.
#پارت_صد_و_بیست_و_دوم 🦋 (( گزارش دلنشین و لحظه به لحظه عملیات والفجر هشت از زبان فرمانده لشکر
#پارت_صد_و_بیست_و_سوم 🦋
در ستون فرهنگ جبهه این هفته ،
مصاحبه ای است که همکار ما، برادر "ابوالفضل کارآمد" در بهمن ۱۳۶۱ قبل #عملیات والفجر مقدماتی ، در منطقه #دلیجان با شهید عزیز ، محمدحسین یوسف الهی انجام داده است که به منظور گرامی داشت خاطره آن #شهید و همۂ شهدای گران قدر و ایثارگر، به چاپ آن اقدام می شود:
اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم
🔹بسم اللّه الرّحمن الرّحیم🔹
«الحَمْدُ لِلّه الّذی هَدانا لِهذا و ما کُنّا لِنَهْتَدی لَوْلا أَنْ هَدانَا اللّه»
((من، محمّدحسین یوسف الهی ، متولد ۱۳۳۹ که در سال ۱۳۵۷ که سال شکوفایی #انقلاب_اسلامی بود، دیپلم گرفتم و بلافاصله به سربازی اعزام شدم.
پس از اتمام سربازی و به علّت نیاز شدید جامعۂ اسلامی به نیروهای رزمنده، این را وظیفه خود دانستم که در جبهه ها شرکت کنم تا بتوانم به سهم خودم کمکی به #اسلام و انقلاب کرده باشم.
🔘سؤال : در این عملیاتی که در پیش است، شما چه نقشی را خواهید داشت؟
☑️جواب : نقش ما به این صورت است که با دیگر برادران عزیز باید عملیات را رهبری کنیم، در آن جلو با کمک فرماندهان تیپ و دیگر برادران رزمنده که ان شاء اللّه این عملیات به نحو احسن انجام بشود و ما بتوانیم دِین خودمان را به اسلام و مسلمین ادا بکنیم.
🔘سؤال : خدا توفیقتان داده که شما در این عملیات شرکت کنید و خودتان می دانید که این عملیات پرخطر ترین و پرحادثه ترین عملیات است و بالاخص کار شما در این رابطه بسیار حساس است، شما بفرمایید چه احساسی در این زمان دارید؟
☑️جواب : واللّه!...احساس، احساس یک بچّه است که بعد از مدّت ها دوری از پدر و مادرش به آن ها می رسد؛
به این صورت که ما احساس می کنیم که باید خودمان را کاملاً در اختیار خدا بگذاریم؛
کما اینکه گذاشتیم و امیدواریم که از این به بعد چنین شود.
ما خودمان را در اختیار خدا قرار
می دهیم تا خداوند یک قوتی به ما بدهد تا ان شاء اللّه این عملیات به زودی انجام شود و برادران بتوانند به هدف های مشخص برسند.
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱
@khybariha
.
#پارت_صد_و_بیست_و_پنجم 🦋 طناب رو از پایۂ پل باز کرده بود که من توی قایق پریدم. او هم پشت سر من طنا
#پارت_صد_و_بیست_و_ششم 🦋
به نظر من گل سر سبد بسیجیان، #شهید_حسین_یوسف_الهی بود.
سردار سرلشکر #سلیمانی در پاسخ به این سؤال که " افراد بسیجیِ نمونه و سرداران #شهید استان در طول هشت سال #دفاع_مقدس چه کسانی هستند" گفتند:
کسی که کلمهٔ #بسیج پیرامونش اطلاق شود، به نظر من خودش نمونهٔ انسان هاست یا انسان نمونه ای است؛
همان گونه که امام فرمودند: « من در دنیا افتخارم این است که خود یک بسیجی ام»، نشان می دهد که این کلمه خیلی کلمهٔ ارزشمندی است یا موقعی که ما در تعبیرات امام به این نکته می رسیم که پیغمبر اکرم (ص) یک بسیجی بود، نشان می دهد که این تفکّر و این کلمهٔ بسیار مقدّسی است.👌
در دوران جنگ، نیروهای عزیز و ارزشمند زیادی بودند که کمالات بسیار داشتند که تعداد آن ها کم نیست.
بعضی از این بچّه های
بسیج می آمدند در عملیّات ها ،
و عملیّاتی می کردند و می رفتند؛ یعنی برای یک #عملیات کمک می کردند.....
بعضی ها در همهٔ عملیّات ها [بودند]، بعضی ها در جنگ خیمه زده بودند و مقیم دائم جبهه شده بودند ..؛
و منتظران دائم شهادت بودند که اینها خانه، کاشانه، زندگی، پدر، مادر، زن، بچّه
و همه چیز خود را فدای این تکلیف کرده بودند.
💠بنظر من در شهر #کرمان ، گل سر سبد بسیجیان که مثل یک گل همهٔ پروانه ها 🦋را در دور خودش جمع کرده بود و از مخلصین و منتظران شهادت بود، #محمد_حسین_یوسف_الهی بود
که در جبهه ها مشهور به "حسین" بود!
او فردی بود که همهٔ عمرش را وقف جنگ کرد.
از اول جنگ تا زمان شهادتش در نوک پیکان و سخت ترین و حسّاس ترین نقطهٔ صحنه جنگ حضور داشت.
حسین (رحمت اللّه علیه) ابتدا مسئول محور #شناسایی بود.
شب ها با تیمی، دشمن را شناسایی
می نمود، از میدان های #مین عبور می کرد، سخت ترین معبر ها معمولاً در جنگ
به محمّد حسین واگذار می شد.
هر معبری که حسین مسئولش بود، این معبر موفّق ترین معبر بود.
نبود مسئولیّت و معبری که به محمّد حسین واگذار شود و او از پس آن بر نیاید و اظهار عجز کند!!
اهل مرخصی نبود، مگر اینکه......
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃
@khybariha ✌️🏻📿
.
#پارت_صد_و_بیست_و_ششم 🦋 به نظر من گل سر سبد بسیجیان، #شهید_حسین_یوسف_الهی بود. سردار سرلشکر #سلی
#پارت_صد_و_بیست_و_هفتم 🦋
ویژه نامه فتح، سال سوم، شماره۱۱۵،دوشنبه ۴آذر۱۳۷۰شمسی
اهل مرخصی نبود، مگر اینکه #عملیات تمام شود و آن هم با موفّقیّت.
مرخصی #محمد_حسین در طول مدّتی که بعد از چهار تا شش ماه از عملیّات بر می گشت از یک هفته تجاوز نمی کرد. 👌
بیشترین مرخصی های محمّد حسین در دوران مجروحیّت او بود که ده روز می شد، آن هم با حال مجروحیّت و پانسمان کرده به جبهه بر می گشت.
محمّد حسین در اواخر جانشین معاونت #اطلاعات و عملیّات لشکر بود. من هر موقعی که در کنار این عزیز ارزشمند قرار می گرفتم، احساس می کردم که دنیایی آدم فداکار با من است. 😊
مجموعهٔ همهٔ خصائل اخلاقی و انسانی بود. 👌
یک آدم عارف بود. او یک شعر داشت که ورد زبانش بود و آن شعر معنایش نظام دوستی با خدا بود. 🕊
هر زمان که در کنار محمّد حسین قرار می گرفتیم این شعر ورد زبان محمّد حسین بود. و می خواست در این شعر میزان دوستی انسان مؤمن با خدا و میزان وسعت رحمت خدا را بیان کند.
شعر را از قول سلطان #بایزید_بسطامی که از عرفای جهان اسلام است با اشک و احساس بیان می کرد:
💠در کنار دجله سلطان بایزید
بود روزی فارغ از خیل مرید
💠ناگه آوازی ز عرش کبـــــــــریا
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا
💠میل آن داری که بنمایم به خلق
آنچه پنهان کرده ای در زیر دلق
💠تا خلایق جمله آزارت کننــد
سنگ باران بر سر دارت کنند
تا اینجا می خواست بگوید که انسان نباید مغرور به اعمال خودش شود و #خدا ستّارالعیوب است و اگر بخواهد از دریچهٔ « فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذرّةٍ خَیْراً یَرَهُ؛
وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرّةٍ شَراً یَرَهُ»، برخورد کند، هیچ کس توان ایستادگی ندارد.
تا اینجا خدا می خواد به شیخ بگوید تو که داری با این کبکبه و دبدبه و همهٔ اینها حرکت می کنی، می خواهم آن درونت را آشکار سازم.
متن دوم شعر میزان یقین شیخ به خداست....
به دوستی مؤمن به خداست و بعد شیخ در جواب ندای الهی که در شعر آمده، این طور می گوید.......
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃
@khybariha ✌️🏻📿
#پارت_صد_و_بیست_و_هشتم 🦋
ویژه نامه فتح، سال سوم، شماره 115،دوشنبه ۴آذر 1370شمسی
...به دوستی مؤمن به خداست و بعد شیخ در جواب ندای الهی که در شعر آمده، این طور می گوید.
آری! تو هم میل آن داری که من شمّه ای از رحمتت سازم رقم.... تا خلایق از تو رم کنند و از نماز و روزه و حج کم کنند؟
💠گفت: یا رب میل آن داری تو هم
شمّه ای از رحمتت ســـــازم رقــم
💠تا که خلقان از پرستش کم کنند
وز نماز و روزه و حج رم کننــــد
💠پس ندا آمــــد که ای شیخ فتن
نی ز مـا و نـی ز تـو رو، دم مـــزن
اشعار را محمّد حسین می خواند و های های گریه می کرد. اهل تهجّد، نماز شب، مستحبّات و بسیار پر از مراقب بود. 🕊
سردار سرلشکر #سلیمانی در جای دیگری از سخنانش به خاطره ای از #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی اشاره کرد و گفت :یک شب با محمّد حسین رفتیم برای #شناسایی جهت #عملیات والفجر یک.
رفتیم پشت میدان های مین دشمن که میدان های مین را شناسایی بکنیم.
معبری که نیروها بنا بود از آنجا عبور بکنند، سیم خاردار و میدان های مین را دیدیم و بر گشتيم که محمّد حسین مسؤل محور بود.
رسیدیم در یک گودالی که از میدان های مین دشمن فاصله گرفته بودیم، داخل شیاری رسیدیم، محمّد حسین گفت: «بایستیم»
من به او گفتم که : «اینجا جای ایستادن نیست.»
گفت:«چند لحظه صبر کنید.»
من دیدم که آنجا ایستاد به نماز و دو رکعت نماز به جای آورد.
بعد بچّه های محور گفتند: « این کار هر شب او می باشد. هر شب بعد از اینکه داخل میدان مین می رود، قبل از رفتن به میدان سجدهٔ شکر به جا می آورد.
و بعد از برگشت از داخل میدان مین ، دو رکعت نماز شکر می خواند.»
محمّد حسین به نظر من عالم دیگری می دید که از عقل ما ناتوان می باشد؛ چرا که برای من پیشگویی هایی کرد و مطالبی می گفت که از عقل یک انسان عاقل فراتر بود. محمّد حسین زمان شهادت خود را پیش بینی کرده بود!
محمّد حسین پیروزی عملیّات والفجر هشت را دو ماه قبل از عملیّات برای من تشریح کرد. آن هم از قول حضرت زینب (سلام اللّه علیها).
فرماندهٔ لشکر ثارللّه گفت: «محمّد حسین ستونی بود برای لشکر ثارللّه و گل سرسبد بسیجیان لشکر بود.»
و واقعاً هدیه ای و درجه ای رفیع تر از #شهادت برای محمّد حسین نبود. 🕊
محمّد حسین یوسف الهی در عملیّات والفجر هشت به شرف شهادت نائل گشت،در حالی که زخم های عملیّات بدر را بر پیکر داشت...!
محمّد حسین در واقع برای عملیّات، بسیجی نمونه بود و بعد از شهادتش،
پدرش مفتخر به دریافت مدال فتح از دست مقام معظم رهبری گردید.
•• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃
@khybariha ✌️🏻📿
.
#پارت_صد_و_سی_و_یکم 🦋 🔸وصیت نامهٔ سردار شهید «محمّد حسین یوسف الهی» مادر عزیزم! خجالت می کشم که
#پارت_صد_و_سی_و_دوم 🦋
✨ بعد از اینکه برادرم ، حسین ، به #شهادت رسید وسایلش را از جبهه آوردند .
تمام اموال او از این قرار بود : دو دست لباس ، یک عینک ، یک کفش که برای پای مجروحش درست کرده بود و یک کیف پول که تنها صد و بیست تومان درون آن بود .
چند وقت بعد نیز از طرف سپاه یک حواله پول برای ما فرستادند ؛ حقوقی بود که بابت حضور در جبهه به #محمد_حسین تعلق می گرفت .
معلوم شد که در طول #جنگ هرگز حقوق خود را دریافت نکرده است .
همان روزها این پول را به امر پدرم به حساب جبههها واریز کردیم .
فرمانده شهید « محمّدحسین یوسف الهی »
معاون #اطلاعات و #عملیات لشکر ۴۱ ثارالله بود.
♦️به روایت از برادر شهید ، محمدعلی یوسف الهی
✨ تازه به جمع بچه های اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله که پیوسته بودم ، یک بار نیمه شب از خواب بیدار شدم ، دیدم همه مشغول خواندن #نماز هستند .
به خیال اینکه وقت نماز صبح شده به سراغ ظرف آب رفتم تا وضو بگیرم ، غافل از آن که درون آن ظرف نفت ریخته بودند .
در حال وضو گرفتن متوّجه بوی تند نفت شدم و غرغر کنان به سمت حمّام حرکت کردم .
از حمّام که بیرون آمدم صدای #اذان صبح از مسجد قرارگاه بلند شد.
همان لحظه بود که متوجه شدم همه همسنگران که فرمانده شهید «محمدحسین یوسف الهی » آنها را همراهی می کرد در حال خواندن نماز شب بودهاند !
♦️خاطره از مهرداد راهداری
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#پارت_صد_و_سی_و_دوم 🦋 ✨ بعد از اینکه برادرم ، حسین ، به #شهادت رسید وسایلش را از جبهه آوردند .
#پارت_صد_و_سی_و_سوم 🦋
✨ دو تن از بچّه های #اطلاعات و #عملیات برای شناسایی جلو رفتند ، اما برنگشتند .
همه نگران بودند .
فرمانده #شهید،« محمدحسین یوسف الهی » آمد و گفت :« دیشب بچهها را درخواب دیدم و اکبر به من گفت نگران نباشید ما به دست عراقی ها گرفتار نشده ایم .»
بعد از مکث کوتاهی محمّدحسین ادامه داد :« احتمالاً شهید شده اند و آب جنازه شان را به ساحل می آورد .»
یکی از بچه ها پرسید :« کی ؟ »
ایشان با قاطعیت گفت :« یکی شان شب دوازدهم و دیگری شب سیزدهم به ساحل میرسند .»
در شب دوازدهم ماه ، محمّد حسین را دیدیم که چون پدری دلسوز کنار آب به انتظار نشسته است .
حدود ساعت ۴ بامداد پیکر شهید « صادقی » به ساحل آمد و شب بعد نیز امواج آب ، پیکر شهید « موسایی » را به ساحل آورد ؛ درست همانگونه که عارف و فرمانده شهید « یوسف الهی » وعده داده بود.
✨ قبل از عملیات والفجر ۸ در #سنگر اطّلاعات و عملیّات ، در جمع صمیمی دوستان نشسته بودیم که او وارد شد و به جمع ما پیوست .
و بعد از چند لحظه انگار که میخواهد رازی را فاش کند خطاب به جمع گفت :« در این این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر ما میخورد با اشاره گفت فلانی و فلانی شهید میشود ... »
اما به من اشاره نکرد بعد از چند روز که عملیّات شد، #بسیجی عارف، سردارِ شهید « محمدحسین یوسف الهی » معاون اطّلاعات و عملیّات لشکر ۴۱ ثاراللّه،
به همان صورتی که وعده داده بود و با همان یارانی که اشاره کرده بود آسمانی شد .
♦️خاطرات از مهرداد راهداری
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#پارت_صد_و_سی_و_سوم 🦋 ✨ دو تن از بچّه های #اطلاعات و #عملیات برای شناسایی جلو رفتند ، اما برنگشتن
#پارت_صد_و_سی_و_چهارم 🦋
وقتی بچه های #اطلاعات و #عملیات به شناسایی میرفتند ، فرمانده شهید « محمدحسین یوسف الهی » همچون پدری مهربان لب معبر می نشست و به ذکر مشغول میشد تا آنها برگردند .
بعد از برگشت از ماموریت ، خودش برای انها چای درست میکرد و لقمه غذا به دستشان میداد و گاه تا صبح ،پدرانه بالای سر آنها می نشست و در پاسخ ما که چرا این کار را میکند فرمود :« اینها خسته اند و هوا سرد است ، اگر پتو از رویشان کنار برود از شدت خستگی بیدار نمیشوند و ممکن است سرما بخورند.»
✨✨✨✨✨✨✨✨
(( دست نوشته های محمدحسین ))
امام علی (ع) :
ای حسن ! رادمردان در مقابل ظلم و ستم خاموش ننشینند و به سیرت نابکاران هم با دست و هم با زبان مخالفت کنند .
تو هم ناگزیری که از شیوه بزرگان دین متابعت کنی ، و از منکران ، با کمال شهامت و دلیری آشکارا انتقاد و تشنیع نمایی.
ای حسن ! پیکار کن و حق شمشیر را در میدان نبرد به دقت بگذار .
ای پسر ! در دریای پهناور مرگ شنا کن و به کام گرداب های شرف فرو شو .
خود را در آغوش امواج خروشان حوادث بینداز که ساحل حقیقت را هرچه زودتر خواهی یافت .
پیکارجویان در وظیفه دشوار قرار گرفته اند ، هرگز خسته نمیشوند و وسوسه زشت گویان در اراده آهنین این ها اثر نمی کند .
سرزنش ها و ملامت ها را از دهان هر کس که خارج شود ناچیز می شمارند و همچنان به فعالیت خود ادامه میدهند و مردانه به جانب مقصود پیش میروند .
حق و حقیقت ، گوهری است درخشان که در اعماق اقیانوس های سهمناک مرگ پنهان است .
ای حسن ! صبر کن و در بلیّات بردار و آهنین پیکر باش .
✨✨✨✨✨✨✨✨
شیعه علی بودن مسئولیت های سنگینی را بر دوش انسان یاد می کند ؛ مسئولیتی که از همه مسئولیتهایی که مکتب های آزادی خواهی ، عدالت خواهی و آزادی بخش بر دوش معتقدان و پیروان خود می نهند سنگین تر است .
شیعه بودن تنها به معنای دوستداری علی یا شناخت علی نیست؛
چرا که دوست داشتن یک احساس است و شناختن یک امر ذهنی ؛ در صورتی که تشیّع به معنای پیروی کردن در حقیقت عمل است و حرکت ؛ بنابراین ممکن است کسی دوستدار علی باشد تا حد عشق ، یا از علی تجلیل کند تا حد خدا و یا حتی ممکن است کسی با علی آشنا باشد در حد محققی که همه عمرش را وقت تحقیق در زندگی علی کرده و یا همچون کسی که با علی در تمام دوره عمر زیسته است ، اما در عین حال شیعه علی نباشد ، زیرا غیر از آنچه که در فرهنگ و علوم شیعه است به پیروی از علی در خود کلمه شیعه و تشیّع نهفته است و البته که لازمه پیروی از علی ، شناخت علی است و لازمه شناخت علی ، عشق ورزیدن به علی، اما معنای اساسی تشیّع و آنچه که معنی تشیّع را تحقق خارجی راستین میبخشد ، پیروی کردن از اندیشه علی ، روش زندگی علی ، روش کار علی ، نحوه جهاد علی و تحمل علی است.
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفدهم🦋 🔸فصل اول (ادامه) روز آخر که از بیمارستان حاج آقا مصطفی خمینی بیرون می آمدیم، گ
#قسمت_هجدهم🦋
🔸فصل اول
(ادامه)
ساعتی آنجا بودم که علی آقا گفت: «بابا یعنی تو بچّه ها را در خانه گذاشته ای که از من مواظبت کنی؟!
من که کاری ندارم؛ اگر هم داشته باشم، پرستارها هستند. به خاطر #خدا برگرد.»
بعد به پسر آقای سنجری که آنجا بود، گفت: «زحمت بکش این بابای ما را به ترمینال، ببر سوار ماشینش بکن؛وقتی مطمئن شدی رفته، برگرد.»
خلاصه تا آمدیم بفهمیم چه بکنیم، چه نکنیم، در جادهٔ کرمان بودم و سرم از خستگی لق می خورد.
روزی هم که در #عملیات شکست حصر آبادان، دوباره از ناحیه پا و دست به شدّت #مجروح شد، (که ما بعد از ۱۸ روز فهمیدیم)شدت مجروحیّت چنان بود که بعد از گذشت دوران بستری در بیمارستان هم درمان کامل نشد.
فقط روزی دیدم با آمبولانس آوردنش.
از او پرسیدیم : «چطوری زخمی شده ای؟ زخمت چقدره؟»
خندید و گفت: «یک خراش کوچک زیر پایم افتاده است و اذیّتم می کند.»
از ما اصرار که بیشتر توضیح بده، از او انکار!
بعد هم به خاطر اینکه ما نفهمیم وضعش چطور است، گفت به زهرا (خواهرش) بگویید زحمت باز و بسته کردن پانسمان مرا بکشد. زهرا را قسم داده بود که از دیده هایش با کسی حرف نزند.
ماهم تا لحظهٔ #شهادت نفهمیدیم که پایش در عملیّات روی مین رفته و پاشنه را از دست داده!
حتّی رزمندگان که در #جبهه با او بودند، نمی دانستند که پاشنهٔ او چوبی است؛ این پاشنه را هم خودش ساخته است.
امّا هیچ وقت خودش و اعمالش را به رخ کسی نکشید وضعیت او را باید از چشم دیگران میدیدی تا بدانی چقدر زجر میکشید.😔
تکه تکه گوشت را به جانت وصله کنند یا جدا کنند و آخ نگویی؟ شوخی نیست!
یادم است برای شرکت در مراسم.......
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_هفدهم🦋 🔸فصل اول (ادامه) روز آخر که از بیمارستان حاج آقا مصطفی خمینی بیرون می آمدیم، گ
#قسمت_هجدهم🦋
🔸فصل اول
(ادامه)
ساعتی آنجا بودم که علی آقا گفت: «بابا یعنی تو بچّه ها را در خانه گذاشته ای که از من مواظبت کنی؟!
من که کاری ندارم؛ اگر هم داشته باشم، پرستارها هستند. به خاطر #خدا برگرد.»
بعد به پسر آقای سنجری که آنجا بود، گفت: «زحمت بکش این بابای ما را به ترمینال، ببر سوار ماشینش بکن؛وقتی مطمئن شدی رفته، برگرد.»
خلاصه تا آمدیم بفهمیم چه بکنیم، چه نکنیم، در جادهٔ کرمان بودم و سرم از خستگی لق می خورد.
روزی هم که در #عملیات شکست حصر آبادان، دوباره از ناحیه پا و دست به شدّت #مجروح شد، (که ما بعد از ۱۸ روز فهمیدیم)شدت مجروحیّت چنان بود که بعد از گذشت دوران بستری در بیمارستان هم درمان کامل نشد.
فقط روزی دیدم با آمبولانس آوردنش.
از او پرسیدیم : «چطوری زخمی شده ای؟ زخمت چقدره؟»
خندید و گفت: «یک خراش کوچک زیر پایم افتاده است و اذیّتم می کند.»
از ما اصرار که بیشتر توضیح بده، از او انکار!
بعد هم به خاطر اینکه ما نفهمیم وضعش چطور است، گفت به زهرا (خواهرش) بگویید زحمت باز و بسته کردن پانسمان مرا بکشد. زهرا را قسم داده بود که از دیده هایش با کسی حرف نزند.
ماهم تا لحظهٔ #شهادت نفهمیدیم که پایش در عملیّات روی مین رفته و پاشنه را از دست داده!
حتّی رزمندگان که در #جبهه با او بودند، نمی دانستند که پاشنهٔ او چوبی است؛ این پاشنه را هم خودش ساخته است.
امّا هیچ وقت خودش و اعمالش را به رخ کسی نکشید وضعیت او را باید از چشم دیگران میدیدی تا بدانی چقدر زجر میکشید.😔
تکه تکه گوشت را به جانت وصله کنند یا جدا کنند و آخ نگویی؟ شوخی نیست!
یادم است برای شرکت در مراسم.......
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
🔸فصل پنجم #قسمت_سی_و_هفتم 🦋 به همین خاطر وقتی ما را دید ،بیش از اینکه خوشحال شود ، ناراحت شد .
🔸فصل پنجم
#قسمت_سی_و_هشتم🦋
ده روز بعد فهمیدم کرمان که هیچ ، تهران هم بهانه بوده و به #منطقه رفته است .
حقیر هم ، در سالهایی که مدام در جنگ زخمی ، و در بیمارستان بستری می شد به سراغش میرفتم و چیز هایی را میدیدم که قلبم به لرزه می افتاد...
در اتاق بیمارستان ، به جز علی اقا ، چند نفر دیگر بستری بودند ؛ اما هر وقت به ملاقاتش میرفتیم ، میدیدیم که روی زمین نشسته است .
میگفتم :« علی اقا تو که هنوز حالت خوب نشده ، چرا روی زمین نشسته ای ؟!»
میگفت :« من که چیزی در راه خدا نداده ام .نگاه کن همه کسانی که اینجا بستری هستند ، یک عضوی از بدن مبارکشان را در راه خدا داده اند . اینها لایق استراحت هستند نه من ! »
تا زمانی هم که انجا بود ، هر وقت مجروحی از اتاق بیرون میرفت و بر میگشت ،به زحمت از جا بر میخاست ، دستش را می بوسید و کمک میکرد تا در جای خودش قرار بگیرد .
خوب ، این عاشق است!..
نه عاشق ، که "عاشقِ عاشقان" است .
در #عملیات شکست حصر آبادان ، عصب دست چپ علی اقا قطع و پایش هم به شدت مجروح شده بود ؛ اما جرأت نمیکردم به او بگویم که فعلا مدتی به جبهه نرود .
به همین خاطر ، دست فلج او را بهانه ای کردم و گفتم :« علی اقا ، تو که دیگر نمی توانی سلاح به دست بگیری ، در جبهه میخواهی چکار کنی ؟!»
آن روزها ، مهدی سخی هم از ناحیه دست راست ، قطع عصب شده بود .
علی اقا که انگار متوجه شد منظورم چیست ، گفت :« اینکه مشکلی نیست ؛من و مهدی با هم یک تفنگ میگیریم.☺️
مهدی ، سلاح را محکم می چسبد؛
من هم به قلب دشمن شلیک میکنم !»
اهل صحبت کردن در مورد کارهایش نبود .
نمیدانم چطور شد سوال کردم چطوری مجروح شدی ، که جواب داد و واقعا تعجب کردم و یک کلام هم حرف نزدم .
میترسیدیم حرفش را قطع کند .
چنین تعریف کرد : داشتیم میرفتیم به جلو که خمپاره ای به زمین خورد و دیگر چیزی نفهمیدم . بچه های #رزمنده بعدا برایم تعریف کردند که وقتی رسیدیم ، فکر کردیم #شهید شده ای .
مهر شهید رویت زدیم بعد به سردخانه منتقلت کردیم .
وضعیت من به شکلی بوده که بچه ها حق داشتند .
می گفتند تمام بدنت پر از ترکش بود .
نه فشار داشتی نه نبض !
مسئول سردخانه میخواسته جابه جایم کند که احساس میکند نفس میزنم .
فورا دکترها را مطلع میکند و سریعا مرا به اتاق عمل می فرستند .....
🍃🌸 @khybariha
.
#قسمت_چهل_و_پنجم 🦋 با این حال مثل بید می لرزیدم . چند شب کار من همین بود که خرما و روغن داغ روی
#قسمت_چهل_و_ششم 🦋
زمزمهاش ارام بود واشک،همه صورتش را فرا می گرفت.
دراین حال شاید،دو-سه ساعت ،بی حرکت و مؤدب،قرآن را روبه روی خود نگه می داشت .
واین بود که ما دیگر باور کردیم او متعلق به سرزمین #شهداست.
این باور بارها ما را دگرگون کرده بود.
تا اینکه قبل #شهادت علی اقا،هرشب خوابهای عجیب و غریبی می دیدم ،مادرمان هم همین طور .
همان طور روزی که اقا علوی خبر شهادت علی اقا را آورد ،مادرم می گفت که همین روزا باید خبری از این بچه ها بشود .
ما همیشه منتظر خبر زخمی شدن یا شهادت علی اقا بودیم.
هر چند فکر کردن به این موضوع خیلی ناراحت کننده بود،اما می دانستیم این خواست قلبی علی اقا است.
اتفاقاً مادرمان همان روز که خبر شهادت علی اقا را آوردند ،پیشاپیش،قند زیاد شکسته و استکان و نعلبکی ها را برای مجلس ختم آماده کرده بود، قلبش درست گواهی داده بود.
همان چیزی که خودش می خواست .
آرزویی که با عمل ،حرف، و رفتار فریادش می کشید .شهادت! بله!
شهادت ،اولین و آخرین کلام علی آقا بود .
لحظه ای با خدا راز و نیاز نمی کرد ؛ مگر اینکه آمال و آرزوی خود را که همان شهادت بود،به زبان می آورد ؛ آن هم شهادت که در عین گمنامی باشد.
در #عملیات والفجر سه که آخرین بار حضورش در جبهه بود،نقل می کنند که او پیش از شهادت ،روی #مین می رود.
برادران امدادگر در همان شلوغی عملیات می خواهند او را به عقب بیاورند که حوادثی باعث می شود که نتوانند به عقب برگردند.
در همین حال ،به او اطلاع میدهند که برادرتان #شهید شد.
نمی دانم دراین لحظات چه حالی داشته ؛ اما نقل می کنند که با خوشحالی گفته است : (محمود خیلی لایق تر از من بود.به خاطر همین ،خدا او را زودتر پذیرفت .)ساعتی بعد هم خود او به درجهٔ رفیعی که در انتظارش بود،می رسد .
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_پنجاه_و_دوم 🦋 ادامه.... گفت: « شما می دانید من از خمپاره می ترسم.» گفتم: «بله.» متعجّب ن
#قسمت_پنجاه_و_سوم 🦋
ادامه....
شهید...زنگی را می گویم.
روزی در بحبوحهٔ #عملیات، نشسته در حال دعا بود که یک عراقی از فاصلهٔ چهار متری؛ هر چه متری، هر چه در تیر بار داشت، به طرف او شلیک کرد، نارنجک هم منفجر نشد. 😳
کور بشود چشمی که ندید. اما همین آدم، خودش را شاگرد کوچک علی آقا می دانست...... اللّه اکبر!!
ما از چه کسانی داریم حرف می زنیم؟
بارها از دیگران شنیده بودم که خبر آن هندوانه یا گرفتن انگشتری عقیق از امام غائب، به پشت #جبهه هم رسیده است؛
امّا هر وقت کسی ذکری از آن می کرد، حالش عوض می شد و می گفت من توبه کرده ام.
قبلاً تذکر داده بود که این حرفهای شما، مرا در لغزش قرار می دهد.
چون رسیده بود و اهل معنا شده بود، احتیاج نداشت که دست به دامن لفظ بشود.
همهٔ اعمال و کردارش، اطاعت از #خدا معنی می داد. 👌
یادم است ذلیجان که بودیم، علی آقا، مسئول تعمیر بیسیم ها بود.
روزی دیدم مظلومانه ایستاده سر جاده و دو، سه دستگاه بیسیم تعمیری هم همراهش است.
هوا آنقدر گرم بود که در همان چند دقیقه که ایستادیم، انگار بدنمان را در گرما تفت دادند. 😥
گفتیم: « علی آقا، الحمدللّه مخابرات که ماشین دارد؛ به خصوص برای کارهای تعمیری! چرا استفاده نمی کنی؟ خدای ناکرده مریض می شوی.» 🤔
بدون اینکه بخواهد اظهار وجودی بکند، خیلی خودمانی و صمیمی گفت: «نیازی نیست اخوی. ما که وقت داریم، سوار یکی از ماشینهای تو راهی می شویم. یک گردشی می کنیم، بنزین بیخودی هم دود نمی شود.»
حالا ببینید این الگوی ما چطور نصیحت می کند.
همراه ده، پانزده نفر از بچّهها ناهار می خوردیم که......
•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿