🔹 ماجرای قوطی کمپوت در عملیات فتح المبین 🔹
من ، #حسین_قجهای و #محسن_وزوایی برای یافتن بهترین سیر هدایت گردان به پشت جبهه دشمن و تصرف توپخانه آنها به مأموریت رفتیم .
پس از اتمام كار شناسایی برای استراحت دور هم نشسته ، كمپوتی را باز كردیم و در حالیكه آرام صحبت میكردیم مشغول خوردن شدیم و به یكدیگر تأكید میكردیم كه قوطی خالی را با خود ببریم تا نشانی از خود به جا نگذاشته باشیم . با خوشحالی به مقر بازگشتیم و پس از ارائه گزارش كار ، ناگهان به خاطر آوردیم كه غفلت كرده و قوطی را همانجا گذاشته ایم . دیگر كاری نمیتوانستیم بكنیم و فقط به خدا توكل كردیم .
اوایل شب بعد ، چند ساعتی پس از حركت گردان، محسن وزوایی با بیسیم اعلام كرد كه راه را گم كرده است. همه نگران بودند حتی فرماندهمان #حاج_احمد_متوسلیان به سجده رفته و با گریه به پروردگار التماس میكرد .
چند لحظه بعد خبر داده شد كه گردان راهش را پیدا كرده و عملیات با رمز فاطمه الزهرا (س) آغاز شد. بعدها فهمیدم فرمانده گردان مسیر را از روی همان قوطی جامانده پیدا كرده است . همیشه میگفتم خداوند اینگونه شری را به خیر رقم زد.
راوی: خود شهید
شهید عباس کریمی
جاوید نشان/متوسلیان
🆔 @javid_neshan
⬛◽
#فرماندهاى_مقتدر_و_دوست_داشتنى
◽⬛
🌷 #قسمت_33🌷
به دنبال تثبيت وضعيت امنيت داخلى شهر #مريــوان، #احمد بلافاصلــه به اتفاق شــهداى بزرگوار #عباس_كريمى (مسؤول واحد اطلاعات سپاه مريوان)،
#محمد_توســلى (مسؤول واحد عمليات)، #رضا_چراغى و #حسين_قجهاى (مسؤولان محورهاى عملياتى سپاه)، #احمد_چراغى، #حسن_زمانى، #سيدرضا_دستواره و ديگر رزمندگان #سپاه_مريوان، دست به كار گسترش سازمان رزم قــواى انقلاب در منطقه شــمال اورامانات و آغاز يك رشــته عمليات پاكســازى مواضــع تجزيه طلبان گرديد. در همين مقطع بود كه به امر حساس و خطير تسليح و تجهيز نيروهاى بومى وفادار به انقلاب همت گماشــت. تأسيس #ســازمان_پيشمرگان_مســلمان_كرد در #مريوان، جزو درخشــان ترين سرفصل هاى كارنامه فعاليت انقلابى #احمد در #كردســتان محسوب مى شود؛ امرى كه موجب گشت تا رابطه عاطفى و علقه ايمانى گرمى ميان او و مدافعان مســلمان كرد انقلاب برقرار شود. انس و الفت #احمد با مردم مسلمان و رنج كشيده کُرد، تنهــا به نيروهــاى انقلابى و رزمنــده اين خطه محدود نمى شــد. دامنه رأفــت انقلابى و مكتبى #احمد چنان گسترده بود كه توفيق تسخير قلوب اهالى مناطق تحت سلطه #ضدانقلاب را نيز براى او به ارمغان آورد. در كنار مجاهدت شــبانه روزى جهت گســترش دايره پاكســازى و سركوبى #ضدانقلاب، #احمد توجه خاصى به مردم مناطــق محروم #مريوان مبذول مى داشــت؛ با غم هاى آنان همدرد و شريك شادى هايشان بود. مردم #مريوان كه از ابتداى #غائله_كردستان، به واسطه آشوب ها و تســلط #ضدانقلاب در منطقه با كابوس مهيب جنگ، ناامنى و هراس دايمى نســبت بــه آتيه نامعلوم خود و نواميس شــان دســت به گريبان بودند، بــا ورود قواى انقلاب به #مريوان و مشــاهده رفتار اسلامى - انسانى آنان با اهالى شــهر، بــه زودى به ماهيت پوچ تبليغات ســوء #ضدانقلاب عليه رزمندگان #سپاه واقف شدند. از سوى ديگر، مردم منطقه #مريوان، از شهرى و روستايى و كوچك و بزرگ، در كار شگفت فرمانده سيه چرده و پرمشــغله سپاه شهر؛ كه براى آنان هم فرماندار بود، هم شــهردار و بخشــدار، هم به فكر تهيه ســوخت و خــوار و بار كمياب مورد نياز مردم بود و هم در صدد تهيــه كتاب و دفتر و گچ و تخته ســياه و تأمين معلم براى مدارس كودكان شان؛ سخت حيران مانده بودند.
🆔️ @javid_neshan
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_5 🌻
_خاطره اختصاصی از #حاج_احمد دارید؟
دو مرتبه در عمرم دیدم که شانههای #حاج_احمد لرزید. یک بار در #عملیاتبیتالمقدس، وقتی که با هم آمدیم بالای سر #شهید_حسین_قجهای. وقتی چندنفر از بچهها نتوانستند #حسین_قجهای که در محاصره بود را به عقب برگردانند. من چون در اطلاعات بودم، موتور داشتم. #حاج_احمد به من گفت: برو سراغ حسین. حاجی هم همراه من آمد. مقداری که جلو رفتیم، شدت تیراندازی به حدی زیاد بود که دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. به هر صورت یک ساعت صبر کردیم تا راه باز شد. ما با موتور آمدیم و به موقعیت #حسین_قجهای رسیدیم. موتور را خاموش کرد و بین مجروحین رفتیم. امدادگرها هم رسیده بودند و به بعضی از مجروحین که دو روز آب نخورده بودند، آب میدادند. به خودم که آمدم دیدم #حاج_احمد نیست. برگشتم و دیدم شانههای #احمد میلرزد. حاجی حسین را پیدا کرده و بالای سر او نشسته بود. وقتی به شهر رفتیم همه روبه روی #مسجدجامع_خرمشهر جمع شده بودند. حاجی که وارد شد همه صلوات فرستادند. #حاج_احمد گفت: ای کسانی که بر زمین های #خرمشهر خوابیده اید، شما جانتان را فدایی کردید و این شهر را آزاد کردید. بعد شروع کرد به نام بردن تک تک بچهها: #حسین_قجهای، #محسن_وزوایی، #احمد_بابایی، #محمود_شهبازی، و.... .
_بار دوم که #حاج_احمد گریه کرد کجا بود؟
در #پاوه، برای فرمانده ژاندارمری منطقه بود.
"تمام"
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•