#آزادی
🔹مادر و خانه (تقدیم به تمام مادران عزیز)
نزدیک نه سال بود که در #اسارت به انتظار این لحظه صبوری کرده بودم، یعنی رسیدن به خانه. اما درست درسال ۶۷ زمانیکه جنگ تمام شده بود و همه آماده بازگشت به ایران بودند، ناگهان همه چیز بر باد رفت!
خبر رسید (از طریق نامه های #صلیب_سرخ ) که درسال ۶۲ شما مادرت را درتصادف از دست داده ای و گفتند که در خانه همه نگران حال تو و برخورد تو با این مصیبت هستند.
گفتم روحش شاد ،حتما پیمانه عمرشان پر شده بوده و وقت سفرش به جهان باقی. به خانه که رسیدم خبری از آن نبود و دیدار ما رفت به روز قیامت.
اما خیلی عجیب بود از لحظه ای که خبر #آزادی را در #عراق شنیدم (ظهر #عاشورای ۶۷) و تا لحظه ای که وارد خانه شدم( ۲۶مرداد۶۹)، حتی یک لحظه فکر دیدار و دیدن #مادر به ذهنم خطور نکرده بود. چیزی که در طول اسارت هزاران بار به این دیدار و با تصور در آغوش کشیدنش چقدر عشق و حال کرده بودم!!
چقدر تمرین کرده بودم که به مادر بگویم اینقدر گریه نکن، ببین پسرت سالم و شاد برگشته. چقدر #خاطرات شاد و خنده دار را حفظ کرده بودم که برای خندان مادر برایش تعریف کنم. چه قدر منتظر خوردن یک عدس پلو و ماش پلوی مادر نشسته بودم!😢😢
نمی دانم چرا ولی همیشه در ایام اسارت به این فکر میکردم که بعد از چند روز پس از آزادی، همه به دنبال کار خودشان میروند و آنکه باز هم پای صحبت ها و درد دلهای من مینشیند، فقط مادر است.
راستی چرا وقتی همه میروند، این تنها مادر است که با تمام گرفتاری های که دارد، باز هم به پای تو مینشیند و تو را رها نمیکند.
صبح خیلی زود به #بهشت_رضا (گورستان #مشهد) رفتم و به دیدار مادر. باور کردنی نبود اما واقعیت داشت ،یک دنیا عشق و محبت در زیر خاک های سرد خوابیده بود .
مادرم چون عاشق #صلوات بود ،بر سر مزار اش فقط برایش صلوات فرستادم و او را به خدای مهربان سپردم.
بعد از گذشت چند روز از بازگشت به خانه، یه روز که همه رفتن دنبال کارشون و کسی در خانه نبود، من و مادر تنهای تنها شدیم ،نشستم و حسابی برایش درد و دل کردم و هر چه خاطره که برایش حفظ کرده بودم را برایش تعریف کردم و مادر فقط گوش می داد و گاهی گریه کرد و گاهی میخندید ،گاهی مرا در آغوش می گرفت و با دستانش اشک هایم را پاک میکرد ،من که دیگر خیلی سبک شده بودم ،روی ماه اش را بوسیدم و به او گفتم :مادر دیگه برو به بهشت خودت و در آنجا شاد باش و برایم دعا کن.
روز مادر مبارک🌹🌹🌹
راوی #احمد_صادقزاده
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#اسارت
🔹خدمت رسانی
وجود جراحت های شدید لحظه به لحظه وخامت حال مرا بیشتر کرده و در چنین شرایطی مرحوم بیگدلی بدون وجود امکانات و تجهیزات خاصی و صرفا با توکل و اعتماد به نفس و تخصص خود توانست بدون مواد بی حسی و با استفاده از سوزن و نخ معمولی جراحت پشت مرا #بخیه کرده و #عفونت آنرا کنترل نماید ...
مرحوم #دکتر_هادی_بیگدلی فقط یک شخص نبود، بلکه یک شخصیت بی نظیر بود. او در جاده #آبادان #اسیر و به اردوگاه اسرای ایرانی منتقل می شود، بیگدلی یک ایرانی اصیل بود که تبعه #آمریکا شد اما این تابعیت هرگز او را از اصالتش جدا نکرد، او از معدود کسانی است که در دوره اسارت #نماز_جعفر_طیارش ترک نشد ، #بیگدلی کسی بود که وقتی در آمریکا دلش می گرفت و از همه جا و همه کس ناامید می شد خود را به #مشهد و محضر امام مهربانی ها می رساند و حاجت خود را میگرفت و به آمریکا باز می گشت ..
با اعلام نیاز به #پزشک در #جبهههای_جنگ بی درنگ عازم جبهۀ جنوب شد و پس از دو هفته خدمت به #رزمندگان_اسلام، در تاریخ 19 مهر به دست دشمن بعثی به اسارت در آمد و پس از بازجویی های متعدد، دوسال در سلول های #زندان_الرشید و #زندان_ابوغریب در سخت ترین شرایط و تحت شکنجه های روحی و جسمی به سر برد.
در شهریور 1361 به اردوگاه عنبر(الانبار) منتقل شد و در کنار #دکتر_مجید_جلالوندی به درمان مجروحینی که اسیر شده بودند پرداخت. دکتر بیگدلی با کمترین امکانات جان بسیاری از مجروحین را نجات داد و گاهی بدلیل گانگرین (قانقاریا و عفونت غیر قابل درمان) مجبور به قطع عضو با ارههای معمولی و بخیه با نخ و سوزن معمولی میشد. وی یکی از بدترین لحظات زندگی خود را همین لحظات قطع عضو و درد کشیدن رزمندگان بدلیل عدم استفاده از داروی بی حسی عنوان می کرد. روحش شاد.
راوی #گل_بافان
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan