eitaa logo
کشکول تبلیغ
4 دنبال‌کننده
465 عکس
236 ویدیو
136 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺همسرداری این چنین! ▫️حجت الاسلام سید حسین فاطمی نیا! 🔹آیت الله نسبت به مادر ما خیلی مقید بودند. خدا را شاهد می‌گیرم که نمی‌شد مادر ما وارد اتاق شوند و ایشان تمام قد زیر پای ایشان بلند نشوند. ممکن است این کار در یک روز ده بار اتفاق می‌افتاد و اگر مهمانی منزل ما بود و مادر تشریف می‌آوردند، حاج آقا بلند می‌شدند و معرفی می‌کردند که ایشان سلاله سادات هستند و علویه هستند و حق به گردن من دارند. 🔸گاهی منزل حاج آقا می آمدم می دیدم در جای خیلی بد نور و نامناسبی آقا مشغول مطالعه هستند. سوال نمی‌کردم چون می‌دانستم علتش چیست. می گفتم:«حاج آقا! چرا اینجا نشسته اید؟». ⚡️ می‌گفتند:«مادرتان خواب است و من اینجا نشسته ام تا به کسانی که می آید تذکر بدهم که آرام صحبت کنند». ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔺دو منبر! ▫️حجت‌الاسلام سید حسین فاطمی‌نیا به نقل از یکی از علمای تهران: 🔹 وقتی حاج‌آقا روی منبر صحبت می‌کنند، منبر اولشان است. وقتی از منبر ایشان پائین می‌آیند، منبر دوم ایشان شروع می‌شود که از منبر تا درب آن مجلس است و شاید یک ساعت طول می‌کشد. 🔸 آن یک ساعت دوم برای من آموزنده‌تر بود! به این خاطر که آن‌قدر مراقب دل‌ها بودند، چقدر تذکر به اطرافیان می‌دادند که آنها از روی محبت می‌خواستند کاری کنند، فشار می‌آمد و ایشان گاهی خسته بودند و فشار ایشان پائین می‌افتاد و حتی در ایام بیماری، ولی می‌گفتند یک‌یک اینها را باید گوش بدهم. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔺یک سیلی دیگر! ▪️در زمان شاه روزی آیت‌الله در حمّام شخصی را دیدند که در مقابل آینه ایستاده و ریشش را با تیغ می‌تراشد که بعدها معلوم شد سرهنگ ارتش است. 🔸آیت‌الله به او فرمودند: «آقا! ریش‌تراشی در اسلام حرام است». ⚡️سرهنگ چون ایشان را نمی‌شناخت یک سیلی محکم به‌صورت ایشان زد و گفت: «به تو چه مربوط است». ایشان فرمود: «یک سیلی دیگر هم بزنید؛ ولی ریشتان را نتراشید». 🪴این سخن آیت‌الله بافقی در سرهنگ قدری اثر گذاشت و بعد که از حمّام بیرون آمد از نام ایشان پرسید و وقتی متوجّه شد وی آیت‌الله بافقی بوده احساس شرمساری نمود و عذرخواهی نمود و بعدها از مریدان ایشان شد و تا آخر عمر هم محاسنش را نتراشید. 📚 آداب الطلاب ص 311 ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
گرفتن چهارصد عبا از امام زمان علیه‌السلام برای طلبه های حوزه علمیّه قم توسّط مرحوم آیةالله… آیة اللّه سیّد محمّد رضا گلپایگانی می گوید: «در عصر آیةاللّه آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری، چهارصد نفر طلبه در حوزه قم جمع شده بودند و متّحداً از مرحوم حاج شیخ محمّد تقی بافقی که مقسّم شهریّه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری بود عبای زمستانی می خواستند. آقای بافقی به مرحوم آیة اللّه حائری جریان را می گوید و ایشان می فرماید: «چهارصد عبا را از کجا بیاوریم؟!» آقای بافقی می گوید: «از حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) می گیریم.» آیة اللّه حائری می فرماید: «من راهی ندارم که از آن حضرت بگیرم.» آقای بافقی می گوید: «انشاء اللّه من از آن حضرت می گیرم.» پس شب جمعه ای آقای بافقی به مسجد جمکران رفت و خدمت آقا امام زمان (ع) می رسد و در روز جمعه، به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری می گوید: «حضرت صاحب الزّمان (ع) وعده فرمودند فردا روز، شنبه چهارصد عبا مرحمت بفرمایند.» روز شنبه دیدیم که یکی از تُجّار چهارصد عبا آورد و بین طلاّب تقسیم کرد. https://yaseman.kowsarblog.ir/ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🔰 ✳️ محَمَّدِ بْنِ عِیسَی بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ أَخِیهِ جَعْفَرٍ قَالَ: کُنَّا عِنْدَ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام وَ عِنْدَهُ یُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ إِذِ اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ فَأَوْمَأَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام إِلَی یُونُسَ ادْخُلِ الْبَیْتَ فَإِذَا بَیْتٌ مُسْبَلٌ عَلَیْهِ سِتْرٌ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَتَحَرَّکَ حَتَّی یُؤْذَنَ لَکَ فَدَخَلَ الْبَصْرِیُّونَ فَأَکْثَرُوا مِنَ الْوَقِیعَةِ وَ الْقَوْلِ فِی یُونُسَ، وَ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام مُطْرِقٌ حَتَّی لَمَّا أَکْثَرُوا فَقَامُوا وَ وَدَّعُوا وَ خَرَجُوا، فَأَذِنَ یُونُسَ بِالْخُرُوجِ فَخَرَجَ بَاکِیاً فَقَالَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ إِنِّی أُحَامِی عَنْ هَذِهِ الْمَقَالَةِ وَ هَذِهِ حَالِی عِنْدَ أَصْحَابِی. فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام یَا یُونُسُ فَمَا عَلَیْکَ مِمَّا یَقُولُونَ إِذَا کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً، یَا یُونُسُ! حَدِّثِ النَّاسَ بِمَا یَعْرِفُونَ وَ اتْرُکْهُمْ مِمَّا لَا یَعْرِفُونَ کَأَنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تُکَذَّبَ عَلَی اللَّهِ فِی عَرْشِهِ یَا یُونُسُ! وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ الْیُمْنَی دُرَّةٌ ثُمَّ قَالَ النَّاسُ بَعْرَةٌ أَوْ بَعْرَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ دُرَّةٌ هَلْ یَنْفَعُکَ شَیْئاً؟؟! فَقُلْتُ لَا. فَقَالَ هَکَذَا أَنْتَ یَا یُونُسُ إِذَا کُنْتَ عَلَی الصَّوَابِ وَ کَانَ إِمَامُکَ عَنْکَ رَاضِیاً لَمْ یَضُرَّکَ مَا قَالَ النَّاسُ. ✴️ عیسی بن عبید از برادرش جعفر روایت کرده که گفت: نزد امام رضا علیه السلام نشسته بودم، یونس بن عبدالرحمان نیز در جمع ما بود، ناگهان گروهی از مردم بصره برای دیدار آن حضرت اجازه خواستند، امام رضا علیه السلام به یونس اشاره نمود وارد اطاق شو و تا به تو اجازه نداده‌ام از جایت برنخیز! بصری‌ها وارد منزل امام شدند، در مورد یونس بن عبدالرحمان حرف و گفتار زیادی زدند و امام رضا علیه السلام خاموش بود، حتی آنها زیاده روی کردند؛ پس از جایشان برخاسته و خداحافظی کرده و بیرون رفتند. پس امام به یونس اجازه بیرون آمدن از اطاق داد. یونس در حالی که اشک می‌ریخت از اطاق بیرون آمده، عرض کرد: فدایت گردم! من از این گفتار دفاع می‌کنم و یاران هم این را به خوبی می‌دانند. امام رضا علیه السلام به او فرمود: ای یونس! وقتی امامت از تو راضی باشد، از گفتار آنآنچه باکی داری؟ ای یونس! با مردم به اندازه معرفت آنها سخن بگوی و چیزهایی را که آنان نمی شناسند رها کن، زیرا مانند این است که گویا خدا را روی عرش تکذیب کرده ای. ای یونس! اگر در دست راستت دُرّی باشد و مردم بگویند پشکل شتر است، یا در دستت پشکل شتری باشد و مردم بگویند دُرّ است، آیا فایده ای برایت دارد؟ عرض کرد: نه. فرمود: همچنین تو ای یونس! وقتی در راه حق باشی و امامت از تو راضی باشد، گفتار مردم به تو ضرری نمی رساند. 📗 رجال الکشی، ص ۷۸۱، ح ۹۲۴ 📙 بحار الأنوار ج ۲، ص ۶۶ ح ۵ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
✅ حکایتی جالب از عنایت امام رضا علیه السلام در شب اول قبر به مرحوم آیت‌‌الله حائری... 🍃مرحوم آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) فرمودند: ▫️بعد از فوت آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: ▫️وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ▫️ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. ⚡️آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. ▫️بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. 💥صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. 💥هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. ✨آقایی را دیدم از جنس نور.  ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. ❓راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: ✨من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود 37 بار دیگر هم خواهم آمد.. 🤲اللهم عجل لولیک الفرج والنصر و العافیه 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
مرحوم علامه طباطبایی، برادری داشتند در تبریز زندگی می کرد، به نام سید محمد حسن طباطبایی بودند. در بعضی رشته ها مرحومه سید محمد حسین بالاتر بود و در بعضی رشته ها سید محمد حسن بالاتر بود. شاگردی داشت نزد ایشان درس می خواند و این شاگرد با یک واسطه ای خدمت ایشان آمده بود. شاگرد ارتباط با ارواح داشت. احضار ارواح می کرد. اصل احضار ارواح درست است، اما امروزه خیلی دکان و بازار شده است. برادر علامه طباطبایی روح پدر ایشان را توسط همین شاگرد احضار کرده بودند. پدرشان گفته بود: من از محمد حسین یعنی صاحب تفسیر المیزان گله دارم. ایشان در تفسیری که نوشته مرا سهیم نکرده است. یادش رفته یک ثوابی هم برای ما باشد. به برادر نامه می نویسد که برادر پدر ما در عالم ارواح اینگونه گفت. علامه طباطبایی در جواب ایشان فرمود: علت اینکه من پدر را سهیم نکردم، این را کار مهمی نمی دانستم که بگویم: پدرم هم سهیم باشد. این چیزی نبود. بیست جلد تفسیر المیزان که هرکسی تا به امروز تفسیر نوشته حتماً مهمان این مرد بزرگ بوده، می فرماید: این چیزی نیست. بیست جلد تفسیر، معادل ده هزار صفحه تفسیر است. آبروی جهان تشیع است، می گوید: چیزی نبود من بخواهم پدرم را سهیم کنم. در احضار ارواح بعدی می گوید: پدر از شما راضی شد. این نشانه انسان متواضع است. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سید باقر طباطبایی نژاد: اینطور پای نام علی ایستادند!! با دقت گوش کنید👌👌👆 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام»»» فضائل مصداق 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🏴 به مناسبت سالروز رحلت حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران (۱۳۶۸ ه. ش) 🔰 ناوهای آمریکایی ❇️ حضرت امام (ره) نمونۀ بارز شجاعت بود. 🔹 مسئولان نظام می‌گویند ما با امام جلسه داشتیم. بحث درمورد این بود که بعضی از ناوهای آمریکایی وارد محدودۀ خلیج‌فارس شده‌اند. موضوع این بود که چه‌کار کنیم. هرکس نظری داد. عموماً می‌گفتند به آمریکایی‌ها کاری نداشته باشید ما داریم با عراق می‌جنگیم. آمریکا را مستقیماً وارد جنگ نکنیم. صحبت‌ها که تمام شد آقا از جایشان بلند شدند. ❓ ما گفتیم نظر شما چیست؟ ♻️ فرمودند: «من اگر جای شما بودم اولین ناوشان که وارد شد آن را می‌زدم.» (۱) 🔹 سپاهیان و بسیجیان این امر را در دستور کار قرار دادند و حماسه‌ای بزرگ آفریدند. شهادت نادر مهدوی و شجاعت او و یارانش که هیمنۀ پوشالی آمریکا را از بین برد مربوط به همین واقعه است. (۲) ________________________ 📚 منبع: کتاب سنگ محک، اثر ، صفحه ۵۱ به نقل از: ۱. برداشت‌هایی از سیرۀ امام خمینی(ره)، غلامعلی رجایی، ج ۲، ص ۳۰۳، با اندکی تغییر. ۲. داستان حماسۀ شهید نادر مهدوی در کتاب منظومۀ جهاد از همین نویسنده روایت شده است. 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 ⃣5⃣ تَلّی از کتاب....📚📚📚 در محضر یکی از علمای شیعه بودیم .... انسانِ خوش مشرب و شوخ طبعی بودند و درک محضرشان همراه با شیرین کامی.. هر چند کَرم کردند و از تألیفاتشان نیز به دوستان هدیه دادند... در میان صحبت‌ها، سخن رسید به اینجا که روزی یک جوان سُنّی در دفتر کار ما حاضر شد.... قبل از نماز مغرب بود که آمد و نشست .... کسی به او نگفت چرا شما شیعه نمی‌شوی و از این حرفها.... فقط بین من و ایشان، یک میز فاصله بود.... دوستان، از کتب شیعه نظیر نهج‌البلاغه، صحیفه، کافی و شروح آنها به قدری روی میز چیدند و چیدند تا حدی که کتابها بالا آمد و بین ما دو نفر طوری فاصله انداخت که ما یکدیگر را نمیدیدیم... این صحنه که رقم خورد... وقتِ اذان، او بلند شد و نمازش را به شیوۀ نماز شیعه ها خواند... بنظرت چرا ؟ بله چون پیام این صحنه این بود که تنها شیعه است که بی نهایت حرف برای گفتن دارد و جای دیگر، نه شرق و نه غرب، خبری نیست.... شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلاَ تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلاَّ شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ... کاش که یک: قدر بدانیم، دو: شیوه استفاده را یاد بگیریم... ✍ناصر جعفری پور 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ✓یکی از شیوه های دین 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
و 🔻داستانی عجیب و تکان دهنده🔻 ☝️🏻با توجه به نزدیک بودن ایام عید بزرگ خداوند یعنی ، شنیدن این داستان و دوباره شنیدن آن، بسیار به انسان انگیزه می‌دهد تا بدانیم که 🌱او مرد است... 🔅حضرتش کاری -هرچند ناچیز- برای غدیر و امیرغدیر را از دیده دور نمی‌دارد و پاداش در خور عظمت خود، به ما می‌دهد. 🔰و اما جریان داستان به نقل از فرزند مرحوم دشتی: ♦️آقای دشتی -مترجم معروف نهج البلاغه- به مرحوم آیت الله مرعشی نجفی گفتند: آقا دعا کنید ما در هزینهٔ چاپ این کتاب دچار مشکل هستیم! 🔻مرحوم آقای مرعشی فرمودند آقای دشتی! حکایت علی مَرده را شنیدی؟ 💠شخصی بود در اصفهان، اوضاع مالی خراب... یک خانهٔ کوچک داشت که دو اتاق داشت. روزی به همسرش گفت بیا یکی از این اتاقها را خالی کنیم، و آن را محل پرورش مرغ و خروس قرار بدهیم. قرار شد کف اتاق را بکنند تا قفسه بگذارند تعداد بیشتری مرغ و خروس جا بگیرد. مقداری کند دید چیزی برق میزند نگاه کرد دید الماسی 💎 بسیار اعجاب آور از دل خاک آمد بیرون! سریع رفت بازار زرگرهای اصفهان و گفت این را کسی میخرد؟ گفتند این خیلی قیمتی است! این را فقط باید ببری بغداد. آنجا از تو میخرند. خلاصه رفت عراق. چون محب علیه السلام بود گفت اول بروم نجف عرض ارادت کنم بعد بروم دنبال فروش الماس. روز آخر که می‌خواست خداحافظی کند و برود سمت بغداد، دید خادم حرم دارد صدا میزند: «ایها الناس! شیعیان مولا! کمک کنید مولا ضریح ندارد!» (الان هم داخل ضریح یک صندوق چوبی است، و آن زمان حرم ضریح نداشته است) این بندهٔ خدا تحت تأثیر قرار گرفت. گفت ما که یک عُمر نداشتیم از این به بعد هم نداشته باشیم! خادم را صدا زد الماس را داد به خادم و گفت این خیلی قیمتی است ضریح را درست کنید و به همه ی کارهای حرم برسید همه را جواب میدهد! خادم خوشحال رفت. این شخص نشست گوشهٔ حرم. دیگر کاری نداشت بکند! باید برمی‌گشت ایران! یک لحظه پشیمان شد... با خود گفت عجب کاری کردم!؟ کاش می‌فروختم و مقداری را می‌دادم برای کمک به ضریح! حالا جواب زن و بچه را چه بدهم... 🔻در همین حالت که بوده به خواب فرو می‌رود و در عالم خواب میبیند آقا امیرالمؤمنین سلام الله علیه از داخل آن قبر که صندوق چوبی داشت آمدند بیرون و لاله گوشش را گرفتند و فرمودند: «حاجی الماسی علی مرد است! زیر بار منت احدی نمی‌رود» «حاجی الماسی علی مرد است! زیر بار منت احدی نمی‌رود» «حاجی الماسی علی مرد است! زیر بار منت احدی نمی‌رود» سه مرتبه... شخص از خواب بیدار شد. پشیمان شد از آن پشیمانی... عرضه داشت: آقا جان! غلط کردم نفهمیدم همهٔ زندگی من فدای شما... در این اثناء یک مرتبه دید پلیس وارد حرم شده و به دنبال او هستند و بالآخره او را گرفتند. ترسید. فکر کرد اتفاق بدی افتاده. پرسید چه شده؟ گفتند ما اصفهان دنبالت می‌گشتیم! تلگراف زدیم گفتند آمدی نجف. آمدیم دنبالت. یک عموی بسیار پولدار داشتی در هندوستان، از دنیا رفته و وارثی ندارد جز تو! دنبالت می‌گردند بروی اموال او را تحویل بگیری!!! با خود گفت من نیم‌ساعت پیش الماس را دادم این تلگراف بیشتر از بیست روز است دست به دست دنبال تو است اصلا قبل از اینکه الماسی پیدا کنی علی علیه السلام فکر تو را کرده است... رفت هندوستان مال و اموال را تحویل گرفت و آمد در اصفهان بازار زرگری راه انداخت که مشابهش نبود در آن اطراف. اسمش را هم به برکت خطاب امیرالمؤمنین گذاشت «حاجی الماسی» بعد آقای مرعشی فرمودند: 🔆 آقای دشتی! شما برای امیرالمؤمنین کار میکنید، نگران نباشید! علی مَرده... 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام علیهم السلام ✓یکی از بهترین مصادیق خرج کردن برای اهلبیت علیهم السلام است و بدانیم و بیشتری نصیب ما میشود علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh
✳️ تربت بهشت را از کجا آورده‎‌ای؟! در زمان شاه صفوی، سفیری (که در علوم ریاضیه و نجوم مهارتی تمام داشت و گهگاهی هم از ضمایر و اسرار و اخبار غیبیه می‌گفت) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ایران آمد، در آن زمان پایتخت ایران اصفهان بود. وارد اصفهان شد تا که تحقیقی درباره ملت و اسلام کند و دلیلی برای آن پیدا نماید. سلطان وقتی او را دید و از خیالاتش آگاهی پیدا کرد تمام علمای شهر اصفهان را برای ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجی دعوت نمود که از جمله آنها مرحوم آخوند ملا محسن فیض کاشانی رضوان الله تعالی علیه که معروف به فیض کاشی بود حضور پیدا کرد. حضرت آخوند کاشی رو به آن سفیر فرنگی نمود و فرمود: قانون پادشاهان آنست که از برای سفارت، مردان بزرگ و حکیم و دانا و فهمیده و با سواد را اختیار می‌کنند. چطور شده که پادشاه فرنگ آدمی مثل تو را انتخاب کرده؟! سفیر فرنگی خیلی ناراحت شده و بر آشفت و گفت: من خودم دارای علوم و سر آمد تمام علمها می‌باشم آنوقت تو به من می‌گویی من حکیم و دانا نیستم؟! مرحوم فیض کاشی فرمود: «اگر خود را آدم دانا و فهمیده و تحصیل کرده می دانی بگو ببینم در دست من چیست؟» سفیر مسیحی به فکر فرو رفت و پس از چند دقیقه‌ای رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبینش پیدا شد. مرحوم کاشی لبخندی زد و فرمود: «این بود کمالات تو که از این امر جزیی عاجز شدی؟ تو که می‌گفتی از نهان و اسرار انسانها خبر می‌دهم چه شد؟» سفیر گفت: قسم به مسیح بن مریم که من متوجه شده‌ام که در دست تو چیست و آن تربتی از تربتهای بهشت است لکن در حیرتم که تربت بهشت را از کجا بدست اورده‌ای؟! مرحوم آخوند فیض کاشی فرمود: «شاید در محاسباتت اشتباه کرده‌ای و قواعدی را که در استکشافات این امور بکار برده‌ای ناقص بوده.» سفیر مسیحی گفت: خیر اینطور نیست لکن تو بگو تربت بهشت را از کجا آورده‌ای؟! مرحوم فیض فرمود: «آیا اگر بگویم اقرار به حقیقت دین اسلام میکنی؟! آنچه در دست من هست تربت پاک آقا حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام است.» سپس دست خود را باز کرد و تسبیحی را که از تربت کربلا بود به سفیر نشان داد و فرمود: «پیغمبر ما صل الله علیه و سلم فرموده: «کربلا قطعه‌ای از بهشت است و تصدیق سخن توست.» «تو خود اقرار کردی و گفتی قواعد و علوم این حدیث من خطا نمی‌کند و حدیث پیغمبر(ص) را هم در صدق گفتارش اعتراف کردی و پسر پیغمبر ما در این تربت که قطعه‌ای از بهشت است مدفونست، اگر غیر این بود در بهشت و تربت آن مدفون نمی‌شد.» سفیر چون قاطعیت و برهان و دلیل را مشاهده نمود مسلمان شد. 📚منبع کرامات الحسینیه، شیخ علی میرخلف زاده، ص ۲۸۶ 🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 علیه السلام 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 https://eitaa.com/kashkole_tabligh