت: خوش به حال بابات. فکر می کرد همسرم بابای غسان است. همسرم طوری که غسان نفهمد اشاره کرد: بابا ندارد. ترمه فروش دوباره بغض کرد. این دفعه من هم بغض کردم. همسرم هم. برخلاف ما‌که آشکار حسمان را ابراز می کردیم ام غسان سریع رو به دیوار‌کرد. اشک هایش را پاک کرد و قوی برگشت. شاید این هم میوه مقاومت باشد. شادی ات را ابراز کن و غمت را پنهان. مردمان مقاومت اگر غمشان را پنهان نکنند، ته دل هم را خالی می کنند و دشمن شاد می شوند. اهل مقاومت با دریایی از غم لبخند می زند. ام غسان ترمه ابریشمی به رنگ فیروزه ای روشن برای مادرش خرید. ترمه فروش از لهجه اش فهمید ایرانی نیست. -اهل کجایی؟ - فلسطین شاید باورتان نشود اما ترمه فروش دو سه بار دستش را روی قلبش کوبید و بی آنکه حرفی بزند دوباره گریه کرد. یک رومیزی ترمه هم یادگاری به ام غسان هدیه داد. ادامه دارد.... ✍ نفیسه یلپور 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارسالی مخاطبین عزیز: پاییز مثل یک کاتالوگ است. خودت انتخاب می کنی برگ ها را چه رنگی ببینی.🧐 می توانی به برگ های عجولی که شتابان جان خود را فدای زیبایی پاییز کرده اند و سبزی خود را به رنگ های گرم فروخته اند، چشم بدوزی... .🍁 و اگر دلبسته ی طراوت بهاری، برگ هایی که دل دل می کنند و هنوز تسلیم پاییز نشده اند را بنگر... . 🍃 و اگر نه، نگاهت را به برگ هایی بدوز که بی خبر از پاییز، با قوت سبز مانده اند. انگار که تغییر فصل بر این ها اثرگذار نبوده... .🌲 من عاشق استقامت این سبز رنگ های لجبازم! دوست دارم مثل این ها فکرم سبز باقی بماند. دوست دارم هر چند بار که خزان، رنگ از ذهن ها شست و رنگ های جدید را با آب و تاب جای سبز تحفه آورد، من باز هم پختگی سبز تابستان را از دست ندهم. من افکارم را نوری از آسمان می دانم. این نور سبز را با هیچ نارنجی و سرخ و زرد دلفریبی عوض نمی کنم. معبودم کمکم کن من باطراوت از سبزی که بخشیدی پاسداری کنم و جوانه بزنم ☘🌱 ⁦✍️⁩خانم ستاری 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمق قلب روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت ششم شب پر باری شد. سوغاتی خریدیم، برای غسان لباس خریدیم، شهر بازی رفتیم و شام را در یک رستوران لبنانی خوردیم. ام غسان در طعم غذا ها نکته سنج بود. می‌گفت این رستوران های لبنانی مشهد با آن مشتری های تعجب آورش از نظر تعداد، غذاهایشان درست و حسابی عربی نیست. نه شاورمایش شاورماست نه حمصش حمص. بابا غنوج را باید در غزه بخوری بفهمی بابا غنوج چیست. -ان شاالله به زودی میایم غزه تا بفهمیم غذای عربی چه مزه میده. کنار ساحل باباغنوج بخوریم و شاورما. این حرف ام غسان را کاملا قبول دارم. یادم می آید سالها پیش همسرم برای کاری به لبنان رفت. از آن جا یک کیلو باقلوا آورد وگفت: اینو از بهترین قنادی بیروت خریدم. خیلی گرون شد. وقتی قیمتش را فهمیدم با ناراحتی گفتم: -چرا خریدی؟ یک ممیز و چل قلندر. اینو به مادرشما بدم یا خودم. پولش یک پنجم پول کل سفرت شده. -حالا بيا اينو با هم بخوریم از همین قنادی عربی سه راه ادبیات میرم براشون باقلوا لبنانی می خرم. پیشنهاد خوبی بود. اولین باقلوا را که در دهانم گذاشتم چشمانم گرد شد. مزه بهشت می داد. هنوزم که هنوزاست طعمش زیر زبانم وول می خورد. بعدا که چند کیلو باقلوا از قنادی لبنانی مشهد خریدیم دیدم زمین تا آسمان فرق دارند. هم طعمشان هم قیمتشان. ام غسان هم حق داشت. می‌گفت هیچ کدام از این غذا ها ادویه اصلی عربی را ندارند. ادویه خیلی مهم است. همان شب آن ها را برای شام فردا دعوت کردم به خانه خودمان. گفتم از بین این غذا ها هر چه دوست داری بگو. تنبل درونم خوشحال بود که چون ادویه عربی نداریم و از آن مهم تر غذای عربی بلد نیستم بپزم، زحمت خرید غذا عربی روی دوش همسر جان می افتد. ام غسان هم نه گذاشت و نه برداشت: - آش رشته ✍ نفیسه یلپور ادامه دارد 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام؛ نیمه‌شب شنبه تون بخیر. بازهم موعد پست آموزشی مون رسید... ان‌شاءالله که خوب و خوش و سرحالید؟ بریم برای ادامه‌ی مبحث ایده‌ها...👇
🏝ایده‌ها از کجا می‌آیند؟ ✨تا الان دوتا از مهم‌ترین منابع تراوش ایده‌ها رو که صداها و تصاویر بودند، گفتیم. اما موارد دیگری هم هست که در اخذ ایده تاثیر بسزایی دارد. مثل: 📚کتاب‌ها؛ گاهی اوقات خواندن داستان‌ها باعث ایده گرفتن می‌شود. چه بسیار از نویسنده هایی که از کتاب‌های داستانی یکدیگر ایده‌ی موردنظر داستان جدید شان را گرفته‌اند. بعضی صحنه‌ها و گفتگوهای داستانی منابع بسیار خوبی برای این منظور هستند. 🎬فیلم‌ها؛ تماشای فیلم بعلت تصاویر بی‌شمار آن تاثیر زیادی در ذهن ایده‌پرداز ما دارد. 🎷🎻موسیقی؛ موزیک‌های بی‌کلام، چون باعث خیال‌پردازی و تحریک قوه‌ی تخیل فرد می‌شوند، در رسیدن به ایده‌های داستانی موثرند.» ☕️ ادامه دارد... ✍ انصاری زاده 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بانوی بزرگ💗 به عنوان یک زن باید بگویم، توی زندگی هر وقت نزدیک بود ناامید بشوم و دست از تلاش بردارم، جملهٔ «ما رایت الا جمیلا» ی شما نجاتم داد. یک زن اگر بداند ماجرا زیباست و زیبا تمام می شود تا ته تهش می رود. حتی اگر با رنج بسیار توام باشد. ما و تمام بشریت، برای نایستادن هایمان مدیون این نگاه جهت بخش شما هستیم. تولدتان بر ما مبارک 🌹 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
هدایت شده از قلمزن
دوستان @jaryaniha عزیز هدیه‌تونو خیلی دوست داشتم ممنونم، شبیه گردسوزهای مادربزرگه، البته کوچکتر... و چون نویسنده هستید، جهت یک اطلاع شیرین، روطاقچه‌ای موجود در عکس هم هنر دست یکی از بانوان نویسنده شاخص و مشهور کشورمونه...🌱 ف. حاجی وثوق @ghalamzann
نویسندگان جریان
دوستان @jaryaniha عزیز هدیه‌تونو خیلی دوست داشتم ممنونم، شبیه گردسوزهای مادربزرگه، البته کوچکتر..
پیام محبت آمیز یکی از برگزیدگان عزیز پویش بعد از دریافت یادگاری معنوی جریان🎁🎊 مبارکتون باشه 🥰💐 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
حسین سرت را به سینه‌اش می‌فشارد و در گوشت زمزمه می‌کند «صبور باش عزیزدلم!» چه آرامشی دارد سینه برادر. چه اطمینانی جاری می‌کند. انگار در آیینه سینه‌اش می‌بینی که از ازل، خدا برای تو تنهایی را رقم زده است تا تماماً به او تعلق پیدا کنی، تا دست از همه بشویی، تا یکه‌شناسِ او بشوی. همه تکیه‌گاه‌های تو باید فرو بریزد، همه پیوندهای تو باید بریده شود، همه تعلقات تو باید گشوده شود؛ تا فقط به او تکیه کنی، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنی و این دل بی نظیرت را فقط جایگاه او کنی. تا عهدی را که با همه کودکی‌ات بسته‌ای، با همه بزرگی‌ات پایش بایستی: پدر گفت «بگو یک!» و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می آموخت. کودکانه و شیرین گفتی «یک!» و پدر گفت: «بگو دو!» نگفتی. پدر تکرار کرد: «بگو دو دخترم.» نگفتی. و در پی سومین بار، چشم‌های معصومت را به پدر دوختی و گفتی «بابا، زبانی که به یک گشوده شد، چگونه می‌تواند با دو دمسازی کند؟!» بناست تو بمانی و همان یک؛ همان یک جاودانه و ماندگار... 📔 آفتاب در حجاب ✍🏻 ‌سیّدمهدی شجاعی 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمق قلب روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه قسمت هفتم از علاقه اش به آش رشته خنده ام گرفته بود. یادم می آید چند سال قبل هم از یکی از دوستان هندی ام پرسیدم خوشمزه ترین غذای ایرانی چیست. گفت: شله. حق بدهید به عنوان یک مشهدی اصیل قند در دلم آب شده باشد. در مورد ام غسان هم همین قدر ذوق‌کردم. تعریف کرد: ((چند سال قبل برای درمان یک بیماری رفتم طب سنتی. بهم گفت باید آش رشته زیاد بخورم. یاد گرفتم و هی پختم. غذای مورد علاقه ام شد. غزه هم که برم درست می کنم.)) از این که آش رشته داشت به فلسطین صادر میشد شاد شدم. با شنیدن بیماری ام غسان دوباره یاد کتاب زندگی اش افتادم: آنجا که از بمب باران اسرائیل می گفت. از بمب های شیمیایی و بوی خاصشان که مردم با آن غریبه نبودند. از مردمی که برای رفتن به خیابان دستمال خیس روی بینی شان می گرفتند و مجبور بودند امورات را بگذرانند. همین قدر مظلوم! مگر‌می شود آن شیمیایی ها بی اثر باشد؟ فردایش با شنیدن یک خبر غافل گیر شدم. قرار شد علاوه بر ام غسان نویسنده کتاب تاوان عاشقی و خانواده محترمشان هم به خانه ما بیایند. اول ام غسان رسید. وقت اذان غسان هم با مادرش نماز خواند. اشتباهی کرد. مادرش‌ تذکر داد. غسان گریه کرد. بی دلیل گریه کرد. من هم بی اختیار با دیدن اشک غسان گریه کردم. ام غسان داشت شاخ در می آورد. کاش وقت می شد و برایش توضیح میدادم که تاب دیدن غم در چشم بچه های یتیم را ندارم. دل نگران یتیمی غسان بودم. این چاه عمیق ترسناک. آقای جعفری که رسید خانه ما با حرارت اعضای خانواده و صفای وجودشان و شیرینی لهجه یزدی انرژی گرفت. مادر خانوم آقای جعفری رو کرد به ام غسان: - تو خیلی جوونی. ازدواج کن. سنی نداری. - نه نه. ازدواج برای‌من دیگه تموم شد. من فقط عاشق یک نفر‌بودم. منتظرم تا برم پیشش. عشق اگر عشق‌باشد همین هست. تبدار و تپنده. آدم را از آن سر دنیا تک و تنها می‌کشاند و کاری‌با آدم می کند که فکرش را هم نمی‌کرده است. - می خوام برگردم غزه. خسته شدم. اینجا اذیتم. از این اداره به اون اداره. تمام خواهشم را توی چشم هایم ریختم و گفتم: - یه کم صبر کن شاید همسرم بتونه ویزای ترکیه برات بگیره. میتونی بری پیش خواهرت.به خاطر غسان می‌گم. غزه امن نیست. اگه خدایی نکرده... -عیبی نداره اونجا‌ هرچی نداشته باشیم عزت داریم. اگه بمیریم تو وطن خودمون می میریم. من تصمیمم رو گرفتم. سفره را پهن کردم. ام غسان آش خیلی دوست داشت و غسان کشک بادمجان. نمیدانم طبیعی بود یا نه اما از این که غذا های اصیل ایرانی را با میل‌می‌خوردند نوعی حس غرور ملی به من دست داده بود. ✍نفیسه یلپور ادامه دارد 🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊 💠 @jaryaniha 🌱 در جریان باشید.
🌿 به نام خالق زینب زینب جان ما از صبر نمی دانیم، به صاد صبر كه می رسیم دلمان می گیرد. عمه جان ما مهربانی و دلسوزی شما را ه‍ر چقدر واکاوی کرده ایم، هر چقدر مقایسه کرده‌ایم نتوانستیم تصور کنیم. هر چقدر در زندگی ماندیم و گره دیدیم به پای نیمه چشمی از نگاه شما نرسیدیم. زینب جان در این شب عزیز از آن زیبا دیدنت به ما عطا کن که بیش از هر چیز به آن نیازمندیم به قربان صبر و نگاه و مهرت... ✍خانم نصرتی 🌿 🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊 ‌💠 @jaryaniha در جریان باشید! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا