5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش تصویری روز سوم
اعتکاف مادر و کودک / دی ماه ۱۴۰۳
السلام ای همه ی جلوه ی مادر ، زینب
فخر پیغمبری و زینت حیدر ، زینب
استاد یوسفی | روایت زنان تاریخ ساز
حسینیه کودک | بازی و نمایش عروسکی
#اعتکاف_مادر_و_کودک
#بوشهر
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
#روایت_معتکفین
#قسمت_دوم
لیلا حیدری مادر سه فرشته
ثبت نام کردیم و بافرشته سه ساله مون در حالی که یه عالمه لباس به توصیه دوستان براشون آورده بودم ، با بقیه ملزومات راهی مسجد شدیم..☺️
توی راه آخرین توصیه ها رو به آقای همسر کردیم و جای وسایل و وقت داروی بچه ها وووو...همه رو یاد آوری کردیم که نبود ما،در منزل خیلی اذیتشون نکنه😅
میگفتم دخترم داریم میریم اعتکاف☺️..مرتب به بابا و در و همسایه میگفت میخام برم با مامانم کافه😒.😂🙈.. همونجا هم بخوابیم..هییییییی😐
کافه.اعتکاف
والا ما اهل کافه رفتنم نبودیم این اسمو چرا ساخت خدا داند🤷♀
خداحافظی کردیم و روی ماه بچه هامون بوسیدم..با دخملی و یه نیم جهیزیه کوچک سه روزه وارد مسجد قرآن شدیم.
من فدای اسم قشنگش😭
در بدو ورود یکی از بهترین دوستان قدیمی و قرآنی رو دیدیم که حسابی هر دو از دیدن هم خوشحال شدیم😍
وارد مسجد که شدم حس خیلی غریبی داشتم...خیییلی خوشحال از این دعوت
وخیییلی امیدوار به فضل خدای مهربونم🤲😭
همه چیز عااالی و روی نظم بود..جای ما از قبل مشخص بود.
مستقر شدیم و با همسایه های خوبمون آشنا شدیم..دخملی از دیدن این همه کودک هم سن و سال کیف میکرد
و فعلا رصد میکرد با کدوم شون دوست بشه☺️
با خودم گفتم خدای من این همه مادر با بچه هامون..یعنی میشه حس خوب خلوت با تو هم نصیبمون بشه؟😢
خدایا نکنه دخملی فردا کم بیاره و بهانه بابا و خونه بگیره؟😢
نکنه.نکنه...نکنه
خودم سپردم به خودش و گفتم:خداجون.
ما این سه روز مهمونت هستیم.حواست ویژژژه به همه مون ،همه مادرا ،همه بچه هامون باشه...
ادامه دارد ..
#اعتکاف_مادر_و_کودک
╭┅─────────
🏖 @konje_khalij_bu
20.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری
#اعتکاف_مادر_و_کودک
اعتکاف مادر و کودک در قاب نگاه معتکفین ✨
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
هدایت شده از بابازی
بوشهریهای عزیز، از ثبتنام جا نمونید🙂👆
#رویداد_روایت_بازی_بوشهر، پنجشنبه همین هفته، یعنی ۴ بهمن ماه برگزارمیشه، در این رویداد، قراره ۵ نفر از #فعالان_بازی بوشهر، تجارب بازیمحور و جذاب خودشون، در حوزههای مختلفرو ارائهکنند. حضور در این رویداد برای #معلمان، #مربیان و #فعالان_فرهنگی که دغدغه بازی برای مخاطب کودک و نوجوان رو دارند بسیار ضروری هست☺️
🔰جزئیات بیشتر و نحوه ثبت نام👇
🆔https://eitaa.com/babazi_to/801
🔆 بابازی | عضو شوید 👇
🆔 https://eitaa.com/babazi_to
#روایت_معتکفین
#قسمت_سوم
لیلا حیدری مادر سه فرشته
اطراف خودم را نگاه کردم.. گوشه گوشه مسجد وسایل معتکفین بود ولی تعداد حاضرین به وسایل نمیخورد😅🤔
سوال کردم و فهمیدم همه در حسینیه مجاور مسجد جمع شدند و جشن میلاد آقا امیرالمومنین ع برگزار می کنند.
وارد حسینیه شدیم..تزیین زیبا و دوست داشتنی..😍👌👌
سخنران خانمحشمتی بود😍..که معتکف شدن ایشون همرزق مابود☺️👌👌
خانمحشمتی را سالهاست میشناسم .شاید از همان سالهای دانشجویی ..
مهربان و متواضع و خوش بیان و ..خلاصه...۲۰👌😍😍..همون هایی که من اگه از ساعت ۷صبح تا ۷شب پای صحبتشون بشینم خسته نمیشم😘😍🌹🙏
خانم حشمتی از اون دسته فرشته هایی هست که در عین تواضع قدرت بر قراری ارتباط کلامی و بر گزاری دور همی پر فایده باهمه طیف آدم رو داره..از کودک بگیر تا نوجوان.تا جوان والی آخر😍👌👌
خلاصه خانم حشمتی یه دونه هست و اون هم برای نمونه هست😌😂🙈.
خلاصه احکام معتکف شدن رو بهمون گفتند و باخیلی حس و حال خوب به سمت مسجد راهیمون کردند..🌹🌹
ساعت کم کم به ۱۰شب نزدیک میشد که خانم باغکی در کمال مهربانی و متانت ،از مادرا خواستند بچه ها مون آماده خواب کنیم🌹☺️
ساعت ۱۰..خواب😳
ما ..هیچ
ما.. نگاه
خاموشی که زدند ..و لامپ های آبی خوشگل مسجد روشن شد.فهمیدیم که نه بابا..اینجا همه چی رو نظمه..😁😍
خانم باغکی مهربونم..قصه گوی شب بچه ها شد...آرام و با حوصله.قصه زیبایی برای بچه ها گفت.
قصه ای که از حضرت علی ع بود ..ایشون به زبان کودکانه و جذاب قصه رو گفتند..بعدش یه لا لایی قشنگ خواندند.
بعد راستی راستی..بچه ها یکی پس از دیگری خوابیدند😳..
بعضی بچه ها هم که دلبسته سر انگشتان با عاطفه شون شده بودند.تا رد مهربانی از انگشتان ایشون روی صورت شون حس نمی کردند ..خوابشون نمی برد😁😂.
خلاصه لشکر بچه هامون..به لطف قصه و لالایی و بعدم صدای ششششششششششششششششش گفتن فرخنده خانم باغکی فوق هنرمند..یکی پس از دیگری به عالم خواب و رویا..راهی شدند..😂👏👏👏👏👏🥱🥱🥱🥱
راستی،..هیچی خواستم بگم👇😅
ادامه دارد....
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
#روایت_معتکفین
خانم کرمی شعار مامان آقا امیرسام
روایت من از روزهای زیبای اعتکاف...❤️
من آدم آنچنان مذهبی نبوده و نیستم و ایمانم مثل خیلی از دوستان معتکف نبوده، اما عاشق معنویت هستم و همیشه سعی می کردم با پسرم در فضاهای با این حس و حال قرار بگیریم.
یکی از جاهایی که دوست داشتم با پسرم
تجربه کنم اعتکاف مادر و کودک بود، اما چند عامل باعث شده بود که تا لحظات آخر دودل باشم، شرکت کنم یا نه؟
یکی به خاطر شغلم و دغدغه هماهنگی کارهای بیرون و دیگری اینکه پسرم نمونه و بهونه گیری کنه که بریم و سوم بحث عذر شرعی...
خلاصه گفتم اگه امسال قسمت ما باشه و لایق باشیم می مونیم.
حقیقتش شب اول خیلی برام سخت بود، کمر درد داشتم، جای خوابم راحت نبود، با سرویس رفتن تو سرما مشکل داشتم، درِ مسجد جیر جیر میکرد که فرداش با همکاری خانم خضوعی روغن کاریش کردیم 👌
خلاصه گفتم یه شب می مونم فردا میرم من نمیتونم سه شب اینجا باشم . اما شاید باورش سخت باشه که نفهمیدم کی سه روز گذشت و اصلا چطور موندم😏😎
اما لحظات اعتکاف واقعا برام رویایی بود...
اول که وارد شدم دیدم خیلی با حوصله اسم و جاها و کارت غذا و خلاصه همه چیز منظم بود.
شب اول باور نمیکردم پسرم بخوابه چون خیلی بدخوابه ، اما وقتی قصه گو قصه گفت اونم کمکم بدون اذیت خوابید، وقتی نیمه شب برای مناجات شبانه بیدارمون کردن گفتم وای چرا نمیذارن بخوابم😭 من فردا میرم، تازه شب بعدش میگفتم کاش بنده خدایی که زحمت مناجات رو میکشید خواب بمونه منبخوابم😉😁، سر درد فردام و کوله باری از برگه های آزمون، ندامت و اشک مادرا از شیوه های تربیتیمون بعد توضیحات خانم زنگنه😔، گشنگی روزه داری بعد توضیحات خانم صفرپور درمورد غذاهای مقوی😋، صحبت های قشنگ و عمیق خانم یوسفی، نماز قضاها برای شهدا، مهربونی خادمای عزیز و خانم حشمتی مهربون، پیدا کردن دوستای اعتکافی برای خودمون و بچه هامون... خلاصه کارها و خاطرات دوست داشتنی و جالب زیاد بود.
اما من یه درس در کنار دوستان معتکفم یاد گرفتم و اونم این بود که قرار نیست ما یا بچه هامون همیشه تو بهترین امکانات و شرایط باشیم تا فکر کنیم چقد خوشبختیم تو مسجد ما یه پتو و زیر انداز داشتیم بچه ها هیچاسباب بازی نداشتن اما دل همه خوش بود...
با گذشته مقایسه میکنم که چقدر ذهنم محدود بود و برای خوشحال شدن پسرم حاضر بودم هر هزینه ای کنم اما دیدم پسرم تو مسجد،خونه خدا چقد حالش خوبه، از شما عزیزان یاد گرفتم همیشه جای خوابت راحت نیست، همیشه غذا باب دلت نیست، همیشه نباید دنبال زیبایی ظاهری باشی، سه روز بدون آینه، همیشه بچه ها با چیزهای گرون خوشحال نمیشن...
کاش حس خوبی که منتجربه کردم رو همه دوستان تجربه کرده باشند.
#اعتکاف_مادر_و_کودک
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
وقتی خودشو از وسط رنگ بازی به مامانش میرسونه 🎨
چهره مامانا 😳😅
#اعتکاف_مادر_و_کودک
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
#روایت_معتکفین
#قسمت_چهارم
لیلا حیدری مادر سه فرشته
وقت سحر خادم های مهربون بیدارمون کردند..دوستان دست اندرکار،با خوش سلیقگی تقریبا یک سوم فضای مسجد را با نور پردازی زیبایی آماده عبادت و شب زنده داری و البته برگزاری محل سخنرانی و بقیه برنامه کرده بودند .
به حیاط مسجد رفتم تا وضویی بگیرم. به آسمان نگاه کردم،ماه شب چهاردهم پرنورتر از تمام شبها،سخاوتنمدانه به تمامی اهل زمین نور میپاشید.
صدای مناجات و مولای یا مولای.... را که شنیدم دلم لرزید😔.
لحظه های غریب و قشنگی بود..حالا دیگر مابودیم و خدای مهربانی که مارا با هر حس و حالی پذیرفته بود.
همهرا یاد کردم .
هر سه روز نماز ها را جماعت خواندیم و بعد یا قضای نماز شهدا خواندیم یا قضای نماز خودمان.. 🤲🤲🌹
هیچ روزی بر ما نگذشت مگر اینکه عزیزی مهمان ما شد و بر آموخته هامون افزود
سرکار خانم ها زنگنه ،یوسفی و صفرپور هر کدام در حیطه دانش خود..به اندازه ای زمانی که داشتن سیرابمان کردند.
این سه روز برنامه بچه ها کاملا مشخص بود.
صبحانه،ناهار،افطار
ورزش صبحگاهی و برنامه های نابی که در حسینیه بود..
از کار با سفال و نمایش عروسکی و سرسره بازی و مسابقه وووو ...
اغلب بچه ها از بس در طول روز بازی می کردند ، شب از خستگی به خواب میرفتند.. بالاخره به روز آخر رسیدیم..روز پانزدهم ماه رجب و وفات بی بی حضرت زینب س..روز مزد..روز خداحافظی..روز....
ادامه دارد
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اختتامیه اعتکاف مادر و کودک ۱۴۰۳
سه روز دعا و عبادت
و
سه شب تسبیح و اجابت
از فرشِ زمین
تا
عرش آسمان
به پایان رسید .
مادر مهربان ! 😇
بیا چراغ باش و فرزندانت را به مقصد برسان.
شکرانه ی آغوش بندگی را بجای بیار و همیشه مهمان باش !
ما زنده برآنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
#اعتکاف_مادر_و_کودک
#بوشهر
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
رویداد استانی بابازی
ارائه بازی های تربیت محور
سرکار خانم خدیجه باغکی 🌸
✔️ مسئول حسینیه کودک هیات امام حسن مجتبی ع
✔️ بازی ساز و برگزار کننده کارگاه های کودک در مادرانه کنج خلیج
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
#روایت_معتکفین
#قسمت_پنجم
صبح روز سوم بعد از نماز جماعت صبح و دعای عهد و نماز قضای صبح به نیت یک شهید،برای استراحت رفتیم.
خادمان تاکید میکردند،چون بعد از نماز ظهر اعمال ام داوود شروع میشود،استراحت کنیم.حدود ساعت 9بیدار شدیم و باید بچه ها، این فرشته های پاک و بی آلایش را برای صبحانه ،آماده میکردیم.لحظه به لحظه به نماز ظهر و شروع اعمال ام داوود نزدیک می شدیم..وجودم لبریز از شوق و دلشوره بود.🤲🌹
از سویی ،دلم می خواست تمام اعمال را تمام و کمال انجام دهم و نگران بودم نتوانم به پایان برسانم
و از سویی دیگر دقیقه به دقیقه در انتظار غروب بودم وچققققدر برای آن لحظه دعا آماده کردم..تمام حاجت هایم را مرور میکردم تا مبادا فراموش کنم.🙈🤲🤲🤲
تسبیح دستم بود و 100حمد را خواندم و به سوره توحید که رسیدم..تسنیم جانم آمد و گفت یه وسیله گم کردم مامانی پاشو بیا کمکم پیداش کنیم😐😭😭
هیچ دیگه تسبیح ما از دستمون کشید📿
اینطوری بود که ما شمارش اذکار دستمون در رفت😕
ولی خوب خادمین محترم مرتب میگفتند این اعمال مستحبه.. حواستون باشه به بچه ها سخت نگیرید☺️🙈
خلاصه سوره ها راتاجایی که زمان اجازه میداد تلاوت کردیم.
اخر سر ،خانم مداح اومد و آخرین دعا و مناجات اعمال ام داوود رو خوند😭😭😭
ایشون خواندند و ما معتکف ها ،مثل ابر بهار گریه کردیم😭😭
سفره نورانی اعتکاف امسال داشت جمع میشد..دیگه حاجت هام یادم نبود..هر چه اشک میریختم.سیر نمیشدم😭😭😭
خدایا من از تو فقط خودت رو میخام.😭😭
لحظات آخر انگار توبغل خدای مهربونم بودم.. انگار عزیز ترینم داشت بدرقه ام میکرد و من دلم پیش او بود😭😭
گفتم خدا جونم منو تنها نذار..من پام از مسجد ،از خونه تو بیرون بذارم،دوباره منم و بوی تعفن گناه.. کمکم کن.دستم بگیر😭
همه سرمایه من عشق به تو هست خدا جونم😭😭 حتی اگه هزار بار، راه رو اشتباه رفتم..همیشه بازهم برگشتم پیش خودت😭😭.
درست مثل این بچه هامون.که حتی وقتی دعواشون هم می کنیم باز بر میگردن تو بغل خودمون😭❤️.
خدایا،به حرمت این فرشته ها که مثل بارون پاک و طاهرند .. مارو ببخش😭🤲🤲
دوباره برای همسرم که همراهی کردو همه خادمین اعتکاف که بی دریغ محبت کردند
دعای مخصوص کردم🤲🤲😭😭.
شگفتانه اخرمراسم اختتامیه بود که بازهم عاالی بود و لبریز ازخاطره❤️🌹🙏🙏.
بعد از افطار از دوستان خادم و غیر خادم خداحافظی کردم . خانه خدا ،رابا دلی لبریز از فضل الهی و امید به مهربانیش ترک کردم.😔🌹🤲
گرچه خدای مهربان جاری و ساری در تمام لحظات مان هست☺️🤲🤲
آقای همسر زحمت کشیده بودند و تدارک شام مفصل دیده بودند🙈..راستش من هم بی خبر ازهمه جاافطارم رانخوردم وترجیح دادم ببرم در کنار خانواده میل کنیم🙈.
موقع برگشت همسرم از دخترم پرسید:
بابایی خوش گذشت؟
تسنیم جان هم با شوق و ذوق جواب داد:
اره بابا خیییلی..دوست پیدا کردم ،بازی کردیم..تازه اونجا عروس👰♀ خانم اومد صورتش پیدا نبود..یه عااالمه برامون کادو آورده بود😳😳😐😐
باز دوباره ماهیچ
ما نگاه😐
بعد تازه فهمیدم منظورش فرشته جون بود😅😅😂🙈🙈🙈
دیگه تصحیح کردیم ..رفتیم به سمت خانه تا دستاورد این سه روز، زندگی مان را معنوی تر بسازد..
اگر از من بپرسند عصاره این سه روز را بگو
فقط می گویم صبر صبر صبر
صبر نه ها🤌
صبرررررررررررررررررررررررر😍
از سرکار خانم پور محمد،که آخر مجلس فهمیدیم چقدر در برگزاری مراسم زحمت کشیده آمد ولی متواضعانه ،فقط در حاشیه بود و همه خواهران عزیزم چه دوستان در مسجد و چه دوستان زحمتکش در حسینیه و صدددد البته خانواده های محترمشون که همراهی کردند..کمال تشکر و قدردانی دارم
الهی خوشبخت و عاقبت بخیر باشید🤲🤲
امام زمان عجل الله آمین گویای دعا هاتون باشه🤲🤲🤲
موفق و پیروز و سربلند باشید🤲🤲🤲☺️🤲
تموم شد..دیگه ادامه ندارد😅🙈
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────
#روایت_خادمی
خادم معتکف
#قسمت_اول
سال گذشته برای اولین بار بود که توانستیم اعتکاف مادر و کودک را با تجربه خودمان از کارهای فرهنگی و با استفاده از تجربه دیگران برگزار کنیم.
پارسال در قسمت حسینیه کودک فعالیت داشتم . کمبود نیرو در قسمت کودک دیده می شد و برای ارائه ی یک کار خوب تربیتی ، تنها با از خود گذشتگی خادمین و فشار جسمی بالا و نداشتن استراحت این کمبود را جبران کردیم ، اما امسال فرق میکرد ، تجربه مراسم پارسال را داشتیم تجربهای بسیار ارزشمند...
اگر پارسال فقط خانم محبی و خانم پورمحمد به دلیل شرکت و همفکری در جلسات مادر و کودک کشوری صاحب نظر بودند، اما به دلیل تجربه پارسال ، همه ما صاحب نظر شده بودیم .
تعداد خادمین معتکف پارسال کم نبود، به خاطر همین من که در قسمت کودک فعال بودم معتقد بودم خادمین نباید معتکف بشوند، چرا که کار بسیار است و نیرو کم هر کس در هر قسمت که میتواند باید کمک کند و اگر معتکف نباشد امکان تردد به حسینه کودک هم خواهند داشت.
تقریبا یک ماه مانده به شروع اعتکاف سال ۱۴۰۳ جلسات هفتگیِ هماهنگی و برنامهریزی اعتکاف شروع شد. نظرات و تجارب زیاد بود، بسیار برنامهها دقیق بود، هر کاری مسئولی داشت ، اما همچنان بر تفکر خود پا محکم نهادم و در جلسات گفتم که ``لطفاً خادمین معتکف نشوند ``
اما نمیدانم به چه دلیل و چطور پیش رفت که با اینکه دوست داشتم امسال هم در قسمت کودک فعالیت کنم ،اما تمامی مسئولیتهای من در مسجد بود و شرایط برای معتکف شدن من مهیا بود ،اما تا لحظه آخر مشخص نبود ... من ماندم و آن مسئولیتها و با کسب اجازه از سرکار خانم پورمحمد بنده معتکف شدم... خادم معتکف!
از نونهالی تا جوانی در اعتکافهای مختلفی شرکت کرده بودم ، هر اعتکاف حال و هوای خودش را داشت ،اما به جرات میتوانم بگویم اعتکاف مادر و کودک با همه اعتکافها متفاوت است .
وقتی معتکف میشوی بیشتر خدا را صدا میزنی، بیشتر ذکر میگویی، بیشتر نماز میخوانی، بیشتر قرآن میخوانی ،اما من خادم معتکف شده بودم و فقط می توانستم نماز یومیهام را بخواندم، حتی فرصت خواب هم کمتر از معتکفین داشتم، بیشتر معتکفین را صدا میزدم، بیشتر برنامه ریزی میکردم، بیشتر راه میرفتم و .... هم مادر بودم ،هم معتکف بودم ،هم خادم ... حس عجیبی داشت که در کلمات نمیگنجد! سخت بود رفتار خود را کنترل کنم. وظیفه بزرگی بر دوشم بود باید مهربان میبودم ،مهربان سخن میگفتم، نکند دلی را برنجانم، سنگینی اینکه نکند کسی از من ناراحت بشود خیلی مرا صبورتر کرده بود ،سعی کردم مادری مهربانتر از مادرانههای خودم برای فرزندم، برای فرزندان معتکفین باشم!
عشق بازی خادم معتکف با یک معتکف فرق میکند, شاید یک معتکف با ذکر زیاد گفتن عشق بازی کند اما یک خادم با این که زبان و دهانش خشک باشد و به خاطر تحرک بالاگرسنگی بر او فشار آورده است اما باوجود اینها باید مراقب رفتار خود باشد که دل معتکفین را نرنجاند و کسی ناراضی نباشد و نیاز هر نفر را رفع بکند. انگار خادم معتکف باید معتکف را راضی نگه دارد و عبادت او در این است و سختتر از همه این بود که نکند عمل من ریا باشد!!! چرا که عمل من مثل جنس پشت ویترین بود، بقیه خدام تمام فعالیت خود را دور از چشم معتکفین در حسینیه کودک انجام میدادند، اما من دائم جلوی چشم معتکفین بودم و کار من را سخت کرده بود .
بارالها خوب از هدف و نیت دلی من آگاهی تو مرا در این راه ثابت قدم نگه دار و مگذار از این تعریفهایی که از من کردند، تشکرهایی که از من کردند به خود غره شوم و عجب و غرور را از من دور کن و این قلیل خدمت را از من قبول کن
الهی امین
#روایت
#اعتکاف_مادر_و_کودک
#بوشهر
╭┅─────────┅╮
🏖 @konje_khalij_bu
╰┅────────