eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
258 دنبال‌کننده
36 عکس
49 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آپارات در ماه‌های اولیه بودیم و اکثریت اسرا همواره نسبت به پایبند و مستحکم بودند. به عنوان فعالیتی فرهنگی و خیال ، نفرات چند آسایشگاه را در یک آسایشگاه جمع و با آپارات و عربی مستهجن به نمایش می گذاشتند. چند سرباز کابل به دست پشت سر جمع ایستاده و نه فقط از دستگاه حفاظت میکردند، بلکه از بی توجهی بچه‌ها نسبت به مشاهده فیلم نیز مراقبت می‌کردند. اگر فردی به هر بهانه سر خود را پایین یا به طرفین می‌چرخاند، با او را متوجه کادر نمایش فیلم روی دیوار می‌کردند. بسیاری از بچه‌ها طی دو ساعت نمایش، بدون توجه به فیلم با مستقیم نگه داشتن سر و تمرکز بر گوشه کادر، یا بستن چشم‌ها مشغول و حفظ باورهای دینی خود بودند. بعدها به مرور زمان برای هر آسایشگاه یک آوردند که اکثریت افراد، نسبت به برنامه های بدون محتوای آن هم توجهی نداشتند. و حفظ باورها و اعتقادات در ایام اسارت ، موجب شده بود که بعضی از ، در اولین ایام پس از آزادی در مواجهه با ولنگاریهای جامعه آنروز ، سرخورده، متاثر و خانه نشین شوند. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹خیاطی از ضروریات زندگی در هر محیط، دست به سوزن و نخ شدن است. حال اگر زندگی در محیطی باشد که محدودیت حق انتخاب در سایز و طرح و مدل باشد، این ضرورت بیشتر احساس می‌گردد. اولین روزهای ، به هر نفر یک (پیراهن بلند عربی تا روی پا) داده شد. بچه‌ها که عمدتاً با این نوع لباس آشنایی نداشته و کنار آمدن با آن را سخت می‌دانستند، دست به برش برده و آن را به اندازه یک عادی کوتاه می‌کردند. و این شروعی بود برای خیاطی‌های حرفه‌ای توسط بعضی از بچه‌ها... هر سال دو مرتبه به ما لباس می‌دادند که بسته به و موجودی انبار، این لباس‌ها متفاوت بود. دشداشه، پیراهن و ارتشی و ، حداکثر تنوعی بود که در لباس ما وجود داشت. در اولین روزهای دریافت لباس، بازار تعویض و تغییر سایز داغ بود. دقیقاً مثل آزاد، روحیات اسرا در لباس و پوشش نیز متفاوت بود. برخی به همان مدل اولیه اکتفا می‌کردند ولی بعضی دیگر در همان سطح از امکانات، پیراهن و شلوارهای طرح دار و حتی ، با طرح‌های متنوع، (با استفاده از پتوهای نازک ارتشی) بازیکنان تیم‌های ، ، و برای خود یا دیگران می‌دوختند و علاوه بر و ، تنوع بصری در پوشش اسرا را فراهم می‌نمودند. جالب توجه اینکه هیچ وقت در این هنرمندی‌ها، از پارچه خام استفاده نمی‌شد و همه این طرح‌ها با استفاده از تکه‌های پارچه و تغییرات در لباس‌های سهمیه‌ای شش ماه یک بار انجام می‌شد. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
/ 🔹عکس امام خمینی در اولین ماه‌های هر نفر فقط دو پتوی سیاه رنگ ارتشی و امکاناتی بسیار محدود داشت، ولی و بچه‌ها بسیار بالا بود. چهار ردیف قاب مهتابی که با زنجیری حدود ۴۰ سانتی‌متر از دو طرف، قاب را به سقف آویزان نگه داشته بود، نور را تامین می‌کرد. گروهی از بچه‌های پرشور و انرژی از ، در گوشه آسایشگاه دور هم بودند. به یکباره دیدیم یکی از آنها روی شانه‌های دیگری بالا رفت و نزدیک‌ترین قاب‌های مهتابی به دیوار آخر آسایشگاه را با حذف زنجیر از یک طرف، به صورت مورب به طرف دیوار قرار داد. و به دنبال آن پتوی سیاهی که تمثال روی آن با صابون شده بود را روی دیوار نصب کردند، با نصب پتو ی تمثال امام (سایز ۲*۱.۵ متر) و نورافشانی مهتابی‌ها روی آن، همه به وجد آمده و فرستادند. صدای صلوات، نگهبان را به پشت پنجره آسایشگاه کشانید و علت صلوات را جویا شد ولی از جواب بچه ها قانع نشد. همه جا را ورانداز کرد تا اینکه با به هم خوردن یکنواختی نور یک طرف آسایشگاه، متوجه روی دیوار شد. او پس از سر و صدا، سریعا به مقر رفته و با گروهی از سربازان و برگشتند. در باز شد و آنها به داخل آسایشگاه آمدند. بچه ها که فورا صف نماز جماعت تشکیل داده بودند، مانع نزدیک شدن آنها به دیوار آخر آسایشگاه شدند. شروع به صحبت و تهدید و بالاخره بچه‌ها قبول کردند که بدست خودشان را پایین بیاورند. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan لطفا جهت هرچه بیشتر بهره برداری از مطالب، این پوستر را در گروهها و کانال‌ها فوروارد کنید.
🔹نماز شب و ما مقارن بود با اولین سال . که متاسفانه با توجه به حضور در و ، موفق به نشدیم. پس از استقرار در ، کم کم به فکر جبران و قضای روزه‌های از دست رفته افتادیم. علیرغم فشار از طرف و ممنوعیت، ، مراسم ، ، ، ، ، روزه‌های مستحبی، و و یاد خداوند ...، در آسایشگاهها برقرار بود. در بین افرادی بودند که سعی در حفظ این روحیه عبادی و مذهبی تا آخر اسارت را داشتند. مرحوم (مهدی)، خوشرو، همیشه خندان و با صداقت، از معدود افرادی بود که همواره سعی در بودن، ، و نماز شب، داشت. مهدی شب‌ها برای خوردن سحری و یا نماز شب، علیرغم ممنوعیت، از خواب بیدار می‌شد و با مخفی شدن پشت ستون آسایشگاه، با خدای خود خلوت می‌کرد. شبی از شب‌ها، از پشت پنجره او را دیده بود. داد می‌زند "تعال". مهدی خود را بی‌ توجه نشان داده و به می‌رود. بالاخره با سر و صدای نگهبان و بیدار شدن تعدادی از بچه‌ها، مهدی به پشت پنجره رفت. نگهبان از داخل میله ها، با یک دست یقه مهدی را گرفته بود و با دست دیگر با مشت به سر و صورت مهدی می‌کوبید. و بدین صورت او را به خاطر بیدار بودن بعد از ساعت خاموشی تنبیه کرد. اما مهدی تا آخر نسبت به و انجام مستحبات پایبند و بود. راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
/ 🔹شربت سرکه اولین مرتبه بود که عراقیها به عنوان انگور آوردند. و همه از دیدن آن پس از چند سال، ذوق زده شده بودند. بین آسایشگاه‌ها تقسیم شد. در آسایشگاه می خواستیم انگور را بین افراد تقسیم کنیم، ولی به هر نفر فقط چند دانه بیشتر نمی رسید. تصمیم گرفتیم برای تقسیم راحت‌تر، با تهیه شربت انگوری درست کنیم و حداقل یک لیوان به هر نفر بدهیم. بالاخره دانه‌های انگور را در ظرفی ریخته و آن را در خاک باغچه دفن کردیم. برای نگه داشتن زمان رسیدن سرکه، روزانه یک خط به دیوار می‌کشیدم تا به روز چهلم برسد. (معمولا بچه‌ها برای شمارش روزها و با این روش عمل می‌کردند). یکی از روزها، دوستی از دوستان ما مجموعه خط سرکه من را با مجموعه خط‌های کشیده شده خودش به اشتباه گرفته و چند خط به خطوط تاریخ سرکه اضافه کرده بود!!😳😳 من از همه جا غافل هم چند روز بعد با شمارش خطها و رسیدن آنها به چهل، مجموعه خط را با یک خط افقی باطل، ظرف را برداشته و محتوای آن را صاف کردم.😲 فردای آن روز با افزودن مقداری شکر و آب، شربت سرکه را تهیه و در بین بچه‌ها توزیع کردم. آن شب بچه‌ها خیلی سرحال و بودند. من که فکر می‌کردم از دستپخت سرکه و شربت من خوشحال هستند، با آنها همراه و خندان و با همدیگر شوخی و گفتگو می‌کردیم. روز بعد دوست ما با ناراحتی آمد و پرسید، چه کسی روی خط‌های من خط کشیده و آن را باطل کرده؟🙈 در اینجا بود که تازه فهمیدیم، خنده‌ها و سرحالی شب گذشته نه فقط از بابت ، بلکه به خاطر قبل از ۴۰ روز بوده است.😳😳😂😂 راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹سید آزادگان ... ادامه قسمت قبل از دست آوردهای دیگر حضور در اردوگاه ، و کلاسهای عمومی به بهانه ها و مناسبات مختلف، از جمله رساندن پیام به بچه ها و ...، بود. بهار همزمان با هجوم به و شرایط اردوگاه و ، ملتهب بود. (آن موقع ما مخفیانه در اردوگاه داشتیم و اخبار را مرتبا دنبال میکردیم). حاج آقا پیشنهاد دادند، در اولین بازدید -سرخ همه اسرا در حمایت از و بر علیه اسرائیل غاصب، متنی یکسان را در نامه هایشان بنویسند. بعد از دریافت موافقت بچه ها متن زیر که بیانگر دید جهانی ایشان نسبت به مسئله فلسطین در آنروز و آن شرایط بود، آماده و همه آن را در نامه های خود نوشتند. . بسم الله الرحمن الرحیم ، ضربت علیهم الذله والمسکنه (بقره آیه ۶۱) اسرائیل باید ازبین برود (امام امت). پروردگارا چشم به راه هستیم تا به روح خدا، اسرائیل تبهکار را از تمامی سرزمین های مسلمین بیرون رانده وعظمت مسلمین را به جهانیان بنمایانیم و برای اقتدار پرچم لااله الا الله، کسب انتصار بنمائیم و آنان را به ذلت و خواری که همانا وعده الهی است بنشانیم. در این رابطه ما همگی این جا وفادار و پایبند به تمام تصمیمات امام امت و دولت هستیم و هر لحظه آماده و در راه خدا هستیم و از شما نیز میخواهیم محکم و با هر چه بیشتر گوش به دستورات امام و دولت باشید..... مستیم و عاشقیم به گلزار میرویم... دل داده ایم واز پی دلدار میرویم .. به امید پیروزی نزدیک - ۲۸/ ۳/ ۱۳۶۱ راوی (قزوینی) 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
💥همراهان گرامی ضمن تشکر از همراهی، لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در خصوص عملکرد کانال در یک ماه گذشته، با ما مطرح نمائید.. 👇👇 https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
🔹جاسازی هر هفته حداقل دو بار و به صورت ناگهانی زده می‌شد. با زدن سوت، مسئولین عراقی هر سریعا خود را به آسایشگاه مربوطه می‌رساندند و با داد و فریاد ضمن هدایت بچه‌ها به صفوف ۵ نفره، مراقب اوضاع و تحرکات مخفی کارانه بچه ها بودند. معمولاً در این اوقات عراقی‌ها بخاطر ایجاد رعب و برخوردی خشن‌تر با ما داشتند. هر چند معمولا جز یکی دو تا مغزی خودکار، مداد و یا کاغذ نوشته ای، چیزی به دستشان نمی‌افتاد. بچه‌ها که همواره منتظر بودند، سعی در مخفی نگه داشتن و همیشگی اقلام ممنوعه خود داشتند ولی دلهره لو رفتن و پیدا شدن اشیا ممنوعه، تا آخر تفتیش ادامه داشت. -سرد و گرم، ، دفترچه و نوشته، و کاغذ از هر نوع و ...، از جمله اقلام ممنوعه بود. بیشترین اشیایی که در دست بچه‌ها و احتمال لو رفتن آن وجود داشت ، مداد، کاغذ و دفتر بود. که در صورت کشف آن توسط عراقی‌ها بسته به مقدار و محتوا، برخوردهای متفاوتی از جمله جمع آوری و ضبط، و حتی سلول انفرادی و به دنبال داشت. نجیب مسئول آسایشگاه ما بود که برخلاف اسمش بسیار ناقلا و نانجیب بود. او هر دفعه که تفتیش میکرد فقط کیسه‌های لباس، پتوها، لباس‌ها و حتی اطراف سطل‌ها و منبع آب را بازرسی می‌کرد و هیچ وقت پنجره‌های آسایشگاه را بررسی نمیکرد. بچه‌ها هم با خیال راحت در مواقع تفتیش هر مغزی خودکار یا مدادی که داشتند، بین درزها یا داخل پروفیل پنجره ها مخفی می‌کردند. یک روز، بعد از سوت تفتیش نجیب مستقیماً به طرف پنجره‌ها رفت و در آن تفتیش تعداد زیادی خودکار و مداد جاسازی شده در پنجره‌ها را جمع آوری و کاری به وسایل و لباس بچه‌ها نداشت. 😢😳😂 او وقتی از آسایشگاه بیرون آمد با قیافه‌ای جدی و پیروزمندانه مشت پر از خودکار و مداد خود را به نشان داد و گفت تو میگویی هیچی نداریم، پس این‌ها چیه؟ راوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
🔹اعدام اسیر ویتنامی با وجود محدودیتهای فراوان ورود هیئت به اردوگاه مایه یِ دلگرمی اسرا بود از طرفی در مدت حضور در ، عراقی ها برای حفظ آبرو فشارها را کاهش میدادند. مثلاً ساعات باز بودن اسایشگاهها بیشتربود و یا آب را بروی اسرا نمی بستند و فرصت بیشتری بود برای و و و..... . اولین بار که هیئت صلیب سرخ برای دیدار از اسرای به قدیم (اردوگاه بزرگ) وارد شد، مقارن ابان ماه سال ۱۳۶۱ بود و بخاطر اشنایی من با -انگلیسی طرف صحبت آنها و شدم . در هرنوبت، معمولاً سه روز دیدار آنها طول میکشید. در این اولین دیدار همه یِ ما شماره و کارت شناسایی (Identity Number) و یا (رقم الصلیب) گرفتیم و با امضای یک نامه آبی و خالی بدون هیچ نوشته ای (Blue Letter) زنده بودن خود را به خانواده اعلام کردیم. این نامه یِ بدون متن، بدون عبور از عراق به دست ایران و نهایتاً خانواده میرسید. در روز پایانی که مشغول صحبت با رئیس هیئت که روانشناس بود و بودم، از ایشان پرسیدم که حالا که ما نزد صلیب سرخ جهانی ثبت نام(Register) شده ایم تا چه میزان داریم؟ او در پاسخ خاطره اش را از جنگ برایم تعریف کرد و گفت : " من در دوران جنگ ویتنام ( از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۷۵ میلادی بین ویتنام جنوبی و آمریکا علیه ویتنام شمالی و ویت کنگ ها))، بتازگی وارد صلیب سرخ جهانی شده بودم و برای اولین بار در هیئت بازدید جنگ به اردوگاه نگهداری سربازان ویتنام شمالی (ویت کنگ ها) رفته بودم . یک روز صبح که وارد اردوگاه شدم دیدم یک گروهبان ، یک اسیر ویت کنگ را به دور درختی طناب پیچ کرده و قصد کشتن او را با کلت کمری دارد !! به سمت آنها رفتم و از گروهبان آمریکایی سوال کردم چرا میخواهی یک اسیر را کنی و در جواب گفت او بمن نگذاشته!!! گفتم البته خطا کرده ولی این اسیر را ما ثبت و شناسایی کردیم و تو حق نداری او را اعدام کنی، گروهبان آمریکایی با غرور و تکبر خاصی گفت این موضوع به تو مربوط نیست و حالا من او را تنبیه میکنم تا هم تو بدانی هیچکاره ای و هم سایر اسرا عبرت بگیرند!! و بلا فاصله با شلیک دو به وسط پیشانی ، اسیر نگون بخت را اعدام کرد!!! حالا تو (خطاب به من) وضعیت امنیت را ازین گفته های من درک کن." البته بعد هم بمن گفت که شما و عراقی ها هر دو و دارای نسبتاً مشترک هستید و چنین خطری شما را کمتر تهدید میکند ولی در عین حال "اسیر" هستید!! او در پایان تاکید کرد من این را فقط برای تو گفتم و لازم نیست برای سایرین بازگو کنی!! راوی مهدوی 👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانال‌ها و گروه‌های دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید. ❓سوالات و پیشنهادات https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat ✍️روایت خاطرات https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت https://eitaa.com/khaterate_Azadegan