قسمت پنجم دعا.mp3
6.48M
📥#سحرهای_ملکوتی
🔅#دعای_ابوحمزه_ثمالی
(دعای ابوحمزه از فراز ۵۶ تا ۷۱ )🔻
eitaa.com/kanale_behesht/5186
#قسمت_پنجم
@banoyealam
@kanale_behesht
.
#فهرست_صوت_سحرهای_ملکوتی
📝فهرست سحرهای ملکوتی
دعای ابوحمزه ثمالی
♦️#سحرهای_ملکوتی
▪️#قسمت_اول
▪️#قسمت_دوم
▪️#قسمت_سوم
▪️#قسمت_چهارم
▪️#قسمت_پنجم
🔸#قسمت_ششم
🔸#قسمت_هفتم
🔸#قسمت_هشتم
🔸#قسمت_نهم
🔸#قسمت_دهم
🔹#قسمت_یازدهم
🔹#قسمت_دوازدهم
🔹#قسمت_سیزدهم
🔹#قسمت_سیزدهم
🔹#قسمت_چهاردهم
♦️#قسمت_پانزدهم
♦️#قسمت_شانزدهم
♦️#قسمت_هفدهم
♦️#قسمت_هجدهم
🦋التماس دعاااا
『💕』 @kanale_behesht
کانال رگا @Rogaa - سید محمد باقر علوی تهرانی.mp3
11.52M
🎵 #صوت
۹۵ روز زندگانی #حضرت_زهرا
حجت الاسلام #علوی_تهرانی
#قسمت_پنجم 🔺
اقدامات عمر در زمان مرگ رسول خدا
حتما گوش کنید!
🔰🔰🔰
@kanale_behesht
🎊🎉#من_میترا_نیستم 🎊🎉
✈️فرزند ششم ✈️
#قسمت_پنجم
بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری آمپولی به من زد و به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم
نزدیک اذانمغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد.
در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد.
پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند.
من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیش من و بچه هایم بودیم
نمیتوانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچههای نداشته اش، نوه هایش را بغل کند.
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریباً هر دوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم.
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت. مادرم که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد.
جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم
پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت.
من نه خوب می گفتم و نه بد دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم.
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم.
زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سالهایی که در آبادان زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد.
او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره.
شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن.
دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد در می زد و پشت شمشادها قایم میشد. در را که باز میکردیم میخندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان میداد
همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه میداد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت.
مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد.
در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت میکردند که بعد از مرگ در قبرستان وادی السلام قم یا نجف دفن شوند
مادرم بعد از دفن بابام در نجف سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت.
تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب.
حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد
ادامه دارد..
📝
#آرشیو
فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇
✅ #من_میترا_نیستم
▪️#قسمت_اول
▪️#قسمت_دوم
▪️#قسمت_سوم
▪️#قسمت_چهارم
▪️#قسمت_پنجم
▪️#قسمت_ششم
▪️#قسمت_هفتم
▪️#قسمت_هشتم
▪️#قسمت_نهم
▪️#قسمت_دهم
▪️#قسمت_یازدهم
▪️#قسمت_دوازدهم
▪️#قسمت_سیزدهم
▪️#قسمت_چهاردهم
▪️#قسمت_پانزدهم
▪️#قسمت_شانزدهم
▪️#قسمت_هفدهم
▪️#قسمت_هجدهم
▪️#قسمت_نوزدهم
▪️#قسمت_بیستم
🔹#قسمت_بیست_و_یکم
🔹#قسمت_بیست_و_دوم
🔹#قسمت_بیست_و_سوم
🔹#قسمت_بیست_و_چهارم
🔹#قسمت_بیست_و_پنجم
🔹#قسمت_بیست_و_ششم
🔹#قسمت_بیست_و_هفتم
🔹#قسمت_بیست_و_هشتم
🔹#قسمت_بیست_و_نهم
🔹#قسمت_سی
🔹#قسمت_سی_و_یکم
🔹#قسمت_سی_و_دوم
🔹#قسمت_سی_و_سوم
🔹#قسمت_سی_و_چهارم
🔹#قسمت_سی_و_پنجم
🔹#قسمت_سی_و_ششم
🔹#قسمت_سی_و_هفتم
🔹#قسمت_سی_و_هشتم
🔹#قسمت_سی_و_نهم
🔹#قسمت_چهلم
🔹#قسمت_چهل_و_یکم
🔹#قسمت_چهل_و_دوم
🔹#قسمت_چهل_و_سوم
🔹#قسمت_چهل_و_چهارم
🔹#قسمت_چهل_و_پنجم
🔹#قسمت_چهل_و_ششم
🔹#قسمت_چهل_و_هفتم
🔹#قسمت_چهل_و_هشتم
🔹#قسمت_چهل_و_نهم
🔹#قسمت_پنجاهم
🦋التماس دعا
📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
📝
#آرشیو
فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇
✅ #من_میترا_نیستم
▪️#قسمت_اول
▪️#قسمت_دوم
▪️#قسمت_سوم
▪️#قسمت_چهارم
▪️#قسمت_پنجم
▪️#قسمت_ششم
▪️#قسمت_هفتم
▪️#قسمت_هشتم
▪️#قسمت_نهم
▪️#قسمت_دهم
▪️#قسمت_یازدهم
▪️#قسمت_دوازدهم
▪️#قسمت_سیزدهم
▪️#قسمت_چهاردهم
▪️#قسمت_پانزدهم
▪️#قسمت_شانزدهم
▪️#قسمت_هفدهم
▪️#قسمت_هجدهم
▪️#قسمت_نوزدهم
▪️#قسمت_بیستم
🔹#قسمت_بیست_و_یکم
🔹#قسمت_بیست_و_دوم
🔹#قسمت_بیست_و_سوم
🔹#قسمت_بیست_و_چهارم
🔹#قسمت_بیست_و_پنجم
🔹#قسمت_بیست_و_ششم
🔹#قسمت_بیست_و_هفتم
🔹#قسمت_بیست_و_هشتم
🔹#قسمت_بیست_و_نهم
🔹#قسمت_سی
🔹#قسمت_سی_و_یکم
🔹#قسمت_سی_و_دوم
🔹#قسمت_سی_و_سوم
🔹#قسمت_سی_و_چهارم
🔹#قسمت_سی_و_پنجم
🔹#قسمت_سی_و_ششم
🔹#قسمت_سی_و_هفتم
🔹#قسمت_سی_و_هشتم
🔹#قسمت_سی_و_نهم
🔹#قسمت_چهلم
🔹#قسمت_چهل_و_یکم
🔹#قسمت_چهل_و_دوم
🔹#قسمت_چهل_و_سوم
🔹#قسمت_چهل_و_چهارم
🔹#قسمت_چهل_و_پنجم
🔹#قسمت_چهل_و_ششم
🔹#قسمت_چهل_و_هفتم
🔹#قسمت_چهل_و_هشتم
🔹#قسمت_چهل_و_نهم
🔹#قسمت_پنجاهم
🦋التماس دعا
📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات
⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
نردبان بهشت
🦋🌈🦋 #ادامه_قسمت_چهارم از مدرسه بیرون آمدم و به سمت خانه حرکت کردم هنوز چند قدمی از مدرسه دور نشد
🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋
#قسمت_پنجم
ساعت هفت صبح هوا خیلی سرد بود داشتم در خانه راه می رفتم می خواستم هوا کمی گرم شود تا با زهرا بروم برف بازی ساعت ۹ قرار گذاشته بودیم دوساعتی گذشت زهرا در خانه یمان آمد فوری رفتم در باز کردم مادرم تاکید کرد که برای برف بازی شال گردن بپوشم از کوچه های پر از برف گذشتیم و به دشتی رسیدیم که در تابستان پر از زیبایی بود و اکنون پر از برف شده شده است
تیوپ پلاستیکی را روی بلندی قرار دادیم و از بالای به سمت پایین سر خودریم سرایزی خیلی هیجانی بود من و زهرا در حال سر خوردن فریاد بلندی کشیدیم به طوری که صدایمان دشت را پر کرده بود
چند ساعتی بازی کردیم خورشید که درست در وسط آسمان قرار گرفته بود
هوا کمی گرم شده بود به خانه برگشتیم تا کمی در کار های خانه به مادرهایمان کمک کنیم
به خانه که رسیدم مادرم غذا را آماده کرده بود من هم سفره را پهن کردم و با مادرم مشغول غذا شدیم ، غذا گرم جانی تازه در بدن یخ کرده من ایجاد کرد
بعد از ناهار به کمک مادرم آمدم تا چند رج از قالی را ببافم کلی با هم صحبت کردیم هر کداممان از آرزوهایی داشتیم می گفتیم
مادرم می گفت دوست دارو یک سفر کربلا برود چون تا بحال نرفته است من هم گفتم دوست دارم معلم شوم
نزدیک غروب از اتاق بیرون رفتم و لحظه ی غروب آفتاب را تماشا کردم
جقدر دل انگیز است پاره های خورشید کم کم در حال خاموش شدن است بعد از نماز مغرب و عشا زیر کرسی رفتم و آهسته بی صدا فکر کردم
نویسنده ترنم باران 💚🌈
کپی 🚫🚫🚫
『💕』@kanale_behesht
نردبان بهشت
. #داستان_دو_راهی #قسمت_چهارم لبخند ملیحی روی لب هایش نقش بست... روسری قشنگی هم رنگ چشمانش سرش کرد
.
#داستان_دو_راهی
#قسمت_پنجم
روی یکی از صندلی های خالی نشستم و منتظر ماندم...
مدت زیادی نگذشت که صورتم را به راست چرخاندم و چشمم خورد به همان دختر...
لبخندی بر لبش نبود... با جدیت تمام وارد شرکت شد و بدون توجه به کسی رفت داخل...
چادر براقش که خط اتو روی آن به تیزی تیغ شده بود روی سرش می درخشید... محو تماشایش بودم که صدایم زدند...
-خانم #نفیسه منصوری!
به یک باره به خودم آمدم کوله پشتی ام را برداشتم شالم را جلو تر کشیدم و موهایم را داخل گذاشتم رفتم جلوی میز و گفتم:
-بله؟
-شما از فردا میتونین در قسمت بایگانی شروع به کار کنید...
ابروهامو بالا انداختم و گفتم:
-چی!!!؟ بایگانی؟؟؟ برای چی بایگانی؟؟؟
-پس کجا خانم؟؟؟
-من حداقلش روی قسمت صندوق حساب کرده بودم!
-شرمنده اما قسمت صندوق دیروز به کس دیگه ای واگذار شده.
نفسم رو با عصبانیت دادم بیرون و گفتم:
-باشه ممنون.
بعد هم بدون توجه به کسی از شرکت بیرون رفتم!!
جلوی در ایستادم، به چپ و راست نگاهی انداختم، هوا ابری بود...
بارون نم نم می بارید...
از عابر پیاده شروع کردم تا قسمتی از راه قدم زدم...
فکرم خیلی درگیر بود، درگیر آن دختر چادری!
برایم عجیب بود! که تا این اندازه یک دختر چادری توجه مرا جلب کرده بود!!
بارون شدیدتر شده بود...
گوشه ای ایستادم، محو تماشای خیابان شدم...
با اعصابی بهم ریخته به زندگی ام فکر می کنم...
دنیا کجاست...نمی فهمم!
تاکسی زرد رنگی جلوی پاهایم ترمز زد، بعد از یک مکث کوتاه سوار شدم و راهی خونه شدم...
#نویسنده_مریم_سرخه_ای
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع ⛔️
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
🌸🍃🌸 📿چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🔸علیرضا پناهیان #قسمت_چهارم۱ 🌸 آیا احساس می کنی مشکلاتت خیلی زیا
🌸🍃🌸
📿چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
🔸علیرضا پناهیان
#قسمت_پنجم
🌸 تنظیم موتور روح انسان
هر ماشینی بعد از مدتی که کار کرد،تنظیم دستگاه های داخلی اش به هم می خورد و در نتیجه خوب کار نمی کند. لذا هر از چند گاهی نیاز به تنظیم دارد.
ماشین های سواری را به صورت دوره ای باید« تنظیم موتور» کرد، تا بهتر کار کنند.
امروزه فرایند تنظیم موتور را با کمک دستگاه های کامپیوتری مخصوص انجام میدهند و هر کسی که ماشین دارد ، باید بعد از یک مدتی، ماشینش را ببرد و با این دستگاهها تنظیم کند.
🌸 تنظیم موتور روح انسان
روح انسان خیلی ظریف تر، پیچیده تر و آسیب پذیرتر از موتور ماشین است.
جنس موتور ماشین از فولاد است ، اما روح انسان لطیف و حساس است، روح انسان ها، در جریان زندگی روزمره آسیب میبیند، دچار اختلال میشود و تنظیمش به هم میخورد.
نماز دستگاه تنظیم کننده روح آدمی است. انسان روزی ۵ مرتبه باید روح خودش را تنظیم کند. وقتی تنظیم روح انسان به هم میخورد، باید زود برود و روح خودش را با نماز تنظیم کند.
✨ادامه دارد....
#چگونه_یک_نمازخوب_بخوانیم
#سیرمطالعاتی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
🌸🍃🌸 📿چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🔸علیرضا پناهیان #قسمت_پنجم 🌸 تنظیم موتور روح انسان هر ماشینی بع
🌸🍃🌸
📿چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟
🔸علیرضا پناهیان
#قسمت_پنجم
🌸 تنظیم موتور روح انسان
اگر دیدی حافظه ات دارد ضعیف میشود، اگر مشکلاتی مثل افسردگی، عصبی مزاج بودن و بسیاری از این بیماری های روحی و روانی پیدا کردهای، اول از همه نمازت را بررسی کن، بین نماز چه اشکالی دارد؟
اگر ذهنت درست کار نمیکند باید حدس بزنید که شاید از ناحیه نماز باشد، شاید به اصلاح، "نماز خونت کم شده است " و اگر چند واحد نماز به خود تزریق کنی، به احتمال زیاد تعادل آرامش پیدا خواهی کرد.
#چگونه_یک_نمازخوب_بخوانیم
#سیرمطالعاتی
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
نردبان بهشت
✨ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم✨ 🌹 شرح #حکمت8 🔴 #قسمت_چهارم 🔻 4. شگفتی خلقت خفّاش: یکی دیگر از موجو
✨ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم✨
🌹شرح #حکمت8
🔴 #قسمت_پنجم
🔻5. شگفتی خلقت طاووس:
یکی دیگر از موجوداتی که پیچیدگیها، شگفتی ها و زیباییهای خلقتش توسط مولا علی(علیه السلام) به دقت و به طرز اعجاب انگیزی تبیین شده، طاووس است. در خطبه ۱۶۵ بخشهای دو ، سه و چعارم پیرامون طاووس اینگونه می خوانیم:«و از شگفت انگيزترين پرندگان در آفرينش طاووس است، که آن را در استوارترين شکل موزون بيافريد و رنگ ها و پر و بالش را به نيکوترين رنگ ها بياراست، با بال های زيبا که پرهای آن به روی يکديگر انباشته و دُم کشيده اش که چون به سوی مادّه پيش می رود آن را مانند چتری گشوده و بر سر خود سايبان می سازد، گويا بادبان کشتی است که ناخدا آن را برافراشته است. طاووس به رنگ های زيبای خود می نازد و خوشحال و خرامان دُم زيبايش را به اين سو و آن سو می چرخاند و به سوی مادّه می تازد، مانند خروس می پرد و چون حيوانِ نرِ مستِ شهوت با جفت خويش می آميزد، اين حقيقت را من از روی مشاهده می گويم نه مانند کسی که بر اساس نقل ضعيفی سخن بگويد. اگر کسی خيال کرده باردار شدن طاووس به وسيله قطرات اشکی است که در اطراف چشم نر حلقه زده و طاووس مادّه آن را می نوشد آنگاه بدون آميزش با همين اشک ها تخم گذاری می کند، افسانه ای بی اساس است، ولی شگفت تر از آن نيست که برخی می گويند: زاغ نر، طعمه به منقار ماده می گذارد که همين عامل باردار شدن زاغ است!
( حضرت می خواهند بفرمایند که هر دو این اعتقادات باطل و افسانه است)
🔻در ادامه می فرمایند: «گويا نی های پر طاووس مانند شانه هایی است که از نقره ساخته و گردی های شگفت انگیز آفتاب گونه که به پرهای اوست از زر ناب و پارچه های زَبَرجد بافته شده است. اگر رنگ های پرهای طاووس را به روييدنی های زمين تشبيه کنی خواهی گفت دسته گُلی است که از شکوفه های رنگارنگ گل های بهاری فراهم آمده است و اگر آن را با پارچه های پوشيدنی همانند می سازی پس مانند پارچه های زيبای پرنقش و نگار يا پرده های رنگارنگ يَمَن است و اگر آن را با زيورآلات مقايسه میکنی مانند نگين های رنگارنگی است که در نواری از نقره با جواهرات زينت شده است. طاووس چون به خود بالنده مغرور راه می رود دُم و بال های زيبايش را برانداز می کند، پس با توجّه به زيبايی جامه و رنگ های گوناگون پر و بالش قهقهه سر می دهد ولی چون نگاهش به پاهای خود می افتد، بانگی بر می آورد که گويا گريان است، فرياد می زند گويا که دادخواه است و گواه صادق دردی است که در درون دارد زيرا پاهای طاووس مانند ساق خروس دورگه (هندی و پارسی) باريک و زشت و در يک سویِ ساقِ پايش ناخنکی مخفی روييده است.»
حجت الاسلام #مهدوی_ارفع
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
『💕』@kanale_behesht
audio_2020-04-21_00-24-09.mp3
4.41M
#وظایف_منتظران
#قسمت_پنجم
🟢 معرفت به امام زمان و درخواست آن
#ابراهیم_افشاری🎙
#اللهمعجللولیکالفرج
┅✧❁☀️❁✧┅
#قسمتچهارم👇🏻
https://eitaa.com/kanale_behesht/24004
نردبان بهشت
#قسمت_چهارم 📛گناهانی که مانع ورود انسان به بهشت میشوند👇🏻✨ 🌱31)تكيه بر ظالم 🌱32)نگه داشتن حقوق دي
#قسمت_پنجم
📛 گناهانی که مانع ورود انسان به بهشت میشوند👇🏻✨
🌱41)ترک واجبات«نماز،خمس،زکات،روزه،حج»
🌱42)ريختن آبروی مؤمن
🌱43)ذليل و خوار كردن مؤمن
🌱44)اذيت و آزار مؤمن
🌱45)فحش و ناسزاگویی و لعن به مؤمن
🌱46)مكر و نيرنگ
🌱47)حسادت کردن
🌱48)بدعت«نوآوری و اختراع نادرست و بدون سند در امور دینی و انتساب آن به خداوند»
🌱49)حكم و قضاوت ناحق
🌱50)جنگ در ماههای حرام«مُحرم،رجب،ذیالقعده،ذیالحجه»
التماس دعا🤲🏻✨
#اللهمعجللولیکالفرج
『💕』@kanale_behesht