eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 💠 🥀 احمد بابایی در سال۱۳۳۴ در خانواده‌ای مذهبی، در بخش رامند بوئین زهرا چشم به جهان گشود، در اویل دهه۴۰ هجری وارد مدرسه نوبنیاد قزوین شد و تحصیلات متوسطه خود را در دبیرستان رشید الشال به پایان رساند. اوایل دهه۵۰ بود که به تهران مهاجرت کرد و وارد مدرسه نظام و سپس نیروی هوایی شد. اما به دلیل جو غیر مذهبی نیروی هوایی آن زمان، استعفا داد و به کار بر روی کامیون اشتغال ورزید. بعد از انقلاب با اشتیاق فراوان وارد کمیته های انقلاب شد و یک سال بعد از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دآمد. در مهر۱۳۵۹ و بعد از آغاز جنگ تحمیلی، به سرعت به جبهه‌ی عزیمت کرد و به جمع و یارانش پیوست. وی در سال۶۰ به همراه به جبهه آمد و به عنوان فرمانده انتخاب شد. این شهید بزرگوار پس از رشادت های فراوان و درست زمانی که در برای آزدسازی محور همراه با گردان خود به قلب دشمن زده بودند، در تاریخ۲۰ اردیبهشت۱۳۶۱ به درجه رفیع شهادت نائل شد. ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
جاویدنشان
#شهید_احمد_بابایے 🥀
🥀 *کلکسیون تیر و ترکش* "سرهنگ علی حاجی زاده" از بچه های گردان مالک که شاگردی بابایی را از افتخارات زندگی خود به شمار می آورد و از او به عنوان حجت خدا برای بچه های قم یاد می کند، می گوید: بچه های قم، که تعدادی از عملیات فتح المبین، و تعدادی هم تازه اعزام شده بودند، در پادگان دوکوهه در قالب گردان مالک سازماندهی شدند. تقریبا تمام بچه های با تجربه ی جنگ تا آن روز در این گردان حضور داشتند. انتظار بچه های قم، انتخاب فرمانده از میان خودشان بود. شهید همت به جمع بچه های قم آمد و  نتوانست بچه ها را متقاعد کند تا فرمانده غیر قمی انتخاب کنند. چند دقیقه پس از رفتن همت، خودروی لندکروز جلوی زمین صبحگاه توقف کرد و احمد متوسلیان و محمد ابراهیم همت، به همراه یک جوان که کلاه ارتشی به سر داشت، از ماشین پیاده شدند. به محض اینکه احمد متوسلیان بسم الله را گفت، بچه ها گریه شان گرفت. متوسلیان گفت: شما همت را می شناسید؟! و شروع کرد از همت تعریف کردن. همت همان طور با ابهت و با شلوار شش جیب و پیراهن سبز سپاه ایستاده بود. حاج احمد متوسلیان در ادامه گفت: یکی از عزیزترین بچه ها را که کلکسیون تیر و ترکش است، به عنوان فرمانده گردان مالک تعیین کرده ایم، امیدواریم با همکاری شما گردان مالک بدرخشد. پس از رفتن متوسلیان و همت، احمد بابایی فرمانده جدید گردان مالک شروع کرد به سخنرانی و گفت: "من یک نظامی هستم، همه باید نظامی باشند". آن موقع‌ها هوا گرم بود و میدان صبحگاه، محل استراحت شبانه بچه ها بود. متوسلیان، همت و بابایی به مناجات مشغول بودند. دست های این سه نفر تا صبح رو به آسمان بلند بود. صدای «العفو العفو» آنها به آسمان بلند بود. دست ها رو به خدا بود. هر سه تایی با هم نماز شب می خواندند و این کار هر شب آنها بود. تازه فهمیدم چرا حرف این فرماندهان در دل بچه ها تأثیر گذار است. تأثیر بسم الله حاج احمد در قلب بچه ها را از همین راز و نیاز شبانه یافتیم. شهید احمد بابایی، آنقدر تأثیرگذار بود که فقط از معنویت شبانه ی او سرچشمه می گرفت. دلاوری و جنگاوری آن یک طرف و این خلوص و نیت و عمل آنها در طرفی دیگر. هر کجا بنا بود گردان حضور پیدا کند، تدبیر بابایی، بالای آن برنامه دیده می شد. وقتی به انرژی اتمی در دارخوین منتقل شدیم، منطقه در تیررس دشمن بود. در بمباران دشمن، بعضی از بچه ها زخمی شدند و انتقال آب به آنجا فقط شب، آن هم به اندازه ی یک تانکر صورت می گرفت و این هم کفاف بچه ها را نمی داد. تجربه و تدبیر شهید بابایی، به کار آمد. دستور داد هر گروهانی چاهی را حفر کنند تا مشکل کمبود آب رفع گردد. جذبه و فرماندهی همراه با درایت احمد بابایی، الفت عجیبی را بین او و بچه ها ایجاد کرده بود؛ به گونه ای که هرگاه بحث جدا شدن عده ای از گردان مطرح می شد، بسیاری نگران بودند که مبادا از گردان مالک و احمد بابایی جدا شوند. چون احمد آن چنان به نیروهایش عشق می ورزید که هیچ پدری مهربان با فرزند خود این چنین نبود. بسیار روی آموزش تأکید داشت. در دمای ۵۰ درجه ی ظهر، بچه های گردان را با پای برهنه و بر روی لوله های نفت حرکت می داد تا آماده رزم باشند. پاها هم تاول زده بود و به قدری خون و چرک آمده بود که پوست زیر پا ترک خورده بود. به حالت مرده و سخت درآمده بود، اما دریغ از یک شکوه‌ی بچه ها. آن چنان به نقشه و طراحی صحنه ی نبرد مسلط بود که نقشه‌ی کل عملیات بیت المقدس به آن مهمی را در چند دقیقه و با یک ماژیک برای نیروها تشریح کرد. ╭═━⊰*💠*⊱━═╮  🆔️ @javid_neshan   ╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🌴 🌴 🌴 🌴 _من شنیدم در یکسری از نیروها سلاح نداشتند!! بله خیلی از بچه‌ها سلاح نداشتند اردیبهشت اوج گرمای جنوب و حداقل دما ۵۰درجه بالای صفر بود. اما خیلی از بچه‌ها قمقمه نداشتند. اگر هم داشتند در ۱۸کیلومتر پیاده‌روی در شب و در گرما عطش پیدا کرده بودند. آن‌هایی هم که قمقمه داشتند، حتما در ۳_۴کیلومتر اولیه آب آن ته کشیده بود. شب اول که ما به جاده رسیدیم یگان‌های سمت چپ و راسته ما که باید عمل می‌کردند نتوانستند خودشان را به جاده برسانند. خیلی‌ها به اصرار داشتند که عقب بیاید اما او آینده را می‌دید. من شب پشت جاده آسفالت بودم که با من تماس گرفت. خدا رحمت کند فرمانده مجروح شده بود. قبل‌ از او فرمانده این گردان بود، که شهید شده بود. من شب عملیات با بودم. با من تماس گرفت و گفت بچه‌های را بردار و به آن طرف جاده برو. می‌دانست وقتی هوا روشن شود آن‌ها بلافاصله پاتک می‌کنند. باتوجه به نبود امکانات و آتش و... امکان از بین رفتن بچه‌ها وجود داشت. بچه‌ها را برداشتیم و آن طرف جاده رفتیم. برای انهدام نیروهای دشمن در یکی دو ساعت اول حدود ۶۰۰_۷۰۰ نیروی را اسیر کردیم. تعدادی تلفات هم به آن‌ها وارد کردیم و پیشروی کردیم. یک‌دفعه دیدیم نزدیک صبح است و کلی در مواضع دشمن جلو رفتیم. ادامه دارد... ✿❯──「🌴」──❮✿ 🆔️ @javid_neshan ✿❯──「🌴」──❮✿