🌷شهید حسین خرازی🌷 هم به گمانم از شهداییست که لااقل یک بار شهادت را آزمود. پیش از شهادت در ۸ اسفند ۱۳۶۵، در ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر، در کنج طلاییه، در نبردی غریب با دشمن، دست راستش قطع شد.
روایت زیر، لحظات مواجهه دکتر محمدرضا ظفرقندی و نجات جان خرازیست...( از سردار یعقوب زهدی شنیدم و جای دیگری خواندم که حاج حسین خرازی، بعد ازین اتفاق به دوستانش گفته در آن لحظات بین مرگ و زندگی، از من سوال شد میروم یا میمانم؟ من در آن هنگامه نبرد، نگران نیروهایم بودم و اذن خواستم که بمانم اما بعدا به شدت پشیمان شدم )
دکتر ظفر قندی لحظات سخت این عمل سنگین را اینطور شرح داده است:
همینطور که مشغول کار بودم، پنج شش جوان باحالت گریه و التماس آمدند سراغم و گفتند: فرماندهمان دارد شهید میشود!
با این بچهها رفتیم بالای سر فرمانده مجروح. او را بیرون سوله، روی برانکارد خوابانده بودند. بچهها دورش حلقه زدند. فرمانده جوان بیستوهفت هشتساله به نظر میرسید. دستش از بالای آرنج قطعشده و به پوست وصل بود. سر و بدنش آغشته به خاک و خون بود.
در شوک عمیق رفته و هشیاری نداشت؛ آنهم فقط به دلیل قطع دست و خونریزی شدید. آسیب عمده دیگری نداشت. احتمال دادم زمان زیادی برده او را به اورژانس برسانند.
در چنین موقع حساسی که مجروح خاصی با شرایط و موقعیت خاص داشتیم، درست انجام دادن کار برایم در اولویت بود و سعی میکردم درگیر احساسات نشوم.
سریع دو کار برایش انجام دادم: اول از دست دیگرش که سالم بود، رگ گرفتم و سرم زیاد با فشار وارد رگش کردم. بعد خواستم گروه خونش را تعیین کنند تا به او خون بدهیم و بعد شروع کردم به کنترل خونریزی.
همه این کارها را همانجا بیرون اورژانس روی زمین انجام دادم. رگهایی که از محل قطعشدگی خونریزی میداد، با پنس و نخ بخیه گره زدم. بعد هم با یک پانسمان فشاری محکم روی آن را بستم. دست، قطعشده بود و فقط به پوست وصل بود و راهی نداشتم که آن را نگهدارم.
در آن محیط خاکآلود و پر از گل، امکان پیوند رگ یا پیوند دست نبود. شاید عقبتر و در بیمارستانهای شهر این امکان داشت؛ اما این مجروح از خونریزی شهید میشد.
با کنترل خونریزی در ناحیه قطع عضو، جلوی مرگ او را گرفتیم. حدود یک ساعت سرم و خون به ایشان دادیم تا کمکم حالش بهتر شد.
صحنهای که هیچوقت فراموش نمیکنم، رابطه بچهها با فرماندهشان بود؛ اینکه چقدر بچهها او را دوست داشتند و برایش نگران بودند.
یک ساعت بعد، فرمانده کمی هوشیاریاش را به دست آورد. از شوک درآمد و فشارخونش قابلاندازهگیری شد. کمکم توانست چندکلمهای حرف بزند. حال همه پرسنل تیم پزشکی با دیدن حال او خوب شد و فهمیدیم کارمان را درست انجام دادهایم.
وقتی دوباره بالای سرش رفتم، اولین چیزی که پرسید، این بود: بچههایم کجا هستند؟ فکر میکرد بعضی نیروهایش محاصره یا شهید شدهاند. اصرار داشت برگردد خط مقدم که من مخالفت کردم و گفتم: با این شرایط بههیچوجه امکانپذیر نیست. بچههایت همه خوباند. اتفاقاً خیلیهایشان اینجا هستند. میروی بیمارستان، کمی که بهتر شدی، برگرد به خط.
همان موقع، گفتم آمبولانس آماده کردند. او را سوار آمبولانس کردند و به عقب بردند. بعداً گفتند او حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است.
منبع:
علیاصغر ملا، عباس حیدری مقدم آرانی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: بهداری رزمی: روایت نصرالله فتحیان، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، ص ۲۹۱
یک فصل از کتاب شهید طهرانی مقدم، به عملیات خیبر اختصاص دارد... فصلی بسیار شگفت و پر حادثه...
و ما ادراک خیبر؟
و ما ادراک حسن؟
حسن، آن روزها جوانی ۲۴ ساله است که چند روز پیش عروسی کرده و اینک در قامت فرمانده توپخانه سپاه، مامور تست یک موشک دست ساز توسط یک افسر ارتشی در طلاییه است.....
مأموریتی که به خاطرش یکی از بهترین یارانش شهید حسن غازی در غربتی همیشگی، کنار بچههای خرازی شهید میشود( خرازی، همانجا و ساعاتی قبل، مجروح و دستش قطع شده)
آن شب، خود حسن برای تست موشک کذایی، با نزدیکترین یارانش تا یک قدمی اسارت میرود....
او در خیبر است که با عمق وجود، میفهمد باید سراغ آتش سنگین رفت..
روح همه شهیدان خیبری شاد... شهیدانی که در اول وصفشان ماندهایم!
آرزومند قلم و فکر و هنری هستم که از خیبر ، تصویری سزاوار بسازد...
شاهکار حماسه و عشق و جنون فرزندان خمینی در طلاییه و مجنون...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#خیبر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما رهرو راه شهیدانیم آری
ما بر سر این عهد میمانیم آری
#برای_ایران
#مجلس_قوی
#انتخاب_درست
#انتخابات_ادامه_راه_شهداست
💠 @bank_aks
در شرایط خیلی سخت، خیلی آسان، پایت ایستادیم.
در سرما
گرما
خوش حالی
بدحالی
برایت وقت گذاشتیم...
شاید سختترین آنها، انتخابات مجلس در چند سال قبل بود که همسرم بدجور مریض بود، برخی بیماریهای ساده برای جانبازان نخاعی، یک دردسر عظمی میشود!
... بعد از ساعتها انواع دارو و ... به سختی توانسته بودیم رگ بگیریم و سرم داشت آهسته اثر میکرد... همسرم، قریب ۲۰ ساعت بود نخوابیده و نصف بیشتر این زمان را در سرویس بهداشتی مانده بود...
من دم ظهر که خلوتتر بود رفتم رای دادم
فکر میکردم همسرم با این حال واقعا دیگر بنمیتواند از خانه خارج شود.
کمی بعد، تقلایش را دیدم...اول فکر کردیم چطور میشود به صندوق سیار دسترسی داشت؟ فکرمان به جایی قد نداد.
داشت غروب میشد...
- یاعلی! بریم دیگه!
گفت و لباسش را خواست... من تماشاچی
صبوری شدهام اما فکر نمیکردم او در آن وضع ناپایدار بخواهد تکان بخورد. گرچه میدانستم هر چیزی که اراده کرده را انجام خواهد داد...
به زحمت با بیحالی و سرم، از روی تخت تا ویلچر جابجا شدیم و به پارکینگ و ماشین رسیدیم و ...
عجب صحنهای شده بود.
دلم میسوخت که کار بیشتری نمیتوانم برایش بکنم؛
برای وطنم ایران
و برای همسر جانبازم که داشت یادم میداد باز هم بخاطر وطن، هر سختی را ، هر زخم بدن که سهل است زخم زبان را به جان میخرد...
عزیزانی که بیخیال انتخابات هستید!
ایران، غریبه نیست.
انقلاب اسلامی ایران، به همه ما فرزندان ایران نیاز دارد...
مبادا برایش کم بگذاریم!
مبادا در میان انواع زخمها و تهدیدهای دشمن خارجی و داخلی، تنهایش بگذاریم...
یاعلی
#ایران_قوی
#شرکت_در_انتخابات_ادامه_راه_شهداست
https://eitaa.com/lashkarekhoban
عجب روزی بود....
برای عیادت یک عزیز، از خانه دور شده بودیم، فکر کردیم همان اطراف رای بدهیم.
اما...
چقدر حرص خوردم از دیدن مساجد بزرگ و زیبا در محدوده لویزان و عراقی با ساختمانهای جدبد که رمپ مناسب ویلچر نداشتند😣 واقعا چرا فکر نمیکنند افراد ویلچری هم دوست دارند راحت بیایند مسجد؟!؟ هی فکر میکنم چه دعایی کنم برای مهندس و معمارانی که یا رمپ (سطح شیبدار ) مناسب اصلا در نظر نمیگیرد یا چنان شیبی میسازند که یک ویلچری از دیدنش بترسد و بماند گوشه خیابان😣
دلم نمیآید دعای بد کنم، اما کاش فقط به اندازه یک بار، کسانی که چنین بناهای عمومی را میسازند سر پلهها لنگ بمانند بلکه یاد ما بیفتد🤐
نمیدانید چه حس بدیست وقتی درد دارید یا زمینگیرید، تازه به فکر جانبازان نخاعی و ... میافتید!! 😓چه فایده؟!
کاش بعد ازین همه سال که از جنگ گذشته، و به احترام این همه همشهری نازنین معلول و ویلچری، شهر ما اینقدر برای یک تردد عادی افراد ویلچری با خانوادهشان، حال به هم زن نمیشد!!
بگذریم ازین عصبانیت برحق من😅
ما به یک دبیرستان دخترانه رفتیم که لااقل خیالمان از بابت جای پارک راحت شد چون خودم درش را باز کردیم و رفتیم حیاط. ( شیب بلندی کنار پلههای ساختمان بود ولی یک مرد مهربان همشهری کمک کرد و نگذاشت من هل بدهم و از ایشان ممنونم🌹)
خدا را شکر در ازدحام مردم شریفمان رای دادیم... زیر سایه آقا😊 😍
برای عزت و سربلندی ایران...
برای امروز و فردای قشنگی ایران که دیروز، برایش عزیزترین سرمایههامان را دادیم🇮🇷
#ایران_قوی
#انتخاب_میکنم
#بناهای_نامهربان_با_ جانبازان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
من میتوانم تو را روایت کنم. کارم روایت کردن است... میتوانم از چشمهای دریاییات بگویم که اشکشان خشکیده... میتونم از معصومیتشان بنویسم، از لبهای خسته و خشکیده و فغانی که برآنهاست بگویم... میتوانم از گلهای ریز مقنعه زیبایت بگویم که در عظیمترین غم هستی، هنوز گویی بر فرشتهای حجاب گرفتهاند... میتوانم از دستان قوی و مادرانهات بگویم.. از انگشتری که خاطرهها با خود دارد. میتوانم گوش بدهم به صدای زخمیات ای مادر گلها.
میتوانم سکوتت را ترجمه کنم. من سالهاست حرفهای مجاهدان مجروح را شنیدهام. پای صحبت همسران و مادران شهدا نشستهام. این کار من است...
اما
اما مشاهده غم شما مرا بیچاره کرده...
از وقتی دیدمت اشکم روایت را به دست گرفت...
چطور بعد از ذکر این مصیبتها "الحمدلله" بر زبان زیبایت نشست خواهر داغدار عزیزم
؟😭
جز همین کلمات آغشته به اشک و شرمی که در برابر مصیبت شما در غزه دارم، سلاحی ندارم.
اصلا نمیدانم اگر آنجا بودم قادر به روایت چه چیزهایی بودم؟😔
در زمانهای که تکرار وحشتناک جنایتها، ظلم آشکار قدرتها، گیجی مدیریت شده توسط رسانهها، ذلت و همراهی پلید سران خائن کشورهای اسلامی و عرب، خون و اشک و پیکر پاره پاره غزهی شهید را عادی کرده است، فقط دل بستهام به درس مولای شهیدم در عاشورا:
خون بر شمشیر پیروز است، حتی اگر نه خون رزمنده مجاهدی در میدان جنگ، بلکه خون پاک نوزادی گرسنه و تشنه در دل شب باشد.
م.سپهری ۱۴ اسفند۱۴۰۲
#یا_حسین
#یا_زینب
#روایت_غزه
#امالشهدا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
انا لله و انا الیه راجعون
خواهر رزمنده، امدادگر جبهههای غرب کشور
" سرکار خانم مریم قاضیان "
پس از تحمل سالها بیماری، دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار حق شتافت و امروز به خاک سپرده شد.
در بیان عظمت خدمت و مجاهدت او همین بس که میان اندک روایتی که از ایشان باقیمانده است، میبینیم که میگوید:
در تمام جنگ تحمیلی در سنندج بودم و طی این هشت سال سی روزش را در تهران نبودم.
برادران و خواهرانی که جبهههای غرب را تجربه کردهاند به خوبی به نقش کلیدی و موثر این خواهر مومنه و جهادگر شهادت میدهند.
آلبوم عکسهایی که پر بودند از پیکرهای خونین و مثله شهدایی که خواهر قاضیان آنها را تجهیز و برای انتقال آماده کرد گواه آشکاری بر عمق رشادت و سلحشوری این بانوی مومن ایرانیست.
مریم قاضیان
گمنام خدمت کرد، گمنام زیست و آرام و بیهیاهو آرام گرفت.
یک عمر مجاهدت مومنانه، و یک عمر یاری کردن دین خدا
او را به نتایجی معرفتی رسانده بود که قابل بیان نیست.
در اوج بیماری، شدت درد و ناتوانی
لحظهای و کمتر از لحظهای
بیقراری، شکایت، واگویهای از او دیده نمیشد.
آرامش، سکینه و طمانینه، لبخند و احترام
شاید تنها یکی از نتایج بندگی خالصانه او بود.
بیشک برادران شهیدش او را تا عرش بالا خواهند برد، جایی که او را بهتر و بیشتر میشناسند و خاطرات خوشی با او دارند.
طوبی لهم و حسن مآب.
شادی روح این بانوی مخلص، فاتحهای هدیه فرمایید.
*متاسفانه بنده این عزیز را نمیشناختم. متن، نوشته خواهر محقق و نویسنده بزرگوار، خانم سیده اعظم حسینی ست. سپاس از او و شما و درود بر ارواح مطهر شهدا و راویانشان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
آخرین ساعات از آخرین شب جمعه ماه شعبان....
چه دلم تنگ حرم است...
میگفتند دلتنگی دو سر دارد؟
یعنی باور کنم مولایم حسین جان؟ یا این را گفتهاند ما از غصه دوریتان دق نکنیم آقا جان؟ ..😭
ممنون خواهری که دلمان به هم راهی دارد و به موقع شریک روضه میکند خستگان و ماندگان را....
هدایت شده از 🌷سی روز سی شهید ۱۴🌷
🌷࿐☀️بسم الله الرحمن الرحیم ☀️࿐🌷
با اومدن ماه رمضان مبارکی دیگه، موعد باز کردن چهاردهمین دفتر، از سیروز سیشهیده.
طلیعه این آغاز، «روز شهید» و گرامیداشت مقام شهداست.
این تقارن رو به فال نیک میگیریم و به این بهانه، از شهدا ملتمسانه رفع حاجاتمون رو میطلبیم.
حاجاتی که در رأس اون، تنها فرج منتقم خون شهیدانه...
سپاس از ۱۳ سال همراهی شما خوبان، در این شروع نورانی، بهترین دوستانتون رو نیز دخیل کنید...👇🏻
🆔 https://zil.ink/30rooz30shahid
دوستان، گروه سی روز سی شهید ، این ماه مبارک رمضان هم قرارست هر سحر، ما را مهمان یک شهید کند...
بسم الله 🩵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابوعبیده؛ سخنگوی حماس: "ای مسلمانان در هر سوی عالم!
در ماه مبارک رمضان، ما را دعا کنید... برای نصر و پیروزی غزه و گشایش اهالیاش و برای ذلت و شکست دشمن....
و نیست هیچ پیروزی جز از سوی خداوند عزیز و حکیم... "
افسوس که جز دعا کاری از دست ما برنمیآید... غزه را فراموش نکنیم مردم... دعا را فراموش نکنیم... به وعدههای الهی ایمان داریم. دعا، اثر دارد...
#غزه_را_دعا_کنیم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز کن در که گدای سحرت برگشته... عبد عصیانزده و دربهدرت برگشته😭❤️.... حلول ماه میهمانی رب کریم، بر چشم انتظارات امیدوار و عاشقان بیقرار و خستگان از خود.. پرخیر و برکت باد...
ملتمس دعای همه شما همراهان هستم..
خدایا!
ممنونم که همه خوشیهای سادهام را هم در رنج مضاعف پیچیدی و با هر نعمت یادم آوردی چقدر حقیر و کوچکم بیتو ...
خدایا!ما از آرزوهای بزرگ شنیدیم و دیدیم و نوشتیم، ما را در حسرت آرزوهای خوب، مبر... ما را هم پاکیزه بپذیر یا رب
#ماه_رمضان
#آرزوها
https://eitaa.com/lashkarekhoban
بعد از روزهای سخت ... امروز در آخرین پنجشنبه سال شمسی و اولین شب جمعه ماه مهمانی خدا، دلتنگیها را به محضر خودشان بردم... فرمودهاند در زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی، امید زیارت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام هست...
این همه هست، کو همت و فرار از بهانهها و وقتی که محترم میشود در خلوت خود خودمان و خدا؟🌿
در وسط دلتنگیها، نایب الزیاره همه دوستان و دلهای تنگ و دورافتاده هم بودم... به رسم ادب.
#زیارت_حضرت_عبدالعظیم_حسنی_کانه_زیارت_کربلاست
#وقت_محترم
#در_عمق_غصهها_فروا_الی_الحسین
https://eitaa.com/lashkarekhoban
خیلی دوستش داشتم، درعین حال که ازو خیلی خیلی حساب میبردم!
با تجربه صدها ساعت مصاحبه، وقتی برای اولین بار خدمتش رسیده بودم، دستو پایم را جمع کرده و خیلی مراقب حرکات و سوالاتم بودم...
حتی حضور الهام خانم، که با لبخند و محبتی گرم مرا به منزل مادرشوهرش آورده و به او معرفی کرده بود فقط تا حدی توانسته بود کار مرا آسان کند...
تحکم و اقتدار و صلابتی در کلام و نگاهش بود که ترجیح میدادم فعلا بیشتر شنونده باشم...
او،
زنی که چند پرده از زندگانی پرتلاطمش را در ۴ جلسه به من گفت، و هر بار، نزدیکتر و مهربانتر و بسیار دلسوزتر یافتمش... وقتی شرایط زندگی مرا شنید، در هر دیدار،قبل از هر چیز، بارها از حال زندگیام میپرسید، خیره نگاهم میکرد، هنرمندانه میپرسید، او زنی سردوگرم چشیدهروزگار بود و علیرغم ظاهر بسیار. مقتدر و سختش،رئوف و بسیار دلسوز بود..
من دوستش داشتم او را؛ که مادر دلسوختهی حسن آقا بود...
دوستان نزدیک حاج حسن طهرانی مقدم بارها بمن گفتند او فقط دو فرمانده داشت: اولی مقام معظم رهبری و دومی، مادرش....
همین زن! زنی که ۵ سال پیش، به سرای باقی سفر کرد و سوز دلش در فراق شهیدانش آرام شد..
.
هر بار به حرم شریف حضرت عبدالعظیم حسنی مشرف شده بودم، به یاد مزارش بودم، اما زمان میخواست جستن و یافتنش... این بار، مصمم بودم پیدایش کنم... پیدایم کند...مادری کند برای من و کتاب "نازنین صنمش"
او پسرش، حسن طهرانی مقدم را اولین بار با این عنوان نام برده بود و من فکر کرده بودم خدایا این زن،این مادر، چه شاعرست! صاحبی کلماتی پر از عشق، پر از سوز... بارها گفت سوزش دلش برای حسن هر روز بیشتر میشود، دعایش کنم!
این بار، با انبوه نگرانی و دلگرفتگی، به آسانی پیدا کردیم هم را. از یکی از دفاتر حرم آدرس مزارش را پرسیدم. شماره تلفنی دا و
مردی با احترام به تماسم پاسخ داد تا
خانم فاطمه داوود دخت جلیلی را پیدا کنم. او گفت: شبستان امام خمینی، ردیف اول، شماره ۲۵...
من با دوستم ( بعدا ازو بیشتر مینویسم) درست دم در ورودی شبستان مسقف امام خمینی بودم. وارد شدیم و راحت ردیف ۲۵ را پیدا کردیم.. با مهربانی زنانی که آنجا بودند فرش را تا زدیم...
بوسه زدم بر سنگ ساده زیبایش
نشستیم کنارش...
آه چقدر مادر خوبست... مادر شهید،
مادر شهیدان:
مادر علی،
مادر حسن،
مادر یتیمان حسن...
مادری که مطمئنم
برای کار پسرش هم دعاهای خوب میکند، مادری میکند،مدیریت میکند، با همان مهری که هرگز از من دریغ نکرد...
عجب روزی بود ۲۴ اسفند ۱۴۰۲🌿
خدایا شکرت
#مادر_شهید
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#نازنین_صنم_مادر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
او از فضای بهشت زهرا دلگیر بود. کوچکترین فرزندش، علی، از اولین شهدای جنگ بود، او ماجراهای تلخی داشت در بهشت زهرا... و بعد حسن، پسری که پناهش بود و امیدش... همسر شهید مقدم میگفت: حاج خانم اواخر عمرش از هر کسی که به دیدارش میرفت، فقط یک تقاضا داشت: میخواست مزاری در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی داشته باشد، جایی دور از سوگ و غم ، جایی که سروصدای بازی بچهها باشد و محل عبادت مردم.... وای چه جای خوبی داری مادرجون😭❤️🥰
چه خوش فکر کردی و خوش آرزو کردی... هم اسمت را در شناسنامه عوض کردی تا اسم فاطمه بر سنگ مزارت باشد ( نه مهرانگیز) و خانه ابدیات اینجا باشد، در حرم... حرم... حرم...
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام بر وقت لطیف سحر...
الهی!
چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی!
چقدر به انسان، امید داری...
چقدر مهربانتر از مادری که هی فرصت میدهی و بهانه میدهی که بیا برگرد سمت خودم... بیا اینجا پیش من در امانی...
بیا من خوبیات را میخواهم...
الهی!
درین وقت سحر،
درین ساعات خوش تحویل سال،
ما را به احسن الحال لایق کن
ما را لایق مهر واسعهات گردان...
دعا و مناجات و دردهای پنهان ما را بشنو الهی
و کاسه وجود ما را لبالب از نور و مهر و امید و ایمانی پرشور گردان که در مبارزات زندگی، محکم و مقاوم و مومن بمانیم و به لحظه وصلمان لبخند بزنیم...
الهی... با تو چه کم دارم؟
به تنهایی و بیچارگی ما درین عصر دوری از امام و توحش ظالمان و کافران، رحم کن و ما را به آرزوهایی که خودت بذرش را در جانمان گذاشتهای، برسان...
یا رب...
#عید_نوروز_مبارک
#دعاهایی_برای_همیشه
#وقت_لطیف_سحر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
اینک که از شما دورم و به درد فراق خو گرفته و در حسرت ملاقات .... این عکس از یک رفیق باوفا میرسد و هواییام میکند... آه! مولای شهیدم! .... شش سال این ملکوت را در لحظه تحویل سال درک کردم در جمع خوبانت... و حال به چه
فراقی خو کردهام😭... آیا راست است که دلتنگی دو سر دارد... و وقتی ما دلمان تنگ شماست، یعنی شما هم....؟
الهی! ما را خودت، سالم، به مقصد دلخواهت برسان، ما در تکثر دنیا و وهم و خیالات، گم شدیم و سرمایه باختیم
https://eitaa.com/lashkarekhoban