.
سلام .
#حاجی بگوش باش
. " اینجا ایران است ، قرن ۲۱ "
صــدای آهنــگ هـای پـاپ لس آنجـلس و غـرب زده آنقدر بلند است که
فــریـادهـای سوزناک حـاج #حسین_خرازی به گوش نمی رسد ...
▪️اینجا همه حاج #ابراهیم_همت را با اتوبان همت می شناسند ...
▪️اینجا کسی نمی داند ، شهید #مهدی_زین_الدین ، رتبه چهار کنکور سراسری بود ...
▪️اینجا کسـی نمی داند، تکـــه های پیکـر شهید #محمد_نوبخت را درون گــونی بـرای خانواده اش فرستاده بودند ...
▪️اینجا بر دیوار شهر روی عکس شهید پوستر تبلیغاتی میچسبانند ...
▪️اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشـونت طلب و جنگ طلب بار نیـایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید میگذارند ...
▪️اینجا کسی نمیداند، شهید #مصطفی_چمران ، دکترای #فیزیک_هسته ای را داشت و یکی از نخبگان ایران بود
▪️اینجا ستارگان درخشـان هــالیوود آنقـدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستـارگان پــُر فـروغ کـربلای ایران را نمی بیند ...
▪️اینجا دیگر کسی نمی خواهد #گمنام بماند ، همه به دنبال کسب نام هستند(به هربهایی)
▪️اینجا کسی نمی داند که حاج #مهدی_باکری در #وصیت_نامه خود از خدا خواسته بود جسدش بر نگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند
▪️اینجا کسی نمی خواهد با صدای (الله اکبر) لرزه بر تن دشمن بیندازد
▪️اینجا در پناه میز هستیم و دیگر کسی پشت خاک ریز پناه نمی گیرد
▪️اینجا #جانباز شیمیایی به خــاطر نداشتن پـول ، در بیمارستــان پذیرش نمی گـردد و #شهد_شهـادت می نوشد
▪️اینجا کسی نمیداند شب #عملیات_خیبر حاج مهدی بـاکری ، برادرش #حمید_باکری را جا گذاشت و رفت ...
▪️اینجا #روسری ها هر روز کوچکتر میشود و #مانتوها هر روز تنگ تر و کوتاه تر ...
▪️اینجا دختــرها ، پسر شده اند و پســران دختر ، مــردان #بی_غیرت شده اند و زنها بی حجاب شده اند ...
▪️اینجاهرگناهی علنی وعادی شده است...
▪️اینجا بی ابرویی مدوکلاس شده است... حرف زدن نالازم وزل زدن به #نا_محرم روشن فکری است
دود و مستی تفریح شده است...بی آبرویی آبروشده است...بی فرهنگی فرهنگ است.. پشت به اعتقاد ها وارزش ها رشدشده است...گرگ بودن رمز موفقیت ومظلوم وساده بودن عامل شکست شده است...
▪️اینجا دیگر کسی ، احترامی برای شهدا قائل نیست
▪️اینجاخوبی وخوب بودن حماقت وعاروبدی وبدکردن زرنگی ودرستی است
▪️اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم ، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم ...
▪️اینجا برای زیباسازی شهر میلیونی هزینه میشود اما برای تعویض سنگ قبرشهدای گمنام بودجه ای نداریم
▪️اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی،حقیقت به مسلخ مصلحت میرود
.
.
پی نوشت :
▫️اینجا هنوز جوانانی دارد که حاضرند دل از خانواده و زن جوان و فرزندان خردسالشان ببرند و برای دفاع از حریم اسلام و انقلاب در داخل و خارج مرز ها جان دهند ...
🌸به یاد #شهدای_خیبر
#حاج_ابراهیم_همت
#حمید_باکری
و تمام #بسیجیانی که
در این #عملیات آسمانی شدند.🌹
بیاد قهرمانان واقعی ✌🇮🇷
#سالگرد_عملیات_خیبر🌷
#سالروز_شهادت_شهید_حمید_باکری
🌺🍃
#عاشقانہ_شهدا
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ،
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ.
ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣی ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ،
من اصـــــلا
ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ
ﻣﻌﻤﻮلا می ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ
ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ
ﻳﺎ می ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ
ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ مدتے ﺍﺯ ڪﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ می ﮔﺸﺖ،
ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ میزﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ می ﮔﺸﺖ.
ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻦ:
"ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ"
ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ
ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮبے اﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ
ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ می ﻛﺮﺩ
ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ - ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ...
ولے ﻣﻦ سی و سه ﺳﺎﻟﻪ ڪه ...
پ.ن: عکسی نایاب از #شهید_مهدی_باکری در مراسم شهادت برادرش #حمید_باکری چند ماه قبل از شهادت خودشان
#همسر_شهید
#همسفر_بهشتی
#شهدای_مفقودالاثر
💥رفقا خبر دارید...
🌴هنوز که هنوز است #حمید_باکری از عملیات فاتحانه خیبر برنگشته🚷
⇜خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد😔 و برنگشت.
🌴از #ابراهیم_هادی خبری دارید⁉️ بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید
⇜از جوانانی که خوراک #کوسه های اروند شدند خبری دارید❓
🌾هنوز از #شلمچه صدای اذان بچه ها می آید
🌾هنوز صدای #مناجات رزمندگان از حسینیه🔊 حاج همت به گوش می رسد
🌾هنوز وصیت نامه📜 شهدا خشک نشده؛↵خواهرم #حجابت، ↵برادرم #نگاهت
🌾هنوزکه هنوز است #شهدا نگرانند
از اینکه رهبر رو تنها👤 بگذاریم
🌾و هنوز که هنوز است شهدا🌷 بند پوتین هایشان را باز نکرده اند و منتظر #منتقم_حسین(علیه السلام) هستند تا دوباره در رکابش #شهید شوند
🌾و هنوز که هنوز است #مادرانی چشم انتظار جـــــــ♥️ــــــگرگوشه هایشان هستند😔
#مدیون_شهداییم
#شهدا را یاد کنید با ذکر #صلوات💐
"بسم الله الرحمن الرحیم"
🍃 هر دو #برادر چشمهای حقیقت بین بازی داشتند انگار که مثل آب خوردن غیب میدیدند و از شدت آنکه این دیدن برای آنها طبیعی و معمولی بود، آن دیده ها را به راحتی وخیلی فاش بیان می کردند.
🍃 اگر اینقدر دیدن حقایق عالم که برای امثال ما #غیب_گویی است برای آنها آسان و طبیعی نبود لااقل کمی خصوصی تر و با احتیاط بیشتری آن حقایق را بیان می کردند، نه مثل #مهدی که چند لحظه قبل از شهادتش، خطاب به #شهید کاظمی پشت بیسیمی که می دانست ضبط میشود و در آینده همه آن را میشنوند بگوید «احمد!بیا اینجا که اگر بیایی دیگر دلت نمیخواهد برگردی!»
🍃 اما حکایت حمید از مهدی هم جالبتر است، او چند وقتی قبل از شهادتش وصیت نامه ای مینوسد که در آن آینده را به تصویر میکشد و انگار که از پشت پرده ای از پرده های عالم خبر بدهد می گوید:«دعا کنید که خداوند #شهادت را نصیب شما کند. در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که #جنگ تمام میشود و رزمندگان سه دسته میشوند: دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از آن پشیماناند. دستهای که راه بیتفاوتی در پیشگرفته و غرق زندگی مادی میشوند و دستهای که به گذشته #وفادار میمانند و احساس وظیفه میکنند و از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان باشید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن هم بسیار سخت خواهد بود.»
🍃 #حمید_باکری برادر مهدی باکری، #جوان_بسیجی عاشقی است که یک شبه ره صد ساله رفت و پیر #عشق شد آنچنان که در خشت خام چیزی دید که در آینه هم نمیبینیم.
🍃 آرزو میکنم که اگر حمید باکری نمیشویم در نگاه او که حقیقت بین بود و هست عاقبت بخیر باشیم♥️
✍نویسنده: #گمنام
🕊به مناسب سالروز شهادت
#شهید_حمید_باکری
📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱٣٣۴
📅تاریخ شهادت : ۶اسفند۱٣۶٢
📅تاریخ انتشار : ۵ اسفند ۱٣٩٩
🥀مزار شهید : مفقود الاثر
#استوری_شهدایی #گرافیست_الشهدا
باکری را همه میشناسند
نامش که برده میشود، شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد
دو برادر بودند که قلبشان برای #انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
قلم اینبار از حمید بنویسد...
#حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان #علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به شهادت رسید
قد میکشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمیکرد.
به #سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در #پاریس، حمید را به آنجا کشاند!
تمامِ فکر و ذکرش #خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند
رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد.
خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد #جهاد بود و میدان جنگ!
بیوقفه در #تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از #شهادت"!
شهادتی که در #خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از #مجنون باز نگشت اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در دلها مانده
فرمانده حمید
این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد!
از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است
برای روحِ زمینگیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!
گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_زمینی_شدنت_مبارک فرمانده
✍️نویسنده : زهرا قائمی
🌺به مناسبت #سالروز_ولادت #شهید_حمید_باکری
📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴
📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲.جزیره مجنون عراق
🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌹
#جزیره_مجنون
🌸 @kakamartyr3
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#شهیدانه
#مثل_شهدا
#شهید_والامقام
#شاپور_برزگر
یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود، بهش گفتند: با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.
میگفت: «مگه #حضرت_ابوالفضل_ع با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود : « والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی ».
عملیات والفجر۴ مسئول محور بود .
#حمید_باکری بهش مأموریت داده بود گردان #حضرت_ابوالفضل_ع رو از محاصره دشمن نجات بده با عدهای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت .
لحظههای آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود : « مگه مولایم #امام_حسین_ع در لحظه #شهادت آب آشامید که من بیاشامم ؟»
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🥀
از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــخه در جزیرهی مجنون بودیم حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون میآید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟ خندیـد... برگــشت زل زد بهم،گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده وآن خــون...
شهید#حمید_باکری🕊🌹
از خــون چشم حــمید بگویم؛ آن دو شبی کــخه در جزیرهی مجنون بودیم حمید اصلا چشم روی هم نگذاشت... ناغافل دیدم از چشم های حـمید دارد خون میآید؛ داد زدم: حمید! چشم هات... ترکش خــورده؟ خندیـد... برگــشت زل زد بهم،گــذاشت خــودم بفهمم بعد از دو شــــبانه روز کــار و بــی خــوابی مــویرگ هــای چشمش پــاره شــده وآن خــون...
شهید#حمید_باکری🕊🌹