eitaa logo
کتاب یار
897 دنبال‌کننده
174 عکس
114 ویدیو
1.2هزار فایل
📡کانال کتاب یار 📚 معرفی کتب کاربردی 🔊ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی 🎧فایل صوتی کتب 📲کپی با ذکر منبع مجاز است 📣📣برای دریافت تبلیغ آماده ی خدمت رسانی هستیم... ☎️ارتباط با ما👇🏽 @Ravanshenas1online
مشاهده در ایتا
دانلود
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ در 🔶 رهبر معظم انقلاب (حفظه الله): 🔹ما ، باز سالهای متمادی بایستی چشم به بدوزیم و منتظر بمانیم که یک نفر در یک گوشه ی دنیا تحقیقی بکند و ما از او یا از آثار تألیفی بر اساس تحقیق او استفاده کنیم و اینجا آموزش بدهیم این نمیشود؛ این‌وابستگی‌است. (۱۳۸۶/۷/۹) با موضوعات و نکات کلیدی پژوهشی و تربیتی با ما همراه باشید. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ 👩‍💻 🔅 ✍ مقاله‌نویسی مقوله‌ای است که می‌تواند مسیر تحصیلات تکمیلی را هموار سازد. توجه و پرداختن به این فعالیت،منجر به رشد و نشاط علمی می شود. ✅برای دو دیدگاه وجود دارد: 1⃣ مقاله‌نویسی یک است. برای نوشتن یک مقاله خوب می‌بایست دانش کافی در زمینهٔ موردنظر را کسب کرد. این امر می‌تواند ماه‌ها و شاید سال‌ها طول بکشد. 2⃣ مقاله‌نویسی یک است. مهارت مقاله‌نویسی با نوشتن و کسب تجربه رشد و تعالی پیدا می‌کند. نوشتن مقاله، علم باشد یا مهارت فرقی ندارد مهم شروع مقاله‌نویسی و برداشتن گام‌ اول است. برای نوشتن مقاله همین امروز اقدام کنید. 🔴آیا نوشتن مقاله یا همان مقاله نویسی لذت بخش است؟ 🔸مقاله نویسی به عقیده‌ی اکثر آدم‌ها کاری دشوار، و به عقیده‌ی برخی دیگر، کاری آسان است. اما معتقدیم که هیچ‌کاری راحت نیست. 🔹مقاله نویسی نیز از دشواری‌های خاص خودش برخوردار است اما اگر صبوری کنید و تلاشگر باشید، کم کم برایتان آسان می‌شود. آنوقت خواهید دید که چه لذتی در نوشتن مقاله وجود دارد. 🔵نوشتن مقاله فواید و آثار بسیار زیادی بر روی فرد دارد. از جمله: 🔻پیشرفت علم و دانش بشر 🔻اشتراک گذاری علم خود برای دیگران 🔻تقویت حافظه کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت 🔻تقویت قوه تشخیص، استدلال و تحلیل 🔻بروز شدن دانش‌های قبلی و کسب دانش جدید ⏯ ادامه دارد... ۱۴۰۱/۰۶/۱۴ 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1352641968.pdf
1.39M
📥 📔 خاطرات اسیر آزاد شده، کریم رجب زاده 🖌 نویسنده: ساسان ناطق 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
به_توان_او.pdf
4.7M
📥 📔 🖌 نویسنده: احمدصابری 📌 مهمترین علت پیروزی امام حسین در کربلا ثبات قدمی بود که ایشان و یارانشان داشتند. 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1_1109640912.pdf
2.53M
📥 📔 پرتویی از علی 🖌 نویسنده: آیت الله صافی گلپایگانی 📝 مترجم: ناصر باقری 📌 ۱۱۰ حدیث از کتب اهل سنت در فضائل امیرالمونین علی علیه السلام 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1808094709.pdf
3.09M
📥 📔 صد روایت از زندگی علامه سید علی قاضی 🖌 نویسنده: آستان قدس رضوی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_2093590736.pdf
735.4K
📥 📔 🖌 نویسنده: احمدصادقی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
4_5868420013609716057.pdf
2.15M
📥 📔 🖌 نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فیش جامع محرم.apk
17.87M
📲 🔍 ♻️ 🔳هزار منبر و روضه محرم 🔹فیش منبر روشمند 🔸متن سخنرانان مشهور 🔹فیش مرثیه و روضه روشمند 🔸متن مقتل مستند 🔹مقتل تحقیقی متناسب هر شب 🔸فیش احکام محرم 🔹کتب متناسب محرم 🔸منابر ویژه عاشورا و تاسوعا 📌با این نرم افزار حتی یک جلد کتاب با خودتان به نبرید 📥 دریافت مستقیم http://talabeyar.ir/1398/06/moharam 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═ ﷽ 🌐 🌀 ◀️ قسمت: پدرم که از داماد طلبه‌اش متنفر بود بر خلاف داماد قبلی، یه مراسم عقدکنان فوق ساده برگزار کرد... با ده نفر از بزرگهای فامیل دو طرف، رفتیم محضر... بعد هم که یه عصرانه مختصر منحصر به چای و شیرینی☕️🍰 هرچند مورد استقبال علی قرار گرفت... اما آرزوی هر دختری یه جشن آبرومند بود و من بدجور دلخور... هم هرگز به ازدواج فکر نمیکردم، هم چنین مراسمی... هر کسی خبر ازدواج ما رو میشنید شوکه میشد همه بهم میگفتن...هانیه تو یه احمقی😕 _خواهرت که زن یه افسر متجدد شاهنشاهی شد به این روز افتاد...تو که زن یه طلبه بی پول شدی دیگه میخوای چه کار کنی؟ هم بدبخت میشی هم بی پول...به روزگار بدتری از خواهرت مبتلا میشی دیگه رنگ نور خورشید رو هم نمیبینی... گاهی اوقات که به حرفهاشون فکر میکردم ته دلم می‌لرزید گاهی هم پشیمون میشدم...اما بعدش به خودم میگفتم دیگه دیر شده... من جایی برای برگشت نداشتم از طرفی هم اون روزها طلاق به شدت کم بود رسم بود با لباس سفید میرفتی و با کفن برمیگشتی حتی اگر در فلاکت مطلق زندگی میکردی‌باید همونجا میمردی... واقعا همین طور بود... اون روز میخواستیم برای خرید عروسی و جهیزیه بریم بیرون...مادرم با ترس و لرز زنگ زد به پدرم تا برای بیرون رفتن اجازه بگیره اونم با عصبانیت داد زده بود...از شوهرش بپرس و قطع کرده بود...به هزار سعی و مکافات و نصف روز تلاش بالاخره تونست علی رو پیدا کنه صداش بدجور میلرزید با نگرانی تمام گفت:😰 _سلام علی‌آقا...میخواستیم برای خرید جهیزیه بریم بیرون امکان داره تشریف بیارید؟ -شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع میدادید...من الان بدجور درگیرم و نمیتونم بیام هرچند، ماشاءالله خود هانیه خانم خوش سلیقه است... فکر میکنم موارد اصلی رو با نظر خودش بخرید بالاخره خونه حیطه ایشونه... اگر کمک هم خواستید بگید...هرکاری که مردونه بود، به روی چشم...فقط لطفا طلبگی باشه اشرافیش نکنید😊 مادرم با چشمهای گرد 😳و متعجب بهم نگاه میکرد اشاره کردم -چی میگه؟ از شوک که دراومد، جلوی دهنی گوشی رو گرفت و گفت _میگه با سلیقه خودت بخر، هر چی میخوای دوباره خودش رو کنترل کرد این بار با شجاعت بیشتری گفت: _علی آقا، پس اگر اجازه بدید من و هانیه با هم میریم البته زنگ زدم به چندتا آقا که همراهمون بیان ولی هیچ کدوم وقت نداشتن تا عروسی هم وقت کمه و... بعد کلی تشکر،گوشی رو قطع کرد هنگ کرده بود... چند بار تکانش دادم... مامان چی شد؟ چی گفت؟ بالاخره به خودش اومد _گفت خودتون برید...دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نیست برای هر چیز ساده‌ای اجازه بگیرن و برای اولین بار واقعا ازش خوشم اومد... تمام خریدها رو خودمون تنها رفتیم فقط خریدهای بزرگ همراهمون بود برعکس پدرم، نظر میداد و نظرش رو تحمیل نمیکرد...حتی اگر از چیزی خوشش نمی‌اومد اصرار نمی‌کرد و میگفت شما باید راحت باشی... باورم نمیشد یه روز یه نفر به راحتی من فکر کنه یه مراسم ساده، یه جهیزیه ساده، یه شام ساده حدود ۶۰ نفر مهمون... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت برای عروسی نموند ولی من برای اولین بار خوشحال بودم... علی جوان آرام، شوخ طبع و مهربانی بود... اولین روز زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم... من همیشه از ازدواج کردن میترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش آشپزی وسط میومد از زیرش در میرفتم بالاخره یکی از معیارهای سنجش دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود... هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس میریخت... غذا تفریبا آماده شده بود که علی از مسجد برگشت بوی غذا کل خونه رو برداشته بود از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید - به به، دستت درد نکنه... عجب بویی راه انداختی😍😋 با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه‌ای به خودم گرفتم... انگار فتح‌الفتوح کرده بودم... رفتم سر خورشت درش رو برداشتم...آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود...قاشق رو کردم توش بچشم که نفسم بند اومد نه به اون ژست گرفتن‌هام نه به این مزه... اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود... گریه‌ام گرفت...خاک بر سرت هانیه... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد... خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت... -کمک میخوای هانیه خانم؟☺️ با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم قاشق توی یه دست در قابلمه توی دست دیگه…همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود با بغض گفتم:😢نه علی‌آقا… برو بشین الان سفره رو می‌اندازم... ⏯ ادامه دارد... ✍نویسنده: طاها ایمانی از زبان همسر و فرزند 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 08.mp3
1.18M
🎧 گـوش کنیـد 📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی تا خدا راهی نیست "چهل حدیث قدسی" 🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان 🌀 پارت هشتم 🆔 @ketabyarr ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا