eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
121 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🍉 از میان امامان، (ع) که عشقش بود؛ ولی (ع) چیز دیگری بود. اصلاً مال خودش بود. جانش بود. دلش غنج می زد برایش. هیچ وقت نمی توانست حسش را به زبان بیاورد. از بچگی بیش از هرچیز دویدن‌هایش در صحن‌های را به یاد داشت. پایش که به بست علیا می‌رسید روحش تازه می‌شد، نفس می‌کشید و جان می‌گرفت. بعد می‌ایستاد جلوی و با او صحبت می‌کرد. انگار با پدرش، برادرش، اصلاً با همه کَسش صحبت می‌کند. امام رضا(ع) خوب بود؛ خوب تر از خوب. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/132356 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔻ماجرای عنايت (س) به ✅ يکي از مردان صالح براي من نقل کرد که چند سال پيش در (س) نشسته بودم، زائر غريبی از پيرمردی که در حرم شرفياب بود، در مورد عظمت و جلالت قدر حضرت معصومه(س) سؤال کرد، آن پيرمرد گفت: من در جوانی بنّا بودم به مي رفتم، يک روز ديدم ديوارهای مسجد خيلی سياه شده، به دوستان سفيدکار خود گفتم: بياييد همّت کنيد را سفيد کنيم، گفتند: مانعی نيست. هنگامي که به شهر آمديم سراغ گچ فروشی رفتيم و داستان را گفتيم، او حاضر شد که گچ بدهد، درآنجا الاغ داری بود آنن هم پذيرفت که گچ ها را تا حمل کند، روز بعد که به سراغ گچ فروش رفتيم از تقديم گچ امتناع کرد و مالدار هم از حمل آن امتناع نمود! از آنجا دست شستيم و به حرم مطهّر حضرت معصومه(س) مشرّف شديم و حال خود را به خدمت بی بی عرض کرديم. بعد از دعا و زيارت در کنار نشسته بودم لحظه ای به خواب رفتم و در عالم رؤيا ديدم بانوی بزرگواری از ضريح مقدّس بيرون آمد و به من فرمود: " برو در منزل فلان بنّا، دربزن، چون بيرون آمد دستش را بگير و مچ دستش را فشار بده ". عرض کردم: بی بی گچ نداريم، فرمود: " دم در ، دکّان گچ پزی هست و گچ دارد، ولی يادتان باشد که حجره آن دو سيد را نيز سفيد کنيد" ! در خانه ِآن شخص رفتم و در کوبيدم، صاحب منزل که خود بنّا بود بيرون آمد، بعد از سلام دستش را گرفتم و مچ دستش را فشار دادم، گفت: صبر کن ماله و تيشه ام را بياورم. معلوم شد که به او نيز دستور رسيده بود و فشار مچ به عنوان نشانی بيان شده بود. رفقا را نيز برداشتيم و به مسجد مقدّس جمکران رفتيم، ديدم دمِ درِ بزرگ مسجد دکّان گچ پزی متروکه ای هست ولی مقداری گچ هست. خواستم به دهِ بروم و الاغی پيدا کنم، ديدم مال ِبی صاحبی می آيد و بيل به بغلش بسته شده است. با همان مال گچ ها را بردم و رفقا مشغول سفيد کردن شدند. به سوی راه افتادم که غذايی تهيه کنم، مرد کامل سِنّی را ديدم، پرسيد: کجا مي رويد؟ داستان را گفتم، گفت: شما مشغول کارتان باشيد من غذا می آورم، خواستم پول بدهم، گفت: مهّم نيست حساب می کنيم. سه چهار روز که کار سفيدکاری طول کشيد آن مرد مرّتباً غذا می آورد و ما مسجد را سفيد می کرديم و حجره آن دو را نيز سفيد کرديم. وقتي از سفيدکاری فارغ شديم، رفتم که پول غذاها را بدهم، آن مرد را پيدا نکردم، و کسی از چنين شخصی نام و نشانی نداد. معلوم شد همه اش از (س) بود، که براي گچ و حمل آن، و غذاها چيزي پرداخت نکرديم... 📚 کتاب (س) - ص85، علی اکبر مهدی پور ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢وقتی (عج) جان شیعیانش را از بلا و خطرات حفظ می‌کند. 📜مأمور شده بود مشرّف شود خدمت (عج)... کارهایش که تمام شد قصد بازگشت به وطنش را کرد. نامه‌ای برای (عج) نوشت و اجازه مرخصی گرفت. پاسخ آمد که خارج نشود که در رفتنش خیری نیست. بعدها خبردار شد قافله‌ای که می‌خواسته با آن‌ها برود را دزدان غارت کرده‌اند. پس‌از مدتی، باز اجازه مرخصی خواست. این‌بار از راه دریا. باز هم پاسخ آمد این کار را نکن. بعدها فهمید دزدان دریایی آن کشتی را غارت کرده‌اند. در عراق که ماندگار شده بود، به قصد زیارت به رفت. در نشسته بود که غلامی آمد و از او خواست همراهش برود. تعجب کرده بود از اینکه غلام او را می‌شناخت و نام کاملش را گفته بود. همراه غلام وارد منزل (ع) شد. اجازه داده شد تا داخل برود و مشغول شود. ♻️برگرفته از: 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/2920 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran