پیرمرد خوشحال بود.
تمام قد پای آرمان امامش ایستاده بود.
✍ #فاطمه_حسینی
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
نتوانستم درست و حسابی عکس بگیرم. یک دستم توی دستش بود و یک دستم هم به پرچم فلسطین و گوشی موبایل و چادرم . پسرکم کمی خجالتی ست. زیر زیرکی مرگ بر آمریکا را میگوید. گاهی هم خسته میشود میخواهد بقلش کنم . گاهی من خسته میشوم و میگذارمش زمین. قدش کوتاه است و نمیتواند از آن پایین چیزی را ببیند. به او و برادرش میگویم که بروید بالای بلوار. ذوق میکند. تا توانسته در طول مسیر شکلات از این و آن جمع کرده.گاهی هم شربت پرتقالی که مادرم درست کرده را سر میکشد. تمام حواسش به پرچم ایران است. میگویم" خب همین پرچم فلسطین و بگیر دستت فرقی نمیکنه" قبول نمیکند. میگوید :"پرچم ایران و میخوام". غبطه میخورم به حالش. یاد چند روز پیش میفتم. یکهو پرید بغلم و گفت :" مامان تو دوست داری با کی شهید بشی؟" خنده ام گرفت . نمیدانستم چه جوابش را بدهم. سرش را بوسیدم و گفتم:" دوست دارم با تو شهید بشم." انگار قند توی دلش آب کرده باشند ، شیرین خندید و رفت. راستش این دهه نودی ها خوب بلدند چطوری با دلت بازی کنند. خوب بلدند دنیا را طور دیگر ببیند. دهه نودی ها خوب بلند شهید شوند.
✍ #زهرا_غلامزاده
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
کاغذ را از بس تا و باز کرده بودم، دیگر با کاغذ مچاله فرقی نداشت ...
انگار اختیار دستم با خودم نبود... :/
تصورات تاریکم از آینده برگه را تامیزد و سمت سطل زباله هدایت میکرد؛
اما وجدانم اختیارش را پس میگرفتو به امید اینکه شاید موثر باشد برگه را باز میکرد ...
اخر از کجا باید فهمید کار درست چیست ...
اصلایک رای من قرار بود چه گلی به سرمان بزند که اِنقدر اصرار میکنند ...
کشمکش های مغزم ادامه داشت و دستانم را بازیچه خودش کرده بود ...
ازکم کاری پشت میز نشسته ها خسته بودم اما دلم هم نمیخواست، دشمن شاد شویم ...
دلم میخواست اختیار را ازمن بگیرند !
نه برای اینکه بد است؛ برای اینکه گاهی تصمیم گرفتن آنقدر سخت میشود که به جبر راضی تری...
برای فرار از افکار ،چشم چرخواندم روی درو دیوارِ ستاد .
تابلویی توجهم را جلب کرد !
با خط نستعلیق نوشته بودند:
کل الارضٍ کربلا و کل یومٍ عاشورا...
کلماتش مثل پتکی برسرم اوار شد...
من وسط کربلا بودم و ان روز عاشورا بود ..!
کربلا مگر چیزی غیر از «انتخاب» بود؟!
عاشورا رانه انتخاب های غلط، که بی تفاوتی مردم به ندای امامشان رقم زد ...
همان ها که فکر میکرند اگر نیایند و به کارشان برسند ،بقیه هستن...
همان ها که از تغییر اوضاع و برگشت سنت پیامبر نا امید بودند....
عاشورا را لشکر سی هزار نفره یزید رقم نزد ...
عاشورا حاصل تردید مردم به وعده خدا و دستور امام بود...
اگر امده بودند ...
اگر لشکرحسین بن علی را انتخاب میکردند ....
اگر گوش به وسوسه ها و چشم به کیسه های پراز پول یزید نمیدوختند؛
تاریخ هیچ وقت این حادثه تلخ را ثبت نکرده بود و قلم ها از نوشتن آنچه بر حسین بن علی گذشت شرم نمیکردند...
حالا من آن جبر پُر از اختیار را پیدا کرده بودم ...
دیگر یک راه بیشتر نبود ...
باید رای میدادم...
باید نشان میدادم چشم و گوشم از رسانه های پر از دروغ غرب پر نیست
و من راهی ندارم جز اینکه امید را انتخاب کنم و اعتماد کنم به خدا وقتی که گفت :
إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ...
(امروز قرارگاه حسین بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم ها میمانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص) ...)
اینهارا کسی میگفت که سردار لشکر حرم بود ومن نمیتوانم مانند او باشم اما میتوانم سیاهه لشکر اسلام شوم !
که بعد ها نگویند ایران «سرباز »نداشت...
✍ #کوثر_سادات
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
زیر پرچم تو بودیم که آزادیم 🇮🇷
✍ #مهتا_سلیمانی
#خط_روایت
#دهه_فجر
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
سنگ حرم
قرار است سنگ حرم با تربت هم بدهند. دلیل رفتنم دو چندان شده است. ولیعصر عج شلوغ است. ونک اما از آن هم شلوغ تر. اتوبوس تاخیر دارد و تاکسی ها هم پر. موتور می گیرم. به رکعت آخر نماز می رسم اما تا مراسم یک ساعتی مانده. حال بیرون رفتن از مسجد را ندارم، یک پرده می کشند بین مسجد تا کسانی که نمازشان مانده بیایند و بخوانند. زیارت وارث که تمام می شود قاری شروع به تلاوت چند آیه می کند. سخنران شروع کرده. خدای من چقدر آرام صحبت می کند کاش اینقدر نزدیک منبر نشسته بودم. دارد چرتم می گیرد فقط صدای صلوات هاست که زنجیره چرتم را پاره می کند! صلوات آخر بلندتر است و بالاخره خوابم تمام میشود. سخنران موقع خداحافظی لبخندی به من می زند و می گوید "قبول باشد" خجالت زده ام. حاج مهدی سماواتی رسیده است. مثل همیشه با صدای گرم و اشعار پر مغزش مهمانمان می کند. یکی اشک می ریزد آرام آرام. یکی شانه اش تکان تکان می خورد. یکی لبخند می زند. یکی کِل می کشد. یکی گل را پر پر می کند و میریزد روی سر بغل دستیاش. دو مداح جوان هم می خوانند و مستمعین بیشتر سر کیف می آیند. مجلس تمام است اما موقع اهدای سنگ و تربت است نمی دانم چجوری می خواهند اهدا کنند. موقعی که نماز تمام شد و گوشه مسجد خوش نشسته بودم بیرون به مراجعین پک شکلات و کاغذی که شماره قرعه کشی را روی آن نوشته بودند می دادند! لبخند روی لبم است. دارند اسامی را برندگان را میخوانند. اما ناراحت نیستم میدانم یک چیز بهتر گیرم میآید.
✍ #میم_و_میم
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#ماه_شعبان
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
✨✨✨
🔆بــِســـمـِ الـلّـــهـ وَ هُــوَ الـــمُـــصَـوِّر🔆
از ۱۵خرداد داشتیم میرفتیم به سمت امام حسین (ع) که دیدمش. جلو رفتم و دست کشیدم به عکس دردانهاش. ریحان را صدا کردم و گفتم «ببیـــن مامان شهیدن. نازشون کن.» دست کشید پر چادرش. زن دستش را به آن چند نخ روی پلکش که نقش مژه را بازی میکردند کشید. خیس بودند. لبهایش تکان خورد. صدای «الله اکبر» جمعیت یک لحظه قطع نمیشد. نشنیدم چه گفت. سرم را بردم نزدیکتر. «داغ عزیزاتِ نبینی». لرزیدم. «#داغ» واژه سنگینیست. انگاری چیزی فراتر از «#سوختن». چیزی که میسوزد، تمام میشود. اما چیزی که داغ میشود، مچاله میشود، جمع میشود توی خودش. ولی هست. درست مثل این زن که پسرش را بغل گرفته بود و مچاله شده بود توی خودش.
ریحان پرچم توی دستش را به نشانه خداحافظی تکان داد. دستش را گرفتم و با جمعیت رفتیم تا میدان امام حسین (ع). واژه «داغ» همینطور چسبیده بود وسط مغزم. خوشبینانهاش این است که پسرش را ۳۵ سال پیش داده رفته -مثلا روزهای آخر جنگ- بعد حساب میکنی میبینی ۳۵سال میشود ۱۲۷۷۵ روز. باز هم خوشبینانهاش این است که این زن، ۱۲۷۷۵ روز است که داغ عزیز دیده و تمام این مدت، آن چند پر مژهاش خیس بوده است.
راستی
چرا این متن و عکس را امروز به اشتراک گذاشتم؟!
توی لغتنامه دهخدا، جلوی #جانباز اینطور نوشته:
«جانباز. [ جام ْ ] ( نف مرکب ) جان بازنده. کسی که با جان خود بازی کند و آنرا در معرض خطر اندازد. ( ناظم الاطباء ) :
هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم
در #عشق چنین باید آن کس که سراندازد»
متردافهایش هم اینهاست:
«جاننثار، دلیر، فداکار، فدایی»
حالا خودمانیم، مادری که «#جان» خود را از زیر قرآن رد کرده و فرستاده است وسط میدان جنگ و بعد هم پیکرش را پارهپاره تحویل گرفته، «#جانباز» نیست؟
روزت مبارک مادرِ «جانبازِ» شهید
جانِ خودت و پسرت را عباس (ع) پسر علی (ع) خریده است.
پن:
راستش را بگویم هیبت آقای پدرِ شهید، بیشتر مرا شکست.
ماسک زیر چانهاش. شیلد توی دست چپش. گردنبند طبی دور گردنش. گوشه دفترچه بیمه که از جیب سمت راستش بیرون زده. کفش پای راستش که کمکم دارد دهان باز میکند. پوست به استخوان چسبیده همسرش. عکس سیاهسفید پسرش با آن نگاه گیرا.
هر طور حساب کنی -به رسمِ «سر سفره انقلاب نشستگانِ بیدردِ بعضا سِمَتدار»- این «#مـَـرد» باید درجه یکترین #طلبکارِ_انقلاب_اسلامی باشد. نه اینکه با این گرانی، پرچم ایران را بیاندازد توی جیب چپ -دقیقا روی قلبش- و همراه با «#ملت»، مشتهایش را بکوبد توی سر استکبار.
آنوقت ما هم تا قیمت مرغ بالاپایین میشود، بالا تا پایین نظام را میشوییم که «انقلاب نکردیم که فلان!».
اصلا ولش کن. بیایید شب و روز عید، اوقاتمان را تلخ نکنیم!
۲۵/بهمن/۱۴۰۲
🍃🍃🍃
✍ #فاطمه_افضلی
#خط_روایت
#انتخابات
#ماه_شعبان
#روز_جانباز
@khatterevayat
@baahaarnaranj
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
پرچمهایی برای لبخند
از خانه که بیرون زده ام صدای مولودی بلند است که ناخودآگاه مرا به سمت محل صدا می کشاند. یک میز کوچک با چند تا میوه و شربت از اهل خانه ای کوچک و ساده که خوشحال اند بابت این ایام و دوست دارند بقیه را هم در شادیشان سهیم کنند. پرچم زدهاند و چراغانی کوچکی هم انجام داده اند. شاد بودن در این ایام دلیل خاصی نمی خواهد همین که یاد اسم این ماه می افتم لبخند روی لبم نقش می بندد. خدایا بعضی ها چقدر خوب شاکر تواند چشمانشان باز است به نعمت های تو و دست و زبانشان با کوچکترین بهانه ابراز عشق می کنند به تو اما شکر گذاری تو یک طرف و اینکه دیگران را با کارهای کوچکشان با همان دارایی ناچیزشان شاد می کنند یک طرف. خدایا شکرت.
✍ #میم_و_میم
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#ماه_شعبان
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
اژدهای دوست داشتنی
لازم نبود چیزی یادمان دهند.همین که شور و شوق اهل محل را میدیدیم خودش بهترین نوع آموزش بود برایمان.ماه رجب که قدم هایش تند میشد به رفتن، وقت شروع کار بچه ها بود.کیسه ای پلاستیکی به دست زنگ خانه ها را میزدند و پول جمع میکردند برای مراسم نیمه شعبان.اهل محل خودشان هزینه جشن و تزیین را جور می کردند و منتظر هیچ نهاد دولتی ای نمیماندند.مردم خودشان پای کار بودند.نردبان ها از انباری ها در میآمدند.مردها پرچم های قرمز و سبزِ یا صاحب الزمان ادرکنی را سر در خانه ها نصب می کردند.بعضی ها ریسه لامپ های رنگی سبز و زرد و قرمز را در عرض کوچه یا بالای در خانه شان می کشیدند.کمکم بساط گِل،در کوچه های محله مان پهن میشد.جا به جا پسر بچه های از خودمان بزرگتر با هم جمع میشدند.یک گوشه کوچه را انتخاب میکردند .همان اول کار،با آجر یا سیمان حریمی برای خودشان می ساختند.استامبولی های پر از گلشان را هِنهِن کنان از در حیاط خانه،می کشیدند تا یک گوشه کوچه.سر و صدای فریادهای پر از شوقشان،به محله جان میداد.شروع می کردند به ساختن مجسمه اژدها.بعضی ها که به شفافیت اعتقادی نداشتند یا شاید بیشتر اصل غافلگیری برایشان جذاب بود اول پرده ای پارچه ای یا پلاستیکی دور تا دور جایی که قرار بود اژدها را بسازند میکشیدند.فکر میکنم این دسته عاشق رونمایی از پروژه بودند و می شد آینده ای روشن برایشان متصور شد.البته رقابتی که بین این گروه ها بود هم، در این فعالیت های پشت پرده بی تاثیر نبود.پشت پارچه ها مجسمه یا آبنما یا کلبه هایشان را میساختند و مراقب بودند کسی خبر این طرح اساطیری شان را جایی نبرد.حواسشان به شدت به جاسوس های کوچک دو جانبه بود.هر روز که از مدرسه برمیگشتیم اژدها بزرگتر میشد.دو سه روز مانده به نیمه شعبان دیگر میشد تنه کامل اژدهای گلی را دید.مهتابی های دراز صورتی و سبز و پرچم های یا صاحب الزمان هم آذین جایگاهشان میشد.یک محله کوچک گاهی تبدیل به یک گالری هنرهای تجسمی میشد.صد متر به صد متر یکی از این اژدهاها را می دیدی که سر از زمین درآورده اند.غروب ها در راه برگشتن از مسجد، واجب بود حتما از استکان های بلوری کوچکِ دسته دار، شربت آبلیمو بخوریم.استکان ها با ملاقه رویی از دیگی بزرگ پر میشدند.بعد از خالی شدن،در دیگ پر آب دیگری چند غوطه می خوردند و دوباره لبریز میشدند تا شربت نذری را روانه جان و رگ نفر بعدی کنند.هنوز لیوان های یکبار مصرف و شربت های آماده مد نشده بود.همه چیز خودمانی بود و طبیعی.از چند ماه قبل یکی گلاب را نذر میکرد،یکی شکر و کسی دیگر آبلیمو را.شربت های زعفرانی یا آنها که با تخم شربتی یا خاکشیر بودند طرفدار بیشتری داشتند و زود تمام میشدند.شنیده بودم هر چیز نذری که بخوریم تا چهل روز در بدنمان ذکر میگوید.نمیدانم چقدر راست است اما هنوز هم وقتی میشنوم فلان چیز نذریست دلم بیشتر از طعمش هواییِ ذکرش میشود.
آن چند روزِ هیجانِ تزیین محله و چراغانی ها،انقدر برایم زنده است که دلم میخواد پسرکم که بزرگتر شد در گوشه ای از کوچه، بچه های همسنش را جمع کنم تا با هم یک نیم دایره،آجر دورچین کنیم و داخلش اژدهای گلی بسازیم.یادم نمیآید واقعا آن سازه ها اژدها بودند یا مجسمه دیگری،اما چیزی که در پس ذهن من حک شده تنه اژدهایی است با دهان باز و چراغ رنگی میان آرواره هایش،در بی ریا ترین شکل ممکن. اوج همه زیباییهای نیمه شعبان در قم، خیابان چهارمردان بود.شب نیمه شعبان در چهارمردان انگار در کهکشان راه شیری بین توده ستاره ها قدم میزدی.دختر بچه کوچکی بودم که دستم بین دستهای مادرم بود.نمیدانستم پاهایم را کجا می گذارم.سرم رو به بالا بود و محو چراغانی های زیبا میشدم.شاخه گل بلندی،خیلی بلند در ذهنم مانده که روی هر برگش نام یکی از امام ها بود و آن بالا،حتی خیلی بالاتر از قد پدرم روی گلی نام مهدی (عج) نوشته شده بود.ساقه و برگ و گل همه پر بود از لامپ های رنگی.اینها که می گویم برای دهه هفتاد است.نمیدانم هنوز هم در قم این مراسم پابرجا هست یا نه،اما من در روزهای کودکی هر سال برای دیدن آن اژدها ها و چراغانی ها منتظر نیمه شعبان بودم.هنوز هم اسم ماه شعبان برایم پر از رنگ و نور و شادی است مثل همان روزهای کودکی.
✍ #زهرا_عباسی ( سایه )
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#نیمه_شعبان
@sayeh_sayeh
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
آن سال که رهبری ایستاد و از تولید ملی حرف زد را یادم هست. خریدن جنس ایرانی حتی بین مدعیان ایران دوستی هم نشانهی بی کلاسی بود. نه اینکه الان نباشد. اتفاقا هنوز هم این نگاه بین خیلی از کسانی که شعار نه غزه نه لبنان میدهند و میخواهند جانشان را فدای ایران کنند و حتی بین آنها که هی میگویند وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد وجود دارد. اما بی انصافی است اگر قبول نداشته باشیم از آن سال تا الان نگاه خیلیها عوض شده و خریدن کالای ملی جدا از بحث مالیاش یک ارزش فرهنگی هم پیدا کرده. من مسئول آمارگیری نیستم و آمار دقیق شرکتهای استارتاپ و دانشبنیان و غیره و ذلک را که از آن سال به بعد پا گرفت نمیدانم. اما این را میدانم که همین یک حرف حداقل در خودم و خیلی از آدمهایی که میشناسم تغییر دیدگاه ایجاد کرد. مثلا از آن روز به بعد من دیگر خودکار خارجی نخریدم. یا خیلی چیزهای دیگر که مشابه داخلی داشت را. و حتما این کار من و امثال من سفرهی آدمهای زیادی را بزرگتر کرده. حالا این وسط یک شرکت خودروساز داخلی هم هست که از حمایتهای تولید ملی بیشترین سوء استفاده را میکند و خون مردم را در شیشه میکند و هر روز وقیحتر از دیروز سرش را بالاتر میگیرد و به ریش همهی ما میخندد. این چیزها هم هست دیگر. ولی این دلیل نمیشود که بگوییم اصل حمایت از تولید ملی خوب نیست. دیگر الان هر ننه قمری که حتی یک واحد اقتصاد و سیاست و فلان و بهمان پاس نکرده باشد میداند در این وضعیت آشفتهی جهان اگر ملتی توانست روی پای خودش بایستد و در صنعت و تکنولوژی پیشرفت کند صد هیچ از کشورهایی که در نیازهای ضروریشان به دیگران وابستهاند جلوتر است.
و خب باز هم هر ننه قمری میداند کسی که در این شرایط عَلَم حمایت از تولید ملی را بلند کرده خیرخواهترین آدم نسبت به این کشور است. حتی اگر این وسط بعضی تولید کنندههای خرد و کلان فقط به فکر پر کردن جیبشان باشند و به این هدف مقدس خیانت کنند.
این خیرخواهترین آدم این روزها عَلَم حمایت از انتخابات را بلند کرده. راستش من دقیق نمیفهمم مشارکت بالا چطور میتواند رشد اقتصادی ایجاد کند. سوادش را ندارم که بفهمم. اما مرد خیرخواه ما گفته راه حل این مشکلات که دارد کمر بعضی خانوادهها را خم میکند از راه انتخابات میگذرد.
و لازم نیست یادآوری کنم هر ننه قمری میداند اگر عدهای کرسی مجلس بهشان حال داد و شروع کردند به خیانت به مردم دلیل نمیشود که اصل راهحل بودن و خوب بودن انتخابات از بین برود.
✍ #سین_جیم
#خط_روایت
#انتخابات
#ایران_قوی
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
از آن مادرهای دغدغهمند و مخلص و پایِکار است که عاشقشان هستم. خودش توی برنامهی سهشنبههای اکران مستند واحد تبیین مادرانه سبزوار، شرکت کرده بود و دل توی دلش نبود که مستند تاردید را برای همسایهها و فامیلش هم پخش کند. از من هم خواست که برای گفتگوی بعد از مستند به خانهاش بروم. من و سه نفر دیگر از مادران میدان هم، بعنوان کمکروشنگر قبل از آمدن مهمانهایش وارد خانه شدیم. دل و توی دلش نبود و مدام حرص میخورد که؛ اگر نیایند چه کنم؟ من قبلا هم برایشان مستند پخش کردهام و این بار هم ازشان پرسیدم دوست دارید بازهم از این مستندها ببینید؟ جواب دادند؛ بله. من هم کیک پختم و پذیرایی آماده کردم و مستند را دانلود کردم که بیایند و دور هم مستند ببینیم.
ولی نمیدانم چرا الان نیامدهاند؟
آرامش کردیم و گفتیم حتی اگر یک نفر بیاید یا اصلا هیچ کس نیاید چیزی از ارزش کار تو کم نمیشود. من هم هفته قبل یک جلسه دعوت شدم برای روشنگری، فقط چهار نفر آمده بودند. ولی من حرفهایم را زدم و خیلی هم برکت داشت.
مشغول گفتگو با هم بودیم که میهمانها یکی یکی از راه رسیدند. هر کدام که مبآمدند بنای صمیمیت و خوش و بش با آنها را میگذاشتیم و اسم و شغل و نسبتشان با صاحب خانه را میپرسیدیم.
چیزی نگذشت که تقریبا همهشان آمدند و مستند پخش شد. از قبل گفته بودم که صاحبخانه برنامههایی برای بچه در اتاق خواب تدارک ببیند که بچهها هی پابرهنه نپرند وسط پخش مستند و حواس مادرها را پرت کنند.
مستند که تمام شد از یکی از میهمانها که اسمش را هم میدانستیم، پرسیدم؛ زهرا خانم نظر شما درباره این مستند چیه؟ چی دریافت کردین؟
نظرش را گفت و پشت بندش هم بقیه مهمانها وارد گفتگو شدند. هم تحلیلشان را میگفتند و هم سوال میپرسیدند. مستند زحمت ما را کم کرده بود و نصف حرفهایی که میخواستیم درباره نحوه تشکیل داعش و نقشههای دشمن برای نابودی انقلاب ایران بگوییم، خودش بیان کرده بود. آنهم نه از زبان فرماندهان و تحلیلگران سپاه، بلکه از زبان اندیشمندان و فرماندهان و صاحب منصبان آمریکا و اسرائیل. اعترافات خودشان بود و کسی نمیتوانست توی آنها شک و شبهه کند. با اینکه مستند زیرنویسی شده بود ولی مهمانها خوب مطالب را دریافته بودند. درباره اسم مستند (تاردید) و ربطش به مفهوم مستند هم حرف زدیم. و اینکه منظور این است که دشمن کاری میکند که واقعیت تار دیده شود و مردم اصل ماجرا را نفهمند.خودش داعش را تشکیل داده و فرستاده سروقت کشورهای مسلمان تا بعد به بهانه نابودی داعش و ایجاد امنیت در ان کشورها پایگاه نظامی در اطراف ایران ایجاد کند و را برای نابودی انقلاب ایران صاف شود. ماجرا رسید به مسائل داخلی کشورمان و گرانی و فقر و... لزوم رای دادن و اثر رای ندادن بر آسیبپذیر بودن امنیت کشورمان.
بازار گفتگو حسابی داغ شده بود و میهمانهایی که انتظار داشتیم از باب مخالفت وارد شوند، خودشان داشتند از نظام دفاع میکردند.
✍ #راحیل
#خط_روایت
#ایران_قوی
#انتخابات
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.
بسم الله الرحمن الرحیم
📌 دوستت دارم مهد دین من!
یادش بخیر. زمان ما دههٔ فجر مساوی بود با فوق برنامه های مدرسه و سرود و نمایش و ... . حال خوش اینکه وسط کلاس صدایت کنند تا برای تمرین به نماز خانه بروی. راهنمایی بودم و عضو گروه سرود. هر چند بین هم کلاسی هایم کسی اعتقادی به انقلاب و این ماجراها نداشت. یعنی خانواده هاشان از این جنس نبودند. من هم آن زمان ها آنچنان انقلابی مسلک نبودم. یعنی از آن هایی نبودم که در خاطرات کودکی ام قلمدوش پدرم در راهپیمایی ۲۲ بهمن شرکت کرده باشم. ولی... نمیدانم چرا وقتی سرود «سرفراز باشی میهن من» را میخواندیم، دلم یک جوری میشد. نه که فقط من اینطور باشم. اکثر بچه های گروه سرودمان همینطور بودند. همان موقع که روبروی آن ها و پشت به جمعیت می ایستادم و با حرکت دست هایم تلاش میکردم گروه را هماهنگ کنم، در چهره هایشان «عشق» را می دیدم. سال های زیادی از آن موقع می گذرد اما هنوز این شعر با آهنگ زیبایش توی ذهنم حک شده:
سرفراز باشی میهن من
ای فدایت جان و تن من
پر بها تر از زر و گهر
خاک پاک تو وطن من...
ایران... ایران... ایران ایران ایران...
ایران... تو فصل مشترک ما هستی. هر دینی، هر گرایشی از سیاست، انقلابی یا مخالف انقلاب بودن... هر که باشیم با هر تفکری! تو هویت ما هستی. سالیان سال برای اینکه کسی برایمان تعیین تکلیف نکند خون دل خوردیم. خون دادیم. چه سال هایی که در نا امیدی گذشت و چه امید ها که از سال ۵۷ در دل ها زنده شد. میشود رفت. میشود مهاجرت کرد. میشود پناهنده شد و تو را ترک کرد. اما... ما، تک تک ما، فرزندان ما، نسل ما، همیشه یک «ایرانی» بیخ ریشمان چسبیده داریم. حتی اگر از تمام هویتمان فرار کنیم. حتی اگر برای این که به ما خدمات ندادند از تو فرار کنیم. حتی اگر نخواهیم تو را بسازیم... حتی اگر از جبر جغرافیا نا راضی باشیم... فرار از سرنوشت که شدنی نیست! هست؟
واقعاً اگر رای دادن یا ندادن من، تاثیری در هیچ چیز ندارد، اگر جمهوری اسلامی پینوکیوی دروغگوست و برای خودش آمار تراشی میکند، چرا همیشه از این طرف و آن طرف، تلاش میشود و هزینه می شود و زحمت کشیده میشود؟ گروهی برای اینکه من رای بدهم و گروهی برای اینکه من رای ندهم؟ همیشه وقت انتخابات ها، تنور تحریم انتخابات گرم است. از طرف همان هایی که نانشان از جیب دشمن ایران در می آید. دشمنی مگر چیست؟ اینکه شریان کالاهای حیاتی مثل دارو را بر روی ملتی ببندی، منابع علمی را بر آن ها تحریم کنی و از سوی دیگر رسانه و تکنولوژی دست اول را به آن ها برسانی تا برای منافع خودت، سرباز و لشکر فراهم کنی، اگر دشمنی نیست، پس چیست؟! اگر زورگویی نیست پس چیست؟! اینکه می گویند یا آنی باشید که ما میگوییم یا هزینه بدهید چون آنچه میخواهیم نیستید! واقعا تصویر آن قلدرهای مدرسه توی ذهنم تداعی می شود که زنگ های تفریح تغذیهٔ بچه های دیگر را می گیرند و هر کس بخواهد جلویشان قد علم کند، نوچه هایشان را برای کتک زدنش به خط می کنند!
پس اینطور ها نیست که رای من بی اثر باشد و آب در هاون کوبیدن. عقلم ، منطقم و مشاهداتم از همان سال ۹۲ که با فاصله ای چند روزه از موعد انتخابات رای اولی شدم تا همین امروز، این را به من می گوید. اصلا هم نمیفهمم چرا باید برای اعتراض داشتن به مسائل جاری مملکتم، از حق مسلمم برای مشارکت در سرنوشت کشور و وضعیت خودم در کشورم بگذرم؟ اصلا نمیفهمم چگونه میشود عدهای بگویند فرقی ندارد چه کسی بر سر کار بیاید وقتی قوانین تصویب شده در مجالس گوناگون را مرور میکنم و عملکرد گوناگون رئیس جمهور ها را با هم میسنجم.
این را میدانم که اگر روزی با توپ و تانک حق این مردم را از آن ها سلب می کردند، امروز با ابزار شناخت به جنگ آن ها آمده اند. چه جنگ بی هیاهویی! چه نبرد ناجوانمردانه ای!
ایران! ای سرزمین رنج کشیده ی من... دعوا بر سر توست. دعوا بر سر بود و نبود توست. دعوا بر سر استقلال و هویت توست!...
از حق مسلمم نخواهم گذشت... جمعه بر سر قرار عاشقی وطن حاضر خواهم شد... برای آیندهٔ روشن ایرانم تلاش خواهم کرد... ایران! ای میراث دار پاک ترین خون ها! دوستت دارم.
✍ #محدثهسادات_نبییان
#خط_روایت
#ایران_قوی
#انتخابات
@khatterevayat
https://eitaa.com/swallow213
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.