eitaa logo
نردبان بهشت
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
3.2هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رگا @Rogaa - سید محمد باقر علوی تهرانی.mp3
11M
🎵 ۹۵ روز زندگانی حجت الاسلام 📿قضاوت دستگاه خلافت ؟؟!!! حتما گوش کنید! ◾️@kanale_behesht
نردبان بهشت
#من_میترا_نیستم 🎊 #قسمت_چهاردهم من در آن سال به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی که
🎀 🎀 🌸🌸 انگار کربلا برپا شده بود من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب فعالیت های انقلابی اش را در مدرسه راهنمایی شهرزادِ آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری می‌نوشت سر صف قرآن می خواند با کمونیست ها و مجاهدین خلق جر و بحث می‌کرد و سر صف شعرهای انقلابی و دکلمه می خواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شد و حتی یکی دو بار زینب را کتک زدند. مینا و مهری در دبیرستان سپهر درس می خواندند بعد از انقلاب اسم دبیرستان شان به صدیقه رضایی تغییر کرد. آنها دبیرستانی و چند سال بزرگتر از زینب بودند .به همین خاطر آزادی بیشتری داشتند. من تا قبل از انقلاب اجازه نمی‌دادم دختر ها تنها جایی بروند زمستان‌ها برای مینا و مهری سرویس می گرفتم که مدرسه بروند شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها می‌بردیم و می‌آوردیم. قبل از انقلاب به جامعه و به محیط اطراف اعتماد نداشتم همیشه به دخترها سفارش می‌کردم که مراقب خودشان باشند و با نامحرم حرف نزنند امام که آمد همه چیز عوض شد. از بابت جامع خیالم راحت شد دیگر جلوی بچه‌ها را نمی گرفتم دلم می خواست بچه ها به راه خدا بروند و خدمت کنند. چندتا از دانشجوهای دانشکده نفت آبادان به اسم علی زارع و علی غریبی و آقای مطهر در دبیرستان سپهر کلاس تفسیر قران سیاسی و اخلاق گذاشتند. مینا و مهری به این کلاس ها می رفتند آنها به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه بیشتری داشتند. آقای مطهر برای آنها حرف های قشنگی می‌زد و کاری کرده بود که بچه‌ها دنبال برنامه‌های خود سازی بروند. زینب آن زمان در دوره راهنمایی درس می‌خواند از مینا خواست که همه درس ها و حرف های آقای مطهر را کلمه به کلمه برایش بگوید.
📝 فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇 ✅ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🦋التماس دعا 📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات ⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
📝 فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇 ✅ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🦋التماس دعا 📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات ⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_چهاردهم روشنک دور شد و رفت پشت صندوق... پشت صندلی نشستم.سرم را روی میز گذا
. جلوی در خانه ایستادم دستم را روی زنگ نگه داشتم و بعد از مدتی برداشتم، مادرم در را باز کرد بی حوصله پله ها را طی کردم. وارد خانه شدم سلام کردم و بدون حرفی وارد اتاقم شدم در را پشت سرم بستم کوله پشتی ام را گوشه ای از اتاق و مقنعه ام را گوشه ای دیگر پرت کردم. تنم را روی تخت انداختم و چشم هایم را بستم.نفس عمیقی کشیدم. سرم را کج کردم و چشم هایم را چرخاندم، ساق دست هایم درست گوشه ی تخت روی کمد کوچکم بود...نگاهشان کردم. اشکی از گوشه ی چشمم پایین آمد و روی بالشتم محو شد... من یک دختر با این روحیات چطور با کسی برخورد کرده ام که تا به حال هم عقیده اش را دوست نداشتم، و آن دختر آنقدر عجیب است که ذهن مرا درگیر می کند... نمی دانم باید چه کار کنم! دوست دارم...همه چیزش را! خودش را درونش را بیرونش را رفتارش را اخلاقش را صورتش را و حتی... "حجابش را" از روی تخت بلند شدم لباس هایم را عوض کردم مقنعه ام را از گوشه ی اتاق برداشتم... فضای اتاق گرفته بود چراغ را روشن کردم صدای نم نم باران که به پشت شیشه میخورد آرامشی خاص به من می داد... پرده را کنار زدم... پشت پنجره نشستم به خودم فکر کردم به زندگی ام... به سرنوشتم... کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع⛔️ 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b