#فصل_شانزدهم
#فرشته_ها_هم_عاشق_میشوند
#پارت_دویست_وهشتاد_وهفت
نعرههای بابا جون
یهو پیچید تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه میگفت
کشتن بچهها رو
بعد مامانو هولش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که مواظب باشین
خمپاره زد بخوابین
الو الو کربلا
پس نخودا چی شدن
کمک میخوایم حاجی جون
بچهها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونهایی که از بابام
فقط امروزو دیدن
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/kafekatab
#فصل_چهل_ونه
#خانوم_ماه
#پارت_دویست_وهشتاد_وهفت
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
سرش را روی سینه ام گذاشتم و شروع کردم به نوازش موهایش.
پیشانی اش را که بوسیدم خیسی چشم هایش را احساس کردم اشک هایش را پاک کردم و گفتم با مادرت درددل کن نمی خواد از من پنهون کاری کنی تو دختر لوس و نازپرورده منی نمی تونم این طوری ناراحت ببینمت گفت نمی دونم چطوری دیگه باید کمکش کنم توی جزیره خارک براش مغازه زدم نتونست کار کنه رفت توی ارتش و نظامی شد باز هم نتوانست کار کنه وقتی قبول شدم توی آموزش و پرورش و آمدیم بیضا باز هم براش مغازه عکاسی زدم نتونست کار کنه یه ماشین قسطی با کلی زحمت خریدم با اون هم نتونست کار کنه شما همیشه می گی آدم باید پشت شوهرش باشه من این همه کار کردم باز هم به نظرت من مقصرم خب مامان بچه های من هم آینده می خوان تا حالا دوبار زندگی مون به مرز صفر رسیده تو نجاتش دادی من جلو خواهر برادرهای خودم هم خجالت می کشم!
#ادامه_دارد
🌱https://eitaa.com/kafekatab