مشاوره کیمیا
همیشه دوست داشتم با عیدی های مصطفی و کادوهای نقدیش یه کارهایی بکنم که براش موندگار باشه.
تا الان چند تا تجربه داشتم. به نظرم همه شون خوب بودن و بعضی هاشون خوبتر.😌
اوایل که به دنیا اومده بود اگرچه اوج کرونا بود، کم و بیش لطف بقیه شامل حالش و حالمون میشد. مقداری پول و سکه های پارسیان به عنوان هدیه ی به دنیا اومدن نوزاد جدید، وارد خونه مون شدن.😉 مقداریش خرج امور روز مره اش شدن و قسمت عمده ایش عاقبت بخیر شدن. چطور؟
خیلی دوست داشتم غیر از اربعین یکبار هم شده درست و حسابی بریم کربلا و شاید الان که خانواده مون سه نفره شده بود بهترین فرصت برای رفتن به زیارت بود. 🕌
سکه هارو فروختیم، در یک کاروان ثبت نام کردیم و رفتیم کربلا. یک تجربه ی بی نظیر برامون رقم خورد. به خصوص که پسرک به قول خودش با خَرَم عباس ارتباط گرفته بود و با خادم های حرم و با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کرد.😁⚽️
چند بار دیگه ای که پول جمع شد براش حیوون پلاستیکی و یه زیرانداز برای ماشین بازی و چند تکه لباس خریدم.👕👖🚗🚕🐎🐅
✅️ یه تجربه ی جالب دیگه هم این بود که از طرف مصطفی در یک کار فرهنگی شرکت کردیم. روحانی جوانی به اسم حاج آقای آذری نژاد طرح قصه خوانی در روستاهارو دارن. شماره کارتی در صفحه ی اینستاگرام و سایتشون هست که میشه بهش پول واریز کنیم و ایشون کتاب قصه می خرن و به روستاهای مختلف می برن. اون ها رو برای بچه ها می خونن و کتابخونه های روستایی کوچیکی راه میندازن. این کارِ آخری به خودم هم خیلی چسبید. امیدوارم برکت این کار باعث بشه مصطفی در آینده کتابخون بشه👦🏻👧🏻📚
آدرس سایت آقای آذری نژاد:
https://koodakroosta.ir/
شما با عیدی های بچه ها تا حالا چه کارایی کردین؟🤔
پ.ن: این هم یکی از کارهای جذابی بود که با بخشی از هدیه های نقدی خانوادگیمون کردیم.
تهیه ی یک قاب غافلگیر کننده برای مامان جون و باباجون. سه تا عکس بالای قاب، مربوط به همون سفر شگفت انگیزِ کربلاست. یادش بخیر...
#مامان_مصطفی
#راه_و_روش_خرج_کردن_عیدی
#کارهایی_به_جز_زدن_به_زخم_زندگی
@rahche
حدود ده دوازده سال پیش که بعد از سفر لبنان و چند سفر جهادی نیت کردیم یک کار جدی راه بندازیم، حدودا می دونستیم کارمون مربوط به بچه هاست ولی دقیقا نمی دونستیم باید از کی و کجا شروع کنیم.
دوستانی در اون زمان پای ثابت فعالیت هامون بودن به اسم خواهران عالی مقدم. داشتیم فکر می کردیم برای انسجام پیدا کردنِ کارمون باید یه جای ثابت داشته باشیم. 👌🏻
خیلی بالا و پایین کردیم ولی پولی در بساط نداشتیم و چون بی تجربه بودیم کسی هم بهمون اطمینان نمی کرد فضای بدون هزینه در اختیارمون قرار بده.
خواهرهایی که گفتم پدربزرگی داشتن به اسم آقاجون. رابطه ی نوه و پدربزرگی کار خودش رو کرد و آقاجون قبول کردن یک دفتر کار در خیابون شریعتی رو همینطوری بهمون بدن.
در اون وانفسا که ما اسم و رسمی نداشتیم این کار پدربزرگ مهربونِ دوستامون، باعث شد ما جدی تر کار کنیم. دوست های جدیدی در همون دفتر بهمون اضافه شدن و روزهای خیلی خوشی رو در اون مکان تجربه کردیم. 😊
امروز متوجه شدم آقاجون به رحمت خدا رفتن. 😔 قلبم فشرده شد. 🖤
بدون شک ایشون جزء اولین خیِّرهای مدرسه ی شهیدچمران هستن و اگر اون موقع ایشون بهمون اطمینان نمی کردن، چه بسا کارمون راه نمی افتاد...
لطفا دعاشون کنید و اگر براتون امکان داره پدربزرگ مهربونِ چمرانی ها رو با نماز و فاتحه بدرقه کنید.🤲🏻
امیدوارم به لطف خدا؛ نسلشون و نسلمون دلی بزرگ و دستی گشاده داشته باشیم مثل خود آقاجون....
⚫️اسمشون تقی نکومنش فرزند ماشاءالله ⚫️
#مامان_مصطفی
#باقیات_و_صالحات
@rahche
✅️ پسر من و دوستم از دوران دبستان باهم در یک مدرسه بودند.
مدرسه ای پر از حس خوب و شاد و صمیمیت.
تجربه هرساله ما برای روز معلم، بدو بدو و مشورت و مشارکت مالی و خرید هدیه و غافلگیری معلم ها بود. البته کاملا خود جوش، از روی میل و رغبت و متفاوت با جشن و تقدیر خود مدرسه از معلم ها بود و اتفاقا همین برامون جالب تر میکردش.🤩
آقا پسرامون امسال دیگه کلاس هفتمی و طبیعتا یه مدرسه دیگه بودن. ☺️
باهم تصمیم گرفتیم همچنان مثل سال های قبل برنامه تشکر از معلم ها رو داشته باشیم. 🙂
به فکرمون رسید به بقیه مادر های کلاس هم بگیم تا اگر دوست داشتن شرکت کنند.
واکنش ها جالب بود🙄
بعضی انگار تقدیر و تشکر از معلم برای بار اول به گوششون می خورد و در جواب گفتن وظیفه خود مدرسه س. 🤷🏻♀️
بعضیا از شرایط اقتصادی گفتن و فهمیدیم که قصد همراهی ندارن.😔
چند نفری هم ازمون خواستن خیلی بی سر و صدا کارمون رو بکنیم و نذاریم به گوش بقیه بچه ها برسه که خدای نکرده اون ها از خانواده هاشون توقعی نکنند.😏
حتی خود مسئولین مدرسه اولش شوکه شده بودن چون همیشه خود مدرسه برای تقدیر و تشکر از معلم ها اقدام میکرد و انگار که سال هاست همچین تجربه ای نداشتن.
طبیعتا اینکه دو نفری برای تعداد زیادی معلم سعی کردیم هدیه بگیریم باعث شد هدیه ها در حد یه یادگاری کوچیک باشه، اما مهم این بود که به خودمون و بچه ها قدرشناسی رو یادآوری کردیم، خصوصا قدر شناسی از بازوی دوم تربیت یعنی معلم👌🏻
و گوشه دلمون برای روز معلم های دبستان پسرامون تنگ شد 🤦🏻♀️
#پیام_مخاطب
#روز_معلم
#از_معلم_تقدیر_نشه_از_کی_بشه؟
#اقتصاد_بهانه_هست_بحث_سر_اولویت_هاست
@rahche
به نظرم آدم وسط یک حجم کار زیاد دلگرمی لازم داره. من که اینطوری هستم. 🤷🏻♀️
وسط تمیز کردن های زیاد؛ سر و کله زدن با بچه یا نه وسط یک ماجرای سخت نیاز دارم حواسم پرت بشه.😌
چند وقت پیش اوضاع خوبی نداشتم. مامانِ سادات خانم، برام یک کتاب فرستاد. به نظرم فوق العاده بود. حتما بخونیدش.😍
خیلی کیف میده. بالاخره آدمیزاد نیاز داره وسط یک سری کار تلنبار شده بشینه، کتاب بخونه و از ته دل بخنده.😅📚
مثلا اون قسمت از کتاب که مادربزرگ از حج بر میگرده و شروع می کنه به تقسیم سوغاتی ها. به بعضی ها که دوستشون داره دو تا صابون هتل هم سوغاتی میده و لحظه ی هیجان انگیز ماجرا وقتی است که موزها از ساک بیرون میان. در بحبوحه ی جنگ خیلی کسی موز رو از نزدیک ندیده بوده و خود این موز چه ماجرایی رو برای پسر بچه ی قصه به همراه داره...😂🤦🏻♀️
این کتاب رو حتما بخونید. برای حال خوب هر مامانی لازمه به خصوص روزهایی که جسم و روحمون خسته س😉
#مامان_مصطفی
#بفرمایین_یه_لقمه_کتاب_خوشمزه
#حال_خوب_مادری
#کتاب_آب_نبات_هل_دار
خب اردیبهشت ماهه 😍 و هوا هوای قدم زدن و تفریح و مسافرت 🌱 و ....
ثبت نام بچه ها در مدارس هست😐
اگر شما هم بچه ی ۶ سال به بالا داشته باشید احتمالا از بهمن ماه درگیر انتخاب مدرسه اید، مخصوصا پیش دبستان و کلاس اول که ورودی اصلی به مدرسه س و نوجوون های کلاس ششمی که حسابی درس و فعالیت های پرورشی براشون جدی و مهمه.
خانواده این دو دسته از بچه ها این چند ماه حسابی در جنب و جوشن.
تازه این وسط بچه هایی هم هستن که به هردلیل میخوان میان پایه مدرسه شون رو عوض کنن.😮💨
از پرس و جو و تحقیق و پیش ثبت نام و برو بیا به مدرسه گرفته تا مصاحبه ها و غول آخر یعنی انتخاب و ثبت نام قطعی🤦🏻♀️
این هفته میخوایم در مورد این مسئله باهاتون حرف بزنیم.
ملاک هایی که به نظرمون خوبه موقع انتخاب حواستون بهش باشه رو بگیم ✅️
چندتام تجربه براتون بنویسیم😌
همراهمون باشید😊
@rahche
مشاوره کیمیا
این روزا خیلی از پدرمادرها فکرشون مشغول انتخاب مدرسه برای بچه هاست.
تلفنی، پیامکی، حضوری و خلاصه به هر شیوه ای از ما میپرسن چه جور مدرسه ای رو برای پسر یا دخترمون انتخاب کنیم؟🤔
احتمالا سوال شماهم هست پس جواب مختصری رو تقدیم می کنیم🤗
۱- پدر و مادر عزیز لطفا برای تحقیقات مدرسه ای، دقت کنید. این سوالات به شما کمکی نمیکند❌️
(برای جلوگیری از سوء تفاهم اسم مدرسه خودمان را در متن می آوریم☺️)
این مدرسه شهیدچمران خوبه؟
مدرسه ی شهیدچمران چه جور مدرسه ایه؟
مدرسه ی شهیدچمران بهتره یا مدرسه ی....
مدرسه ی شهید درس کار می کنن یانه؟
۲- سوالات خود را با دقت بپرسید. 👀
هر آنچه در ذهنتان است. مثلا اینکه بچه ها در مدرسه ی شهیدچمران چند ساعت درسی دارند؟
مدرسه ی شهیدچمران چقدر فعالیت های فوق برنامه دارند و برنامه های فوق برنامه شان دقیقا چیست؟
۳- برای تحقیق از خانواده هایی که بچه هایشان در همان مدرسه هستند کمک بگیرید. فقط نکته مهم اینکه خانواده هایی را انتخاب کنید که شبیه شما باشند.👥️ اگر شما خانواده ای سخت گیر و حساس هستید تحقیق کردن، از خانواده ی آسان گیر کمکی به شما نمیکند. چون معیارهایتان زمین تا آسمان باهم فرق دارد.
۴- همان اول بسم الله تکلیفتان را با خودتان روشن کنید. ببینید واقعا از مدرسه چه میخواهید اگر درس برای شما صد درصد اولویت دارد مدرسه ای که درس در آن اولویت اول نیست واقعا به کار شما نمی آید و یک سال تمام باید حرص و جوش بخورید. باخودتان کاملا روراست باشید.✅️
۵- در زمینه ی اعتقادات مذهبی، ما معتتقدیم برای انتخاب مدرسه به خانواده تان، محیطی که در آن زندگی میکنید و شرایط جامعه دقت کنید. به هر حال الان زمانه عوض شده، بچه ها دسترسی های زیادی به همه چیز دارند و کوچه و خیابان ها هم مثل زمان بچگی ما نیست. نمی شود بچه ها را وارد یک فضای صد درصد ایزوله کرد و همه جوره مراقبشان بود. به هر حال قرار است همین بچه به زودی وارد اجتماع شود.🤷🏻♀️
و نکته ی مهم توکل به خداست. 🤲🏻 تربیت در درجه اول دست خداست و بعد پدر و مادر. مدرسه وسیله است. اگر چه وسیله ی مهمی هست ولی باید به اندازه ی وسیله ی کمکی و راهنما از آن انتظار داشت. مدرسه قرار نیست جای پدر و مادر را بگیرد.
@rahche
مشاوره کیمیا
تابستون شش سالگی یکی از شلوغ ترین تابستون های خانواده ی ما بود.😌
قرار بود پسرک وارد دنیای جدیدی به اسم مدرسه بشه. پس شروع کردیم پرس و جو و پیش ثبت نام در مدارس مختلف .
طبق تجربه ی دوران تحصیلی برادرم و معلمی همسرم، بعضی از مدارس به مرحله ی ییش ثبت نام هم نمیرسیدن و از لیستمون خط میخوردن.✅️
آزمون ها و مصاحبه ها شروع شدن.از بررسی کردن فعالیت های حرکتی گرفته تا سوال های هوش و ...
بچه های کت شلوار پوشیده با چهره های مضطرب و مامان بابا های نگران...خیلی نگران.😓
از اول قرارمون این بود که خود خودمون باشیم، مدت زمان انتظار اصولاً داشتیم حرف میزدیم و از خودمون پذیرایی می کردیم😁
قرار نبود با اسم و رسم مدرسه ای، اصول ما تغییر کنه.
* یادمه تو یکی از همین مدارس اسم و رسم دار که بچه رو از یه در وارد کرده بودن و مامان بابا رو از یه ورودی دیگه و مربی ها بیسیم به دست در رفت و آمد بودن🙄 ازم پرسیدن چه انتظاری از مدرسه داری؟ گفتم فقط میخوام حال علی خوب باشه، همین. با تعجب نگاهم کردن و تو بخش مصاحبه ی والدین پذیرفته نشدیم😏.
یا یه مدرسه ی دیگه مصاحبه ی پدر و مادر و بچه تو دوتا اتاق کنار هم بود، صدای مربی رو میشنیدم و میتونستم تصور کنم چه اتفاقی داره میوفته. یک سری بازی فکری روی میز چیده شده بود و حدود پنج دقیقه بچه فرصت داشت که بازی ها رو انجام بده، دو سه دقیقه که میگذشت مربی بازی بعدی رو شروع میکرد و هم زمان سوال هم می پرسید.🤨 از یه جایی به بعد دیگه حرف های مصاحبه گر خودمون رو نمی شنیدم.
فقط دلم میخواست زودتر دست علی رو بگیریم و از حیاط مدرسه بریم بیرون.😠
ماجراهای پیدا کردن دبستان خوب (خوب یعنی متناسب با خانواده ی ما )خیلی طولانیه .
نهایتا جایی سر راهمون قرار گرفت که تو هیچ کدوم از لیست هامون نبود.
ادامه دارد ...
#مامان_دو_پسر
#چالش_های_انتخاب_مدرسه
@rahche
دیروز با علی دوتایی رفته بودیم نمایشگاه کتاب. 📚
موقع برگشت کنار خیابون ایستاده بودم تا اسنپ بیاد.
یک دستم سه تا پلاستیک کتاب بود و یه بادکنکی که به علی داده بودند، دست دیگم کالسکه و علی هم کنارم ایستاده بود.
اسنپ رسید اما برای سوار شدنش باید از یه خیابون کوچیک رد می شدیم.
همون موقع بادکنک از چوبش در اومد و رفت وسط خیابون.🎈😐
علی گریه می کرد و بادکنکش رو می خواست و منم مونده بوده بودم چیکار کنم.
کیو ول کنم، کیو بگیرم.
گوشیم هم مرتب زنگ می خورد چون من اسنپ رو دیده بودم ولی اون آقاهه ما رو ندیده بود و ممکن بود لغو کنه.🫠
در یک لحظه ی رویایی یه ماشین وسط خیابون ایستاد تا من برم بادکنک رو بگیرم ولی بازم نمی تونستم علی رو همونجا بذارم.
و در یک لحظه ی رویایی تر یه آقایی از اون ور خیابون اومد، بادکنک رو برداشت و داد به علی.
بعدم یه موتوری اومد کنار ما، عرض خیابون رو طی کرد تا ما به ماشین برسیم.
طبیعتا من از هیچکدوم شون نخواسته بودم این کار رو بکنن و همه چیز خود جوش و یهویی شد.😇😇
حالم خیلی خوب شد از این همه همدلی و همراهی با یه مامان دست پر😅🥰
#حال_خوب_مادری
#مامان_علی
#نمایشگاه_کتاب
@rahche
حالا هفت سال از اون روزها گذشته و باز هم یک شروع دیگه.😌
برای هر سه نفرمون این مرحله سخت تر از هفت سال قبل هست.
تجربه ی این هفت سال کار خودم تو محیط مدرسه و علی که دیگه صاحب نظر شده، باعث میشه نتونیم به راحتی هر حرف و رویکردی رو قبول کنیم.
یه مدرسه رفتیم که از نظر امکانات مشابه اش رو ندیده بودم، انتظار داشتم علی بعد از اولین جلسه هیجان زده بیاد و بگه مدرسه ی محبوبش رو پیدا کرده ولی اشتباه کرده بودم.🙂
یاد حرف دوستم افتادم که میگفت در و دیوار مدرسه برای بچه ها خاطره نمی سازن، آدم ها هستن که خاطره ساز میشن...👌🏻
دوماهی هست درگیر این پروسه ایم و همچنان قبل از مصاحبه با هم حرف میزنیم. به اون جمع سه نفره رضا هم اضافه شده.👨👩👦👦
بعد از مصاحبه های سخت و طولانی خودمون رو به خوردن یه خوراکی خوشمزه دعوت می کنیم که بشوره ببره چند ساعت گذشته رو. 😋
سپردیم به اونی که خیر و صلاحمون رو میدونه، صاحب اصلی بچه ها حواسش همه جوره بهشون هست. 🥰
پ ن : ما بیخیالیم یا آسون گیر؟
نه بیخیالیم نه به راحتی از مسأله ی به این مهمی می گذریم. تمام گزینه های پیشنهادی رو داریم بررسی می کنیم. با آدم های کاربلد تو این مسیر مشورت می کنیم ولی سعی می کنیم کمترین میزان استرس رو به علی منتقل کنیم حتی وقتی خودمون داریم از شدت استرس به چندین قسمت نامساوی تقسیم میشیم. 🙄
پ پ ن:عکس بعد از یکی از جلسات مصاحبه گرفته شده .
#مامان_دو_پسر
#انتخاب_مدرسه
#فالله_خیر_حافظا_و_هو_ارحم_الراحمین
#خداوند_بهترین_حافظ_و_مهربانترین_مهربانان_است
@rahche