📃 برشی از کتاب:
علی از مردانی است كه هم جاذبه دارد و هم دافعه و جاذبه و دافعه او سخت نیرومند است. شاید در تمام قرون و اعصار، جاذبه و دافعهای به نیرومندی جاذبه و دافعه علی پیدا نكنیم. دوستانی دارد عجیب، تاریخی، فداكار، با گذشت، از عشق او همچون شعلههائی از خرمنی آتش، سوزان و پرفروغاند، جان دادن در راه او را آرمان و افتخار میشمارند و در دوستی او همه چیز را فراموش كردهاند. از مرگ علی سالیان بلكه قرونی گذشت، اما این جاذبه همچنان پرتو میافكند و چشمها را به سوی خویش خیره میسازد. در دوران زندگیش عناصر شریف و نجیب، خداپرستانی فداكار و بیطمع، مردمی با گذشت و مهربان، عادل و خدمتگزار خلق، گرد محور وجودش چرخیدند كه هر كدام تاریخچهای آموزنده دارند و پس از مرگش در دوران خلافت معاویه و امویان، جمعیتهای زیادی به جرم دوستی او، در سختترین شكنجهها قرار گرفتند، اما قدمی را در دوستی و عشق علی كوتاه نیامدند و تا پای جان ایستادند. سایر شخصیتهای جهان با مرگشان همه چیزها میمیرد و با جسمشان در زیر خاكها پنهان میگردد، اما مردان حقیقت خود میمیرند، ولی مكتب و عشقها كه برمیانگیزند با گذشت قرون تابندهتر میگردد. ما در تاریخ میخوانیم كه سالها بلكه قرنها پس از مرگ علی، افرادی با جان از ناوك دشمنانش استقبال میكنند. از جمله مجذوبین و شیفتگان علی، میثم تمار را میبینیم كه بیست سال پس از شهادت مولی بر سر چوبه دار، از علی و فضائل و سجایای انسانی او سخن میگوید... تاریخ از این قبیل شیفتگان برای علی بسیار سراغ دارد. این جذبهها اختصاصی به عصری دون عصری ندارد.
📚 #جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
👤 #شهید_مطهری
۲۹ روز تا غدیر
#کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
هرگز نبايد از اشكريختن احساس خجالت كنيم؛ زيرا اين اشكها مثل قطرههای باران هستند كه برگرد و غباری كه زمين برمیانگيزد و با آنها پردهای بر دلهای بیعاطفهی ما میكشد، باريده و باعث شفافيتش میشود.
📚 #آرزوهای_بزرگ
👤 #چارلز_دیکنز
#کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
تابستان سوم فرا رسيد. هوا داغ بود. شبها از گرما خوابم نميبرد. حياط و بهار خواب نداشتم. اتاقم در وسط شهر بود. بساط تهويه به تهران نرسيده بود. شايد هنوز اختراع نشده بود. خيس عرق ميشدم. پيوسته به ياد ايل و تبار بودم. روزي نبود كه به فكر ييلاق نباشم و شبي نبود كه آن آب و هواي بهشتي را در خواب نبينم. در ايل چادر داشتم. در شهر خانه نداشتم. در ايل اسبسواري داشتم. در شهر ماشين نداشتم. در ايل حرمت و آسايش و كس و كار داشتم. در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوهگسار نداشتم.
📚 #بخارای_من_ایل_من
👤 #محمد_بهمن_بیگی
#کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
غدیر از آغاز هم برکه نبود. چشمه یا رود و حتی دریا هم نبود. غدیر اقیانوسی بود به ژرفای اندیشه و گستره زمان از گذشته تا امروز و از امروز تا آینده.
غدیر دل به تو داده بود و منتظر، غدیر عاشق بود و چشم به راه، چشم به راه زمان، تا موعدش برسد و او را به تو پیوند بزند و وقتش که رسید و نامش که در نام تو گره خورد، اقیانوسی شد و عالم را از کران تا کران پر کرد.
غدیر از آغاز غدیر نبود؛ از وقتی با تو همراه شد غدیر شد و چه قدري یافت غدیر خم آن روزی که فخر المرسلین دست فخرالاولیا را بالا برد و او را شرط قبولی نماز و روزه و حج و زکات معرفی کرد.
آری غدیر جاری شد و قوت گرفت و همراه شد و همراه ساخت و تا دنیا دنیاست غدیر ادامه دارد و از حرکت باز نخواهد ایستاد. غدیر رمز حرکت، رمز ایستادگی، رمز جاودانگی، رمز ولایت پذیری و خدامحوری و خداباوری شد. غدیر اسم رمز شد؛ اسم رمزی برای شناخت؛ شناخت مومن از منافق. خدامحور از کدخدامحور. دوست از دشمن. و چه می دانیم ما که غدیر چيست؟
✅ ۲۸ روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
مش ربابه پیش دعانویسی میرود که گوشه ی میدان بساط دارد. دو تا دعا میگیرد٬ یکی برای پدرم که حالش بهتر شود و یکی هم برای من که به هر چیزی پیله میکنم٬ هر کاغذ پارهای که کنار کوچه و خیابان است برمی دارم و میخوانم. می خواهد این چیزها از کلهام بپرد تا مثل پدرم نشوم. عقیده دارد هر کس سر و کارش با کتاب بیفتد یا دیوانه میشود و یا از دین خارج میشود.
📚 #شما_که_غریبه_نیستید
👤 #هوشنگ_مرادی_کرمانی
#کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است هوایت نکنم می میرم
یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم
#دلتنگ_حرم
#کربلا
#امام_حسین
#کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
پایان غروب، نشانی به جز تیرگی نیست.تپه ماهورها، هراسه های نشانده شده در زمین، خانه ها، خرابه ها، تک مردمی که از راه در گذرند، همه در شکم شب فرو رفته اند و چیزی جز پَرهیبی از ایشان به چشم نمی آید. دم به دم شب پیش تر می خزد. سیاهی سیاه تر می شود. زیور همچنان ایستاده است و چشم می دواند. بیهوده است. نشانی از مردش نیست. باد ملایم نیشابور می وزد. بال های چارقد زیور به نرمی می لرزند. پاچینش در باد کشیده می شود. شب، او را هم در شولای خود پیچیده است، ستاره های بالای سر! بر درخشش ستاره ها افزوده می شود. جرقه تر از همه _مثل همیشه_ ستاره شبکِش. بر هر پهندشتی، در هر دره ای و کنار هر بیشه ای که محله بار انداخته، زیور بی دیدار این ستاره سر بر بالین نگذاشته است. ستاره ی درخشان. الماسی در پرتو آفتاب.
اما چرا از گل محمد خبری نیست؟
📚 #کلیدر
👤 #محمود_دولتآبادی
#کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
غدیر آغاز راه بود و پايان حیرت.
غدیر جوانه ای بود در دل تفدیده کویر حیرت.
ستاره ای بود راهنما، روشن و امیدآفرین در شبي تار و پر وحشت
لمع البرق من الطور و آنست به
فلعلی لک آت بشهاب قبسی
(حافظ)
آن زمان که سیاهی همه چیز را در خود فرو برده بود و هیچ نشانی از نور و روشنی نبود. ستاره ای درخشید. ماه مجلس شد و خود خورشیدی شد عالم افروز.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد
(حافظ)
اکنون که عمر زمینی این ستاره در آستانه خاموشی قرار گرفته بود و خناسان، صاحبان زر و زو و تزویر خود را برای جانشینی او آماده می کردند. درخششی دیگر چشم ها را خیره کرد. همه نگاه ها به سمت او چرخید. و نقشه های خناسان نقش بر آب شد. فرمان جدیدی از رب العالمین. جبرئیل، فرشته وحی. یا محمد ابلاغ کن آن چیزی را که باید ابلاغ کنی و اگر نه رسالتت کامل نشده.
نباید درنگ کرد. تعلل روا نیست. باید فرمان توقف صادر شود؛ بایستید. حرکت نکنید. بمانید. آنها که پیشتر رفته اند باز گردند و آنها که نیامده اند زودتر خود را برسانند. امر مهمی پیش آمده، کار ناتمامی بر زمین مانده. نجواها شروع شد؛ گروهی به پچ پچ افتادند. حتما باید برگردیم؟ چيست این فرمان؟ نمی شود ما بمانیم تا همه برسند ما که از همه جلوتریم. خسته راهیم. حیواناتمان خسته اند. تشنه اند. گرسنه اند. فرسنگ ها بیابان در پیش است. گرما سوزان است. آفتاب بی رحم است. بمانیم هلاک می شويم. سایه مهربان درختی، نوازش مادرانه نسیمی، پناه پدرانه دیواری، خنکای جرعه آبی، چیزی که با آن بتوان از تیغ آفتاب جان به در برد نیست.
منادی مرتب تکرار می کرد. بمانید. باز گردید. خود را برسانید. نزدیکان ماندند. رفتگان باز آمدند بازمانده ها رسیدند. ستاره بر بلندی رفت . ستاره دیگر هم. دو ستاره در یک قاب. محمد و علی دست علی در دست محمد. هر کس که من ولی و صاحب اختیار و سرپرست او بودم و هستم اینک این شما و این علی. او را دوست بدارید و گوش به فرمانش باشید تا خیر دنیا و آخرت نصيب شما گردد. به این توصیه نیز اکتفا نفرمود. دعایی مستجاب. دعایی از صمیم جان. دعایی برای آنها که صدایش را می شنیدند و کسانی که هنوز چشمشان به دنیا باز نشده بود. دعایی در حق حاضرین و آیندگان. دعا. دعایی مستجاب به سبکی بال کبوتران؛ بار خدایا دوست داشته باش و دوستی کن با دوستانش و دوست دارانش. دشمن باش و دشمنی کن با دشمنانش و هر آنکه دشمنی کند با او.
دعا تمام شد فرشتگان دعا را در طبق هایی از نور بالا بردند. دعا مستجاب شد ولي رسالت هنوز تمام نشده است. هنوز سخنی هست. حرف نگفته ای. سفارشی برای آنها که بودند و شنیدند، حاضران این پیام را به غایبان برسانند. تکلیف. وظیفه. ادای دین. امری بر ذمه. تکلیف آیندگان هم روشن شد. اکنون آزاد و رها به شهر و دیار خود بروید و گیتی را از عطر غدیر پر کنید و عالم را گلستان کنید از گلی که در غدیر شکوفا شد.
✅ ۲۷ روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
سلام بر کتاب برشی های عزیز
می بینم که ۲۴ ساعت نبودم همه نگرانم شدید و در پی وی جوياي احوال 😁 الکی گفتم هیچ کس سراغ نگرفته 😂😂😂 نگران نباشید هر چی بوده خیر بوده تا دقایقی دیگر با برشی دیگر خدمت می رسیم
📃 برشی از کتاب:
زنبورهای عسل برای خودشان بروبیایی داشتند که نگو. ولایتشان دوازده تا شهر داشت و شهرها هم نزدیک به هم بود و شکوفه ها تازه باز شده بود و تا دلت بخواهد گل و گیاه زیر بالشان بود و خلاصه خدا را بنده نبودند. صبح تا غروب یک پاشان تو شهر و خانه و زندگیشان بود و یک پاشان روی گلها. اصلا یک جا بند نمی شدند. مثل اینکه می ترسیدند شکوفه ها تمام بشود. هنوز شیره این گل را نمکیده، می پریدند می رفتند روی یک گل دیگر و هنوز سلام و احوال پرسیشان با این یکی تمام نشده بود، دلشان شور خانه و زندگیشان را می زد و پر می کشیدند و برمی گشتند. به شهر که می رسیدند و می دیدند آب از آب تکان نخورده، دلشان قرص می شد و چینه دانهاشان را خالی می کردند تو انبارهای شهر و دوباره برمی گشتند سراغ گلها. یا اگر گشنه شان بود، سری به انبار ذخیره می زدند و از خانم باجی ابواب جمع اموال شهر، جیره شان را می گرفتند و هول هولکی می خوردند و باز می رفتند دنبال کارشان. درست است که از این پاییز تا آن پاییز فقط یک انبار ذخیره آذوقه داشتند؛ اما به همین یکی هم قناعت می کردند و هیچکدام هم نمی دانستند انبارهای دیگر که سرتاسر سال پرش کرده اند، چطوری سربه نیست می شود. فقط این را می دانستند که آخر هر پاییز بلا می آید و هرچه خوراکی دارند، می برد و دیگر به این هم عادت کرده بودند. آخر هر پاییز که می شد؛ یعنی وقتی شهر پر و پیمان بود و تمام سوراخ ـ سمبه هاش از آذوقه پر بود، بلا یواشکی می آمد. دیوار عقب شهر را از جا می کند و می آمد تو و دار و ندارشان را برمی داشت و می برد. بلا یک چیز خیلی گنده سفت و چغر بود که زنبورها اول ازش می ترسیدند و فرار می کردند؛ اما وقتی می دیدند دارد زندگیشان را به هم می زند، دسته جمعی می ریختند سرش و تا می توانستند نیشش می زدند؛ ولی مگر فایده ای داشت؟ نیششان را تا ته فرومی کردند به تن بلا و هرچه زور داشتند می زدند تا از حال بروند و چهار چنگول یک گوشه ای بیفتند. بعضیهاشان هم از بس جوش و جلا می زدند، نفس آخر را می دادند و قبض رسید را می گرفتند؛ اما آنهایی که هنوز جان داشتند، وقتی به حال می آمدند می دیدند تمام شهر خراب شده، همه محله ها و انبارها با خوراکهای توش سربه نیست شده، و لش زنبورمرده ها این ور و آن ور افتاده. بعد که یکی یکی پا می شدند و راه می افتادند تا شهر را رفت و روب کنند و لاشه ها را ببرند بیرون، می دیدند نه بابا یکی از انبارهای ته شهر دست نخورده مانده. این بود که یک خرده امیدوار می شدند و دوباره دست می گذاشتند به کار. درست است که پیر ـ پاتالها و ننجونها کم کم حس کرده بودند که این بلای هر ساله بوی صاحبشان را می دهد و باید یک جوری مربوط بهش باشد؛ اما نمی فهمیدند چرا وقتی صاحبشان تو باغ راه می رود، این بلا باهاش نیست و همین بود که باز هم صاحبشان را دوست داشتند؛ اما نمی توانستند بفهمند که خوراک آنها به چه درد صاحبشان می خورد و خانه و زندگیشان به چه دردش. خلاصه از این بلای هرساله گذشته، زنبورها غصه دیگری نداشتند. سرما که می گذشت، هر روز صبح تا غروب جان می کندند تا آذوقه زمستانشان را فراهم کنند. نه خوابی داشتند نه استراحتی و یک ریز آنقدر کار می کردند و بدو بدو می زدند تا از پا بیفتند. بعضیهاشان یک هفته، بعضیها ده دوازده روز عمر می کردند و خیلی که هنر داشتند سی دفعه می توانستند طلوع و غروب خورشید را ببینند. خوب حالا اینجا را داشته باشید تا ببینیم زنبورها امور ولایتشان را چه جوری رتق و فتق می کردند.....
📚 #سرگذشت_کندوها
👤 #جلال_آلاحمد
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
ای دنیا! چه می شد که همه توان خود را گرد می آوردی و در هر روزگاری «علی» ای با آن قلب و زبان و امتیازاتش عنایت می کردی!
📚 #امامعلی_صدای_عدالت_انسانی
👤 #جرج_جرداق
✅ ۲۶روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
غدیر، نوازش مهربان و خنکِ نسیمی بود، در کویر گرما زده حیرت و سرگردانی.
درخشش ستاره ای بود هدایتگر در شبی ظلمانی برای گم شدگان طریق حقیقت.
خنکای گوارای آبی بود، در گلوی تشنه ای ناامید که سایه سیاه مرگ با پنجه های خون آلود، راه نفس را بر او می بست.
غدیر، بوی دلپذیر کاه گل آب پاشی شده ورودی مسجد بود در یک غروب زیبای تابستانی.
غدیر، صادقانه ترین طلوع فجر است. زیباترین ترنم عشق است و آسمانی ترین سرود در گوش بشریت.
غدیر، تنها روزی است که دو خورشید، دست در دست هم در یک قاب طلوع کردند؛ طلوعی که غروبی در پی آن نبود.
غدیر، تنها یک واژه است اما یک دنیا معنی در دل دارد.
✅ ۲۶ روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
کسی که قله را ببیند، رنج صعود به آن را می پذیرد و بلکه در صعود رنجی نمیبیند و عجیب است که مردمان رنج ایستادن و ماندن را درک نمیکنند. ایستادن و ماندن هراسانگیز است.
بار بستن برای رفتن، مثل کشیدن کمان است ؛ هرچه کمان بیشتر کشیده شود، تیررها شده از چلّه به مقصد دورتری پرواز میکند.
📚 #نخل_و_نارنج
👤 #وحید_یامینپور
✅ #شیخ_مرتضی_انصاری
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
👱🏻- عمو، می خوام برم تهرون
👴🏻-خودت می دونی ولی من راضی نیستم. بزرگ شدی. دیپلم گرفتی. پدر مریضت رو هم من نگه داشتم، تا وقتی سر و سامونی بگیری هم نگه می دارم. تا اون جایی که تونستم کمکت کردم. درسته ، آن جور که دلم می خواست در حقت پدری نکردم، اما نذاشتم درمونده بشی.اگر رفتی تهرون و به بدبختی و گدایی افتادی از من توقع کمک نداشته باش. قبول دارم خیلی سختی کشیدی. حالا دیگه موقع راحتی و آسایشته. معافی داری، دیپلم داری. کسی رو پیدا کردم تو بانک کشاورزی استخدامت می کنه. بانک خوبه. هم حقوقش خوبه هم می تونی وام بگیری، خونه بخری، ماشین بخری، زن بگیری. نمی دونی چه لذتی داره آدم شب شکم سیر بخوابه، رختخواب راحتی داشته باشه،ماشین داشته باشه، خونه از خودش داشته باشه.
👱🏻- اهل این چیزها نیستم عمو، این ها آرزوهای من نیست
👴🏻-اهل چی هستی پس؟ گشنگی خوردن؟ تحقیر شدن؟ بچه ! نون تو کار هنر نیست! تو بانک هم باشی می تونی کار هنری بکنی. لگد به بخت خودت نزن. راحتی و خوشی شاخ تو شکمت می زنه؟
👱🏻- من به درد بانک نمی خوردم. اگر بمونم تو بانک می پوسم. وام می گیرم، قالی می خرم، یخچال می خرم. وام می گیرم، زن می گیرم، بعد بچه دار می شم. وام می گیرم، موتور می خرم، ماشین می خرم، خونه می خرم.شب و روز کارم می شه وام گرفتن و قسط دادن. هرروز زن و بچه ها چیز تازه ای می خوان. فکر و ذکرم می شه حقوق آخر برج. فرصت نمی کنم چیزی بخونم، چیزی بنویسم. بازنشسته می شوم. نوه هام می ریزن دور و برم. حاج آقا می شم. رئیس شعبه می شم. پولم زیاد می شه. تکه ای باغ می خرم، یادم می ره برای چی به دنیا آمدم. کم کم پیر می شم، مریض می شم و می میرم . روی کاغذی می نویسن، “بزرگ خاندان از دنیا رفت! فاتحه!”. این راه من نیست عمو، تازه اگه جوون مرگ و ناکام نشم! من اهل این زندگی نیستم عمو!من حرف هایی دارم که باید بزنم. اونم در لباس هنر. آماده ام سختی بکشم. می رم تهرون هرچه بادا باد.عادت کرده ام به سختی . افتادن تو چاله چوله و از توچاه در اومدن کار منه!
📚 #شما_که_غریبه_نیستید
👤 #هوشنگ_مرادی_کرمانی
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 سه برش کوتاه از یک کتاب:
“اُوِه از آن آدم هایی نبود که به حرفِ دیگران اهمیت دهد”
“کسی که زیاد وراجی نکند، به ندرت حرف مفت می زند”
“کسی که ریگی به کفش نداشته باشد، نباید از واقعیت بترسد!”
📚 #مردی_به_نام_اُوِه
👤 #فردریک_بکمن
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
«آری علی (علیه السلام) در گذرگاه تاریخ به عنوان امام حق و نیکی، همانند کوهی استوار قرار گرفته، به گونه ای که حوادث کوبنده و بادهای سخت، آن را متزلزل نمی کند. آنان که با علی بن ابی طالب ( علیه السلام ) دشمنی می کردند هم خود، گمراه شدند و هم دیگران را گمراه ساختند و سرانجام سربه زیر خاک فرو بردند و خاموش شدند و از آن ها نام و نشانی، جز لعن و نفرین انسان های آگاه باقی نماند.
وجدان پاک انسان ها، آن ها را از بین رفته و ذلیل می شمارد، اگر گناه و زشتی و تبه کاری، در پیشگاه وجدان انسان، ارزش داشته باشد آن ها هم ارزشی دارند.»
📚 #امامعلی_صدای_عدالت_انسانی
👤 #جرج_جرداق
✅ ۲۵ روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
زندگی برای آدم بی فکر همیشه راحت است. خورد و خواب است. و رفتار بهایم. اما وقتی پای فکر به میان آمد، توی بهشت هم که باشی آسوده نیستی. مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گریخت؟ برای این که عقل به کله اش آمد و چون و چراش شروع شد. خیال می کنید بار امانتی که کوه از تحملش گریخت و آدم قبولش کرد چه بود؟ آدم زندگی چهارپایی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنیای پر از چون و چرای عقل و وظیفه، به دنیای پر از هول و هراس بشریت.
📚 #ن_و_القلم
👤 #جلال_آلاحمد
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
چهار و نیم صبح مکه بودیم. دیشب هشت و نیم از مدینه راه افتادیم. ماشین یک اتوبوس بود - از همان قرمزها - که سقفش را برداشته بودند و همسفریها از پنج بعد از ظهر رفتند جا گرفتند. و ده انتظار بکش... تا ساعت هشت که جواد آمد مرا صدا کرد. ناچار جای حسابی نداشتم. ردیف سوم، بغل دایی؛ نفر سومی شدم روی یک صندلی دونفره. و راننده آدم بود و ماشین خرابی نداشت و حملهدارمان مدعی بود که سبیلش را چرب کرده. و یک راست آمدیم. تنها با یک توقف در «رابغ» و یکی هم همان اوایل حرکت در مسجد «حلقه» برای محرم شدن. در تاریکی شب. و نه آبی، نه مستراحی. و در شعاع نورافکن اتوبوس تطهیری کردیم. لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم. و مراسم مسجد، و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن.
سقف آسمان بر سر، و ستارهها چه پایین، و آسمان عجب نزدیک، و عقرب سخت رو به رو نمایان. و هی باد خوردیم (بین 80 و 100 میراند) و هی مچاله شدیم. و مسئولیت پاییدن دایی پیرمرد که چرتش میبرد و ممکن بود سرش بخورد به پشتی صندلی ردیف پیش. و من هیچ شبی چنان بیدار نبودهام و چنان هشیار به هیچی. زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هرچه شعر که ازبر داشتم خواندم- به زمزمهای برای خویش - و هرچه دقیقتر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعاد» ی. و دیدم که «وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هرلحظهای و هرجا. و تنها با خویش؛ چراکه «میعاد» جای دیدار تست با دیگری، اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن». و دانستم که آن زندیق دیگر میهنهای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانهی خدا در دروازهی نیشابور گفت که کیسههای پول را بگذار و بدور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیلهی دیگری است برای خود را شناختن. اینکه «خود» را در آزمایشگاه اقلیمهای مختلف به ابزار واقعهها و برخوردها و آدمها سنجیدن و حدودش را بهدستآوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ و هیچ.
📚 #خسی_در_میقات
👤 #جلال_آلاحمد
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
به این ناله دل علی گوش کنید:« ای انسان! چه چیز تو را با نابودی خویشتن مانوس ساخته است؟ آیا از خواب بیدار نمی شوی؟» در زندگی علی تنفر از تجاوز، جنگ افروزی و کشت و کشتار و ستایش یک رنگی، دوستی و برادری، در گفتار و کردارش دست به دست هم داده است. او به همکاری برای صلح و تلاش برای تحقق ان دستور می دهد، زیرا «در صلح، امنیت شهرها نهفته استه» و به ناخشنود داشتن جنگ فرمان می دهد و خودش نیز جنگ را ناخوش می دارد، زیرا جنگ تجاوزگری است و «تجاوزگری بر بندگان زشت است» و در هر حال زیان، نتیجه حتمی این تجاوز است:« هرکس که دشمنی کاشت، زیان درو کرد» چون نتیجه جنگ بدبختی برای همه آدمی زادگان است؛ برای پیروز و شکست خورده.
📚 #امامعلی_صدای_عدالت_انسانی
👤 #جرج_جرداق
✅ ۲۴ روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
حسین، گاه، این بیابان را در فردایی پرآشوب تصور میکرد و خود را در قلب میدانی میدید که رگبارش امان دشمن را بریده است.
گاه خود را در محاصره انبوهی از تانکهای دشمن تصور میکرد که هیچ راه گریزی برایش متصور نیست. شاید به همین دلیل بود که در نظرش غم و شادی در هم آمیخته بودند و او را به وجد میآوردند.
اولین بار بود که جنگ را با تمام معنایش در ذهن مرور می کرد.
«خداوند هرگونه جنگ را به جز جهاد علیه کفار، ممنوع ساخته است. تنها جنگی مشروع است که هدف نهایی آن جهاد باشد. فردا چه خواهد شد؟ آیا افکار شوم صدام مسلمین عراق را در صف کفار قرار داده است ؟» با صدای مهیب توپخانه به خود آمد.
یاد شمشیر ذوالفقار امام علی (ع) افتاد که چگونه ناکثین را از دم تیغ میگذراند.
آن چه از دوران سکوت امام علی (ع) خوانده بود، در نظرش مجسم شد و تفسیر هرچه که چند دقیقه قبل مرور کرده بود، در نظرش تغییر کرد.
رفته رفته به آرامش رسید...
📚 #سفر_سرخ
👤 #نصرتالله_محمودزاده
✅ #شهید_حسین_علم_الهدی
✅ #کتاب_برش
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
🔸مبادا! مبادا! موقع دعا احدی را بر امام زمانت مقدّم بداری...
یک وقت خیال نکنی که مولایت به دعای تو نیازی دارد.
هیهات! هیهات! اگر چنین عقیدهای داری، تو در اعتقاداتت مریض هستی!
اینکه اوّل برای او دعا کنی سبب میشود درهای اجابتی که با گناهانت قفل خورده باز شود...
نگو که "پس چرا فلان استاد و فلان استاد اینگونه عمل نمیکنند؟!..."
به آنچه گفتم عمل کن که «اوّل دعا کردن برای امام زمان»، حقیقتی واضح است
و هرکس از این مطلب غافل باشد در اشتباه فضاحتباری است!
✅ #امام_زمان
📚 #فلاح_السائل
👤 #سید_بن_طاووس
✅ #کتاب_برش
عضو شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از یک کتاب:
از بازگشتن یک فکر به مغز، به آن اندازه می توان جلوگیری کرد که از بازگشتن آب دریا به ساحل بتوان جلو گرفت. برای ملاح، این، جزرومد نامیده می شود؛ برای گناهکار، پشیمانی نام دارد. خدا، جان را مانند اقیانوس می شوراند.
📚 #بینوایان
👤 #ویکتور_هوگو
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7
📃 برشی از کتاب:
«علی، ربالنوع انواع گوناگون عظمتها، قداستها و زیباییهایی است از آنگونه که بشر همواره دغدغه داشتن و پرستیدنش را داشته و هرگز ندیده و معتقد شدهبوده که ممکن نیست بر روی خاک ببیند و ممکن نیست در کالبد یک انسان در این حد تحقق پیدا کند و ناچار، میساخته. اما علی، همان نیازی که پرومته در اساطیر، روح انسان را از فداکاری اشباع میکرده و دموستنس از عظمت و قدرت و پاکی و صداقت سخن، و ونوس یا فوتوشیشی از عظمت و از زیبایی روح یا خدایان و مظاهر ربالنوعهای دیگر از شکستناپذیری، از بیباکی و از فداکاری یا خدایان دیگر از تحمل سختی و رنج برای دیگران به خاطر پاکی، و خدایان دیگر از نهایت رقت و عظمت محبت و برکت روح برای دیگران، همه را در یک ربالنوع جمع کرده.
علی نیازهایی که در طول تاریخ انسانها را به خلق نمونههای خیالی، به خلق الههها و ربالنوعهای فرضی میکشانده، در تاریخ عینی اشباع میکند. این ربالنوعها به انسان نشان میدادند که هر احساسی و هر استعداد انسانی تا این حد میتواند رشد کند و انسانهایی که تا آن حد هیچکدامشان نمیتوانستند رشد کنند، این را به عنوان یک سرمشق، یک چیزی که باید به آن برسیم، یک عظمت و درجهای که نمونه زندگی ما و وجهه نظر ما و مسیر حیات و تکامل ما باید باشد به ما نشان میدادند.»
📚 #علی_حقیقتی_بر_گونه_اساطیر
👤 #علی_شریعتی
✅ ۲۳ روز تا #عید_غدیر
✅ #کتاب_برش
عضو شوید 👇
https://eitaa.com/joinchat/1527841182C8c7fb5d5a7