🔶️ #تا_مدتها_نمیدانستم_مسئولیت_احمد_در_سپاه_چیست 🔶️
🔸️ #قسمت_13 🔸️
_در خانواده صحبت ازدواج #حاج_احمد پیش آمده بود؟
بارها صحبت پیش آمده بود. چون همهی ما ازدواج کرده بودیم. من خودم سال ۵۹ ازدواج کردم. ۲_۳ روز قبل از ازدواج من #احمد تهران بود. حتی به او گفتم: #احمد عروسی ما بیا، تنها یکبار در زندگیاتفاق میافتد اما او گفت: رسیدگی به کار غرب کشور واجب تر است، مسئولیت من واجب تر از عروسی شماست. هر زمان که صحبت ازدواج میشد، میگفت: من موقعی ازدواج میکنم که جنگ و درگیری وجود نداشته باشد و کشور احساس امنیت کند. به همین دلیل هیچ وقت ازدواج نکرد.
_غیر از حس برادریتان، چه حسی نسبت به اسم " #احمدمتوسلیان " دارید؟
ایشان در وهلهی اول برادر کوچکتر من بود. اما خب کارهایی که در زندگیاش انجام داده، چه کارهایی که ما میدانستیم و یا کارهایی که بر ما پوشیده بود و بعدها از آن اطلاع پیدا کردیم، همه نشانه از شجاعت و اراده و ایمان اوست. ایمان او خیلی قوی بود و این دنیایی نبود. (با گریه)
_دوست دارید یکبار دیگر #حاج_احمد را ببینید؟
این اتفاق را ضعیف میدانم. اگر هم او را ببینم، این #احمد دیگر #احمد آن موقع نیست.
پایان
┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
🆔️ @javid_neshan
┄۞✦۞🔸️۞✦۞┄
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
منــــــ مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویے ڪہ نیشے دور از او، در استخوانم مےرود
باز آے و بر چشمم نشینــــــ اے دلستان نازنین
ڪاشوبــــــ و فریاد از زمینــــــ بر آسمانم مےرود
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
#حاج_احمد❤
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•●♥♡✿🌿✿♡♥●•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🔺️" #احمد_متوسلیان در قامت یک فرمانده" در گفت و شنود شاهد یاران با #جواد_اکبری
🔴درآمد:
سالیان سال از آن روزها می گذرد. آن چهرههای شاداب و جوان تبدیل به چهرههای پخته و با تجربه شده. #جواد_اکبری از جمله افرادی است که به یاران #احمد_متوسلیان پیوست. با این حال توانمندی های او در این مدت کوتاه باعث جلب توجه #حاج_احمد شد. بررسی نحوهی عملیات و آزادسازی شهر #مریوان و همچنین بیان خاطره زیبا از تصویر مراسم ازدواجش در آن شهر که #حاج_احمد هم حضور داشت، از جمله نکات این گفت و شنود است.
منبع: سایتِنویدِشاهد
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_1 🌺
_برخی از افراد تنها از سختگیری #احمد_متوسلیان تعریف میکنند؛ نظر شما در این زمینه چیست؟
#حاج_احمد بسیار قاطع و با تقوا بود. بعضی ها میگویند او خشن بود اما این طور نبود. هر فرماندهای در منطقه آن هم با آن وضعیت آن زمان کردستان که همه جور آدمی وارد منطقه میشد و ستون پنجم وجود داشت، باید قاطعیت نشان دهد. اگر قاطع نبود نمیتوانست منطقه را اداره کند.
متاسفانه کسانی که کنار #حاج_احمد بودند و بعدها به فرماندهی رسیدند وقتی صحبت خاطرات میشود میگویند #حاج_احمد خیلی خشن بود. اما چنین چیزی نبود. ممکن است چهرهی او جدی بوده باشد اما وقتی درمورد او شناخت پیدا میکردید، عاشقش میشدید. اگر من هم کار خلافی میکردم؛ بسته به نوع خلافم تنبیه میکرد. حتی اگر لازم بود زندان میانداخت. با کسی رودربایستی نداشت اما این طور نبود که بزند و بکوبد و داغون کند.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_2 🌺
... بچههایی که در #بانه و #بوکان کنار #حاج_احمد بودند شاهد ماجرا هستند که اگر هم تنبیه میکرد، فوقش سینه خیز میداد یا میگفت ده بار دور زمین صبحگاه بچرخ.
حاجی قیافهاش جدی بود و یک مقدار هم سبزه بود. وقتی نیرو وارد منطقه میشد با اولین کسی که مواجه میشد #حاج_احمد بود. او برایشان صحبت میکرد و وضعیت منطقه را توضیح میداد. در همهی عملیاتها یکسری میرفتند و یکسری میماندند. بعضیها که میرفتند، دوباره پیش حاجی بر میگشتند. اگر او اینقدر خشن بود ما که چند سال با حاجی بودیم باید از او فرار میکردیم!
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_3 🌺
_اولین بار که #حاج_احمد را دیدید چه زمانی بود؟
زمانی که امام فرمان دادند به داد مردم #پاوه برسید. من به #پادگان_ولیعصر رفتم و از آنجا با #شهید_بروجردی و تعدادی از بچهها به منطقه آمدیم. سوار مینیبوس شدیم و تقریبا نصف راه را به #پاوه آمدیم و دیدیم مینیبوسها ایستادهاند. اعلام کردند #شهید_چمران گفتهاند نیروها را برگردانید؛ نیرو به اندازهی کافی به منطقه آمده است. بچهها خیلی ناراحت شدند و همه برگشتند. من به همراه #علی_شهبازی و چندنفر دیگر از بچههای اصفهان یک مدتی در #باختران و #سنندج و استانداری و مسجد جامع #سنندج بودیم. در پلیس راه، فرودگاه سنندج هم مشغول به کار بودیم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_4 🌺
... تا اینکه یک آقای آمد و به ما گفت: اینجا چه کار میکنید؟ ماهم جریان را برایش تعریف کردیم. او گفت: شبها #ضدانقلاب از روی تپههای روبهروی فرودگاه به سمت فرودگاه تیراندازی میکنند و هواپیماها نمیتوانند روی باند فرودگاه بنشینند. شما برای تامین فرودگاه بیایید و مشغول بشوید. گفتیم: ما برای کار نیامدیم. گفت: پس برای چه کاری آمدهاید؟ گفتیم: آمدهایم با کسانی بجنگیم که اسلحه به دست گرفتهاند و مقابل ما ایستادهاند. گفت: ما از دست شما چه کنیم؟ گفتیم: هیچی! مارا به دورترین نقطهی کردستان بفرستید تا نتوانیم برگردیم. گفت: خب به تهران برگردید. گفتیم: اگر میخواستیم به تهران برگردیم که از اول دنبال درس و مشق و کارمان بودیم و به اینجا نمیآمدیم. چند دقیقهای رفت و برگشت و گفت: یک هلیکوپتر سمت #سقز میرود. شما به سمت #سقز میروید؟ گفتیم: دورترین نقطه است؟ گفت: بله. ماهم قبول کردیم. ۵_۶ نفر بودیم که خواستیم سوار هلیکوپتر شویم، خلبان گفت: باید اسلحهها را تحویل دهید. آن موقع هنوز ارتش پاکسازی نشده بود. گفت: اگر سلاح هایتان را ندهید نمیتوانیم شما را ببریم. گفتیم یک کاری کنید، اسلحه ها مال ما فشنگ ها مال شما. قبول کرد و سوار شدیم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🖤انا لله و انا الیه راجعون🖤
متاسفانه با خبر شدیم برادر بزرگوار #حاج_احمد_متوسلیان جناب آقای حاج اصغر متوسلیان به رحمت ایزدی پیوست.
با نهایت تاسف و تاثر در گذشت مرحوم حاج اصغر متوسلیان را صمیمانه خدمت خانواده آنمرحوم، بالاخص مادر بزرگوارشان تسلیت و تعزیت عرض می نماییم و از خداوند متعال برای آن شادروان غفران و رحمت واسعه و برای بازماندگان صبر و سلامت مسئلت می نماییم.
🥀روحشان شاد
🆔️ @javid_neshan
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_5 🌺
... به پادگان #سقز آمدیم و در آنجا پیاده شدیم. وقتی ما آنجا رسیدیم، اتاق ها همه تمیز و رنگ کرده، پتوها تمیز و گران قیمت، موکتهای رنگی هم کف اتاق پهن بود. هر چند نفر در یک اتاق بودیم. چند بار به #شهید_بروجردی هم گفته بودیم که اگر قرار شد #کردستان گرفته شود؛ ما نیروی رزمی هستیم، بزمی نیستیم که پشت میز بنشینیم. #شهید_بروجردی هم آدم افتادهای بود. همیشه توسل داشت و تسبیح به دستش بود و ذکر میگفت. به چهرهها هم نگاه نمیکرد. همیشه سرش پایین بود فقط چشم میگفت. چندروزی گذشت و خبری نشد. یک روز در دفتر اعزامیها نشسته بودیم که چند نفری وارد سالن شدند و رفتند گوشهی سالن وسایلشان را قرار دادند. پتوهایی که اینها همراه خود داشتند، نظر مرا جلب کرد. همه پتوهای کهنه و مندرس به رنگ مشکی همراه داشتند. من همیشه واقعا از خدا خواسته بودم یک نفر را نصیب ما کند که از لحاظ عملیاتی و نظامی در سطح بالا باشد تا در کنار ایشان بتوانیم بهتر خدمت کنیم و تجربه کسب کنیم. _الحمدلله خدا دعای مارا مستجاب کرد_ در بین آنها یکنفر قد بلندی داشت که نشان میداد نسبت به بقیه ارشدیتی دارد. آنها دعا و نماز سر وقت میخواندند و صبحها در محوطه حیاط میدویدند. ورزش میکردند و سینه خیز میرفتند. ماهم دوست داشتیم با آنها آشنا شویم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_6 🌺
... من قصد کردم هر طور شده با فرمانده اینها آشنا شوم. چون قیافهاش، نظر مرا خیلی به خودش جلب کرده بود. در موقع غذا خورد، افراد پشت سر هن صف میایستادند. غذا میگرفتند و سرجایشان میرفتند و غذا را میخوردند. یک روز آخر صف بودم؛ از بچهها عذر خواستم و به وسط صف و به پشت او رفتم. نگاهی به من کرد و من به او سلام کردم. گفت: سلام علیکم. گفتم: #اکبری هستم. ایشان هم گفت: من #احمد هستم. گفتم: دوست دارم بیشتر شما را زیارت کنم، مدتی است شما را زیر نظر دارم. نمیدانم چرا جذب شما شدم؟!
همه حرفایی که باعث میشد او نظر مرا درمورد خودش بداند گفتم. #احمد گفت: اختیار دارید، خواهش میکنم. گفتم: پس به اتاق ما تشریف بیاورید تا بچهها هم در خدمت شما باشند. فکرکنم #حاج_احمد میدانست وضعیت اتاق چطور است که بچهها را به آن گوشه سالن و با آن وضع پتوها برده بود. گفت: چشم خدمت میرسیم. این جریان گذشت تا اینکه یک روز با #علی_شهبازی صحبت میکردیم که #حاج_احمد وارد اتاق ما شد. ماشاءالله قد بلندی هم داشت. نگاهی به ما و اتاق کرد و گفت: برادر #اکبری! گفتم: بله؟ از جدیت او واقعا خوشم میآمد.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_7 🌺
... گفت: من در این اتاق نمیآیم، اجازه هم نمیدهم که بچهها هم بیایند. نگاهی هم به پتوها کرد. با خود گفتم احتمالا بخاطر اینها نمیآید. پرسیدم: چرا نمیآیید؟ گفت: این چه وضعیتی است؟ شما روی موکت رنگی میخوابید، پتوهای آنچنانی روی خود میاندازید. اما بچههای مردم باید از پتوهای خاکی، کثیف و ... استفاده کنند؟ گفتم: #برادر_احمد ما روی پتوهای مشکی (سربازی) خوابیدیم، کمر درد هم گرفتیم. در سرما، گرما و خاک هم بودهایم. گفت: نه؛ آقاجان اینجا هم جبهه است، پشت جبهه که نیست. گفتم: در همهی اتاقها همین وضع است، اگر پتوی سیاه پیدا کردید بدهید ما هم در خدمتیم. گفت: کسی که وارد منطقه میشود زندگی جبههای خود را شروع کرده است. تهران نیست که بخورید و بخوابید، باید به خودتان سختی بدهید. جسم باید سختی بکشد، روح باید ساخته شود. باید خود را بسازید تا فردا در #کردستان بتوانید با #ضد_انقلاب مبارزه کنید.
در این مدت ما به #کامیاران رفتیم و در عملیات های پاکسازی ارتفاعات سمت #سنندج هم شرکت کردیم. تا اینکه یک روز صبح #شهید_علی_شهبازی به من گفت: #برادر_احمد میخواهد به #پاوه برود، تو هم با او میروی؟ گفتم: بله. ساکم را برداشتم و صبح زود از #کامیاران به #باختران آمدم. #حاج_احمد را دیدم و در خدمت ایشان ماندم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
═━⊰*💠*⊱━═
منم اے نگار و چشمے
كه در انتـــظار رويَٺ ...
(سعدی)
═━⊰*💠*⊱━═
#حاج_احمد❤
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯