eitaa logo
جشنواره {راز}
86 دنبال‌کننده
56 عکس
0 ویدیو
10 فایل
واحد تخصصی جشنواره‌ها و من الله توفیق
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم🍃 _خان! کجایی خان؟ خانه خراب شدیم. خان سرش را خم کرد و از خانه بیرون‌ آمد. تیزی آفتاب وسط آسمان، مثل نیشتر به جانش افتاد. دستش را حائل چهره کشیده و گندم‌گونش کرد. روی ایوان ‌ایستاد و ‌گفت: چه خبره مشدعلی خونه رو گذاشتی رو سرت؟ مشهدی داس را در هوا تکانی داد و گفت: _ای مشدعلی به قربونت! سوخت چطور آروم باشم! خان دو قدم جلو آمد. دستش را به نرده‌های فیروزه‌ای جلوی ایوان گرفت و گفت: _آروم باش ببینم. چی سوخت؟ درست و درمون صحبت کن ببینم. مشهدی دستش را به پالفه سوراخ شده که دانه‌های گندم‌ چموشانه خود را بیرون می‌انداختند و روی زمین قِل می‌خوردند زد و گفت: _مدرسه. مدرسه سوخت. خان دستش را محکم به گُل شمعدانی که سمجانه خودش را روی صورتش می‌کشید زد؛ رگه‌هایِ نخِ آفتاب سوخته‌ گلدان یکی‌یکی جدا شد. گلدان چرخی در هوا خورد و وارونه روی زمین افتاد. خودش سالم بود اما گل از وسط ساق دو نیم شده بود. خان دستی به ریش برفی‌اش کشید و گفت: _کسی هم طوریش شده؟ مشهدی‌ دو دست گلی‌اش را روی سرش کوبید و گفت: صفیح. خان کمر راست کرد و دستش را از نرده برداشت و گفت: صفیح چی‌شده؟ اونجا بوده؟ دِ حرف بزن ببینم. مشهدی‌ سرش را پایین انداخت. خان وارد اندرونی شد و پالتو شتری با عصای طلاکوبش را برداشت و راه افتاد. به نزدیکی‌های مدرسه رسید. با دیدن فصیح روی برانکارد که سیاهی و قرمزی، پوستِ سفیدِ صورتش در هم آمیخته شده بود، کمی نزدیک رفت. یک چشمش باز و دیگری کاملا بسته بود. مژه‌ یک چشمش سوخته بود و پوست دو طرف چشم در هم تنیده شده بود، گویی اصلا چشمی وجود نداشته. به گوی بافتی می‌مانست که سر و تهش را به هم دوخته باشند و هیچ راهی به داخل نداشته باشد. ابروهایش را در هم ‌کشید و نعره زد: با نوه‌ی من چیکار کردید؟ سرهنگ آخرین نگاه را به پرونده انداخت و آن را بست. کلاهش را کمی جابه‌جا کرد و گفت: آروم باشید آقا. همکارای ما دارن پیگیری می‌کنن. خان دندان قروچه‌ای رفت. چینی به پیشانی چروک افتاده‌اش انداخت و گفت: شما بگو کی بوده من خودم پیداش می‌کنم و حسابشو می‌ذارم کف دستش. سرهنگ دستی به کنار لبش کشید. پرونده را دست سرباز کناری‌اش داد و گفت: این کار ماست. خان کف دستش را محکم به سینه سرهنگ ‌کوبید و گفت: گفتم کی بوده؟ سرهنگ چند قدم عقب افتاد و شکم آب آورده‌اش شلپ و شلوپی خورد. جلو لباسش را مرتب کرد و گفت: علی الظاهر به گفته پسر خودتون آقا رامیار، کار معلم بوده. _آقای دهباشی؟ _بله. خان عصایش را محکم به زمین ‌کوبید و سمت کوچه سنگ‌فرش پا کج کرد. رامیار پشت سر پدرش راه ‌افتاد و ‌گفت: کجا می‌ری آقاجون؟ خان گرگ زخمی بود که ناخن کشیدن به پوستش، درنده‌ترش می‌کرد. گوشه لبش را به دندان کشید و گفت: _می‌رم حسابشو بذارم کف دستش. رامیار دو قدم جلو زد و روبه‌روی پدرش ‌ایستاد. در چشمان مشکی پدر نگاه ‌کرد. پنجه‌اش را داخل موهایش فرو برد و ‌گفت: نیستن. یعنی فرار کردن. خان ته عصایش را روی گردن رامیار ‌گذاشت و ‌گفت: تویِ خرس گُنده چطور گذاشتی جفتشون فرار کنن لندهور؟! رامیار دستش را روی عصا ‌گذاشت و کمی فاصله ‌گرفت. چشمانش را روی ساعت جیبی طلایی پدر جابه‌جا کرد و گفت: تا اومدیم به خودمون بجنبیم و فصیح رو از آتیش در بیاریم فرار کردن. خان دستش را به دیوار کاه‌گلی گرفت و روی پله کنار دیوار سُر خورد. آرنجش را روی زانو، و کف دستش را تکیه‌گاه سرش قرار داد. عصایش را روی پایش ‌گذاشت و گفت: رشید می‌دونه بچه‌ش چی شده؟ رامیار روبه‌روی پدرش دو زانو ‌نشست. یقه پیراهنش را مرتب کرد و گفت: رفت ماشینو بیاره با آمبولانس بره. خان سرش را بالا ‌گرفت و چشمانش را به ستون روبه‌رویش که زنگار بسته بود قلاب کرد. از پشت دندان‌های کلید شده‌اش گفت: هر طور شده این دو تا رو پیدا می‌کنی. فهمیدی؟ رامیار به نقطه‌ای معلوم روی دیوار چشم ‌دوخت و لبخندی کنج لبش خانه ‌کرد. سبیل چخماقی‌اش را کمی ‌پیچاند و گفت: مطمئن باش. حساب و کتاب جفتشون دست خودمه. رامیار نگاهی به دیوار‌های کلاس‌ها که پایین ریخته و فقط اسکلتش مانده بود کرد. آهن‌ها، خمیده و سیاه شده بودند. سرش را به اطراف چرخاند و سمت خانه رفت. کلون در را ‌کوبید. صدای خرت خرت دمپایی‌های شهربانو به گوشش ‌خورد. در، با صدای تقی باز ‌شد. شهربانو سرش را از لای در بیرون آورد و نگاهی به بیرون انداخت. با دیدن رامیار کنار رفت و در را باز کرد و گفت: ببخشید آقا. بفرمایید تو. رامیار دستش را به کناره در گرفت و داخل شد. همانطور که فَردَر را می‌انداخت، شهر بانو گره چادرِ کمرش را باز ‌کرد و گفت: چی‌شد آقا؟ فصیح خوبه؟ چیزیش شده؟ الان کجاست؟ اصلا شما چرا تنهایید پس خان کجاست؟ رامیار دستش را بالا و پایین کرد و گفت: یه خُرده اَمون بده شهربانو. همین طور یه ریز داری سوال می‌پرسی. فعلا چیزی نپرس. فقط بیا کارت دارم.