#معرفی_کتاب
یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشته های دفترچه ای قدیمی، زندگی اش دست خوش تغییر می شود و..
#روزی_که_عمه_خورشید_مُرد
#منیژه_آرمین
~°~•~°~•~°~•~°~•~°
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب یک گوشه ای از زیبا سرزمین شمال، پسر جوانی با خواندن دست نوشته های دفترچه ای قدیمی، زند
📚 #برشی_از_کتاب (۱)
عمه خورشید، در گوشه ای از باغ بزرگ خانۀ ما، در حیاط پشتی زندگی می کرد. حیاط او با دری کوچک به باغ متصل می شد. او خواهر ناتنی پدرم بود و بارها از زبان مادرم و عمه هایم شنیده بودم که مادر او دختر یک رعیت ساده و بی اصل و نسب بوده است. خانۀ عمه خورشید، خانۀ آرزوهای کودکانه ام بود. خانه ای که پرندگان، بدون هیچ ترسی، در آن لانه می کردند و کبوتر بچه ها، روی دست آدم می نشستند و او به من یاد می داد، چگونه آنها را نوازش کنم و دوست بدارم. یادم هست، یک روز که تخم کبوترها را از لانه برداشته بودم، با صدایی بغض آلود گفت:
«سهراب جان، این ها بچه های کبوترها هستند و اگر مادرشان ببیند که نیستند، گریه می کند.»
و آن قدر گفت که رفتم و تخم کبوترها را در لانه گذاشتم.
📚 برشی از کتاب (۲)
عمه خورشید، قبل از آنکه به دنیای سکوت تبعید شود، قصه هایی عجیب برایمان می گفت.
از پرنده ها، از آهو های بیابانی و از گرگ ها. در قصه های او، همه چیز، حتی آب و رنگ و درخت و ستاره ها حرف می زدند و هیچ چیز محالی وجود نداشت.
ثریا هم گاهی پیش ما می آمد ولی وقتی بر می گشت، ادای عمه را در می آورد و او را مسخره می کرد. او، از همان بچگی یاد گرفته بود که چه طور می شود دیگران را مسخره کرد و به آن ها خندید.
مادر، از رفتار ثریا خیلی راضی بود ولی همیشه می گفت: «می ترسم سهراب به عمه اش برود.» و بعد با نفرت ادامه می داد: «مرده شور نسلش را ببرد!» مادرم، همین قصه ها را بهانه کرد و با این دستاویز که حرف های عمه خورشید بچه ها را خرافاتی می کند، ملاقات عمه را برای ما ممنوع کرد.
ولی من می رفتم. یواشکی پیش او می رفتم.
پشت دامن باجی صغرا، تنها کسی که حق داشت پیش عمه خورشید برود، قایم می شدم و می رفتم.
➖➖➖➖
سفارش کتاب از طریق آی دی:👇
🆔 @sefaresh_ketabekhoobam
#روزی_که_عمه_خورشید_مُرد
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
لیست سوم ✨🌱
#ریشه_ها
#سقای_آب_و_ادب
#بازگشت
#مربع_های_قرمز
#من_ادواردو_نیستم
#نیمه_ی_پنهان_ماه
#مگر_چشم_تو_دریاست
#آرزوهای_دست_ساز
#تنها_زیر_باران
#دکتر_جکیل_و_آقای_هاید
#تولد_در_توکیو
#قیدار
#دعبل_و_زلفا
#رؤیای_یک_دیدار
#مترسک_مزرعه_آتشین
#دختران_آفتاب
#مرد_رؤیاها
#مفتون_و_فیروزه
#گریه_های_امپراتور
#ماجرای_فکر_آوینی
#ادواردو
#نفوذ_در_موساد
#عارفانه
#قدرت_و_شکوه_زن
#سه_دیدار
#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
#رنج_مقدس
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#هیچکس_به_من_نگفت
#جانستان_کابلستان
#دختر_شینا
#سایه_شوم
#کامبوزیا
#داستان_سیستان
#سرود_سرخ_انار
#اپلای
#من_و_دوست_سه_نقطه_ام
#قصه_های_من_و_ننه_آغا
#دنیای_دیدنی
#من_او
#رهایی_از_تکبر_پنهان
#آن_مرد_با_باران_می_آید
#مصطفی_و_مرتضی
#انتظار_عامیانه_عالمانه_عارفانه
#سعید
#عزیز
#نه_آبی_نه_خاکی
#اکنون
#من_برده_هستم
#شبیخون_به_خفاش