#داستانکشب
📌داستان امشب 🍃🌺
🔻#عدیبنحاتم
📍عدي پسر حاتم طائي معروف ، از محبين و مخلصين اميرالمؤ منين عليه السلام بود . او هميشه در خدمت امام عليه السلام بود و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب حضرت بوده است و در جنگ جمل يك چشم او مجروح شد و نابينا گشت .
📍به خاطر كاري وقتي به معاويه وارد شد ، معاويه گفت : چرا پسران خود را نياوردي ؟
📍گفت : در ركاب اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند .
📍معاويه زبان دراز كرد و گفت : علي در حق تو انصاف نداد كه فرزندان ترا به كشتن داد و فرزندان خود را باقي گذاشت !
📍عدي در جواب فرمود : من با علي عليه السلام انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم . اي معاويه هنوز خشم از تو ، در سينه هاي ما وجود دارد . دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسان تر است از اينكه سخني ناهموار در حق علي بشنويم .
📚الغارات - داستانهائي از زندگي علي عليه السلام ص 7
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅برای #نصرت دین خدا و ولی خدا #شجاعت لازم است
✅این داستان نمونه ای از #محبت به اهلبیت علیهم السلام و #تبری نسبت به دشمنانشان و #کینه مقدس و #غضب مقدس است.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
👈 #موعظه_کنایه_آمیز
🌴شقرانی آزاد کرده پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می گوید: منصور دوانیقی بیت المال را تقسیم می کرد، من هم رفتم ولی کسی را نداشتم که برایم واسطه شود تا سهمم را از بیت المال بگیرم.
🌴همچنان در خانه منصور متحیر ایستاده بودم ناگاه چشمم به امام #صادق افتاد، جلو رفته عرض کردم: فدایت شوم! من غلام شما، شقرانی هستم. امام به من محبت نمود، آنگاه حاجت خود را گفتم. امام رفت، طولی نکشید سهمی برایم گرفت، همراه خود آورد و به من داد.
🌴سپس با لحن ملایم فرمود: شقرانی! کار خوب از هر کس خوب است (اما چون تو را به ما نسبت می دهند و وابسته به خاندان پیغمبر می دانند) لذا از تو خوب تر و زیباتر است. و کار زشت از همه مردم زشت است (ولی از تو به خاطر همین نسبت) زشت تر و قبیح تر است.
🌴امام صادق با سخنان کنایه آمیز او را موعظه کرد و رفت. شقرانی فهمید که امام از شرابخواری او آگاه است در عین حال در حق وی محبت نمود. از این رو سخت ناراحت شد و خویشتن را سرزنش کرد.
📚 بحار الانوار
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅بهترین راه #موعظه و #نصیحت و #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر غیر مستقیم گویی است.
با این روش #عزت و #آبرو ی شخص حفط می شود و #تاثیر_کلام ما بیشتر می شود
✅#گناه شیعیان و محبین از سایرین سنگینتر است و همچنین #عمل_صالح آنها بخاطر نسبتی که با اهلبیت علیهم السلام دارند
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
📚 #حکایت_بهول_و_امیر_کوفه
اسحاق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود . زوجه او دختری زایید . امیر از این جهت بسیار محزون وغمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداری نمود . چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وی رفت و گفت: ای امیر این ناله و اندوه برای چیست؟
امیر جواب داد من آرزوی اولادی ذکور را داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختری آورده است.
بهلول جواب داد : آیا خوش داشتی که به جای این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسری دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟
امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خدای را به جای آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تامردم برای تبریک و تهنیت به نزد او بیایند.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅توجه به #نعمت های الهی باعث #نشاط و #سرور و #شادی و باعث #فراموشی #غم و #غصه و #حزن می شود
✅ارتباط با #عالم باعث #یقظه و نجات از #غفلت مشود
#طنز
✅توجه به #نعمت باعث #صبر در #بلا و #مصیبت می شود
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#اعجازبسماللهالرحمنالرحیم
👈🏾 #آیتاللهوحیدخراسانی:
حاج شیخ محمد لاهیجی در دورانی که ما در سنین جوانی بودیم و در نجف بودیم، او خودش گفت به من که صاحب این قضیه را من در زمان پیری اش دیده بودم. مرحوم کاشف الغطا، شیخ جعفر، همانی که صاحب جواهر از او تعبیر میکند به استاد اکبر، شیخ انصاری به بعض الاساطین.
🌿کاشف الغطا وارد لاهیجان شد. در ایامی که در لاهیجان بود جوانی را آوردند - این جوان پوست و استخوانی بود - پیش شیخ.
🌿پدر جوان گفت: این جوان دردش را به ما نمی گوید ولی چون شما مرجع دین اید و این جوان در مقابل شما تسلیم است، شما از او بپرسید: درد چیست؟ ... شیخ خلوت کرد، از جوان پرسید، گفت: داستان من این است:
🌿من در کمال زیبایی بودم و در کمال رشادت و قوت، یک روز در جنگل به یک دختری برخوردم که مانند او در حسن و جمال ندیده بودم. این دختر به من اظهار عشق کرد، بعد که با او همبستر شدم یک مرتبه مثل کسی که روح از بدنش کشیده بشود حال من این جور شد، [او] گفت: هر وقت من آمدم تو حق تخلف نداری. نقل کرد به شیخ که وقتی می آید مثل یک کوه است در کمال وقاحت، سیاه. همچنین قدم به قدم که نزدیک می شود کوچک می شود، وقتی به من می رسد به این صورت در می آید، و از این برخورد حال من به اینجا رسیده...
🌿شیخ پرسید: چیزی هم برای تو آورده، گفت: بله هر وقت می آید تحفه ها می آورد. شیخ همان جا یک کاغذ گرفت دو قطعه کرد، [چیزی در آن] نوشت. گفت: این را می گذاری روی آنچه آورده، این را هم نگاه می داری وقتی آمد مقابلش قرار می دهی.
🌿شیخ دستور را داد، پسر را بردند. فردا پیش شیخ آوردند، گفت: چه شد؟ گفت به همان ترتیب آمد، وقتی رسید، من آن ورقه را نشانش دادم، تا آن ورقه را نشان دادم گفت: رفتی به شیخ جعفر کاشف الغطا گفتی؟ گفتم: بله. گفت: بلا معطلی رفت سر آن اثاث، آنجا هم آن ورقه رادید، بعد برگشت دود شد رفت. روز به روز حال جوان برگشت.بعد بزرگان علما از کاشف الغطا سؤال کردند: چه کردی؟ گفت فقط نوشتم: بسم الله الرحمن الرحیم. آن بسم الله ای که مثل شیخ جعفر کاشف الغطایی بنویسد قدرتش این است.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅ارتباط با #عالم باعث می شود انسان از #بلا و #مصیبت و #هلاکت نجات پیدا کند
✅یکی از آثار #ذکر شریف #بسم_الله دفع #اجنه و #شیطان است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#ضرب_المثل
💎آن فکری را که تو کردی من هم کردم!
پارچه فروشی می رود در یک آبادی تا پارچه هایش را بفروشد. در بین راه خسته می شود و می نشیند تا کمی استراحت کند. در همان وقت سواری از دور پیدا می شود. مرد پارچه فروش با خود می گوید: بهتر است پارچه ها را به این سوار بدهم بلکه کمک کند و آن ها را تا آبادی بیاورد. وقتی سوار به او می رسد، مرد می گوید: «ای جوان! کمک کن و این پارچه ها را به آبادی برسان». سوار می گوید: «من نمی توانم پارچه های تو را ببرم» و به راه خود ادامه می دهد.
مرد سوار مسافتی که می رود، با خود می گوید: «چرا پارچه های آن مرد را نگرفتم؟ اگر می گرفتم، او دیگر به من نمی رسید. حالا هم بهتر است همین جا صبر کنم تا آن مرد برسد و پارچه هایش رابگیرم و با خود ببرم». در همین فکر بود که پارچه فروش به او رسید. سوار گفت: «عمو! پارچه هایت را بده تا کمکت کنم و به آبادی برسانم.» مرد پارچه فروش گفت:«نه! آن فکری راکه تو کردی من هم کردم».
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅قبل از هر کار #تفکر و #تدبر در کار از #پشیمانی جلوگیری میکند
#طنز
🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
📚 #داستان_کوتاه
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد.
روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود. پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت: «چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوهی ها بدهیم؟ از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم.» یکی دو روز گذشت و مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطّلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند ماند و گفت: «بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت. این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب هستم و شما رعیت!»
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت: «شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید.»
کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی کوه به کوه نمی رسد.
تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅بازتاب #ظلم به خود ظالم بر میگردد
این همان است که شاعر گفت از #مکافات_عمل غافل نشو...
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
📚 امتحان الهی
#محمد_بن_قيس می گوید :
#امام_باقر علیهالسلام فرمودند :
روزی دو فرشته از آسمان به زمين فرود آمدند . در بين راه یکدیگر را دیدند .
يكى از آن دو به ديگرى گفت :
براى چه مأموریتی فرود مى آيى؟
گفت : خدای متعال مرا به طرف دريایی فرستاده تا یکی از ماهیان دریا را که ستمگری از ستمگران به آن میل پیدا کرده است و از خداوند آن را طلب کرده است را به آن دریا برانم و آن را در تور ماهیگیرها بیاندازم تا او را برای آن ستمگر صید کنند ، تا آن ستمگر از این بابت به انتهای آرزوی خود برسد .
سپس او به رفيقش گفت :
تو براى چه مأمور شده اى؟
گفت : خداوند عزّوجل مرا براى امرى عجيب تر از آنچه تو را به آن مأمور کرده ، فرستاده است .
خدای متعال مرا فرستاده تا نزد بنده ی مؤمنش كه روزه دار و شب زنده دار است و دعا و روزه اش در آسمان شناخته شده است بروم تا ظرف غذایی را که برای افطارش آماده كرده است را واژگون کنم تا بدين وسيله آزمايش نهايى ايمان از او صورت گرفته باشد.
🗂منبع :
بحارالانوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۲۹
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅برای ستمگران و ظالمان #نعمت برای مهلت دادن است و #سنت_الهی #امهال جاری می شود و برای مومنان #بلا و #مصیبت وسیله #امتحان الهی و ترفیع درجه است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#حکایت
مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟»مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست.
تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.
چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند...
@tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅سرمایه و #ثروت و #علم و #مقام و #آبرو ئی که از آن استفاده دزست نشود ارزشی ندارد
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#حکایت_آموزنده
چوپانی ماری را
ازمیان بوته های آتش گرفته نجات داد
و درخورجین گذاشته وبه راه افتاد.
چند قدمی که گذشت مار از
خورجین بیرون آمد و گفت:
به گردنت بزنم یا به لبت؟
چوپان گفت: آیاسزای خوبی این است؟
مار گفت: سزای خوبی بدی است!
و قرار شد تا از کسی سوال کنند،
به روباهی رسیدند و از او پرسیدند چاره ی کار را.
روباه گفت: من تا صورت واقعه
را نبینم نمی توانم حکم کنم.
برگشته و مار را درون بوته های آتش
انداختند، مار به استمداد برآمد و روباه گفت:
بمان تا رسم خوبی از جهان بر افکنده نشود.
نه باید مثل چوپان خوب خوب بود.
نه مثل مار بد بود
باید مثل روباه بود و دانست
چه کسی ارزش خوبی کردن دارد!
- @tafakornab
#حکایاتبهلولوملانصرالدینضربالمثل👆
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅#صدقه و #سخاوت و #صداقت و #عفو و #تواضع و مهربانی و... حد و مرز دارد و به طور مطلق خوب نیست و از طرفی #بخل و #کینه و #کذب و #تکبر همیشه بد نیست
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
...زنی از عشایر
🔶دکتر محسن اسماعیلی: یکی از دوستان برای وداع به محضر (آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) رسید. او می خواست برای زیارت اربعین عازم کربلا شود.
🔶آمده بود تا ضمن خداحافظی دستورالعملی بگیرد. من نیز در محضر استاد بودم....تا شنید که او مسافر کربلاست، منقلب شد.
🔶با افسوس، آهی از نای جان برآورد و یاد سالهایی کرد که مقیم نجف بوده و در چنین ایامی پیاده به سوی حرم امام حسین(سلام الله علیه) می شتافت. به راهپیمایی اربعین و آثار معنوی اش سفارش کرد و در ضمن گفته هایش به خاطره ای اشاره کرد:
🔶«یکسال از طریق کنار شط به کربلا میرفتیم. این طریق دو برابر مسافت جاده، اما با صفا بود، من و مرحوم آقاسید عبدالهادی (شیرازی) جلو میرفتیم و تعدادی از طلاب و معاریف هم پشت سر ما در حرکت بودند.
🔶تقریباً یک ساعت به غروب بود که در راه، زنی از عشایر جلو ما را گرفت و برای پذیرایی و استراحت به درون میهمانخانهاش (که مُضیف مینامند) دعوت کرد. آقاسید عبدالهادی که اهل نجف هم بود، تشکر کرد (تا بتوانیم راه بیشتری طی کنیم). اما آن زن اصراری بی اندازه کرد. وقتی ایشان دوباره نپذیرفت، عصبانی شد و شروع به پرخاش کرد!
🔶زن عرب ناگهان و درحالی که عصبانی بود، مرا بغل کرد تا به زور به سمت مُضیف ببرد و شوهرش را هم به کمک صدا زد!» استاد در حالی که چهره اش گلگون و برافروخته تر شده بود، ادامه داد: «بالاخره چارهای نبود و با همراهان به مُضیف آنها رفتیم که با سَعَف و نی ساخته بودند و خیلی هم کوچک بود؛ به طوری که مجموع ما که حدود ۲۰ تا ۲۵ نفر بودیم، شب به سختی خوابیدیم.
🔶به هر حال شوهر آن زن دلیل اصرارشان را که یک نذر بود توضیح داد و گفت: ما چندین سال است که ازدواج کرده ولی بچهدار نشده بودیم. پارسال به کربلا رفتم؛ به حرم (حضرت) عباس؛ و به او گفتم: اگر در سال بعد بچهدار باشیم، زائرانِ برادرت را پذیرایی میکنم و حالا بچهدار شدهایم. آن مرد رفت و نوزادشان را آورد و ما دیدیم. آن زن و شوهر خیلی هم فقیر بودند. یک گوسفند بیشتر نداشتند. آن مرد همان گوسفند را هم ذبح کرد و درسته پخت و سر سفره آورد...»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅یکی از مصادیق #توسل به اولیا خدا و اجابت #دعا ها #خدمت_به_خلق بویژه کسانی که قدم در مسیر #زیارت #اربعین و #امام_حسین علیه السلام می گذارند
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
سوال از دختر جواب از پدر!
حضرت زهرا سلام الله علیها از رسول اکرم پرسیدند:
اى پدر مردان و زنانى كه نمازشان را سبك مى شمرند چه (جزايى) دارند؟
ـ فرمود: اى فاطمه، هر كس ـ از مردان يا زنان ـ نمازش را سبك بشمرد ،
خداوند بركت را از عمرش بر مى دارد
و نيز از روزيش هم برکت را بزداید.
سيماى صالحان را از چهره اش مى زدايد،
به هر عملى كه انجام مى دهد پاداشى داده نمى شود،
دعايش به آسمان نمى رود و ششم اينكه براى او در دعاى صالحان نصيبى نيست.
يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ عُمُرِهِ .
وَ يَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَكَةَ مِنْ رِزْقِهِ .
وَ يَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سِيمَاءَ الصَّالِحِينَ مِنْ وَجْهِهِ .
وَ كُلُّ عَمَلٍ يَعْمَلُهُ لَا يُؤْجَرُ عَلَيْهِ .
وَ لَا يَرْتَفِعُ دُعَاؤُهُ إِلَى السَّمَاءِ .
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#نماز
#دعا
#قبولی_عمل
#برکت
#رزق
#عمر
مردم نقطه ضعفشان چیست؟!
«لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ وَ الْفَيْءَ وَ فَدَكاً، فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلِيّاً وَ أَقْبَلُوا إِلَيْكَ»
(هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و غير از آن را نمى خواهند، بنابراين خمس و فىء و فدك را از على و اهل بيتش باز گير؛ زيرا پيروانش هنگامى كه اين امر را ببينند او را رها كرده به سوى تو مى آيند).
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅حتی خلیفه هم می داند که #حب_دنیا انسان را از #حقیقت و #ولایت دور میکند
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷