eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
256 دنبال‌کننده
35 عکس
48 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹مادر و خانه (تقدیم به تمام مادران عزیز) نزدیک نه سال بود که در به انتظار این لحظه صبوری کرده بودم، یعنی رسیدن به خانه. اما درست درسال ۶۷ زمانیکه جنگ تمام شده بود و همه آماده بازگشت به ایران بودند، ناگهان همه چیز بر باد رفت! خبر رسید (از طریق نامه های ) که درسال ۶۲ شما مادرت را درتصادف از دست داده ای و گفتند که در خانه همه نگران حال تو و برخورد تو با این مصیبت هستند. گفتم روحش شاد ،حتما پیمانه عمرشان پر شده بوده و وقت سفرش به جهان باقی. به خانه که رسیدم خبری از آن نبود و دیدار ما رفت به روز قیامت. اما خیلی عجیب بود از لحظه ای که خبر را در شنیدم (ظهر ۶۷) و تا لحظه ای که وارد خانه شدم( ۲۶مرداد۶۹)، حتی یک لحظه فکر دیدار و دیدن به ذهنم خطور نکرده بود. چیزی که در طول اسارت هزاران بار به این دیدار و با تصور در آغوش کشیدنش چقدر عشق و حال کرده بودم!! چقدر تمرین کرده بودم که به مادر بگویم اینقدر گریه نکن، ببین پسرت سالم و شاد برگشته. چقدر شاد و خنده دار را حفظ کرده بودم که برای خندان مادر برایش تعریف کنم. چه قدر منتظر خوردن یک عدس پلو و ماش پلوی مادر نشسته بودم!😢😢 نمی دانم چرا ولی همیشه در ایام اسارت به این فکر میکردم که بعد از چند روز پس از آزادی، همه به دنبال کار خودشان می‌روند و آنکه باز هم پای صحبت ها و درد دلهای من می‌نشیند، فقط مادر است. راستی چرا وقتی همه می‌روند، این تنها مادر است که با تمام گرفتاری های که دارد، باز هم به پای تو می‌نشیند و تو را رها نمی‌کند. صبح خیلی زود به (گورستان ) رفتم و به دیدار مادر. باور کردنی نبود اما واقعیت داشت ،یک دنیا عشق و محبت در زیر خاک های سرد خوابیده بود . مادرم چون عاشق بود ،بر سر مزار اش فقط برایش صلوات فرستادم و او را به خدای مهربان سپردم. بعد از گذشت چند روز از بازگشت به خانه، یه روز که همه رفتن دنبال کارشون و کسی در خانه نبود، من و مادر تنهای تنها شدیم ،نشستم و حسابی برایش درد و دل کردم و هر چه خاطره که برایش حفظ کرده بودم را برایش تعریف کردم و مادر فقط گوش می داد و گاهی گریه کرد و گاهی میخندید ،گاهی مرا در آغوش می‌ گرفت و با دستانش اشک هایم را پاک میکرد ،من که دیگر خیلی سبک شده بودم ،روی ماه اش را بوسیدم و به او گفتم :مادر دیگه برو به بهشت خودت و در آنجا شاد باش و برایم دعا کن. روز مادر مبارک🌹🌹🌹 راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹خدمت رسانی وجود جراحت های شدید لحظه به لحظه وخامت حال مرا بیشتر کرده و در چنین شرایطی مرحوم بیگدلی بدون وجود امکانات و تجهیزات خاصی و صرفا با توکل و اعتماد به نفس و تخصص خود توانست بدون مواد بی حسی و با استفاده از سوزن و نخ معمولی جراحت پشت مرا کرده و آنرا کنترل نماید ... مرحوم فقط یک شخص نبود، بلکه یک شخصیت بی نظیر بود. او در جاده و به اردوگاه اسرای ایرانی منتقل می شود، بیگدلی یک ایرانی اصیل بود که تبعه شد اما این تابعیت هرگز او را از اصالتش جدا نکرد، او از معدود کسانی است که در دوره اسارت ترک نشد ، کسی بود که وقتی در آمریکا دلش می گرفت و از همه جا و همه کس ناامید می شد خود را به و محضر امام مهربانی ها می رساند و حاجت خود را میگرفت و به آمریکا باز می گشت .. با اعلام نیاز به در بی درنگ عازم جبهۀ جنوب شد و پس از دو هفته خدمت به ، در تاریخ 19 مهر به دست دشمن بعثی به اسارت در آمد و پس از بازجویی های متعدد، دوسال در سلول های و در سخت ترین شرایط و تحت شکنجه های روحی و جسمی به سر برد. در شهریور 1361 به اردوگاه عنبر(الانبار) منتقل شد و در کنار به درمان مجروحینی که اسیر شده بودند پرداخت. دکتر بیگدلی با کمترین امکانات جان بسیاری از مجروحین را نجات داد و گاهی بدلیل گانگرین (قانقاریا و عفونت غیر قابل درمان) مجبور به قطع عضو با اره‌های معمولی و بخیه با نخ و سوزن معمولی می‌شد. وی یکی از بدترین لحظات زندگی خود را همین لحظات قطع عضو و درد کشیدن رزمندگان بدلیل عدم استفاده از داروی بی حسی عنوان می کرد. روحش شاد. راوی ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan