اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
ای تمام آبروی ما... یا زهرا... دعای خیر و مادرانهتان را از این کشور و مردم دریغ مفرمایید ای مادر ما، ای امید ما...
یا صاحبالزمان
الغوث و الامان
خودتان حافظ خادمان این ملت باشید یا صاحب الزمان
ما آذریها میهمان نوازیم...
ما میهمان دوستیم...
ما اهل ولایت را دوست داریم...
ما باور نمیکنیم سید عزیز ما از دیار ما عروج کرده باشد. عروج عزیز دل ملت ایران و مستضعفان جهان، سید شجاع ما و عزیزترین یارانش را چگونه باور کنیم؟ 😭😭😭😭😭🤍🤍🤍🤍
یا سیدنا و مولانا یا صاحبالزمان درین روز میلاد جد غریبتان، قلوب ما در هم شکسته... ما شهید دادهایم... عزیزترین شهیدان... 😭🖤😭🖤😭
https://eitaa.com/lashkarekhoban
«الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام هر روز مردم ما... سومین امام جمعه شهید شهر ما....
یا زهرا 😭😭😭😭😭
یا زهرا😭😭😭
یکشنبه، روز خوشی بود. قرار بود در جمع اهالی کلاس قرآن و دوستان و یاران در حسینیه نورانی شهید حاج حسن طهرانی مقدم، جمع شویم.
قرار بود از سیر نگارش کتاب مرد ابدی و سلوکی که از تسبیح حاج حسن شروع شد و در ۲۴ اردیبهشت به تسبیح عزیز آقا و رهبر خوبمان رسید، حرفهایی بزنم...
قبل از من حاج خانم حیدری سخن گفت، همسر محترم شهید حاج حسن از ۱۴ سالگیاش گفت که بعد از سه ماه بیماری، در بیمارستان در حال احتضار بود و توسط امام رضا جانمان شفا یافت...
با اینکه برای چندمین بار میشنیدم چشمانم به اشک نشست... دل به خدا سپردم و ناگفتههایی را گفتم... حال خوشی در همه جمع بود... فضای عجیبی بود... تسبیح زیبای آقا در کنار جانماز متبرک به تکهای از پرچم گنبد حرم حضرت سیدالشهدا علیهالسلام، کمی تربت که شب جمعه گذشته خادمی در حرم حضرت معصومه سلامالله علیها به همسرم داد و تکهای سنگ نزدیک به مرقد شریف حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام .... میان خواهرانم گشت و از شهید گفتیم و از ولایت اهل بیت علیهم السلام و ....
همه رفتند و ما چند نفر کمی بیشتر ماندیم. کمی از قرآن گفتیم و شنیدیم...گویی حضور حاضر حاج حسن و سایر شهیدان را احساس میکردم. شرمنده محبت خواهرانم بودم.. درونم فریادی شعله میکشید که دعا کنند آن هدیه اصلی را حاج حسن برایم بگیرد ...
ساکت بودم
شهادت، مزد جهاد انسانهای خالص، صادق، سختکوش و پرکار است....
درین شک ندارم.
تسبیح را خدمت حاج خانم سپردم که مهماننوازیاش نظیر ندارد.
به خانه که برگشتیم، در راه باز با همسفرم از شهید گفتیم... گفتم که من ولایت و اطاعت را از شهید حسن مقدم یاد گرفتم.
حالا دیگر میتوانستم خستگیها را بگذارم زمین. کمی استراحت کنم...
اما خبری سخت و مبهم، انگار کوبیده شد وسط حال خوشی که ذکر شهید مقدم در زندگیام پراکنده بود...
توسل و صلوات... تسبیحو دعا... و سوزی تلخ در وجودم...
زنگ زدم به دوست خوبم خانم کوهی، مدیر امور بانوان استانداری آذربایجانشرقی. مثل همیشه بیتعارف بودیم اما صدایش به جای شور همیشگی، پر از نگرانی بود. گفت، خانواده رئیس جمهور رسیدند تبریز... خدایا! یعنی موضوع اینقدر جدیه که خانواده عزیزشان، همسر و فرزندانشان را به تبریز کشانده... آه تبریز😭 تو که جان، قربان مهمان میکردی و مهماننوازیات حرف نداشت...😭
ناباورانه زنگ زدم به کسی که حاج حسن استخارههای تخصصیاش را از ایشان میگرفت... فقط پرسیدم میشه قرآنی باز کنید.. گفت : نه! جرئت نمیکنم و با هم تلخ گریستیم... گفت خیلی سخته...
قربانی نذر کردیم. چنگ زدیم و عزیزترینهایمان را واسطه قرار دادیم...
اما شهدا از پیش برگزیده شده بودند.
صبح زود دوشنبه، میلاد امام رضا جانمان، آخرین خبرها، امیدم را ناامید کرد... فقط یا صاحبالزمان میگفتم و آماده میشدم بیایم سر کار... پیش پسرم باید قوی و صبور کمی از راه سخت گذشته میگفتم و وجود سلامت و باعزت و قدرتمند رهبرمان و نگاه عنایت حضرت صاحبالزمان علیهالسلام و شهدا را یادآوری میکردم... پسرم مطلب را گرفته بودو حرف عجیبی زد: مامان! آقای رییسی که فقط رئیس جمهور نبود! 😭🤍
آه! پسر عزیزم دل به آیندهها داشت و شجاعت و صلابت و صراحت آقای رئیسی را با شوق تعریف میکرد...
اما انگار قرارست باز هم حوادث دهه ۶۰ کمی تجربه شوند، بچههای ما زخم ببینند، اشک بریزند، زهر غم و ناامیدی را ببینند، خالصانه دعا کنند و فکر کنند و ببالند و خالص و مقاومتر شوند و اهل عمل بشوند برای برداشتن باری از انقلاب اسلامی...
خبر شهادت... داغ امام را، داع حاج حسن و حاج قاسم را تازه کرد... بغض ما شکست.. رفتم نمازخانه اداره تا کمی بلندگریه کنم.
زنگ زدم به کوهی، زود برداشت و با هم گریستیم... بلند بلند...
گفت: چهارشنبه که خدمت آقای آل هاشم بودیم، حس کردم چقدر آقا عوض شده، یه جوری حاج آقا قشنگ شده بود که از ذهنم گذشت و تعجب کردم...
یاد حرف بچههای مدرس افتادم که میگفتند حاج حسن روز آخر، خیلی قشنگ و نورانی شده بود که به چشم ما میآمد😭🤍
او گفت خانم رحمتی، همسر آقای استاندار که تازه چند ماه پیش، بعد از درگذشت سردار خرم رحمتالله علیه، به این سمت منصوب شده بود، حرف عجیبی زد وگفت: شنبه، آخر وقت تلفنی صحبت کردهاند. آقای استاندار گفته کارهایشان را کردهاند و آمادهاند، اما ناگهان وسط حرفش به همسرش گفته: "مریم! دعا کنمن شهید بشم!" همسرش گفته شما منتظر میهمانید، الان این چه فکریه؟!
انگار آنها میدانستند دارند با هم سمت شهادتی عجیب میروند... یا زهرا..🚩
پناه میبرم به زیارت عاشورا تا اشکهایم، مایه آرامش و قدرت بیشترم شوند... 🚩
#شهیدان_زندگان_جاویدند
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#تسبیح
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#سومین_امام_جمعه_شهید_تبریز
#استاندار_شهید
#وزیر_رشید_شهید_میدان_دیپلماسی
#داغ_آذربایجان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
8.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍خون شهید
🎥علامه جوادی آملی حفظه الله تعالی
@hakim_alahe
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
روزیکه به عنوان سومین شهید محراب به شهادت رسیدم این تصویر مرا چاپ کن....
فرمایش آقای آل هاشم به آقای بهزاد پروینقدس، عکس و یادگار عرصه جهاد و شهادت
9.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا آل هاشم!
چقدر از ته دل آرزوی شهادت کردی...
چقدر خالصانه شهادت را طلب میکردی..
یادمه وقتی برای کتاب لشکر خوبان، محضر آقا رسیدیم و شاهد لطف و محبت آقا به ماها بودید، چقدر محبت کردید. خودتان را معرفی کردید .. آن روزها نماینده ولی فقیه در ارتش بودید... خیلی محبت کردید و من خوشحالتر شدم وقتی فهمیدم یک رابطه خویشی دور هم داریم و رگ و ریشهمان مال یک روستاست😭.. حاج آقا! نمیدونم خبر چاپ کتاب مرد ابدی به شما رسید یا نه؟! دیدید محبت آقا را؟!
وای من ته دلم حتی به این فکر کرده بودم بیام تبریز، حتما شما را زیارت میکنم... حاج آقا! خوش به حالتون... سید و پدر محبوب شهر ما...
خوش به حالتون که خدمت لازم را کردید و پسندیده شدید... حالا برای منِ کوچک هم ازین دعاهای بزرگ کنید لطفا😭😭
#داغ_آذربایجان
#سومین_امام_جمعه_شهید_تبریز
#شهید_آل_هاشم
#مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban