eitaa logo
کشکول صلوات بر محمدوآل محمدص
241 دنبال‌کننده
26هزار عکس
26.2هزار ویدیو
206 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم درشب #میلادحضرت_امام_حسن_عسگری_ع #پدرحضرت_صاحب_الزمان_عج #درسال_١۴٠١ این کانال درایتاراه اندازی می‌شود. #بیادشهیدبسیجی_علیرضا_فرج_زاده_وپدرمرحوممون_کربلایی_حاج_هوشنگ_فرج_زاده. که در ایام چهارمین سالگرد درگذشتش هستیم #صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها نمازهایمان بوی خدا نمی‌دهد ، شما برایمان دعا کنید در آن قنوتِ عاشقانه‌تان ... 😔😔
هدایت شده از محبین ولایت۵۱۴۷
هدایت شده از یا رقیه
🌸بِسْمِ اللَّـــــــهِ الرَّ‌حْمَـٰـــنِ الرَّ‌حِــــــيمِ🌸 اِلهی یا حمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان سلام من مهدی جان✋ سلام دوستان ✋صبح سه شنبه تان به خیر ومنور به نور مهدی فاطمه سلام الله علیه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
📸 چه اتفاقی افتاده است؟ ! چیزی نیست !!! فقط جنگ بود... فقط هوا سرد بود... فقط ماندند ... فقط برای کشورشان... فقط یخ زدند... فقط شرمنده ایم...! و عموم شهدا وایثارگران وجانبازان پدران ومادرانشان و همسران و فرزندانشان اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
٢٨۶ در روزگاری که یه عده از خدا بی‌خبر شده آندو پرچم بی دینی بدست گرفته اند و میخواهند به حشیشی خودشون رو متصل کنند تا غرقتر نشن هم هستند که در جاده ها پرچم دینداریشون در اهتزازه 🔴سلامتی راننده های پایه سنگینی که این روزها دارند مرام و معرفت رو به سلبریتی های دوزاری آموزش میدن : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar کانال
✨🌼✨🌼✨﷽✨🌼✨🌼✨ ٢٨٨ ️ ، 🌷 (ره) : 🌱 هر امر خوبی که از بیرون به ما می رسد، مثل رفیق خوب یا موفقیت به اعمال خوب ، . 🌱 گاهی آن است که ، که بهترین است، میفرماید ❤️ یادمون نره... ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ در ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌺✨🌺✨﷽✨🌺✨🌺 ٢٨٩ : 🔰روزی مشکلی برای پیش آمد وخدمت رسیدیم، پرسید: برای رفع مشکلم چه کنم فرمود: 👈روزی دو مرتبه بخوان یکمرتبه بعد از نماز صبح و یکمرتبه اول شب بعد از نماز و فرمود: بمدت ده روز بخوان نتیجه می‌گیری، .پس از یک هفته به اتفاق حاج آقای معزّی خدمت آقای کشمیری رسیدیم آقای معزی گفت: الحمدلله هنوز ده روز نشده حاجتم روا شد. فرمود: این دعا آثار و برکات زیادی دارد و ادامه آن علاوه بر تقرب حضرت حق ، برکات دنیوی از جمله برآورده شدن حاجات دارد و سفارش بسیار به خواندن آن می‌کرد. ❤️ یادمون نره... ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ 🚍┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌹🌹🌹✨﷽✨🌹🌹🌹 ٢٩٠ ... يكبار با او بحث كردم كه چرا برای كار لوله كشی پول نمی گيری؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و... هادی خنديدو گفت:‌ خدا خودش مي رسونه، آدم برای رضای خدا بايد كار بكنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون می فرسته. بعد مكثي كرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد . گفت : يه شب تو همين نجف مشكل مالی پيدا كردم. خيلي به پول احتياج داشتم. آخر شب مثل هميشه رفتم تو حرم و مشغول زيارت شدم. اصلاً هم حرفي در مورد پول با (علیه السلام) نزدم همين كه به ضريح چسبيده بودم يه آقايی به سر شانه من زد و گفت:‌ آقا اين پاكت مال شماست. برگشتم و ديدم يك آقای روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم بعد هم بی اختيار پاكت را گرفتم. هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهی منزل شدم. پاكت را باز كردم. باتعجب ديدم مقدار زيادی پول نقد داخل آن پاكت است. 🔰هادي دوباره به من نگاه كرد و گفت: حاج باقر، من براي اين مردم ضعيف، ولی باايمان كار می كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت و می فرسته. 🌷 ❤️ یادمون نره... ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ . و عموم شهدا وایثارگران وجانبازان پدران ومادرانشان و همسران و فرزندانشان وخصوصا اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ کانال @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌺🌼🌸✨﷽✨🌺🌼🌸 ٢٩١ بالاخره «کعبه» به کرمان رسید! میگفت: «ما یک آیت‌الله "حقیقی" در کرمان داشتیم. چند سال قبل که ایشان از دنیا رفتند، دوستانشان آمدند و اصرار داشتند هماهنگی‌های لازم صورت بگیرد تا بتوانند پیکر آیت‌الله را در جوار قبور مطهر شهدا در گلزار شهدای کرمان دفن کنند. از ممنوعیت قانونی این موضوع گفتیم و تاکید کردیم فضای گلزار اختصاص به پیکر شهدا دارد و در نهایت، فقط امکان دفن پدر و مادر آن‌ها در این محدوده وجود دارد. وقتی اصرار عجیب آن‌ها را دیدیم، علتش را پرسیدیم. برایمان گفتند: "آیت‌الله حقیقی قبل از پیروزی انقلاب خواب دیده‌بود کعبه را به گلزار شهدای کرمان آورده‌اند و مردم می‌آیند برای زیارت آن! ایشان می‌گفت: "سال‌ها دنبال این بودم که بدانم تعبیر خوابم چیست. گذشت، بعد از پیروزی انقلاب، وقتی اولین شهید را در این نقطه از شهر دفن کردند، فهمیدم خوابم دارد تعبیر می‌شود. " به همین دلیل، آیت‌الله حقیقی بسیار دوست داشت در نزدیکی مزار شهدای کرمان دفن شود."» سردار حسنی سکوت می‌کند. انگار دنبال کلماتی می‌گردد که یاری‌اش کنند برای ادای حق این ماجرا. عاقبت می‌گوید: «امروز اگر به گلزار شهدای کرمان بیایید، صف طولانی انبوه زائرانی را می‌بینید که از دور و نزدیک می‌آیند، ساعت‌ها به انتظار می‌ایستند تا خودشان را به مزار شهید حاج قاسم سلیمانی برسانند و دقایقی آن را زیارت کنند. به اعتقاد من، حال‌وهوای امروز گلزار شهدای کرمان، بعد از بیش از 40 سال، .» اما بشنوید از سرانجام ماجرای تدفین آیت‌الله حقیقی: «همان موقع که دوستان آیت‌الله حقیقی پیگیر موضوع بودند، حاج قاسم با من تماس گرفت و گفت: "همه شهدایی که در کرمان داریم، شاگردان آیت‌الله حقیقی بودند. شما موضوع را بررسی و طوری عمل کنید که هم قانون را رعایت کرده‌باشید و هم احترام این عالم بزرگ را حفظ کنید. " خلاصه، با تاکید سردار سلیمانی، پیکر آیت‌الله حقیقی در جوار گلزار شهدا به خاک سپرده‌شد.» ❤️ یادمون نره... ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ علما شهدای انقلاب، دفاع مقدس مدافع حرم و امنیت وترور و..... اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ در ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
📚 ٢٩٢ روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما دعاهای مستجاب شده و الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم . مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!!! فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکرت . ✅برای هر نعمتی خدا رو شکر کنید ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾
٢٩٢ 💠ابن عباس از (علیه السلام) حدیثی را درباره عبور (علیه السلام) از نقل می‌کند که: حضرت (در بخشی از این حدیث) می‌فرماید: « [هنگام عبور از کربلا] نشست و شروع به گریه کرد و حواریون نیز با وی نشستند و گریه کردند؛ اما علت گریه (علیه السلام) را نمی‌دانستند. از این رو به حضرت گفتند: ، سبب گریه شما چیست؟ حضرت فرمود: آیا می‌دانید اینجا چه سرزمینی است؟ گفتند: نه فرمود اینجا زمینی است که در آن و ، که [ ] است، کشته شده و در آن دفن می‌شود». ازکتاب 📚 ، ص۶۹۵، ح۵ ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾ 👆👆👆
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
👇👆👇👆👇👆👇👆👇👆 👇 ٢٩٣ 📚 ... دوم راهنمایی، یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود : «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت: همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! « » ❤️ *یادمون نره...؛ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 🚍┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar همیشه_بشه
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 ٢٩۴ 👌👇 ✨🌸شخصی به پسرش وصیت کرد که: پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ✨🌸ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند: ✨🌸« ! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، ، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. که برایت گذاشته ام استفاده کنی و و ، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد← 《 .》 ❤️ یادمون نره... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ کانال ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ما توفیق بده که...
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌼💕💕💕💕💕🌼🌼 ٢٩۵ ✍ وارد میوه‌فروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوه‌فروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومان! نگاه تعجب‌زده‌ام را به سرعت به میوه‌فروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمی‌شه میوه خرید! محمد آقای میوه‌فروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت: این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه‌ی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوه‌ی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ وقت روی میوه‌ها تابلوی قیمت نمی‌زنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمت‌ها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچه‌هاش میوه بخره. راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک می‌کنم و معامله می‌کنم. دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم می‌خواست روی میوه‌فروش را ببوسم، میوه‌ها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و خجل بودم و با خودم می‌گفتم: ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله می‌کردم. ❤️ یادمون نره... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ما هم توفیق بده که... به برکت برای سلامتی وتعجیل در فرج آنحضرت
٢٩۶ 📚 می گویند سال ها پیش در جزیره ای آهو های زیادی زندگی می کردند. خوراک فراوان و نبود هیچ خطری باعث شد که تحرک آهوها کم و به تدریج تنبل و بیمار شده و نسل آنها رو به نابودی گذارد. برای حل این مساله تعدادی گرگ در جزیره رها شد. وجود گرگ ها باعث تحرک دوباره آهوان گردید و سلامتی به آنها باز گشت. ناملایمات، مشکلات و سختی ها هم گرگهای زندگی ما هستند که ما را قوی تر می کنند و باعث می شوند پخته تر شویم. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 🚍┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ما توفیق بده که... به برکت صلوات بر محمدوآل محمد ص
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰 ٢٩٧ ✅ ✍يكى از دوستان چنين مى گويد: روزى حدود ظهر نزد شهيد بزرگوار رجائى بودم صداى اذان شنيده شد، در حالى كه ايشان از جايش حركت كرده، مى خواستند خود را براى اقامه نماز آماده كنند، يكى از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است سرد مى شود، اگر اجازه مى فرماييد بياورم. شهيد رجائى فرمود: "خير " وقتى كه خدمتگزار از اتاق خارج شد، ايشان با چهره اى متبّسم و دلى آرام خطاب به من فرمود: "عهد كرده ام هيچ وقت قبل از نماز نهار نخورم اگر زمانى ناهار را قبل از نماز بخورم، ." ازکتاب 📚 ، ص۲۹ ❤️ یادمون نره... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ما توفیق خوان نماز اول وقت عطا کن به برکت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
💚💚💚💚💚💚💚☀️ ٢٩٨ ✅ ... ✍پسر آیت‌الله فاطمی‌نیا تعریف می‌کند: روزی با پدر می‌خواستیم برویم به یک مجلس مهم. وقتی آمدند بیرون خانه، دیدم بدون عبا هستند. گفتم عبایتان کجاست؟ گفتند مادرتان خوابیده و عبا را رویشان کشیده‌ام. به ایشان گفتم: بدونِ عبا رفتن، آبروریزی است! ایشان گفتند:. اگر آبروی من در گروی این عباست و این عبا هم به بهای از خواب پریدنِ مادرتان است، نه آن عبا را می‌خواهم، نه آن آبرو را... ! ❤️ یادمون نره... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ @dastanayekhobanerozegar ما هم توفیق بده که... با اهل بیت ع محشور بفرما به برکت برای سلامتی وتعجیل در فرج آنحضرت
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🌼🌼🌼🌸🌼🌼🌼🌸🌼🌼🌼 ٢٩٩ ✍روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت: بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت: پیازبخر و هندوانه. سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز وهندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت: در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت: روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود. ❤️ یادمون نره... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ علما شهدای انقلاب، دفاع مقدس ترور و..... اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ در ┅═✼🍃🌷🍃✼═┅ پیامبر اعظم ص @dastanayekhobanerozegar
هدایت شده از محمدرضا فرج زاده
🔶🍄🔷🔷🍄🔶🍄🔷🔷🍄🔶 ٣٠٠ 🦋 🍃🍂در زمان یکی از پیامبران گذشته، سه نفر از مؤمنین در مسافرتی در محلی شب‌گیر شدند، و راه به جایی نبردند، نه محلی برای استراحت و نه قوت و غذایی. 🌸 بالاخره یکی از آنها گفت: من اینجا یک آشنای دوری دارم می‌روم شاید بتوانم امشب سربار او شوم. 🌸دیگری هم فکر کرد و به یادش آمد یک همکاری اینجا دارد، گفت: می‌روم شاید بشود امشب را مهمان او بشوم. 🌸 سومی هر چه فکر کرد چیزی به‌یادش نیامد. گفت: ما هم می‌رویم مسجد و مهمان خدا می‌شویم. 💫فردا صبح که آمدند تا سفر را ادامه دهند، آن دو نفر هر کدام از خوبی‌های طعامی که در شب خوردند و از نوع پذیرایی‌ها صحبت کردند ولی سومی گفت: ✨حقیقتش ما مهمان خدا شدیم ولی تا صبح گرسنگی کشیدیم. 👈به پیامبر آن زمان ندا رسید برو و به این مؤمن بگو، حقیقتاً ما میزبانی تو را پذیرفتیم، و پذیرفتیم که تو مهمان ما باشی، ولی هر چه گشتیم خورشت و طعامی بهتر از «گرسنگی» نبود که با آن از تو پذیرایی کنیم. ✾📚 @Dastanayekhobanerozegar 📚✾ مرا ومارا هم خودت میزبانی کن به برکت صلوات بر پیامبر اعظم ص وآل او