این برچسبی است که با دستان دختری ده ساله درست شده،
آن هم برای بازارچه مقاومت!
مسئله این نیست که آیا درک صحیحی از اتفاقات دارد یا خیر ، اما اینکه با همان نگاه و اندیشه خود ، قدم بر می دارد تا وسیله ای را طراحی کند و هزینه اش را به اندیشه مقاومت دهد زیباست!
دقایق پایانی کلاس، وقتی با ذوق زدگی برایم ماجرای نخریدن بچهها و شکستگی دلش را تعریف کرد به او گفتم :« شماره کارت داری تا منم ازت بگیرم؟» جواب داد که خودش ندارد و میتواند شماره کارت مادرش را بدهد. برق نگاهش را می توانستم ببینم! حتما مادرش حرفهایی با او زده که باعث شده این برچسب را طراحی کند و حاصل آن اینجاست ، روبه روی من!
چشمانش مرا هم دعوت می کرد تا به جمع مجاهدانِ جبههٔ مقاومت بیپوندم. بعد از اینکه کلاس تمام شد و خداحافظی کردیم شور و شوقی تازه در وجودم بود که دلم را به پرواز در میآورد. فکر می کردم برای نسل جدید، راحت طلبی در اولویت است. اما فهمیدم اینها حرفهایی است که امروزه از دور و کنار در مورد نسل جدید می شنویم.
درست است مسافت مان بسیار دور هست اما آن سرزمین و اندیشه ای که قلبم و جانم آنجاست،حاضر نیست زیر بار ظلم و ستم برود
؛ خون می دهد اما تسلیم نمی شود!
و کودکان هم میتوانند این را بفهمند.
✍ مائده اصغری
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
.
و اما بانوی من!
چگونه ممکن است زنی همانند شما به گونه ای عمل کند که پس از سالها، شیوه زندگیِ چون او منقصی که نشود هیچ، در روزگار نو به بررسی ابعاد او روی بیاورند؟!
بانوی من!
آنجا که بدون وضو موی مولایم حسین علیه السلام را شانه می زدید، کرسی تدریس راهم به پا داشته اید و چقدر عالمانه!
و همزمان اصرار داشتید نان خانه با دستان پُر مهر شما پخته شود و در همان حال، دغدغه همسایه را نیز دارید. مگر نه اینکه اَلجار ثُم الدّار؟
آنجا که به زمین افتادید، آسمان نیز سقوط کرد. اما کو آن دلی که بنای شکستن و سپس ساخته شدن کند؟
و شما بانوی من!
در زمانه ای که انسان ها همچون موشِ ترسان که به لانه خود خزیده بودند، عزم ایستادگی کردید و زخم برداشتید.
۴۰ شبانه روز رفتن بر در خانه آنان برای بیدار کردنشان، با پهلوی دردمند؛ هیچ کم نیست!
به وقت خانه، خانواده!
به وقت اشک، فریاد ماندگار در تاریخ!
به وقت جامعه، فدایی امام زمان شدن!
و چه یگانه بانویی بودید. یگانه ترین!
✍فاطمه لشکری
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
✨ نشست امضای کتاب «عایده» ✨
روایت زندگی عایده، مادری از لبنان که از کودکی با عشق به حجاب و ایمان قدم در راهی بزرگ گذاشت. داستانی از عشق، ایثار و مقاومت که با شهادت فرزندش، شهید علی اسماعیل، به اوج میرسد.
📚 نویسنده: محبوبهسادات رضوینیا
📆 زمان: [یکشنبه ۱۱ آذر ماه از ساعت ۱۸ تا ۲۰]
📍 مکان: کتاب کافه ماجرا، سناباد ۱۷
با حضور نویسنده عزیز و مادر شهید علی اسماعیل همراهی شما، به قصههای عایده گوش خواهیم سپرد و امضای یادگاری خواهیم گرفت. 🌹
منتظرتان هستیم!
#کتاب_عایده #جشن_امضا #شهید_علی_اسماعیل #کتاب_کافه_ماجرا #محبوبه_سادات_رضوی_نیا #حزب_الله #زندگی_و_مقاومت
ما پشت شون هستیم!
وارد حیاط شدم. در بخشی از حیاط میز ها را چیده بودند. برای دفعه اول و آشنایی بهتر و بررسی موقعیت، یک دور بازارچه را زدم. با همان نگاه جزیی نگری به افراد و آدمها نگاه میکردم تا پیچ و خمش را به خاطر بسپارم.
نگاههای مراقب پدر یا مادر آنها غیر مستقیم حواسش به بچهها بود. سن کم آنها جالب بود و جالب تر از آن اندیشه و نگاه شان و دلیل ماندن پای کار مقاومت. اولش که به چهره هایشان نگاه کردم با خودم گفتم سن هایشان کم است و احتمال دارد که نتوانند در مورد هدف شان بگویند. اما مصاحبه ای که با چند نفرشان داشتم کاملا نتیجه عکس آنچه من فکر میکردم بود. به سمت میزی رفتم که کلوچه قِلِفتی روی آن بود رفتم. آقا محمد اسحاقی پسری حدودا دوازده ساله، قبول کرد جواب سوالهایم را بدهد.
از چرایی آمدنش و اینکه مسئولیتش برای انجام این کار چه بوده پرسیدم. پاسخش این بود:« بعد از مدرسه به مادرم کمک کردم تا این نون ها را درست کنه و حالا هم دارم می فروشم شون!»
- چرا داری به بچههای غزه کمک میکنی ؟
-برای اینکه بتونن بهتر زندگی کنن!
- برای چی که میخوای اونا بهتر زندگی کنن؟
-چون مثل ما زندگی خوبی داشته باشن!
- از این قضیه که اونا زندگی خوبی ندارن ناراحتی؟
-اره خیلی، میخوام که اسراییل بیرون بشه!
- اسراییل رو چی میبینی ؟
-اومده شهر اون بچهها رو خراب کرده!
- این موضوع چه ربطی به ما داره ؟
-گناه دارن آخه!
- اگر بگم که یه حرفی با بچههای غزه داشته باشی چی میگی ؟
کمی مکث کرد ، بعد با حس حمایتگری مردانه ای گفت : نمیدونم... اممم ، ما پشت شون هستیم!
مرا به فکر فرو برد ،
چه خوب است که پسری به این سن و سال این سرزمین به دفاع از مقاومت برخاسته و برای افرادی که در کشوری دیگری هستند ، در سرما ایستاده و قلفتی های مادرش را می فروشد!
دهه نودی ها پای انقلاب و مقاومت ایستاده اند.
#مقاومت
#بازارچهدومکتابپردازان
✍ مائده اصغری
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
📚مرا با خودت ببر
مظفر سالاری
«یکی از دوست داشتنیترین داستان هایی که تا الان خواندهام. این کتاب، خیلی زود میرود و در قفسهی کتابهای مورد علاقه ام مینشیند.
داستانی بسیار روان، جذاب و پر کشش. من دو روزه تمامش کردم، اما میشود چند ساعته هم آن را خواند.
یک ماجرای عاشقانه که با تخیل نویسنده در دوران امام نهمع اتفاق میافتد و همین باعث میشود شناخت و علاقه خواننده به امام جوادع بیشتر و عمیقتر شود.
توصیفات در این داستان، کاملا فنی و در خدمت طرح داستان است، بطوریکه شما همراه با ابراهیمِ داستان، تمام محلهها، بازارها و خانهها و... را به وضوح در ذهنتان میبینید و با فرهنگ و آداب رسوم زمانهی امام آشنا میشوید.»
✍ انصاری زاده
#کتابشناسی
#پیشنهادمطالعه
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«فراتر از مرزها»
این روزها زمزمهی هجوم دوبارهی تروریستها به خاک سوریه، حالوهوای ما را به دهه نود میبرد؛ سالهایی که هرچند روز، خبر شهادت جوانان رشید و غیور این مملکت شنیده میشد. مدافعین حرم، همان کسانی هستند که فراتر از مرزهای کشور، برای دفاع از ایمان، امنیت و انسانیت ایستادند و از جان خود گذشتند تا دیوارهای آرامش ما ترک برندارد.
حرم برای آنها تنها یک مکان نبود، بلکه باوری عمیق و آرمانی بزرگ بود. حالا ما ماندهایم و میراثی گرانبها؛ میراثی که با خون آنها آبیاری شده است. آیا توانستهایم پاسدار این فداکاریها باشیم؟ شاید وقت آن رسیده که به یاد بیاوریم امنیت، هدیهای رایگان نیست و هر قدم کوچک ما در مسیر حق و ایمان، ادامهی راه آن قهرمانان است.
آنها رفتند تا خاک وطن به دست دشمن نیفتد، تا باورهایمان خدشهدار نشود و تا چراغ حرم خاموش نگردد. امروز، هر بار که صدای اذان در گوشهای از جهان طنینانداز میشود یا کودکی در آغوش مادرش به خواب میرود، باید به یاد بیاوریم که این لحظهها، مدیون مردانی است که جان دادند تا زندگی ادامه یابد.
اما اکنون، پرسش اینجاست: ما برای آنها چه کردهایم؟ آیا در مسیر آرمانهایی که برایش ایستادند، گامی برداشتهایم؟ هر کدام از ما میتوانیم مدافعی باشیم؛ نه فقط در میدان نبرد، که در میدان زندگی، با ایمان، صداقت و دفاع از حقیقت. اگر امروز نگذاریم یاد آنها کمرنگ شود، فردا فرزندانمان نیز در سایه همین امنیت خواهند زیست. این وظیفه ماست که راهشان را زنده نگه داریم؛ با قلم، با قدم و با هر آنچه در توان داریم.
اینک، در سکوت این روزها، صدای آن قهرمانان هنوز در گوش زمان زمزمه میکند. آنها با رفتنشان به ما آموختند که مرزهای دفاع از حق، تنها روی نقشهها نیست، بلکه در دلهای ماست. هر کجا که ظلم باشد، هر جا که ایمان در خطر افتد، آنجا میدان نبردی است که باید برایش ایستاد.
اما نباید فراموش کنیم که این نبرد هنوز تمام نشده است. امروز، مدافعان حرم، حزبالله و نیروهای سپاه قدس همچنان در خط مقدم ایستادهاند؛ همان قهرمانانی که امنیت ما را در سایه مقاومت و شجاعتشان حفظ میکنند. این راهی است که ادامه دارد، و بر ماست که همواره حامی آنها باشیم؛ با دعا، با حمایت و با یادآوری ارزش آرمانهایی که برایشان جان میدهند. این نبرد، نبرد همه ماست، در هر جا و به هر شکلی که میتوانیم.
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
(آل عمران، آیه 169)
#جهاد
#امنیت
#مدافعین_حرم
#شهادت
✍سیده الهام موسوی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
«چهار چوب پنجره ی چوبی خراب شده بود و کهنه و فرتوت بود .
پنجره را باز کرد ، پنجره با صدای گوش خراش روی لولای کثیف کهنه چرخید .
پنجره را که باز کرد شهر نمایان شد ، گویا دوباره بهار در راه بود .
بهار را دوست نداشت .
در بهار ابر ها سیاه می شدنند و باران شدیدی می بارید . هیچ کس در این محله باران را دوست نداشت ...
رعد و برق های بلندی که می زد کودکان را می ترساند و خانواده هارا نگران میکرد .
بوی گل هارا هم در بهار دوست نداشت .
گل هایی به رنگ سرخ که هرجا پس از باران سر از خاک بیرون می آوردنند .
بوی گل ها و باران کنار هم حالت ترس را دو چندان می کرد .
بهار را دوست نداشت ، چون برای دید و بازدید باید به قبرستان کهنه میرفت که هر روز جدید و جدید تر میشد و افراد جدیدی به آنجا روی می آوردنند .
بهار را با باران هایی از جنس بمب ، رعد و برق هارا از جنس شلیک گلوله ، گل های سرخ ناشی از خون بی گناهان و دید و بازدید در قبرستان هارا دوست نداشت .
او بهار را اینگونه دیده بود ...
او بهار را دوست نداشت .
سفید به رنگ لباس های در قبرستان و سرخ به رنگ خون های تازه ریخته شده و سبز به رنگ بهار و سیاهی را چون ابر ..
پرچم را در آسمان به اهتزاز در آوردند . آنجا سر زمین مردم بی گناهی بود که در بهار جان را فدا می کردند ، اما هرگز فراموش نمیشدند... آنجا فلسطین بود که آزاد خواهد شد و آزاد خواهد ماند..»
✍سیده ریحانه میرزایی
#غزهلبنان
#جوانههای_جریان
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.