🔻مصیبت و معصیت
پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمیشد. مدتها در آن رنجور بود و شکر خدای عزّوجل علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه میگویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی.
گر مرا زار به کشتن دهد آن یار عزیز
تا نگویی که در آن دم غم جانم باشد
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کاو دل آزرده شد از من غم آنم باشد
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅بزرگترین #بلا و #مصیبت که برای انسان اتفاق می افتد بلای #گناه و #معصیت است
✅برای افزایش #صبر در #بلا و #مصیبت یکی از بهترین راهها توجه به #نعمت ها و #شکر گزاری است بویژه نعمتهای معنوی
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
زنى سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود و روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بىامو کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ خانه داماد سوم بود که روى شیشهاش نوشته بود: «متشکرم! از طرف پدر زنت»
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#طنز
✅گاهی چیزی #نعمت برای کسی است اما همان چیز #بلا و #مصییت برای دیگران است
✅بعضی آنقدر #ظلم و #آزار و #اذیت میکند که با خبر #مرگ او ديگران خوشحال میشوند
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
دو برادر هر وقت کفشی میخریدند یکی از دیگری زودتر آن را پاره میکرد با اینکه هر دو فقط به مدرسه میرفتند و برمیگشتند.
روزی هر دو همزمان برای خرید کفش به مغازه کفشفروشی رفتند. برادر اول، یک ساعت در قفسهها گشت و شیکترین کفش را انتخاب نمود. برادر دوم، از برادر اول خواست بیرون برود تا او کفش خود را انتخاب کند.
بعد از چند لحظه برادر دوم کفش خود را خرید و از مغازه بیرون آمد. برادر اول گفت: چه سریع کفش خود را انتخاب کردی؟
برادر اول گفت: من زمانِ انتخاب کفش قفسهها را نمیگردم، پای کفشفروش را نگاه میکنم و از او میخواهم یک جفت از کفشهایی که در پای خود دارد به من بدهد، چون ایمان دارم کفّاش، زمانی که کفش نیاز دارد بهترین و بادوامترین کفشاش را برای خود انتخاب میکند.
وقتی در مسیر معرفت قدم گذاشتیم و استادی برای خود انتخاب کردیم، دنبال سؤال و جواب زیاد و حاشیه نباشیم، راهی را برویم که استادمان میرود. هرگز به او نگوییم: استاد چه کنیم؟ بلکه بپرسیم: استاد چه میکنید؟!!ظظ صضق
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅استفاده از #علم و #تجربه متخصص باعث #موفقیت است
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
🍃🌸 🌸🍃
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو....
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅کسی که از سر #تضرع و #اخلاص به حضرات معصومین #توسل پیدا کند مشمول #کرامت آن بزرگواران میشود مانند این داستان که مشمول لطف #امام_رضا علیه السلام قرار گرفت و از #عذاب #جهنم #نجات پیدا کرد
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔴 تاوان فریب دادن حیوان!
⚡مردی پشت بر الاغش در حالی که تکه ای علف تازه را با ریسمانی به سر چوبی بسته و آن را روبروی حیوان آویزان کرده، نشسته بود.
❄حیوان بیچاره به طمع خوردن علف، ساعت ها پیش می رفت و مرد را نیز جابجا می کرد.
⚠️مردم به هوش و درایت مرد احسنت می گفتند، چرا که بدون زحمت،فقط با فریب حیوان، از الاغش سواری می گرفت.
ناگهان پیامبر صلی الله علیه و آله را دیدند که با خشم آنها را نگاه می کند!
🔆پیامبر فریاد زد: ای مرد! آیا از خداوند حیا نمی کنی که مرکبت را فریب می دهی؟
🔰مرد متعجب و شرمگین گفت: ای رسول خدا! این حیوان است و نمی فهمد.
🌷پیامبر پاسخ داد: خداوند بر کسی که از مخلوقاتش با فریب بهره کشی کند، غضب خواهد کرد. حتی اگر آن الاغی باشد.
🌿مرد سراسیمه به زیر آمد و گفت: ای پیامبر! چه کنم که خداوند مرا عفو کند؟
🌺رسول اکرم فرمود: حیوان را آسوده بگذار، حقی را که بر ذمه تو دارد، با تیمار او ادا کن، و آنگاه از او بهره مند شو.
🔆 وقتی این حدیث را (نقل به مضمون) از آقای جوادی آملی شنیدم، با خودم گفتم، پس تکلیف حاکمانی که انسان ها را فریب می دهند تا از آنان بهره کشی کنند چیست...
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅حتی برای #حیوانات هم #فریب و #حیله و #مکر و #دروغ جایز نیست
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#داستان_کوتاه_آموزنده
✨داستان برصیصای عابد و شیطان
🌸🍃در بنى اسرائيل، عابدى بود به نام برصيصا كه سال ها عبادت مى كرد و مشهور شد و مردم بيماران خود را براى شفا و درمان نزد او مى آوردند.
تا اين كه روزى زنى از اشراف را نزد او آوردند، شيطان او را وسوسه كرد و او به آن زن تجاوز كرد. سپس او را كشت و در بيابان دفن كرد. برادران زن فهميدند و مسئله شايع شد و عابد از موقعيّت خود سرنگون گشت.
🌸🍃حاكم وقت او را احضار و او به گناه خود اقرار كرد و حكم صادر شد كه به دار آويخته شود.
در اين هنگام و در لحظه آخر شيطان نزد او مجسّم شد كه وسوسه من تو را به اين روز انداخت، اگر به من سجده كنى تو را آزاد مى سازم.
🌸🍃عابد گفت: توان سجده ندارم، شيطان گفت: با اشاره ابرو به من سجده كن، او چنين كرد و به كلى دين خود را از دست داد و سرانجام نيز كشته شد.
📚 تفاسير مجمع البيان، قرطبى و روح البيان.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷✅یکی از #امتحان های سخت الهی #میل_جنسی است که بزرگان زیادی را به #هلاکت و #عاقبت_بشری می کشاند
✅اعتماد و #توکل به #شیطان باعث عاقبت بشری است
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔻سلطان ملکشاه سلجوقی و عابد
سلطان سلجوقی بر عابدی گوشهنشین و عزلتگزین وارد شد. حکیم سرگرم مطالعه بود و سر بر نداشت و به ملکشاه تواضع نکرد، بدان سان که سلطان به خشم اندر شد و به او گفت: آیا تو نمیدانی من کیستم؟ من آن سلطان مقتدری هستم که فلان گردنکش را به خواری کشتم و فلان یاغی را به غل و زنجیر کشیدم و کشوری را به تصرف در آوردم.
حکیم خندید و گفت: من نیرومندتر از تو هستم، زیرا من کسی را کشتهام که تو اسیر چنگال بیرحم او هستی.
شاه با تحیر پرسید: او کیست؟
حکیم گفت: آن نفس است. من نفس خود را کشتهام و تو هنوز اسیر نفس اماره خود هستی و اگر اسیر نبودی از من نمیخواستی که پیش پای تو به خاک افتم و عبادت خدا بشکنم و ستایش کسی را کنم که چون من انسان است.
شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای گذشته خود را خواست.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅بزرگترین #دشمن انسان #هوای_نفس اوست
✅یکی از شاخصه های غلبه هوای نفس #تکبر است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔻علم بدون عمل
مردی مسیحی از امام سجاد (علیه السلام) سؤالات متعددی کرد و امام به همه آنها پاسخ داد.
مرد خداحافظی کرد و هنوز از در خانه بیرون نرفته بود که با خودش گفت بهتر است تا اینجا هستم سؤالات دیگری هم بپرسم، شاید بعدها به دردم بخورند.
مرد هنوز حرفی نزده بود که امام به او گفت در کتاب مقدس انجیل نوشته شده از آنچه که نمی توانید به آن عمل کنید نپرسید، زیرا علمی که به آن عمل نشود باعث دوری از خداوند می شود.
🏴شهادت امام سجاد علیه السلام ،تسلیت
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅یکی از عوامل دوری از خدا #علم_آموزی بدون #عمل _صالح و #سوال برای فقط دانستن است
✅اینکه عده ای می گویند خوبه آدم هر چیزی بداند اشتباه است
#امام_سجاد علیه السلام
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
#داستانکشب
📌داستان امشب 🍃🌺
🔻#عدیبنحاتم
📍عدي پسر حاتم طائي معروف ، از محبين و مخلصين اميرالمؤ منين عليه السلام بود . او هميشه در خدمت امام عليه السلام بود و در جنگ جمل و صفين و نهروان ملازم ركاب حضرت بوده است و در جنگ جمل يك چشم او مجروح شد و نابينا گشت .
📍به خاطر كاري وقتي به معاويه وارد شد ، معاويه گفت : چرا پسران خود را نياوردي ؟
📍گفت : در ركاب اميرالمؤ منين عليه السلام كشته شدند .
📍معاويه زبان دراز كرد و گفت : علي در حق تو انصاف نداد كه فرزندان ترا به كشتن داد و فرزندان خود را باقي گذاشت !
📍عدي در جواب فرمود : من با علي عليه السلام انصاف ندادم كه او كشته شد و من زنده ماندم . اي معاويه هنوز خشم از تو ، در سينه هاي ما وجود دارد . دانسته باش كه قطع حلقوم و سكرات مرگ بر ما آسان تر است از اينكه سخني ناهموار در حق علي بشنويم .
📚الغارات - داستانهائي از زندگي علي عليه السلام ص 7
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅برای #نصرت دین خدا و ولی خدا #شجاعت لازم است
✅این داستان نمونه ای از #محبت به اهلبیت علیهم السلام و #تبری نسبت به دشمنانشان و #کینه مقدس و #غضب مقدس است.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✨#داستان_های_بحار_الانوار
✨#جلد_چهارم
👈 #موعظه_کنایه_آمیز
🌴شقرانی آزاد کرده پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله می گوید: منصور دوانیقی بیت المال را تقسیم می کرد، من هم رفتم ولی کسی را نداشتم که برایم واسطه شود تا سهمم را از بیت المال بگیرم.
🌴همچنان در خانه منصور متحیر ایستاده بودم ناگاه چشمم به امام #صادق افتاد، جلو رفته عرض کردم: فدایت شوم! من غلام شما، شقرانی هستم. امام به من محبت نمود، آنگاه حاجت خود را گفتم. امام رفت، طولی نکشید سهمی برایم گرفت، همراه خود آورد و به من داد.
🌴سپس با لحن ملایم فرمود: شقرانی! کار خوب از هر کس خوب است (اما چون تو را به ما نسبت می دهند و وابسته به خاندان پیغمبر می دانند) لذا از تو خوب تر و زیباتر است. و کار زشت از همه مردم زشت است (ولی از تو به خاطر همین نسبت) زشت تر و قبیح تر است.
🌴امام صادق با سخنان کنایه آمیز او را موعظه کرد و رفت. شقرانی فهمید که امام از شرابخواری او آگاه است در عین حال در حق وی محبت نمود. از این رو سخت ناراحت شد و خویشتن را سرزنش کرد.
📚 بحار الانوار
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅بهترین راه #موعظه و #نصیحت و #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر غیر مستقیم گویی است.
با این روش #عزت و #آبرو ی شخص حفط می شود و #تاثیر_کلام ما بیشتر می شود
✅#گناه شیعیان و محبین از سایرین سنگینتر است و همچنین #عمل_صالح آنها بخاطر نسبتی که با اهلبیت علیهم السلام دارند
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
📚 #حکایت_بهول_و_امیر_کوفه
اسحاق بن محمد بن صباح امیر کوفه بود . زوجه او دختری زایید . امیر از این جهت بسیار محزون وغمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداری نمود . چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وی رفت و گفت: ای امیر این ناله و اندوه برای چیست؟
امیر جواب داد من آرزوی اولادی ذکور را داشتم ، متاسفانه زوجه ام دختری آورده است.
بهلول جواب داد : آیا خوش داشتی که به جای این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم ، خداوند پسری دیوانه مثل من به تو عطا می کرد ؟
امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شکر خدای را به جای آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تامردم برای تبریک و تهنیت به نزد او بیایند.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
✅توجه به #نعمت های الهی باعث #نشاط و #سرور و #شادی و باعث #فراموشی #غم و #غصه و #حزن می شود
✅ارتباط با #عالم باعث #یقظه و نجات از #غفلت مشود
#طنز
✅توجه به #نعمت باعث #صبر در #بلا و #مصیبت می شود
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#اعجازبسماللهالرحمنالرحیم
👈🏾 #آیتاللهوحیدخراسانی:
حاج شیخ محمد لاهیجی در دورانی که ما در سنین جوانی بودیم و در نجف بودیم، او خودش گفت به من که صاحب این قضیه را من در زمان پیری اش دیده بودم. مرحوم کاشف الغطا، شیخ جعفر، همانی که صاحب جواهر از او تعبیر میکند به استاد اکبر، شیخ انصاری به بعض الاساطین.
🌿کاشف الغطا وارد لاهیجان شد. در ایامی که در لاهیجان بود جوانی را آوردند - این جوان پوست و استخوانی بود - پیش شیخ.
🌿پدر جوان گفت: این جوان دردش را به ما نمی گوید ولی چون شما مرجع دین اید و این جوان در مقابل شما تسلیم است، شما از او بپرسید: درد چیست؟ ... شیخ خلوت کرد، از جوان پرسید، گفت: داستان من این است:
🌿من در کمال زیبایی بودم و در کمال رشادت و قوت، یک روز در جنگل به یک دختری برخوردم که مانند او در حسن و جمال ندیده بودم. این دختر به من اظهار عشق کرد، بعد که با او همبستر شدم یک مرتبه مثل کسی که روح از بدنش کشیده بشود حال من این جور شد، [او] گفت: هر وقت من آمدم تو حق تخلف نداری. نقل کرد به شیخ که وقتی می آید مثل یک کوه است در کمال وقاحت، سیاه. همچنین قدم به قدم که نزدیک می شود کوچک می شود، وقتی به من می رسد به این صورت در می آید، و از این برخورد حال من به اینجا رسیده...
🌿شیخ پرسید: چیزی هم برای تو آورده، گفت: بله هر وقت می آید تحفه ها می آورد. شیخ همان جا یک کاغذ گرفت دو قطعه کرد، [چیزی در آن] نوشت. گفت: این را می گذاری روی آنچه آورده، این را هم نگاه می داری وقتی آمد مقابلش قرار می دهی.
🌿شیخ دستور را داد، پسر را بردند. فردا پیش شیخ آوردند، گفت: چه شد؟ گفت به همان ترتیب آمد، وقتی رسید، من آن ورقه را نشانش دادم، تا آن ورقه را نشان دادم گفت: رفتی به شیخ جعفر کاشف الغطا گفتی؟ گفتم: بله. گفت: بلا معطلی رفت سر آن اثاث، آنجا هم آن ورقه رادید، بعد برگشت دود شد رفت. روز به روز حال جوان برگشت.بعد بزرگان علما از کاشف الغطا سؤال کردند: چه کردی؟ گفت فقط نوشتم: بسم الله الرحمن الرحیم. آن بسم الله ای که مثل شیخ جعفر کاشف الغطایی بنویسد قدرتش این است.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
✅ارتباط با #عالم باعث می شود انسان از #بلا و #مصیبت و #هلاکت نجات پیدا کند
✅یکی از آثار #ذکر شریف #بسم_الله دفع #اجنه و #شیطان است
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷