hkhmt_3_nhj_lblgh.mp3
3.22M
🎧 گوش کنید
📻 #شرح_صوتی_نهجالبلاغه
🔷 حکمت 3⃣
🎙 استاد محمدی شاهرودی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
#شرح_صوتی
🆔 @ketabyarr
🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
4_5778238018359920143.pdf
4.18M
📥 #دانلود_کتاب
📔 #معارف_قرآن (۱-۳)
خداشناسی، کیهان_شناسی، انسان شناسی
🖌 نویسنده: علامه محمدتقی مصباح
📌 سه جلد در یک مجلد
#خداشناسی
#انسان_شناسی
#کیهان_شناسی
🆔 @ketabyarr
🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
#U0645#U0642#U062f#U0645#U0647#U200c#U0627#U06cc #U0628#U0631 #U062c#U0647#U0627#U0646#U200c#U0628#U06cc#U0646#U06cc #U0627#U0633#U0644#U0627#U0645#U06cc 1-#U0627#U0646#U0633#U0627#U0646 #U0648 #U0627#U06cc#U0645#U0627#U0646.pdf
1.71M
📥 #دانلود_کتاب
📔 انسان و ایمان
مقدمهای بر #جهان_بینی_اسلامی
🖌 نویسنده: شهید مرتضی مطهری
#انسان_و_ایمان
#شهید_مطهری
🆔 @ketabyarr
🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
مقالات دایرةالمعارفی.pdf
719K
📥 #دانلود_مقاله
📔 روش تالیف مقالات دایرهالمعارفی
🖌 نویسنده: فاطمه نوذری
#دائرة_المعارف
🆔 @ketabyarr
🍃
🍃🌸🌸🌸🍃
مربی یار.apk
22.29M
📲 #دانلود_نرم_افزار
🔍 #مربی_یار
✍ گروه فرهنگی و تبلیغی مهاجر
📣قابل توجه طلاب و مربیانی که علاقمند به کار #کودک و #نوجوان هستند!
♻️ #معرفی_برنامه
🔴 اولین برنامه تبلیغی جامع کودک ونوجوان در قالب:
🔹درسنامه، مسابقه، سوال، معما، داستان، شعر
🔸درسنامههای مناسبتی: محرم، رمضان، نیمه شعبان، نوروز، دهه فجر، غدیر، مبعث، فاطمیه
🔹درسنامهها در دو بخش #ابتدایی و #راهنمایی دستهبندی شدهاند.
🔸و روشهای تدریس و کلاسداری کودکان و نوجوانان
🔵 در موضوعات:
🔻عقاید (اصول و فروع دین)
🔻احکام
🔻اخلاقی
🔻سیاسی
🔻قرآن
🔻پیامبران
🔻اهل بیت
🔻شهدا و دفاع مقدس
📥دریافت مستقیم
https://talabeyar.ir/1397/06/morabiyar/
#درسنامه
#نرم_افزار
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #اول
همیشه از پدرم متنفر بودم ...
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ...
می گفت:
_دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ...
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا چهارده سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...
اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم میکرد ... میتونم ساعتها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ...
مهمتر از همه، میخواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...
شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونیهای باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت میکرد ...
اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که میکرد، به شدت خواهرم رو کتک میزد ...
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ...
مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ...
_هر چی درس خوندی، کافیه ...
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود ...
با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت: _هانیه دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین 😢حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ...
به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ...
_ولی من هنوز دبیرستان ...
خوابوند توی گوشم ...
برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...
- همین که من میگم ... دهنت رو میبندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ...
با داد و بیداد اینها رو میگفت و میرفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه میکرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ...
مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...😥
- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...
اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ...
به هیچ قیمتی ...
چند روز به همین منوال میرفتم مدرسه…
پدرم هر روز زنگ میزد خونه تا مطمئن بشه من خونهام … میرفتم و سریع برمیگشتم…
مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد …
تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت … با چشمهای سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون میزد…
بهم زل زده بود …
همون وسط خیابون حمله کرد سمتم …
موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …
اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمیتونستم درست راه برم …
حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه… به زحمت میتونستم روی صندلیهای چوبی مدرسه بشینم …
هر دفعه که پدرم میفهمید بدتر از دفعه قبل کتک میخوردم …
چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود …
بالاخره پدرم رفت و پروندهام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد …
هر چقدر التماس کردم😭 …
نمرات و تلاشهای تمام اون سالهام جلوی چشمهام میسوخت …
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت…
اون آتش داشت جگرم رو میسوزوند …
تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم …
خیلی داغون بودم …
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد…
اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود…
و بعدش باز یه کتک مفصل …
علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش میاومد …
ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم ترجیح میدادم بمیرم اما ازدواج نکنم.
تا اینکه مادر علی زنگ زد ...
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#عاشقانه
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 06.mp3
1.56M
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت ششم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
📖 #کتابشناسی
📙 سفیر عشق
🖌نویسنده: احمد تورگوت
📝 ترجمه: سهیلا احمدی
📋 انتشارات کتابستان معرفت
🔰دربارهی کتاب
🔻این متن زنده، گاهی خواننده را با اشک و آه و سوز حسینی همراه میکند و گاهی حس حماسی رسالت زینبی را در جان خواننده مینشاند...
🔘 قطعهی کوتاه کتاب:
«در پی تسلی بود؛ تکهای از پیراهن خونین برادر را بر صورت گذاشت؛ بوسید و بویید؛ خاطرات حسین علیهالسلام برایش زندهتر شد؛ رایحه پیراهن برادر، با بوی خونی که از بدنهای تکهتکه در هوا منتشر بود. را با هم در ســینه حبس کرد؛ نزدیک بود کوهِ صبر زینب سلامالله علیها متزلزل شـود.
سـر به سوی آسمان بلند کرد؛ دستانی را که آغشته به خون سرخ شهدا بود، بالا برد. خونهای لخته آبروی بیشتری به دستان زینب سلامالله علیها میداد؛ به ستارهها نگاه کرد. ستارگان آسمان که نورشان از آن فخرالعالمین گرفته میشد، امشب، بدون او، چگونه زمین را روشن میکردند؟...»
🌐لینک خرید از پاتوق کتاب فردا:
🔗https://bookroom.ir/book/100370/%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%B1-%D8%B9%D8%B4%D9%82
#رمان
#اربعین
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
13996-fa-zandartafsirnemoone.pdf
6.8M
📥 #دانلود_کتاب
📔 زن در تفسیر نمونه
🖌 نویسنده: آیتالله #مکارم_شیرازی
#مذهبی
#تفسیر
#تفسیر_نمونه
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
از مدینه تا کربلا.pdf
2.86M
📥 #دانلود_کتاب
📔 سخنان امام حسین از مدینه تا کربلا
🖌 نویسنده: محمدصادق نجمی
#مذهبی
#سخنرانی
#امام_حسین
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
20120325205608-1114-293.pdf
310.2K
📥 #دانلود_مقاله
📔 منابع تحریف گستر در حادثهٔ عاشورا
🖌 نویسنده: سید حسن فاطمی
#تحریف
#عاشورا
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
null.pdf
2.96M
📥 #دانلود_کتاب
📔 اصول و فلسفه تعلیم و تربیت
🖌 نویسنده: نامعلوم
#تربیتی
#تعلیم_تربیت
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_699331935.pdf
902K
📥 #دانلود_کتاب
📔 تاثیر #تغذیه بر #اخلاق
🖌 نویسنده: رحمت پوریزدی
#احادیث
#اخلاق_اسلامی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
doa_az-mznere-mogham-moazem-rahbari.pdf
1.9M
📥 #دانلود_کتاب
📔 #دعا از منظر #رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت #آیتالله_خامنهای
🖌 نویسنده: علیرضا برازش
#تربیتی
#اعتقادی
#امام_خامنهای
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1468223225.pdf
434.9K
📥 #دانلود_کتاب
📔 #نماز و آموزههای مکتب عاشورایی امام حسین علیهالسلام
🖌 نویسنده: روحالله فرجی
#تربیتی
#عاشورا
#اعتقادی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
─इई─इई 📚 ईइ═ईइ═
﷽
🌐 #رمان_آنلاین
🌀 #بدون_تو_هرگز
◀️ قسمت: #دوم
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم...😭🙏
التماس میکردم...خدایا! تو رو به عزیزترینهات قسم...
من رو از این شرایط و بدبختی نجات بده...
هر خواستگاری که زنگ میزد، مادرم قبول میکرد... زن صاف و سادهای بود...
علیالخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه...
تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد
_طلبه است؟ ... چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ ... ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم...
عین همیشه داد میزد و اینها رو میگفت، مادرم هم بهانههای مختلف میآورد...
آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون...
ولی به همین راحتیها نبود...
من یه ایده فوقالعاده داشتم...نقشهای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...
به خودم گفتم... خودشه هانیه...
این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی از دستش نده...
علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود... نجابت چهرهاش همون روز اول چشمم رو گرفت
کمی دلم براش میسوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم... وقتی از اتاق اومدیم بیرون مادرش با اشتیاق خاصی گفت☺️
_به به... چه عجب... هر چند انتظار شیرینی بود اما دهنمون رو هم میتونیم شیرین کنیم یا...
مادرم پرید وسط حرفش
_حاج خانم، چه عجلهایه... اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن... شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد...
_ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم... اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته...
این رو که گفتم برق همه رو گرفت
برق شادی خانواه داماد رو... برق تعجب پدر و مادر من رو ...
پدرم با چشمهای گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشمهای من... و من در حالی که خندهی😏 پیروزمندانهای روی لبهام بود بهش نگاه میکردم
میدونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده...
اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم...
بیحال افتاده بودم کف خونه
مادرم سعی میکرد جلوی پدرم رو بگیره اما فایده نداشت
نعره میکشید و من رو میزد… اصلا یادم نمیاد چی میگفت
چند روز بعد، مادر علی تماس گرفت اما مادرم به خاطر فشارهای پدرم
دست و پا شکسته بهشون فهموند که جواب ما عوض شده و منفیه…
مادر علی هم هر چی اصرار کرد تا علتش رو بفهمه فقط یه جواب بود…
_شرمنده، نظر دخترم عوض شده….
چند روز بعد دوباره زنگ زد
_من وقتی جواب رو به پسرم گفتم،
ازم خواست علت رو بپرسم و با دخترتون حرف بزنم
علی گفت: دختر شما آدمی نیست که همین طوری روی هوا یه حرفی بزنه و پشیمون بشه…
تا با خودش صحبت نکنم و جواب و علت رو از دهن خودش نشنوم فایده نداره…
بالاخره مادرم کم آورد … اون شب با ترس و لرز، همه چیز رو به پدرم گفت
اون هم عین همیشه عصبانی شد
– بیخود کردن … چه حقی دارن میخوان با خودش حرف بزنن؟
بعد هم بلند داد زد … هانیه … این دفعه که زنگ زدن، خودت میای با زبون خوش و محترمانه جواب رد میدی
ادب؟ احترام؟ 😳
تو از ادب فقط نگران حرف و حدیث مردمی… این رو ته دلم گفتم و از جا بلند شدم
به زحمت دستم رو به دیوار گرفتم و لنگ زنان رفتم توی حال
–یه شرط دارم … باید بزاری برگردم مدرسه
با شنیدن این جمله چشماش پرید…
میدونستم چه بلایی سرم میاد اما این آخرین شانس من بود …
اون شب وقتی به حال اومدم… تمام شب خوابم نبرد
هم درد، هم فکرهای مختلف...روی همه چیز فکر کردم
یأس و خلا بزرگی رو درونم حس میکردم
برای اولین بار کم آورده بودم
اشک، قطره قطره از چشمهام میاومد و کنترلی برای نگهداشتن شون نداشتم
بالاخره خوابم برد اما قبلش یه تصمیم مهم گرفته بودم …
به چهره نجیب علی نمیخورد اهل زدن باشه... از طرفی این جملهاش درست بود
من هیچ وقت بدون فکر تصمیمهای احساسی نمیگرفتم …
حداقل تنها کسی بود که یه جمله درست درمورد من گفته بود
و توی این مدت کوتاه، بیشتر از بقیه، من رو شناخته بود
با خودم گفتم، زندگی با یه طلبه هر چقدر هم سخت و وحشتناک باشه از این زندگی بهتره…
اما چطور میتونستم پدرم رو راضی کنم؟
چند روز تمام روش فکر کردم تا تنها راهکار رو پیدا کردم ….
یه روز که مادرم خونه نبود به هوای احوال پرسی به همه دوستها، همسایهها و اقوام زنگ زدم
و غیرمستقیم حرف رو کشیدم سمتی که میخواستم و در نهایت
–وای یعنی شما جدی خبر نداشتید؟
ما اون شب شیرینی خوردیم...بله، داماد طلبه است
خیلی پسر خوبیه …
کمتر از دو ساعت بعد، سر و کله پدرم پیدا شد
وقتی مادرم برگشت، من بیهوش روی زمین افتاده بودم
اماخیلی زود خطبه عقد من و علی خونده شد
البته دراولین زمانیکه کبودی صورت و بدنم خوب شد... فکر کنم نزدیک دوماه بعد
⏯ ادامه دارد...
✍نویسنده: طاها ایمانی
از زبان همسر و فرزند #شهید_سید_علی_حسینی
#رمان
#شهیدمدافعحرم
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
مداحی_آنلاین_مهرت_به_کائنات_برابر.mp3
3.21M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
🎧گوش کنید
📼 #روضه
مهرت به کائنات برابر نمیشود
داغی ز ماتم تو فزون نمیشود
🎤 حاج #مهدی_سماواتی
#امام_حسن علیه السلام
#شهادت_امام_حسن_مجتبی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
Ta Khoda Rahi Nist 07.mp3
968.9K
#داسـتان_شـب
🎧 گـوش کنیـد
📚 کتاب جـذاب و شنیـدنی
تا خدا راهی نیست
"چهل حدیث قدسی"
🎙 باصدای: دکتر مهدی خدامیان
🌀 پارت هفتم
#کتاب_صوتی
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
#اهمیتپژوهش در #کلامرهبری
🔶 رهبر معظم انقلاب (حفظه الله):
🔹ما #اگرتحقیقراجدینگیریم،
باز سالهای متمادی بایستی چشم به #منابعخارجی بدوزیم و منتظر بمانیم که یک نفر در یک گوشه ی دنیا تحقیقی بکند و ما از او یا از آثار تألیفی بر اساس تحقیق او استفاده کنیم و اینجا آموزش بدهیم
این نمیشود؛ اینوابستگیاست.
(۱۳۸۶/۷/۹)
#دوشنبهها با موضوعات و نکات کلیدی پژوهشی و تربیتی با ما همراه باشید.
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
👩💻 #کارگاهمقالهنویسی
🔅 #مقدمه_اول
✍ مقالهنویسی مقولهای است که میتواند مسیر تحصیلات تکمیلی را هموار سازد. توجه و پرداختن به این فعالیت،منجر به رشد و نشاط علمی می شود.
✅برای #مقالهنویسی دو دیدگاه وجود دارد:
1⃣ مقالهنویسی یک #علم است.
برای نوشتن یک مقاله خوب میبایست دانش کافی در زمینهٔ موردنظر را کسب کرد. این امر میتواند ماهها و شاید سالها طول بکشد.
2⃣ مقالهنویسی یک #مهارت است.
مهارت مقالهنویسی با نوشتن و کسب تجربه رشد و تعالی پیدا میکند.
نوشتن مقاله، علم باشد یا مهارت فرقی ندارد مهم شروع مقالهنویسی و برداشتن گام اول است. برای نوشتن مقاله همین امروز اقدام کنید.
🔴آیا نوشتن مقاله یا همان مقاله نویسی لذت بخش است؟
🔸مقاله نویسی به عقیدهی اکثر آدمها کاری دشوار، و به عقیدهی برخی دیگر، کاری آسان است. اما معتقدیم که هیچکاری راحت نیست.
🔹مقاله نویسی نیز از دشواریهای خاص خودش برخوردار است اما اگر صبوری کنید و تلاشگر باشید، کم کم برایتان آسان میشود. آنوقت خواهید دید که چه لذتی در نوشتن مقاله وجود دارد.
🔵نوشتن مقاله فواید و آثار بسیار زیادی بر روی فرد دارد. از جمله:
🔻پیشرفت علم و دانش بشر
🔻اشتراک گذاری علم خود برای دیگران
🔻تقویت حافظه کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت
🔻تقویت قوه تشخیص، استدلال و تحلیل
🔻بروز شدن دانشهای قبلی و کسب دانش جدید
⏯ ادامه دارد...
#نکات_پژوهشی
#دوشنبه ۱۴۰۱/۰۶/۱۴
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
202030_1352641968.pdf
1.39M
📥 #دانلود_کتاب
📔 #خلیل_در_آتش
خاطرات اسیر آزاد شده، کریم رجب زاده
🖌 نویسنده: ساسان ناطق
#خاطرات
#دفاع_مقدس
🆔 @ketabyarr
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈