eitaa logo
کشکول تبلیغ
96 دنبال‌کننده
372 عکس
123 ویدیو
126 فایل
اینجا محتواهای مختلف تبلیغی با قابلیت جستجوی موضوعی دسته بندی شده و خیلی سریع میتونید به مطالب ناب مورد نظرتون برسید ارتباط با ادمین👇🏻 @admin_kashkol
مشاهده در ایتا
دانلود
☝️حکم پوشیدن شلوار ساپورت☝️ 📡 ⚠️ به دلیل مشکلات اقتصادی : آیا سقط جنین بر اثر مشکلات اقتصادی جایز است؟ ✅ : سقط جنین به مجرد وجود مشکلات و سختی های اقتصادی جایز نمی شود. ✔️سایت آیت الله خامنه ای- احکام پزشکی - leader.ir @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
el
‍ ‍📚 شما به سرنوشت شیر دچار نشید! حدود صد سال پیش، یه جوون خوش‌فکر به نام کلاید بیتی به دلیل توانایی فوق‌العاده‌ش تو رام کردن حیوانات وحشی به شهرت رسید. اون یه بار تو یکی از نمایش‌هاش، همزمان چند شیر، ببر، کفتار و شیر کوهی رو وارد صحنه کرد و به طرز حیرت انگیزی... ..همه اون حیوانات رو رام خودش کرد. اما مهم‌ترین شاهکار کلاید چیز دیگه‌ای بود. تو روزگاری که خیلی از رام کننده‌های شیر روی صحنه جون میسپردن، اون تونست تا شصت سالگی عمر کنه و دست آخر هم این سرطان بود که به زندگیش پایان داد،نه شیر. اما کلاید چطور تونست از مهلکه جون سالم بدر ببره!؟ به لطف یه صندلی!. کلاید اولین رام کننده شیری بود که همراه با شلاق، یه صندلی با خودش روی صحنه میاورد. 📌 چیزی که توجه همه رو جلب می‌کرد شلاق بود، ولی شلاق فقط برای نمایش بود، کار اصلی رو صندلی انجام می‌داد. وقتی رام کننده، صندلی رو جلوی صورت شیر می‌گیره، شیر همزمان تلاش می‌کنه روی هرکدوم از این چهارتا پایه صندلی تمرکز کنه... تقسیم توجه شیر باعث سردرگمی و ناتوانی‌ش تو تصمیم‌گیری میشه و وقتی با انتخاب‌های متعددی روبه‌رو میشه، به جای حمله به مرد صندلی به دست، مات و مبهوت و بلاتکلیف باقی می‌مونه. چیزی که بهش میگن پارادوکس انتخاب. پس یه لحظه خوب دقت کن!... 📌 تا حالا چند بار خواستی به چیزی برسی (مثلا وزن کم کنی، عضله بسازی، کسب و کاری رو راه بندازی، مسافرتی بری و ...) ولی با کوهی از انتخاب‌ها مواجه شدی و دست آخرم یه ذره‌ پیشرفت نکردی!، مگه همه چیز مشخص نبود!، مگه هدف جلوی پات نبود!! پس چرا این اتفاق نیفتاد!؟. 📌هرموقع دنیا صندلی‌ش رو جلوت تکون داد، یادت باشه تمام چیزی که لازم داری تعهد به انجام کاره.اول کار حتی نیازی به موفق شدن هم نیست!. فقط باید شروع کنی.شروع پیش از احساس آمادگی از عادت‌های آدم‌های موفقه. واقعیت اینه که؛مشکل بیشتر مردم تمرکز نیست،مشکل در شروع وتعهد به انجام کاره. واسه پیشرفت تو هر کاری نیاز نیست یاد بگیرید چطور تمرکز کنید!، باید یاد بگیرید چطور فعالیت مشخصی رو انتخاب کنید و به انجام اون پایبند بمونید. شما توانایی تمرکز دارید، فقط نباید مثل شیر سیرک حواس‌تون رو بین چهارپایه صندلی تقسیم کنید... کاری که شمارو فرا می‌خونه. کاری که براتون مهمه، کاری که بابتش تحت فشارید و باید انجام بشه. من نمیدونم اون کار چیه، ولی شما میدونید. صندلی رو از سر راهتون کنار بزنید و اون کار رو انتخاب کنید و خیلی مراقب باشید که؛ 🦁به سرنوشت شیر دچار نشید! 📚از کتاب"قدرت شروع ناقص،جیمز کلیر"
🔻ارزش اعمالمان در قیامت مشخص می‌شود آورده‌اند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت: ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟! 🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت: پاسخ درست را نمی‌دانم و نمی‌توانم بگویم. 🔹او گفت: این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. 🔸سلمان گفت: ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمی‌شود فهمید. 🔹آن شخص گفت: چه ربطی به پل صراط دارد؟ 🔸سلمان فرمود: ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است. 🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت: ای پیرمرد مرا ببخش. 🔸سلمـان فرمود: خطایی نکرده‌ای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻اندرز پدر 💠💠💠 یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند ،گفت :جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی. نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده پندار در پیش گرت چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش 💠💠💠 حکایتهای http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🔻حلال حلالش به اسمون رفت مادر پيري از فرزند راهزنش خواست تا براي اون كنفي از راه حلال به دست بياورد. پسر براي انجام خواسته مادر يه روز جلوي مسافري رو گرفت و دستارش رو قاپيد و گفت :اين رو بر من حلال كن مرد قبول نكرد جوان راهزن چوب دستي شو در اورد . به جون مرد افتاد هرچي اون بي چاره فرياد ميزد حلال كردم دست بردار نبود جوون راه زن دستار رو پيش مادرش برد و وقتي مادرش از حلال بودن اون پرسيد جوون گفت:اون قدر زدمش تا حلال حلالش رفت به اسمون. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
✨﷽✨ ⚜ ⚜ 👌 داستان کوتاه پند آموز 💭 مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛ آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.” مشتری پرسید: “چرا؟” آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟ بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.” 💭 مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده.. 💭 مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.” آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!” مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.” 💭 آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.” مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.” http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
‌ ‍ 🔥 آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد: شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید. از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟ رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد و صدا از یک حجره می آید.. دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد. از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است! دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند. و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد. ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی ! اصلا نگفت : تو کی هستی؟ این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ولی خواب از سرم بکلی پرید نشستم تا صبح شد حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ ! گفتم من همچو چیزی دیدم. گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است. 🔥آن رفیق بازاری شما رباخوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است... 📘کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299. •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚 🔹 روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد، زيبايي انسان در چيست؟ استاد دو کاسه آورد و گفت: به اين دو کاسه نگاه کنيد 👇 اولی از درست شده و درونش زهر است و دومي کاسه اي است و درونش آب گواراست، شما کدام را مي خوريد؟ 🔹 شاگردان جواب دادند: کاسه گلی را. حکيم گفت: آدمی هم همچون اين کاسه است، آنچه که آدمی را زيبا می کند، درونش و اخلاقش است. در کنار صورتمان بايد سيرتمان را زيبا کنيم. •✾📚 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌴 ✔️تشرّف علامه حلّی خدمت امام عصر علیه السلام. ➖▪️➖🌟📜🌟➖▪️➖ 🌟علامه حلی در شب جمعه ‏ای تنها به زیارت امام حسین علیه‏ السلام می ‏رفت. سواره بود و شلاقی در دستش.اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا می‏ رفت، با او همراه شد. بین راه مرد عرب مسئله ‏ای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع وعالم است.چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمی ‏ای دارد.او هم همه را جواب داد.علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بود، جواب تمام مشکلات علمی ‏اش را یکی یکی می‏ گرفت. ▪️در بین سوال و جواب‏ها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد. مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. 🌟علامه گفت: این حدیث را در تهذیب ندیده ‏ام. 👈مرد گفت: در آن نسخه ‏ای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا می‏ کنی. ▪️علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان (عجل‏ الله تعالی فرجه‏ الشریف) است.ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد. علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان (عجل ‏الله تعالی فرجه ‏الشریف) امکان دارد؟ 🌟مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمی‏ شود در حالی که دستش در دستان توست.علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود.ناراحت شد و افسرده. ▪️وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحه‏ ای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. 👈کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحب‏ الامر من را به آن خبر دادند. ➖▪️➖🌟📜🌟➖▪️➖ 📚بحارالانوار،ج۷ 🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة🌤 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh علیه السلام
🔻همچون آفتاب ☀️مثل واژگونی کشتی ها در امواج دریا، شما هم در امواج حوادث واژگون می شوید. در آن حال، امیدی به نجات نیست. مگر کسی که خدا از او پیمان محکم گرفته، همو که ایمان در دلش ثابت شده، همان که خدا به روحی از جانب خود تأییدش کرده باشد... ☀️سپس امام صادق علیه السلام قسم خورد و فرمود: غیبت امامتان سال ها طول خواهد کشید. امتحانی سخت پیش روی شماست. در آن زمان چشم های اهل ایمان برایش اشک خواهد ریخت. ☀️پرسیدم: پس چه باید کرد؟ خورشید تابیده بود به ایوان خانه. ☀️امام صادق علیه السلام رو به خورشید کرد و فرمود: آفتاب را می بینی؟ حقیقت امر ما از آفتاب هم روشن تر است. 📚(مکیال المکارم، ج2، ص 235؛ کافی، ج 1،ص 336) @tafakornab 👆
🔻تو آدم نمی‌شوی ▪️روزی روزگاری پادشاهی به وزیرش می گوید که: ای وزیر من زمانی که جوان بودم پدرم همیشه به من می گفت "تو آدم نمیشی". خیلی دوست داشتم تا بتوانم نظرش را عوض کنم. ▫️وزیر می گوید: قربان شما هم اکنون یک پادشاه هستید. به نظرم شرایطی فراهم آورید که پدرتان شما را ببیند، آنگاه نظرش تغییر خواهد کرد. بنابر حرف وزیر، پادشاه دستور می دهد که شرایط سفر را به روستایی که پادشاه در آنجا بدنیا آمده بود فراهم کنند تا پدرش که هنوز در خانه ی قدیمی خودش در آن روستا زندگی می کرد او را ببیند. پادشاه با تمام عظمت خود به همراه وزیران و سربازان و همراهان سوار بر اسب زیبا و با وقار خود به روستا می روند. سپس دستور می دهد تا سربازان پدرش را از خانه اش گرفته و به میدان روستا بیاورند. همه ی اهالی روستا در حال تکریم و تعظیم به پادشاه بودند اما زمانی که پدر پادشاه به میدان می آید خیلی آرام و ساده در مقابل پادشاه که بر اسب سوار بود می ایستد. ▪️پادشاه می گوید که: ای پدر ببین من پسرت هستم. همان کسی که می گفتی آدم نمی شود. ببین که من هم اکنون پادشاه این مملکت هستم و همه از من فرمان می برند. حال چه می گویی؟ ▫️پیرمرد نگاهی به روی پسرش می اندازد و می گوید: من هنوز سر حرف هستم. تو آدم نمیشی. من هرگز نگفتم تو پادشاه نمیشی، گفتم تو آدم نمیشی. تو اگر آدم بودی به جای اینکه سرباز بفرستی دنبال من خودت می آمدی در خانه را می زدی و من در را برایت باز می کردم. اگر تو آدم بودی حال که من آمده ام به احترام من که پدرت هستم از اسب پیاده میشدی. نه، من از نظرم بر نمی گردم. تو آدم نمیشی. @tafakornab 👆
📌داستان امشب 🍃🌺 ✍🏻همسر ملانصرالدين از او پرسيد: فردا چه مي كني؟گفت: اگر هوا آفتابي باشد به مزرعه مي روم و اگر باراني باشد به کوهستان مي روم و علوفه مي چينم. ⇇✨همسرش گفت: بگو ان شاءالله ملا گفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا باراني!! از قضا فردا در ميان راه به راهزنان رسيد و اورا گرفتند و كتك زدند و هرچه داشت با خود بردند . ملا نه به مزرعه رسيد و نه به كوهستان رفت. به خانه برگشت و در زد. همسرش گفت: كيست؟ ملا گفت: ان شاءالله كه منم! ✨همیشه ان شاءلله بگویید حتی در مورد قطعی ترین کار ها✨ ✨خداوند در قرآن می فرماید: «و لا تقولن لشی ء انی فاعل ذلک غدا* الا ان یشاء الله؛» هرگز درباره چیزی نگو فردا چنین می کنم* مگر اینکه بگویی اگر خدا بخواهد» 💫✨ ↙️↙️↙️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
⚜ 🌷 ⚜ آورده اند که روزی زبیده زوجه ی هارون الرشید در راه بهلول را دید که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط می کشید. پرسید : چه می کنی؟ گفت : خانه می سازم. پرسید : این خانه را می فروشی؟ گفت : آری. پرسید : قیمت آن چقدر است؟ بهلول مبلغی ذکر کرد. زبیده فرمان داد که آن مبلغ را به بهلول بدهند و خود دور شد. بهلول زر بگرفت و بر فقیران قسمت کرد. شب هارون الرشید در خواب دید که وارد بهشت شده به خانه ای رسید و چون خواست داخل شود او را مانع شدند و گفتند این خانه از زبیده زوجه ی توست. دیگر روز هارون ماجرا را از زبیده بپرسید. زبیده قصه بهلول را باز گفت. هارون نزد بهلول رفت و او را دید که با اطفال بازی می کند و خانه می سازد. گفت : این خانه را می فروشی؟ بهلول گفت : آری هارون پرسید : بهایش چه مقدار است؟ بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود. هارون گفت : به زبیده به اندک چیزی فروخته ای. بهلول خندید و گفت : زبیده ندیده خریده و تو دیده می خری میان این دو، فرق بسیار است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 به غیب
⁠⁣🌺داستان واقعی بسیار زیبا از...🌺 امروز صبح که به حرم امیرالمومنين علیه السلام مشرٍّف شدم، قبور مطهر بعضی از بزرگان دین را هم زیارت میکردم که ناگهان به یاد داستانی فوق العاده مهم و تربیتی افتادم... جوانی مومن، مخلص وبا ایمان از کنار باغ بسیار قشنگی گذر میکرد که میبیند از داخل باغ، جوی آب زلالی بیرون میآمد و سیب درشت و زیبایی را به همراه میآورد. جوان آن سیب را برداشت و کمی از آن را خورد اما ناگهان با خود گفت: اگر صاحب باغ راضی نباشد خوردن آن سیب حرام یا شبهه ناک است، لذا نگران شد که پس از عمری عبادت، چطور دست به این کار زده ؟! جوان درب آن باغ را زد که از صاحب آن بابت سیب حلالیّت بطلبد. کارگر آن باغ درب را باز کرد. جوان جریان سیب را به او گفت. آن کارگر، جوان را نزد اربابش هدایت کرد. پس از عرض سلام، موضوع سیب را تعریف کرد و از آن ارباب خواست سیب را حلال کند. ارباب گفت: حلالت نمیکنم. مرد جوان گفت: چه کنم تا حلالم کنی؟ ارباب گفت: برای اینکه حلالت کنم یک شرط دارم! جوان گفت: هرچه بگویی انجام خواهم داد تا حق الناسی بر گردنم نباشد و خدا از من راضی باشد. ارباب گفت: دختری دارم هم کر هم کور و هم لال است، باید او را به عقد خود درآوری!! جوان به فکر فرو رفت که سختی دنیا به مراتب آسان تر از عذاب های آخرت است... لذا پس از دقایقی گفت: قبول کردم... ارباب جشن باشکوهی برگزار کرد و دخترش را به عقد آن مرد جوان درآورد. شب عروسی که داماد نزد عروس رفت، ناگهان عروسی دید که نه کور بود نه لال نه کر، بلکه بسیار زیبا و شایسته ترین دختری است که به عمرش دیده بود... جوان نزد ارباب رفت و گفت: دختر شما سالم است، نه کور نه کر و نه لال؟! چرا اینگونه توصیف کردی؟ ارباب گفت: به این دلیل گفتم کور است؛ زیرا که چشمش به نامحرم نیفتاده، گفتم کر است چون غیبت نشنیده و لال است چون غیبت نکرده... و این دختر پاکدامن فقط برازنده تو جوان پاک و درستکار است، که برای یک سیب، و ترس از خدا، حاضر شدی چنین از خودگذشتگی کنی... و حاصل این ازدواج، فرزندی شد که تاریخ تشیّع، کمتر کسی به نبوغ و عظمت شخصیّت او به خود دیده است، و او کسی نیست به جز : محقق و مقدس اردبیلی... که در کنار مضجع شریف مولی الموحدین امیرالمومنين علیه السلام آرمیده است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🙏دیگران را جایگزین ما مکن…! . 🌺امام رضا علیه السلام در دعا برای امام مهدی(عجل‌الله‌فرجه)می فرمایند: 🤲خدایا! در کار او را از خستگی و تنبلی و سسستی پناه ده و ما را از کسانی قرار ده که به واسطه آنان دینت را یاری میکنی و یاری ولیت را محکم میگردانی و دیگران را جایگزین مامکن به راستی که قرار دادن دیگران به جای ما بر تو آسان و بر ما گران است. 📚جمال الاسبوع،ج۱،ص۵۰۶ https://eitaa.com/gah_nevis علیه السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت ولی عصر(عج) به او میگوید هر چه میخواهی بگو به تو میدهیم ولی او.. 🌿 گروه یاوران مهدی فاطمه(عج) ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅‌┄ 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/2527658059C1491ed4b90 علیه السلام
🌸🍃🌸🍃 امام علی (ع) میفرمایند: كيفَ يَعدِلُ في غيرِهِ مَن يَظلِمُ نفسَهُ ؟! .  چگونه درباره ديگرى عدالت ورزد، كسى كه به خودش ستم مى كند؟! غرر الحكم،ح 6996 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 امام علی (ع) میفرمایند: اِنَّ مـَنْ صـَرَّحـَتْ لَهُ الْعـِبـَرُ عـَمـّا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ مـِنَ الْمـَثـُلاتِ، حـَجـَزَتـْهُ التَّقـْوى عـَنْ تـَقـَحُّمـِ الشُّبُهاتِ. هـر كـس از دگـرگونى هاى چند روزه دنيا پند آموزد، پرهيزگارى او را از فرو افتادن در وادى شبهه ها باز مى دارد. تصنیف غررالحکم، ح 10786 @DastaneRastan
🌸🍃🌸🍃 برای درک این ضرب‌المثل باید به سراغ نحوه آشپزی در میان مردم قرقیز رفت که مانند آشپزی مردم دیگر کشورها نیز دارای آداب‌ و رسوم خاصی می‌باشد. یکی از محبوبترین غذاهای مردم قرقیز سوپ «شورپا» است این غذا در تمام مراسم‌ها از جمله جشن عروسی، تولد نوزاد و حتی عزاداری طبخ می‌شود این غذا در قرقیزستان به صورت متفاوت با دیگر کشورهای منطقه از جمله قزاقستان و مغولستان پخت می‌شود. در تهیه این سوپ تمام گوشت یک گوسفند را به همراه سر و پاهایش در یک قابلمه گرد موسوم به «خازان» همراه با آب قرار داده و پس از 4 ساعت جوشیدن هر قسمت از این گوشتها را که به آن «استقان» نامیده می شود را به یک نفر از مهمانان می‌دهند. هر قسمت از گوسفند را با توجه به حضور مهمانان تقسیم می کنند به عنوان مثال در استان‌های شمالی قرقیزستان سر گوسفند به کوچکترین فرد و در استان‌های جنوبی برعکس به بزرگان و افراد محترم تعلق می‌گیرد. از جمله رسوم قرقیزها این که 2 سر گوسفند نباید در یک قابلمه پخته شود زیرا برای مردم یک بدیمنی به ارمغان می‌آورد. عدم قرار دادن 2 سر در یک قابلمه در حال حاضر یکی از رایج ترین ضرب المثل های قرقیزی تبدیل شده است که به معنی این که 2 مدیر در یک مرکز و با موسسه نمی‌تواند کار کنند و در صورت چنین اقدامی در این مراکز مشکلاتی به وجود خواهد آمد. معادل فارسی این ضرب‌المثل نیز در زبان فارسی نیز هست که گفته می‌شود «آشپز که 2 تا شد غذا یا شور می‌شود یا بی‌نمک». @DastaneRastan
عیب (۵) کشاف العیوب! گویند: بین اعمش و همسرش کدورتی واقع شد. به یکی از دوستانش گفت: بین من و همسرم آشتی ده و سخن بگو تا از من راضی شود. آن دوست نزد همسر اعمش آمد و گفت: ای زن؛ اعمش مردی است بزرگ، از او بیزار نشوی که کوری چشمش و باریکی ساق پایش و ضعف زانوهایش و بوی بد زیر بغلش و سرخی کف دستش، چیزی نیست! اعمش گفت: خدا تو را ذلیل کند، آن قدر از عیبهای من شمردی که همسر من بعضی از آنها را نمی دانست! ---------- عجب روایتی: كانَ بِالمَدينَةِ أقوامٌ لَهُم عُيوبٌ فسَكَتوا عَن عُيوبِ النّاسِ ، فأسكَتَ اللّه ُ عَن عُيوبِهِمُ النّاسَ ، فماتُوا و لا عُيوبَ لَهُم عِندَ النّاسِ ، و كانَ بِالمَدينَةِ أقوامٌ لا عُيوبَ لَهُم فتَكَلَّموا في عُيوبِ النّاسِ ، فأظهَرَ اللّه ُ لَهُم عُيوبا لَم يَزالوا يُعرَفونَ بِها إلى أن ماتوا . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :  در مدينه مردمانى بودند كه عيبهايى داشتند، اما زبان از عيب جويى مردم فرو بستند. پس خداوند زبان مردم را از عيبجويى آنان فرو بست. در نتيجه، آن عدّه مُردند و مردم از عيبهاى آنان آگاه نشدند. در همين شهر مردمانى هم بودند كه عيبى نداشتند، امّا درباره عيبهاى مردم سخن مى گفتند. پس خداوند در آنان عيبهايى آشكار ساخت كه تا وقتى مُردند به آن عيبها معروف بودند.
عیب (۶) پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «مَنْ سَتَرَ عَلَی مُؤْمِنٍ عَوْرَةً یَخَافُهَا سَتَرَ اللَّهُ عَلَیْهِ سَبْعِینَ عَوْرَةً مِنْ عَوْرَاتِهِ الَّتِی یَخَافُهَا فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة؛ هر کس عیب مؤمنی را آن عیبی که از آشکارشدنش ترسناک است بپوشاند خداوند هفتاد عیب از همان قبیل عیب‌ها از او در دنیا و آخرت بپوشاند.» داستان : حاتم اصم (غیر از حاتم طایی است) اهل خراسان بود. روزی شخصی برای پرسش علمی نزد او آمد. در حین سؤال باد معده از او خارج شد. حاتم به او گفت: سؤالاتت را با صدای بلندتر بیان کن که گوش من سنگین است. آن شخص خیالش راحت شد که آبروی خود را نزد حاتم از دست نداده است. از آن روز به بعد تا آخر عمر، حاتم خود را به کری زد و به حاتم اصم معروف شد. بعد از مرگش خواب دیدند که خداوند به او فرموده بود: حاتم! یک شنیده را ناشنیده گرفتی من هم تمام دیده ها و شنیده های اعمالت را نادیده و ناشنیده می گیرم و تمام گناهانت را می بخشم. انه كانت امرأة تسأله عن شئ فخرج منها ريح بصوت فخجلت فقال لها: إرفعي صوتك حتى اسمع وأرى من نفسه انه اصم، فسرت المرأة وزال خجلها فغلب عليه هذا الاسم. (الکنی و القاب شیخ عباس قمی ج ۲ ص ۴۰)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: .....وَ اِذا صَلَّيْتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّع» و وقتى نماز مى‌خوانى فرض كن (در آستانه مرگ هستى) آخرين نمازت را مى‌خوانى. حضور قلب
🌹باسلام محضر شما 🪴صبح همه دوستان عزیز به خیر و شادی خدا رو شکر که این سعادت نصیب ما شد که "امروز" را به بینیم. کم نیستند کسانی که خواب دیشبشان به خواب مرگ پیوسته شد، ولی ما هنوز نفس می کشیم و می‌توانیم تابش خورشید و وزش نسیم و جریان آب و طیران پرنده رو به بینیم و هنوز فرصت داریم که شاد باشیم و مهر بورزیم و کار کنیم. امروز بر همه شما فرخنده باد. غزلی از حافظ را ، برای شما می فرستم، با این امید که به عظمت بی پایان "حادثه صبح" توجه بفرمایید. دراحوال مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی ره نوشته اند که : ایشان شب ها که به نماز شب برمی خاست درقنوت نماز شبش این بیت حافظ را می خواند: ▪️زآن پیشتر که عالَمِ فانی شَوَد خراب ▪️ما را ز جامِ باده گلگون خراب کن! 🔹شما به بینید حافظی که دراین غزل ازمی وشراب سخن می گوید. وقتی که این شعرنابش بدست یک عارف متهجدی مثل  مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی ره می افتد چه نقشی پیدا می کند وچه آتشی دردامن او می زند وچگونه اورا برمی انگیزد که درنمازهای شبانه خود این بیت را یاد کند وحال کند ونیرو بگیرد وآن را پاره ای ازدعاهای شبانه ووِرْدِ سحرگاه خودش قراربدهد. من هروقت که  این عزل را می خوانم ویا می  شنوم  یاد آن بزرگ می افتم واحوال اورا درآن نیمه شب ها پیش خودم تجسم می کنم که چه حالی براو می رفته است وچگونه اورا به سرِ شوق وذوق وخوف می اندازد .به قول حافظ که گفت: ▪️در نمازم خَمِ اَبرویِ تو با یاد آمد ▪️حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 🔹حالتی براو می رفته است که محراب هم به فریاد می آمده و لذا این شعر را می خوانده وازخداوند طلب می کرد که پیش ازاینکه این جهان خراب شود واین بدن ویران شود، ما را درراه عشق خود وطاعت خود ویران کند .یعنی تسلیم کند. یعنی ما را ویران کندتا دوباره بدست خود آباد کند. امیدوارم وقت شما  با خواندن این عزل نیکو خوش شده باشد. ▪️تیز دَوَم تیز دوم تا به سَواران بِرسم ▪️نیست شَوَم نیست شوم تا برِ جانان برسم ▪️خَوش شده‌ام خوش شده‌ام پاره آتش شده‌ام ▪️خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم ▪️هیچ طبیبی نَدَهد بی‌مرضی حب و دوا ▪️من همگی درد شوم تا که به درمان برسم اینک کل غزل حافظ را تقدیم وجود نازنین شما کنم تااز باده آسمانی آن آسمانی شوید. ۱-صُبح است! ساقیا، قَدَحی پُر شَراب کن! دَورِ فَلک دُرنگ ندارد، شتاب کن! ۲-زآن پیشتر که عالَمِ فانی شَوَد خراب ما را ز جامِ باده گلگون خراب کن! ۳-خورشید مَیْ، ز مشرقِ ساغَر، طلوع کرد گر برگِ عیش می‌طلبی، ترکِ خواب کن! ۴-روزی که چرخ از گِلِ ما کوزه‌ها کُند زِنهار! کاسه سرِ ما پُر شراب کن! ۵-ما مردِ زُهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جامِ باده صافی خِطاب کن! ۶-کارِ صَواب باده پرستی است، حافظا! برخیز و عَزمِ جَزم به کارِ صَواب کن! ◾️بیان ابیات (۱) هنگام صبح است، ساقی جامی از شراب پر کن؛ گردش آسمان متوقف نمی‌شود، عجله کن.همراه با گردش آسمان عمر ما هم می‌گذرد، پس ساقی تو هم مثل گردش آسمان که لحظه‌ای توقف ندارد درنگ مکن. (۲) پیشتر از آنکه عالم فناپذیر خراب شود؛ با جام شراب گلرنگ ما را مست و بی‌خود کن – تا از خرابی جهان غافل بمانیم. (۳) شراب مثل خورشیدی از مشرق پیاله طلوع کرد؛ اگر توشه‌ای برای عیش می‌خواهی از خواب برخیز. خورشید می یعنی شرابی که مثل خورشید درخشان است.مشرق ساغر یعنی ساغری درخشان، مانند مشرق که جایگاه طلوع خورشید است، به این مناسبت که نور شراب از ساغر پرتوافشانی می‌کند. هنوز سخن از صبح و برآمدن آفتاب است؛ می‌گوید: برخیز و با باده صبوحی برای تمام روز لذّت و شادی ذخیره کن. (۴) روزی که روزگار از گِل وجود ما کوزه‌ها بسازد؛ مراقب باش که کاسهٔ سر ما را پر از شراب کنی.تصوّر شاعر این است که وقتی جسمش به خاک بدل شد کوزه‌گران آن خاک را گِل می‌کنند و از آن کوزه می‌سازند. پس می‌گوید روزی که کوزه‌گران چنان کوزه‌ای از گل ما ساختند از آن کوزه در کاسهٔ سر ما شراب بریز.کاسه سر را، هم می‌توان به معنی جمجمه استخوانی سر گرفت که شبیه کاسه است، و هم، چون در بیت سخن از کوزه‌سازی روزگار از گل وجود ماست، به معنی کاسه‌ای گرفت که از خاک سر شاعر ساخته شده باشد. (۵) ما اهل تقوی و توبه و سخنان گزافه نیستیم؛ با ما با جام باده صافی معامله کن. (۶) حافظ کار دُرست باده‌پرستی است؛ برخیز و عزم و اراده خود را متوجّه کار درست کن – به باده‌پرستی بپرداز.
دو جمله ای که آیت الله جوادی آملی چند سالی است در غالب جلساتشان تکرار می کنند! 1⃣انسان عاقل کسی است که نه بیراهه می رود نه راه را بر کسی می بندد. 2⃣با مرگ انسان از پوست به در می آید نه اینکه پوسیده شود!