eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
68.1هزار عکس
10.5هزار ویدیو
173 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️حتی حاضر نبود کولر روشن کنه. اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی گچ. پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می‌آمد. اما می‌گفت: «چطور کولر روشن کنم وقتی بچه‌ها در جبهه زیر گرما می‌جنگند». 🔻آقایون مسئول! فرماندهان جنگ نظامی اینطور زندگی می‌کردن که در دنیا و آخرت رستگار شدن، شما هم اینطور هستید؟
کسانیکه فکر می کنند، باید گوشه‌ای بخوابند تا ظهـور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند. مردم ما باید، بیشتر بکوشند، بیشتـر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نمایند ، تا باعث تسریع در ظهور حضرت شوند... اگر جوانان ما در اعتقـادشان به خود بقبولانند در میان آنها زندگی می‌کند و شاهد اعمالشان است، رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا می‌کند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود . 🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹
به دنیا که نچسبیدی، دشمن را کوچک می‌بینی ..! 💠
به دنیا که نچسبیدی، دشمن را کوچک می‌بینی ..!
⭕️گفت: "سیزده روزه زن و بچه‌شون رو گذاشتن و اومدن اینجا، حقوق هم نگرفتن. من اصلا متوجه نبودم." سرش رو گذاشته بود روی دیوار و گریه می‌کرد. کلاه سبزها رو می‌گفت. چند دقیقه پیش، یکی‌شون اومده بود پیش دکتر و گفته بود: "چون ما بی خبر اومدیم، اگر اجازه بدید، چند تا از بچه‌ها برن، هم خبر بدن، هم حقوق‌های ما رو بگیرن". پرسیدم: "شما برای همین ناراحتید؟" 🔻پ.ن: آقای روحانی! خبر دارید چند نفر با سیاست‌های غلط شما بیکار شدن، حقوقی ندارن و جلوی خانواده‌شون شرمنده هستن؟ ناراحت نیستید؟
با توام ای لنگر تسکین! ای تکان‌های دل! ای آرامش ساحل! با توام‌ ای نور! ای منشور! ای تمام طیف‌های آفتابی! ای کبود ِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین! با توام ای شادی غمگین‌! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی‌دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! پ.ن: آخرین وداع همسر با پیکر مطهر شهید چمران "......تا صبح در مسجد با او حرف زدم شب زیبایی بود و وداع سختی...."
💠 زندگی من 💖 به مصطفی می گفتم: «من نمی گویم خانه مجلل باشد، ولی یک مبل داشته باشد که ما چیز بدی از اسلام نشان نداده باشیم که بگویند مسلمان ها چیزی ندارند، بدبخت اند.» 💖 مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: «چرا ما این همه عقده داريم؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند، نشان دهیم خوبيم؟ این آداب و رسوم ماست. نگاه کنید این زمین چقدر تمیز است؛ مرتب و قشنگ. این طوری زحمت شما هم کم می شود، گردوخاک كفش هم نمی آید روی فرش.» 💖 او می گفت: «این ها برای چه؟ زینت خانه باید قرآن باشد به رسم و اسلام. به همین سادگی.» وقتی مادرم گفت: «شما پول ندارید من برایتان وسایل خانه می آورم»، مصطفی رنجید؛ گفت: «مسئله پولش نیست. مسئله زندگی من است كه نمی خواهم عوض شود.» راوی: همسرشهید 🌷 🍃🌹🍃🌹
🔰 که گفت من امامم را تنها نمیگذارم 🌷 اون روزها گذشت و چمران هم تونست ضد انقلاب رو از کردستان بیرون کنه. 🌷 مهندس بازرگان هم از کار برکنار شد و استعفا داد. چمران اون موقع معاون نخست وزیر بود. همه ی اعضای دولت موقت استعفا دادن که یه جورایی امام تنها بمونه و دولت از هم بپاشه. 🌷 اما چمران به بچه های تحت نظرش که داشتن وسایلشونو جمع میکردن تا برن گفت: 🌷بافلسطینیان نیز شب و روز کار دارم. و به علت شرایط و محل خود، درمیان آنها زندگی میکنم. 🌷 با رهبران بزرگ مقاومت و کادرهای پایین و جنگندگان عادی مقاومت تماس دائم دارم. با وجود این مشغله ها اما من میمونم و امامم را تنها نمیگذارم...👆 🔻 🌷 🍃🌹🍃🌹
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.» 🌷 ولادت : ۱۳۱۱/۱۲/۱۸ تهران شهادت: ۱۳۶۰/۳/۳۱ دهلاویه
✍شهـید مصـطفی چمـران: خـدایا مـرا بخـاطر گناهانی ڪه در طول روز با هــزاران قـدرتِ عقل توجیه‌شان میڪنم ببخش! 🚫 تــوجیه‌ گــناه‌ ممــنوع اللهم عجل لولیک الفرج
. ‌ چپی ها می گفتند «جاسوس آمریکاست. برای ناسا کار می کند.» راستی ها می گفتند « کمونیسته. » هردو برای کشتنش جایزه گذاشته بودند. ساواک هم یک عده را فرستاده بود ترورش کنند. یک کمی آن طرف تر دنیا، استادی سرکلاس می گفت « من دانشجویی داشتم که همین اخیرا روی فیزیک پلاسما کار می کرد.» اوایل که آمده بود لبنان ، بعضی کلمه های عربی را درست نمی گفت. یک بار سرکلاس کلمه ای را غلط گفته بود . همه ی بچه ها همان جور غلط می گفتند. می دانستند و غلط می گفتند. امام موسی می گفت «دکتر چمران یک عربی جدیدی توی این مدرسه درست کرد.»‌ . . .
با توام ای لنگر تسکین! ای تکان‌های دل! ای آرامش ساحل! با توام‌ ای نور! ای منشور! ای تمام طیف‌های آفتابی! ای کبودِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین! با توام ای شادی غمگین‌! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی‌دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! پ.ن: آخرین وداع همسر با پیکر مطهر شهید چمران "......تا صبح در مسجد با او حرف زدم شب زیبایی بود و وداع سختی...." .
●همسر شهید چمران میگوید: یک هفته بودمادرم در بیمارستان بستری بود. مصطفی به من سفارش کردکه«شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید،حتی شبها» ومن هم این کارراکردم. ●مامان که خوب شدآمدیم خانه،من دوروزدیگر هم پیش اوماندم یادم هست روزی که مصطفی آمددنبالم،قبل از اینکه ماشین را روشن کن دست من را گرفت و بوسید. میبوسیدوهمانطورباگریه ازمن تشکر میکرد‌. من گفتم:برای چی مصطفی؟ ●گفت:این دستی که این همه روزهابه مادرش خدمت کرده برای من مقدس است وبایدآن را بوسید.گفتم ازمن تشکر میکنید ؟خب اینکه من خدمت کردم مادرمن بود،مادرشماکه نبود این کارها را میکنید! گفت:دستی که به مادرش کمک می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیرندارد به هیچ کس خیرندارد.من ازشماممنونم که بااین همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید. 🌷 🕊
~🕊 🌿⚘آخࢪین لحظاتے قبڵ از شـھادت ✨ای حیات! با تو وداع می كنم، با همه مظاهر و جبروتت ✨ای پاهای من! می دانم كه فداكارید، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حركت در می آیید؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم. به قدرت آهنینم محكم باشید. ✨این پیكر كوچک؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید. دراین لحظات آخر عمر، آبروی مرا حفظ كنید. شما سالهای دراز به من خدمت ها كرده اید. از شما آرزو می كنم كه این آخرین لحظه را به بهترین وجه، ادا كنید. ✨ای دست های من! قوی و دقیق باشید. ✨ای چشمان من! تیزبین باشید. ✨ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل كن. ✨به شما قول می دهم كه پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید. من چند لحظة بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی. ✨چه، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد. ♥️🕊 @kakamartyr3
🥀 خدایا! ما را ببخش از گناهانی که ما را احـاطـه کرده و خود از آن آگاهی نداریم گـناهانی که می کنیم و با هزار قدرت عـقل توجیه می کنیم و خود از بدے آن آگاهی نداریم! [ . . . ] ... @kakamartyr3
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۱۱/۱۲/۱۸ تهران ●شهادت: ۱۳۶۰/۳/۳۱ دهلاویه ╭─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╮ ╰─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─╯
کار هر شبش بود! با این که از صبح تا شب کار و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. یک شب بهش گفتم: «یه کم استراحت کن. خسته ای.» با همان حالت خاص خودش گفت: «تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه؛ باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۱۱/۱۲/۱۸ تهران ●شهادت: ۱۳۶۰/۳/۳۱ دهلاویه
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌿‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گام برداشتن در عشق هزینہ میخواهد! هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق... و بعد.. میڪند.. 🌷 ... @kakamartyr3
🍃چمران کاوشگر ژرفای جاذبه و چگالی و اتم. بحث علمی نیست اشتباه نکنید، چمران جستجوگر جاذبه ، چگالی وجود و اتم وجوب خداست. 🍃آنقدر رفته و گشته که یا خود را بیابد یا را. گرد دنبال مظلوم از آمریکا و جاذبه‌اش گشته و ایستاده بر بلندی های جولان، اسلحه بدست و دوربین بر چشم، بذر پاشید و برگشت در دیاری که اولین نفس را بالا کشید و خاکش را لمس کرد. چسبیده به تفکر و خودباوری از جدا شد و چسبید ب امام، امام موسی. 🍃آمد و باز ایستاد بر بلندی های ، و سنندج تا نشان دهد راه رهایی جز دست بر سر زانو زدن اتّکا به خود نیست. 🍃چمران، علی شناس بود. زمانی ک مثل بر قله علم ایستاده بود دست بر سر یتیم میکشید و مانند شمع دور آنها میگشت و نفس خود را آب می‌کرد تا سرکش نشود، توان زندگی مرفه را داشت اما مثل علی بر خاک سر میگذاشت و بر زمین می‌خوابید، مانند علی درایت و شجاعت جنگی داشت اما با همه رئوف رفتار می‌کرد و آخر هم مثل علی خدا را با همه عمق وجودی‌اش در آغوش کشید پس از عمری معروف به این که اگر خداشناس هستی همه را باید در علی جویا شوی. ✍نویسنده: 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۱۱ 📅تاریخ شهادت : ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ 📅تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا. قطعه ۲۴
با توام ای لنگر تسکین! ای تکان‌های دل! ای آرامش ساحل! با توام‌ ای نور! ای منشور! ای تمام طیف‌های آفتابی! ای کبودِ ارغوانی! ای بنفشابی! با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین! با توام ای شادی غمگین‌! با توام ای غم! غم مبهم! ای نمی‌دانم! هر چه هستی باش! اما کاش... نه، جز اینم آرزویی نیست: هر چه هستی باش! اما باش! پ.ن: آخرین وداع همسر با پیکر مطهر شهید چمران "......تا صبح در مسجد با او حرف زدم شب زیبایی بود و وداع سختی...." .
: وقتۍ عقل عاشق شود، عشق عاقل می شود! و شهید می شوی ...
خاطره ای از زندگی شهید دکتر مصطفی چمران ماهی یکبار بچه های مدرسه جبل عامل رو جمع می کرد و میر رفتند و زباله های شهر رو جمع آوری می کردند . می گفت ...
روزی که مصطفی به خواستگاری من آمد مادرم به او گفت :  این دختر صبح ها که از خواب پا می شود ، در فاصله ای که دستش را شسته و مسواک می زند ، یک نفر تختش را مرتب کرده است و لیوان شیر را جلوی در اتاقش آورده اند و قهوه را آماده کرده اند. شما می توانید با این دختر ازدواج کنید ؟ مصطفی که خیلی آرام گوش می کرد ؛ گفت : (( من نمی توانم برایش مستخدم بگیرم ، ولی قول می دهم تا زنده ام ،وقتی بیدار شد ، تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم روی تخت.)) تا وقتی شهید شد این کار را می کرد ، خودش قهوه نمی خورد اما چون می دانست ما لبنانی ها عادت داریم ؛ درست می کرد و وقتی منعش می کردم ، می گفت : ((من به مادرتان قول داده ام تا زنده ام این کار را برای شما بکنم.)) از کتاب نیمه پنهان ماه به روایت همسر شهید تصویر: نماز جماعت به امامت
🌷خاطره ای از همسر شهید چمران: ✍ یک هفته بود که مادرم را در بیمارستان بستری کردیم. مصطفی به من سفارش کرد که “شما بالای سر مادرتان بمانید و حتی شبها رهایش نکنید.” من هم این کار را کردم. وقتی حال مادر بهتر شد و از بیمارستان ترخیص شد، به خانه آمدیم و من، دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند، دست مرا گرفت و بوسید. می‌بوسید و همان‌طور با گریه از من تشکر می‌کرد! من با تعجب گفتم: “برای چی مصطفی؟!” گفت: “این دستی که این همه روز، به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.”گفتم: “از من تشکر می‌کنید؟! خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها را می‏‌کنی!!” گفت “دستی که به مادرش خدمت می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.” هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم..