eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
256 دنبال‌کننده
35 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹۱۷ روز زندان انفرادی ..... ادامه از قبل ، اسمی که برای نام آشناست. بدترین و وحشیانه ترین نوع های دسته جمعی بود. استقبال از اسرای جدید الورد به هر با کابل و شلنگ و باتوم و مشت و لگد...، در تونلی به طول حدود ۲۰ متر که در دو طرف سربازهای خشمگین ایستاده و برای عبور تک تک اسرا برنامه ریزی شده بود که نقطه ای از بدن آنها بدون ضربات قرار نگیرد. در ابتدای تونل سربازی قوی هیکل به اسم "مشعل" ایستاده بود با ضربه ای کارتی به گردن هر اسیر، او را گیج می‌کرد تا توان گذشتن سریعتر را از او بگیرد تا دیگر سربازان بتوانند از سر تا پای او را با ضربات نوازش کنند. توصیف آن شرایط از توان هر قلم و بیانی عاجز است. فضایی که در آن "تونل مرگ" اجرا می‌شد هم گویا با اسرا یار نبود..یک طرف سیم خاردارهای حلقوی از بالای دیوار تا کناره و روی زمین و طرف دیگر بلوک های سیمانی لبه تیز و انباشته شده قرار داشت. بعد از گذر از آن تونل وحشت و مرگ، محال بود کسی طعم زخم و لبه تیز بلوک های سیمانی را مضافا نچشیده باشد... از طرف دیگر اگر کسی خیلی هم فرز و دارای بدنی ورزیده و عضلانی هم بوده و توانسته باشد آن شکنجه ها را تحمل کرده باشد، دیدن آن صحنه های ناجوانمردانه ضرب و شتم دوستان و همرزمان، خود شکنجه ای بس دردناکتر بود...کم سن و سال ها و پیرمردها و کم بنیه هایی در میان ما بودند که آسیب پذیری بیشتری داشتند... یادم هست همرزم عزیزم ، بدنی نحیفی داشت، ران پای او با ضربات کابل قاچ شده و زخم بزرگی برداشته بود. در نهایت ۵۰۰ نفر را در دو آسايشگاه، هر کدام ۲۵۰ نفر جای دادند. آسايشگاه هایی که طبق معمول فضایی برای حداکثر ۱۰۰ تا ۱۲۰ نفر بیشتر جای نداشت. طوری بود که بصورت نوبتی باید دراز میکشیدی تا بتوانی کمی از خستگی و رنج را کم کنی... استقرار در آسايشگاه تقریبا همزمان با غروب آفتاب بود، مغرب و عشاء را با بجا آورده و از شدت خستگی و درد، همه نیمه جان و مچاله شده افتادیم. ناگهان با صدای بلند یکی از بچه ها که نماز داره قضا میشه و فرصت نیست همه بلند شدند که در جا تیمم و نماز صبح را بخوانند. از طرف دیگه ها که متوجه موضوع شدند آمدند پشت پنجره آسایشگاه که چه خبره؟؟!! چرا بلند شدید؟؟! ممنوع هست و خاموشیه و داد و بیداد و انواع و اقسام فحش هایی که لیاقت خودشان را داشت... مترجم آسايشگاه بهشون گفت برای نماز بیدار شدیم. گفتند که چه موقع نمازه و هنوز که نشده و ساعت ۳ صبح هست و شما قصد مخالفت و شورش دارید و فلان و بهمان. و پرونده ای دیگه برای فردای بچه های آسايشگاه درست شد؟؟!! ... جریان از این قرار بود، در میان همه فقط یک ساعت مچی وجود داشت ، متعلق به اسیری به نام استاد عظیم و از بهمراه داشت و بطور مخفیانه آن را حفظ کرده بود. او دارای بدنی لاغر و نحیف و استخوانی و عینک ته استکانی هم به چشم داشت. گویا اثر ضربات روی هم تأثیر گذاشته و او را هم به اشتباه انداخته بود.😂😂 ادامه دارد ....... راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹۱۷ روز زندان انفرادی ..... ادامه از قبل صبح که شد بازم سربازها ریختند داخل و اصرار داشتند آنکسی که عامل بیدار شدن و اخلال بوده است را معرفی کنید. پس از اینکه از معرفی آن بنده خدا نتيجه ای نگرفتند، تعدادی را جدا کردند و بردند تا زهر چشم شب قبل را از آنها در بیارند... 15 روزی هم در آن آسایشگاه و با آن شرایط بد همه زندانی بودند. متعاقبا از هر آسايشگاه 100 نفر را جدا کردند و بین سایر آسايشگاه های تقسیم کردند. من و نعمت هم آسايشگاه 3 رفتیم. شخصا از وضعیت فعلیم راضی بودم. هم در اردوگاهی آمده بودیم که قبلا مرحوم در آنجا برای مدتی حضور داشته و اردوگاه با منویات منجی بخش ایشان آشنا و اداره می‌شد و هم اینکه با نعمت در یک آسايشگاه بودیم. 45 روز بعد بازم سر و کله در پیداش شد و قرار بود بازم تعدادی را برای انتقال به اردوگاهی دیگر انتخاب کنند. با دیدن ضابط خلیل به نعمت گفتم، این ملعون بازم منو میشناسه و جدا میکنه... در زمستان ها پالتو های روسی بلند و قهوه ای رنگی که در میان اسرا به رضاخانی معروف بود داشتیم. یقه های پالتو را با بنا گوش بالا آوردم و سرم هم پایین انداختم بطوری که خودم را از دید آن خبیث پنهان کنم. آسايشگاه 3 را که گذشتند و تعدای را جدا کردند و من هم از خوشحالی که دیده نشدم، برای لحظه ای سرم را بالا آوردم . از همان فاصله دور و مقابل آسايشگاه 4 برای لحظه ای برگشت و منو دید و با انگشت به من اشاره کرد و من هم جدا کردند و به به همراه 500 نفر دیگر منتقل کردند. برای مدت چهار سال در آن اردوگاه بودم تا سال 1367 که مجددا به پیش دوستان دیگر سرابی، کریمی و زنجانی برگشتم. یاد و خاطره همه شهدا و بخصوص شهدای دوست و همکلاسی و همرزمم در عملیات والفجر مقدماتی را گرامی میدارم : محسن الوندی🌹 شهید محمد جعفری🌹 شهید محمدجعفر رضایی🌹 شهید حسین خسرویان🌹 شهید محمد کمال حبیبی🌹 شهید مهرداد سردارزاده🌹 را گرامی میدارم. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
-1624563965_-823504923.mp3
9.16M
روایت صوتی خاطرات (۱) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
-1070522622_81402537.mp3
11M
روایت صوتی خاطرات (۲) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
-951378173_-1123789132.mp3
6.16M
روایت صوتی خاطرات (۳) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
1642209026_-1181485246.mp3
8.21M
روایت صوتی خاطرات (۴) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
-1415176447_-1806899983.mp3
6.38M
روایت صوتی خاطرات (۵) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
184098561_-1058155349.mp3
6.74M
روایت صوتی خاطرات (۶) ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
، 🔹شب یلدا اواخر آذرماه ۱۳۶۶ بود. سرباز عراقي به ارشد اردوگاه گفت مسئولان غذا براي گرفتن دسر به صف بشوند. معمولا هر آسايشگاه ۵ تا ۶ ظرف غذا داشت كه مي بايست براي گرفتن غذا در وقت هاي خاصي جلوي هر قاطع صف مي كشيدند و با نظارت سربازان عراقي به آشپزخانه رفته و غذا مي گرفتند... اما براي گرفتن فقط يك نفر حاضر مي شد. اواخر بود و معمولا در اين فصل يك روز در ميان ، به ما خرما (خارك يا رطب زرد رنگ كه نيمه رسيده بود و معمولا وقتي مي رسد طلايي و شيرين ميشه ..) مي دادند اما آن روز برعكس روال معمول " " دادند ( البته از نظر كيفيت خیلی ضعیف بود، ولی اسمش ميوه بود.....) تقربيا به هر دو نفر يك انار رسيد.... شب شد و پس از صرف شام مسئول توزيع غذا " انارها " را توزيع كرد و بچه ها هم مشغول خوردن شدند اما كه ظاهرا سرما خورده بود، ميلي به "انار " نداشت و دوستش هم ناچار بود صبر كند تا او حالش خوب بشه چون نمي شد انار رو نصف كنه و نصف اون رو براي ميرجليلي نگه داره ،(اصلا امكان ذخيره سازي غذا بخاطر نبود يخچال و وسايل سرمازا نبود). به همين خاطر او صبر كرد تا حال دوستش خوب بشه ... اين قضيه گذشت تا اینکه چند شب بعد متوجه شديم كه شب يلداست. بچه ها عنوان ميكردند كاش انارها رو براي امشب نگه مي داشتیم. هر چند اگر اين كار رو ميكرديم حتما با تنبيه عراقي ها مواجه مي شديم اما بهرحال افسوس خورديم كه چرا اين كار رو نكرديم ... در همين حين كه حرف " " بود محمدرضا رو كرد به ارشد آسايشگاه و گفت من انارم رو نخوردم اين رو بين بچه ها تقسيم کنيم . همين موقع بود كه هركسي چيزي مي گفت و اظهار مي كردند اين حق توست و يا اينكه مي گفتند " يه ده آباد به از صد ده خراب " و منظورشان اين بود كه يه نفر سير بخوره بهتره كه ۶۰ نفر از مزه اون چيزي نفهمند و يا اينكه برخي دوستان كه روحيه شوخ طبي داشتند مي گفتند: ما حاضريم تنهايي بخوريم و براي همه تعريف كنيم ... خلاصه قرار شد انار رو دون كنند و بين همه تقسيم كنند و همين طور هم شد تقربيا به هر نفر دو يا سه دانه انار رسيد و چندتا بيشتر هم به محمدرضا و دوستش كه گذشت كردند ( فكر كنم بچه هاي آسايشگاه دو قاطع ۲ كمپ ۹ هيچ وقت اين شب به يادماندني رو فراموش نكنند...) فردا كه آزاد باش دادند بچه هاي آسايشگاه با احساس خاصي از اين موضوع با بقيه صحبت مي كردند و قيافه مي گرفتيم كه ما " شب يلدا " انار خورديم ..... راوی #....خدابخشی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
میلاد سراسر نور حضرت فاطمه زهرا (س)، اسوه مهر و عطوفت و تقارن آن با گرامیداشت روز زن و مادر را به عموم شیعیان و علاقمندان حضرتش تبریک عرض مینمائیم. و نیز برای تمامی زنان و مادران گرامی کشورم، سلامتی، شادمانی و کامیابی روزافزون آرزومندم. 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan