eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رگا @Rogaa - سید محمد باقر علوی تهرانی.mp3
9.65M
🎵 ۹۵ روز زندگانی حجت الاسلام 🔺 ترور . اولین اقدام در جابجایی خلافت حتما گوش کنید! 🔰🔰🔰 @kanale_behesht
🍭 🍭 🍎🍓🍒نذر کرده 🍒🍓🍎 🎂 پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قران یاد بگیرم مکتب خانه در کپرآباد بود معلم ما آقایی اصفهانی بود، که به ما قرآن یاد میداد. بعد از مدتی که به مکتب‌خانه رفتم به سختی مریض شدم در آنجا انقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن نیمه تمام ماند مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به محله احمدآباد اثاث کشی کردیم تا ۱۴ سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد در همان خانه بودم ۱۴ سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد و به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد آن زمان سن قانونی برای ازدواج ۱۵ سال بود جعفر ۶ ماه منتظر ماند تا من سن قانونی رسیده و توانستیم عقد کنیم خداوکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودم و نه میشناختمش او دوبار برای خواستگاری به خانه ما آمد ولی من در اتاقی دیگر بودم نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود. زمان ما عروسی ها اینطوری بود همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می‌شدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه ۶ آبادان در یک خانه کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی مادرشوهرم با ما زندگی می‌کرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار می‌کرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چند سال در اتاق‌های اجاره ای زندگی کردیم مهران و مهرداد مهری و مینا و شهلا در خانه اجاره ای بدنیا آمدند. 🌧🌈فرزند ششم ✨🌈 سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند. خانه ما نبش خیابان بود همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستاجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم. از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده ۸ نفره ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم آمد. دو روز تمام درد کشیدم. برای اولین بار، بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان آبادان بود و یک خانم دکتر مهری مطب او در احمدآباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دَوا نداشتم. حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز کار می کردم نه دکتری نه دوایی تا روزی که وقتش می‌رسید.💝 ادامه دارد...
📝 فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇 ✅ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🦋التماس دعا 📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات ⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
📝 فهرست رمان من میترا نیستم تا کنون👇 ✅ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ ▪️ 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🔹 🦋التماس دعا 📌کپی از تمامی مطالب با ذکر صلوات ⚘|❀ @kanale_behesht ❀|⚘
🦋🌈🦋 چشمانم را بازکردم نگاهم به شیشه ی مه گرفته ی اتاق افتاد افتاد بلند شدم دستی بر شیشه کشیدم کمی مه شیشه را پاک کردم نگاهم به حیاط افتاد ،حیاط پر از برف شده بود فوری به حیاط دویدم صدای مادرم آمد که گفت: سرما میخوری لباس بپوش! از اشتیاق زیاد نتوانستم جلوی خودم را بگیرم شروع به برف بازی کردم غرق بازی شده بودم که مادرم صدایم کرد گفت: برف سنگینی باریده باید زودتر راه بیفتی تا سر وقت به مدرسه برسی داخل اتاق رفتم لقمه نانی گرفتم و شروع به خوردن کردم لباس هایم را پوشیدم کیف قهوهای رنگ را برداشتم و به حیاط رفتم مادرم گفت: امروز نمی توانی کفش بپوشی بیا این پوتین های پلاستیکی را بپوش تا راحت تر بروی. پوتین های قرمز رنگ پلاستیکی را نگاه کردم به یاد روز هایی افتادم که هفت یا هشت سال بیشتر نداشتم وقتی برف می آمد میخواستم به مدرسه بروم این ها را می پوشیدم البته آن ها روز ها برایم خیلی بزرگ بود. چشمانم را از پوتین برداشتم و به راه افتادم بعد از خداحافظی در خانه را بستم بر خلاف همیشه که در خانه ها باز بود در روزهای برفی نمی توانستیم در خانه را باز بگذاریم چون سگ به داخل خانه ها می آمد. به راه افتادم طولی نکشید که پایم نا زانو داخل برف رفت سعی کردم پایم را از برف ها بیرون بکشم اما خب فقط پایم بیرون آمد بدترشد پوتین داخل برف گیر کرده بود دستانم را در چاله ایجاد شده فرو بردم تا پوتین را بیرون بیاورم در حالی که از شدت سرما به خود می لزیدم دستانم سرخ شده بود و پایم کامل بی حس بود پوتین های پر از برف را خالی کردم و پوشیدم و بلند شدم سعی کردم ادامه ی راه را با دقت بیشتری بروم آرام آرام خودم را به گوشی دیوار رساندم دستان سرخم را با ها کردن کمی گرم کردم و داخل جیب پالتو گذاشتم تا از سرما در امان باشد. در کوچه هیچ کس نبود برعکس روزهایی که کوچه های روستا شلوغ بود امروز به دلیل سرما ی زیاد حتی کشاورزان هم نمی توانستند به دشت بروند راهی را که روز های قبل در عرض چند دقیقه می رفتم امروز یک ربعی طول کشید. وارد حیاط مدرسه شدم کسی را در حیاط ندیدم برف مانند تور عروس حیاط مدرسه رایکدست پوشانده بود داخل راهرو رفتم کف راهرو تکه موکتی پهن کرده بودند تا گل کف کفش ها گرفته شود معلم و مدیر در دفتر نشسته بودند و مشغول صحبت و نوشیدن چای بودند. صدای بچه هافضای کلاس را پر کرده بود بچه ها حسابی مشغول بودند من که از شدت سرما تمام بدنم یخ کرده بود خودم را به بخاری نفتی کنار پنجره رساندم دستان را از جیب پالتو در آوردم و روبروی بخاری گرفتم احساس سوزش شدید در دستانم احساس می کردم بعد از چند دقیقه معلم وارد کلاس شدهمه ی بچه ها به احترام ایشان از جا بلند شدند ،کلاس غرق سکوت شد خانم معلم گفت: برف خیلی زیادی باریده تا ظهر مجبورید در کلاس بمانید اما به دلیل یکنخوات نشدن کلاس ده دقیقه آخر زنگ را بازی می کنیم بچه ها خیلی خوش حال شدند خب این اولین باری بود که خانم معلم این پیشنهاد را داده بود بعد از صحبتش گفت:کتاب های فارسی را باز کنید درس رنج هایی کشید ام که مپرس را بیاورید... زینب از روی درس شروع به خواندن کرد زینب دختر لاغر و ریز اندامی بود که خیلی صدای آرامی داشت اما خانم معلم علاقه زیادی به او داشت چون بسیار پر تلاش و درس خوان بود زینب شروع به خواندن کرد به نام خدا ، درس نهم، *رنج هایی کشیده ام که مپرس* همه کلاس گوش جان سپرده بودند به روخوانی زینب نیم ساعتی گذشت تا رون خوانی درس تمام شد و بعد از حل تمرین های درس خانم گفت: برای امروز کافی است بازی به این صورت بود که هر کسی یک اسم بگوید و فرد بعدی یک اسم دیگر همراه با کلمه ی قبلی را تکرار کند بازی خیلی جذابی بود تا زنگ تفریح ادامه پیدا کرد وقتی زنگ خورد معلم از کلاس بیرون رفت بچه ها در نیمکت های رنگ رو رفته کلاس نشسته بودند و شروع به خوردن تغذیه هایشان کردند بعد از اتمام زنگ تفریح معلم دوباره به کلاس بازگشت نوبت زنگ ریاضی رسید خب این درس نیازمند تمرکز فروان هست همه با دقت به درس گوش دادیم و تمرین حل کردیم تا ظهر کلاس ها یکی پس از دیگری گذشت نور خورشید بی حال بر حیاط مدرسه تابیده بود انگار خورشید هیچ رمقی برای تابیدن نداشت زنگ خانه که زده شد هوا کمی گرم شده بود و کوچه ها نیز شلوغ شده بود. نویسنده ترنم باران 🌈💚 @dather_110 کپی رمان ممنوع 🚫🚫🚫 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
. لبخند ملیحی روی لب هایش نقش بست... روسری قشنگی هم رنگ چشمانش سرش کرده بود که جذابیتش چندین برابر شده بود... دستش را رو به روی من به چپ و راست حرکت داد و گفت: -خوبی؟؟؟ به خودم آمدم پلک هایم را چند بار روی هم زدم به زانویم نگاه کردم و بعد دوباره به چشمان آن دختر خیره شدم و گفتم: -خوبم... گوشی ام را از روی زمین برداشت، گرفت سمتم و گفت: -گوشیت. دستم را سمتش بردم گوشی را ازش گرفتم و بعد ازچند لحظه گفتم : -ممنون. خودم را جمع و جور کردم سعی کردم بلند شوم که دستم را گرفت و گفت: -بذار کمکت کنم. دستش را پس زدم و گفتم: -ممنون خودم بلند می شم. ایستادم، لباس هایم را تکان دادم زانویم درد می کرد... شالم را جلوتر کشیدم و گفتم: -متشکرم! بعد هم آرام آرام ازش دور شدم... _چقدر آن دختر عجیب بود!! _نگاهش تا عمق وجود من را خورد! دستم را روی صورتم کشیدم و با خودم گفتم: _دیوانه شده ای! به کارت ادامه بده... به موسسه رسیدم و داخل شدم... کمی شلوغ بود، به سمت آقایی که پشت میز نشسته بود رفتم. گفتم: -ببخشید آقا...برای استخدام اومدم... نگاهی به من انداخت و گفت: -استخدام نداریم. ابروهایم را بالا انداختم وگفتم: -ولی من با شما تماس گرفتم، به من برای استخدام جواب مثبت دادین... دوباره نگاهی به من انداخت. نفس عمیقی کشید و گفت: -اسمتون؟؟ - منصوری. -لطف کنید بنشینید تا صداتون کنم. -ممنون. روی یکی از صندلی های خالی نشستم و منتظر ماندم... کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع⛔️ 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
‌🌸🍃🌸 📿‌چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟ 🔸علیرضا پناهیان ۱ 🌸 آیا احساس می کنی مشکلاتت خیلی زیاد و طاقت فرسا شده؟ هر موقع در زندگی ات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را برسی کن؛ شاید در نماز کم می گذاری. البته مومن در دنیا مشکل و سختی هم دارد ؛گاهی مریض می شود، گرفتار می شود، تصادف می کند. بالاخره انسان مومن با مشکلات درگیر می شود، اما اگر احساس کردی این مشکلات خیلی زیاد و طاقت فرسا شده است یا این مشکلات نباید اینقدر تو را اذیت کند، احتمالا از نمازت کم گذاشته ای.نمازت را درست کن، ان شالله مشکلات تو برطرف می شود. در امور معنوی هم همین طور است. مومن گاهی دچار هوس گناه می شود، دچار وسوسه های شیطان می شود، مومن گاهی دچار خطا می شود. اما اگر دیدی خطاکاری هایت دارد تو را از گردونه خارج می کند، وضع معنویت دارد بد می شود، به حدی که دیگر با خدا ارتباط نداری، اولین کاری که باید بکنی این است که نمازت را درست کنی. به خودت بگو :« معلوم است که من دارم بد نماز می خوانم.» حتما دیده اید بعضی ها وقتی گرفتار می شوند، می گویند:« خدایا مگر من چکار کرده ام که باید این قدر بد بختی بکشم؟‌» اگر کسی بخواهد این حرف را درست بگوید، باید بگوید :« خدایا مگر من بد نماز می‌خوانم که اینقدر گرفتار می شوم؟!» 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌹 شرح 🔴 🔹نکته هفتم در باب خودپسندی و از خود راضی بودن "آثار خود پسندی" است. 🔻1. خودپسندی آفت عقل: حضرت هم در حکمت ۲۱۲ و هم در نامه ۳۱ نهج البلاغه بند هشتم، به این نکته اشاره کردند. در حکمت ۲۱۲ فرمودند: «خودپسندی یکی از حسودان عقل است.» یعنی خودپسندی دشمن عقل است. در نامه ۳۱ هم می‌نویسند: « بدان که خود بزرگ بینی و غرور مخالف راستی و آفت عقل است.» 🔻2. خودپسندی مانع رشد و فزونی نعمت ها : در حکمت ۱۶۷ می‌خوانیم ؛ «خودپسندی مانع فزونی است.» 🔻3. خودپسندی عامل بی ارزش شدن انسان: در نامه ۵۳ خطاب به مالک اشتر می نویسند: «بپرهیز که خود را در بزرگی همانند خداوند بپنداری و در شُکوهِ خداوندی همانند او بدانی، زیرا خداوند هر سرکشی را خار می سازد و هر خودپسندی را بی ارزش می کند.» 🔻4. خودپسندی عامل عذاب و بدبختی: در بند دوازدهم از خطبه ۲ میفرمایند: « برابر فاسدانی که تخم گناه افشاندند و با آب غرور و فریب آبیاری کردند و محصول آن را که جز عذاب و بدبختی نبود برداشتند.» 🔻5. خودپسندی عامل تولید و گسترش بغض و کینه بین انسان ها: حضرت علی (علیه السلام) در بند پنجم از خطبه ۱۹۲ می فرمایند: «خدا را خدا را از تکبر و خودپسندی و از تفاخر جاهلی بر حذر باشید که جایگاه بغض و کینه و رشد وسوسه های شیطانی است که ملت های گذشته و امّت های پیشین را فریب داده است تا آنجا که در تاریکی های جهالت فرو رفتند و در پرتگاه هلاکت سقوط کردند و به آسانی به همان جایی که شیطان می خواست کشانده شدند. کبر و خودپسندی چیزی است که قلبهای متکبّران را همانند هم کرده است تا قرن ها به تضاد و خونریزی بگذرانند.» 🔻6. خودپسندی عامل جنگ و پیکار با خدا : امیرالمؤمنین در خطبه ۱۹۲ بند دوم میفرمایند: «شیطان بر آدم (علیه السلام) به جهت خلقت او از خاک فخر فروخت و با تکیه به اصل خود که از آتش است دچار تعصّب و غرور شد؛ پس شیطان دشمن خدا و پیشوای متعصّبان و سر سلسله متکبّران است که اساس عصبیّت را بنا نهاد و بر لباس کبریایی و عظمت با خدا درافتاد. لباس بزرگی را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنی را از تن درآورد، آیا نمی نگرید که خدا به خاطر خود بزرگ بینی او را تحقیر و خوار کرد؟ و به جهت بلندپروازی او را پست و ذلیل گردانید؟ پس او را در دنیا طرد شده و آتش جهنم را در قیامت برای او مهیّا فرمود.» حجت الاسلام 『💕』@kanale_behesht
✨ بسم اللّه الرّحمن الرّحيم✨ 🌹 شرح 🔴 🔻 4. شگفتی خلقت خفّاش: یکی دیگر از موجوداتی که حضرت امیر(علیه السلام) در نهج البلاغه به صورت بسیار دقیق و جزئی خلقت آن را بررسی کردند تا شاید ما انسانهای غافل با تأمل در ظرافت ها و پیچیدگیهای این خلقت، به قدرت و وجود خدا و عظمت و علم خدا پی ببریم خفاش است. در بند دوم از خطبه ۱۵۵ نهج البلاغه می خوانیم:« از زيبايی های صنعت پروردگار و شگفتی های آفرينش او همان اسرار پيچيده حکيمانه در آفرینش خفّاشان است. روشنی روز که همه چيز را می گشايد چشمان خفاش را می بندد و تاريکی شب که هر چيز را به خواب فرو می برد، چشمان خفاش را باز می کند. چگونه چشمان خفّاش کم بين است که نتواند از نور آفتاب درخشنده روشنی گيرد؟ نوری که با آن راه های زندگی خود را بيابد، و در پرتو آشکار خورشيد خود را به جاهايی برساند که می خواهد، روشنی آفتاب خفّاش را از رفتن در تراکم نورهای تابنده اش باز می دارد و در خلوتگاه های تاريک پنهان می سازد که از حرکت در نور درخشان عاجز است، پس خفّاش در روز پلک ها را بر سياهی ديده ها می اندازد و شب را مانند چراغی برمی گزيند که در پرتو تاريکی آن روزی خود را جستجو می کند و سياهی شب ديده های او را نمی بندد و به خاطر تاريکی زياد از حرکت و تلاش باز نمی ماند. آنگاه که خورشيد پرده از رُخ بيفکند و سپيده صبحگاهان بدمد و لانه تنگ سوسمارها از روشنی آن روشن گردد، شب پره(خفاش) پلک ها بر هم می نهد و بر آنچه در تاريکی شب به دست آورده قناعت می کند. پاک و منزّه است خدايی که شب را برای خُفّاشان مانند روز روشن و مايه به دست آوردن روزی قرار داد و روز را مانند شب تار مايه آرامش و استراحت آنها انتخاب فرمود و بالهايی از گوشت برای پرواز آنها آفريد، تا به هنگام نياز به پرواز از آن استفاده کنند، اين بالها مانند لاله های گوشند بی پر و رگ های اصلی، ولی جای رگ ها و نشانه های آن را به خوبی مشاهده خواهی کرد. برای شب پره ها دو بال قرار داد، نه آن قدر نازک که در هم بشکند و نه چندان محکم که سنگين باشد؛ پرواز می کنند در حالی که فرزندانشان به آنها چسبيده و به مادر پناه برده اند، اگر فرود آيند با مادر فرود می آيند و اگر بالا روند با مادر اوج می گيرند. از مادرانشان جدا نمی شوند تا آن هنگام که اندام جوجه نيرومند و بال ها قدرت پرواز کردن پيدا کند و بداند که راه و رسم زندگی کردن کدام است و مصالح خويش را بشناسد. پس پاک و منزّه است پديدآورنده هر چيزی که بدون هيچ الگویی باقيمانده از ديگران همه چيز را آفريده است». حجت الاسلام 『💕』@kanale_behesht
📛گناهانی که مانع ورود انسان به بهشت می‌شوند👇🏻✨ 🌱31)تكيه بر ظالم 🌱32)نگه داشتن حقوق ديگران و امتناع از پرداخت بدون عذر 🌱33)غرور و تكبّر 🌱34)اسراف و تبذير 🌱35)خيانت کردن 🌱36)غيبت کردن 🌱37)تهمت زدن به دیگران 🌱38)سخن‌چينى 🌱39)سرگرمى به لهو و لعب«رقص،آواز،گوش دادن به موسيقی حرام و...» 🌱40)سبک شمردن نماز التماس دعا🤲🏻✨ 『💕』@kanale_behesht