eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.5هزار ویدیو
128 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖من و مهدی سعی می‌کردیم که بیشتر هوای علی را داشته باشیم. علی خیلی شر و شیطان بود. برای بازی کردن من و مهدی، بیشتر او را دنبال نخود سیاه می‌فرستادیم، تا بازی ما را خراب نکند. البته باید طوری این کار را می‌کردیم که به آقا برنخورد. گاهی برای اینکه او را سرگرم کنم، مجبور می‌شدم با او تیله‌بازی و الک‌دولک‌ بازی کنم، چون من و علی بیشتر تیله‌ بازی و الک‌دولک را دوست داریم، ولی مهدی بیشتر نقاشی کردن را. هم ما کنار مهدی نقاشی می‌کردیم و هم مهدی کنار ما تیله‌بازی و الک‌دولک‌بازی می‌کرد. در یارکشی همیشه سر مهدی دعوا بود! با اینکه ما عاشق این دو بازی بودیم، ولی مهدی آن را حرفه‌ای بلد بود! آن‌قدر به‌خاطر بازی مهدی تیله جمع کرده بودم که نگو! برد همیشه با ما بود و تیله‌هایش برای من! شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123123 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖راستی، به مصطفی گفتی که آلبوم‌ها و نامه‌ها را سربه‌نیست کردی؟ دیدن آن‌همه عکس و نامه و خاطره، بدون مصطفی چه لطفی داشت؟ تك‌تک عكس‌ها را می‌توانستی حتی با چشم‌های بسته هم ببینی. دیگر برای چه آن‌ها را می‌خواستی؟ حضور مصطفی بود که به چند بار خواندن نامه‌ها و دیدن عکس‌ها لطف می‌داد. طبق عادت بوسه‌ای به سنگ سفید می‌زنی؛ عادتی که بعداز مصطفی، تو آن را حفظ کردی؛ رسمی همیشگی که مصطفی آن را باب کرده بود؛ هرروز بعد از هر رفتنی و هر آمدنی، حتی زمانی‌که برای یک لحظه تا سر کوچه می‌رفت، دستش را حلقه می‌کرد دور گردنت، تو را می‌بوسید و می‌رفت. شده بود وقت‌هایی که یادش می‌رفت و نیمه راه برمی‌گشت و بوسه قضاشده را ادا می‌کرد. به چشم همه عادی می‌آمد این کار. غیر از این انتظاری نمی‌رفت از عشقی که بین شما بود و زبان زد همه. به روایت همسر 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/131524 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖ولم کنید... ولم کن شهلاخانم! گرفتارم نکن... خیلی اشتباه کردم که آن شب دلم برای آن زن آواره سوخت. سید بفهمد، کله‌ام را می‌کَند. کافی است بفهمد که آن شب، از خانه زده‌ام بیرون یا در را برای کسی باز کرده‌ام، یا سوار ماشین غریبه‌ای شده‌ام... تو اصلاً می‌فهمی سید چه حال خرابی دارد؟ - بالأخره آن‌ها خودشان می‌فهمند که شوهرت گناهکار نیست. - نه، نمی‌فهمند خانم! دوست‌های نزدیکش، اصلی‌های کودتا هستند. دوستش می‌خواسته خانه امام خمینی را بمباران کند... مغز کودتا، تیمسار حسینی، سال‌هاست که با او رفیق است. رفیق جون‌جونیِ هم هستند. پای رفاقت، لوشان نداده... من که نمی‌دانم ماجرا از چه قرار بوده. شاید فکر نمی‌کرده که اصلاً کارشان به جایی برسد... خودش را که نمی‌گذارند من ببینم... پیغام‌وپسغام بهم رسانده... خدایا کمک کن! شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/126229 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 با همه شیطنت‌هایش، خستگی او را می‌فهمید و در این دو ماهی که خلیل به‌دنیا آمده بود، بیشتر از همیشه در کارها کمکش می‌کرد. برای همین به‌طرفش آمد. دستی به سرش کشید و شکوفۀ سیبی را که روی موهای مجعدش خوش نشسته بود برداشت. احساس کرد او را از همه بیشتر دوست دارد. یک بار که رباب به اعتراض گفته بود: «آره دیگه، مصطفی یه چیز دیگ هست»، بتول خانم با تشر گفت: «هر بچه‌ای خودش، خودش رو عزیز می‌کنه. بدون اینکه ازش بخوام، می‌ره پی کارهای من. فقط لازمه یه بار یه حرفی رو بزنم بهش.» شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/147546 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖 تصمیم گرفت خودش به‌سراغ برود. سابقه آشنایی او با صیاد برمی‌گشت به سه چهار سال قبل و درست بعد از . در آن دوران که تازه تأسیس شده بود، صیاد تمام تلاشش را می‌کرد تا سروسامانی به این سازمان تازه تأسیس بدهد؛ به همین دلیل، او و دوستانش پادگانی را در به آن‌ها اختصاص داده بودند تا به آموزش‌های لازم بپردازند. محمد، اصغر و چندتای دیگر از بچه‌ها هم جزء سپاهیان حاضر در اصفهان بودند. گذراندن دوره و آموزش‌های آن دوران، از عواملی بود که باعث شده بود صیاد از محمد به‌عنوان یکی از نخبگان دوره‌های تاکتیک کمک بگیرد. بعداز هم که صیاد را از فرماندهی عزل کرد، او دوباره به جمع بچه‌های سپاه پیوست. این بار محمد میزبان صیاد بود... شهید 📙 برشی از کتاب 🖋 به قلم برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/121549 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖صفیه از خواسته بود که برایش انشایی بنویسد تا آن را در مدرسه بخواند. برای او نوشته بود: ... ما مثل یک کبوتر هستیم که آن را در قفسی زندانی کرده‌اند و پرواز را از او گرفته‌اند. اما (ع) به ما یاد داده که دربرابر ظلم و ستم ایستادگی کنیم. فردای آن روز، وقتی صفیه انشایش را سر کلاس خواند، معلم او را تنبیه کرد. آن انشاء، برای همه خانواده دردسر شد. معلم گفته بود فردا باید با پدر و مادرت به مدرسه بیایی تا معلوم شود این حرف‌ها را چه کسی به تو یاد داده است! صفیه دو سال از او کوچک‌تر بود. به او یاد داده بود که سر صف صبحگاه مدرسه، هنگام خواندن سرود صبحگاهی، کلمه جاوید شاه را نگوید و سکوت کند. حیدر بودن را به همه دوستان و هم‌سن و سال‌های خودش هم یاد می‌داد. او مدام در محل بود و با طلبه‌ها و انقلابی‌های محل ارتباط داشت. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/137323 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖هنوز جاروی حیاط تمام نشده بود. مصطفی دست ابراهیم را رها کرد و از او خواست همان‌جا زیر سایه درخت بنشیند. جارو را از مادر گرفت. زد توی حوض کوچک وسط حیاط و آب‌ها را پاشید روی خاک‌ها. بتول خانم هم رفت تا ببیند زغال‌ها گل انداخته‌اند یا هنوز تا آماده شدن راه دارد. با دیدن زغال‌های قرمز، سرش را به رضایت تکان داد. با تکه‌ای چوب، خاکسترها را کنار زد. چند تکه زغال از داخل تنور برداشت. شاخه پُرِ دانه‌های اسپند را که از دیوار آویزان بود، در دست گرفت و کشید. دانه‌های اُخرایی را با سر انگشتانش له کرد و ریخت روی زغال‌ها. سرش را چرخاند سمت مصطفی که حالا جارو را نیمه‌تمام رها کرده بود و داشت با کمک ابراهیم، شمعدانی‌ها را آب می‌داد. نگاهش برای لحظه‌ای ماند روی صورت پسرهایش و «لا حول و لا قوه الا بالله » گفت. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/147546 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖عمو محمود می‌گوید آن‌وقت‌ها که آقای که بود و دوست بابا بود، هنوز نشده بود، نمی‌گذاشت بابا جلوجلوها برود و جلویش را می‌گرفت و بهش دستور می‌داد که عقب بماند. یک‌بار برگشت به بابا گفت: «کی به تو اجازه داده بیایی اینجا؟ مگر من بهت نگفتم همان عقب بمان؟ چرا حرف گوش نمی‌دهی؟ ما مگر چندتا درست‌وحسابی داریم تو این مملکت که تو می‌خواهی خودت را به کشتن بدهی؟ را ول کرده‌ای به امان خدا، آمده‌ای اینجا که چی بشود؟ لااقل حالا که آمده‌ای، حرف گوش کن، عقب بمان. جلو نیا.» بعدش بابا آقای را کشید کنار و درِ گوشش یک چیزی گفت که آقای ماتش برد و ساکت شد و دیگر حرف نزد و اجازه داد که بابا برود جلو. معلم شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123126 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖خلبان آمریکایی شروع کرده به حرف زدن راجع به کیفیت خلبان‌ها... از هر چند کلمه، یکی‌اش را خوب متوجه نمی‌شوم، اما یک اسم آشنا توی گوشم می‌پیچد... خلبان توضیح می‌دهد که بهترین خلبانی که امروز لیز انجام داده، خلبانی است به اسم ... او بهترین خلبان لیزینگ است، حتی بهتر از هر خلبان آمریکایی این کار را انجام می‌دهد... آن‌قدر از مهدیار تعریف می‌کند که خاتمی شروع می‌کند به دست زدن... آن‌قدر که من حال تهوع می‌گیرم... چه مهارتی! چه دقتی! مرحبا ! ... با دیدن قد و قامت نه‌چندان بلندش، لجم می‌گیرد... چرا او باید نفر اول باشد؟ خلبان شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/126229/ 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰، حتی با ذکر یک صلوات. 🌹شهید مهدی زین الدین: هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛ آن‌ها شما را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می‌کنند! 📖، بچه اول شمسی بود که بعد از شش سال از ازدواجشان به‌ دنیا آمد. شمسی شش سالِ تمام، انتظار کشید و نذرونیاز کرد که بچه‌دار شود. خانه‌اش سوت‌وکور بود. خانه‌ای که بچه نداشته باشد، اجاقش خاموش است. شمسی و همت‌علی به پابوس (ع) رفته بودند تا از آقا بخواهند خدا به آن‌ها بچه‌ای بدهد. یک شب، او آن‌قدر کنار امام رضا(ع) گریه کرد که همانجا خوابش برد. در عالم خواب دید خانمی که روبنده‌ای سبز به چهره داشت، کاغذی به دست او داد و به او گفت: این کاغذ را بگیر! حواله همان چیزی است که از امام رضا(ع) خواسته‌ای. شمسی از خواب پرید و توی دلش احساس کرد که امام رضا(ع) حاجتش را به‌زودی خواهد داد. همین‌طور هم شده بود. امام رضا(ع) خیلی زود، حاجت آن‌ها را داد و حیدر به دنیا آمد.... نوجوان شهیده 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/137323 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰مقام معظم رهبری: یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست. 🌹، حتی با ذکر یک صلوات. 📖دلش نمی‌خواست سالش را این طور شروع کند. در روستا چُو افتاده بود شاه نمی‌خواهد محرم‌ها باشد. برای همین شوهرش، مش رمضان‌علی، مدتی را در روستاهای اطراف به دنبال روضه‌خوان گشت تا محرمشان بـی‌رونق نباشد و سال قمریشان با شروع شود. بتول‌خانم همان‌طور کمر خم، نگاهش ماند روی صورت که حالا نشسته بود روی پلۀ خشت‌وگلی و از آمدن پدرش می‌گفت و از مهمانی که قرار بود با خودش بیاورد. _بابا داره می‌آد. آقا هم اومده. خودم از بالای درخت، دستار سفیدش رو دیدم. بتول خانم دستش را به کمر گرفت و قد راست کرد. این بار لبخندی زد و سری تکان داد. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/147546 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🔰مقام معظم رهبری: یاد و خاطره شهداء کمتر از شهادت نیست. 🌹، حتی با ذکر یک صلوات. 📖بابا عادت داشت اول زنگ در را می‌زد و بعد به در حیاط کلید می‌انداخت و وارد خانه می‌شد. بابا گوشزد کرده بود که ما هم حق نداریم جایـی که درش بسته است، همین طوری وارد شویم. باید اول در بزنیم و منتظر بمانیم تا در را برایمان باز کنند. خودش بود. وقت آمدنش بود. زنگ زد. کلید انداخت و در را باز کرد. از طرف در جنوبی آمد، مثل همیشه. دوچرخه‌اش را دم پله‌ها گذاشت. کنار حوض رفت و دستی به آب زد. همیشه کت و شلوار می‌پوشید. بابا خیلی خوش‌تیپ و خوش‌هیکل است. قدی بلند دارد؛ سبزه‌ رو و نمکی. شهید 📙 🖋 برای خرید کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/123123 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran